شاید میتوانستی عزیز باشی ، اقِلِّکَنْ برای
من ؛
برای کسی که شاید بودُ نبودِ دیگران برایش
مهم نیست ، کسی که میتواند تا خرتلاق
پیرِ چیزی شده باشد ، تا همان خرتلاق شاید
دلتنگ شده باشد. اما نه خَمی به ابرو بیاورد
و نه خُمی در دست بگیرد.
جنابِ دور شدهای که فاصلهات را بهانهی
دست تقدیر و سرنوشت کردم و نبودنت
عادی نمیشود ؛
شاید تو سِرِ نهانِ لبخند و حسِ خوب منی.
اما لطفی بکن و بیش از این تغییر نکن.
نوشته حقیر میشد اگه ضمیمه اش شعری نمیومد ؛
"چون قلم بر سرِ غمنامهی هجران آید
دل به جان، آه به لب، اشک به مژگان آید"
حسرت آهی است بر دل. آهی برایِ همهی
نشدن ها. همهی ندیدن ها و همهی نرفتن
هایِ حقیری که گلوگاه آدم رو خورد میکنن.
خورد کردن با بغضی که فقط میشه به
کنج ِ تنهایی اندک پناهی برد. پناه بردن
هایِ عجیب و جدید. حسرتی که تبدیل
میشه به بغضِ گلو ، آتش ِ درد در
استخوان و نهایتاً مشتی فکر و خیال
که به قولِ آقای معاذی ؛
"آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور... "
جنابِ عزیزی که قلبِ بچه های مشهد شدید !
"هست بیش از طاقتِ من بارِ اندوهِ فراق
بیش ازین طاقت ندارم گفتهام صد بار بیش"
اما ادب حکم نمیکنه اینطوری بیان کردن ، دور شما بگردم که ؛
"میلِ من سوی وصال و قصدِ او سوی فراق
ترك کام خود گرفتم ، تا برآید کام دوست... "
سر فصل ؟
ـ چون جزئیات مهم است -
اتاق بهم ریخته , مثل ذهنم.
فیلم ِ حرم با پراکندگی اشعهی های چراغ ها, درست همانطوری که با چشم های اشکی میدیدم.
و کافه ؟
پخش شدنِ آهنگ ِ مهیار و تیرِ خلاص !
آدمی را ؛
قضاوت بیجا , تهمت , رفتار , نگاه , برخورد , دخالت هایش از چشم میاندازد. نه ظاهری که اینقدر بهش میرسی !
p1XTuuXmlaLhG879LaveuM5hJmj3k5-metaQW1pciBUYWxhIEpvcmFuIC0gU2FsYW0gRW1hbSBSZXphLm1wMw==-.mp3
3.72M
و سهم ما را هم میدهد ؛
من خواب دیده ام ..
این جنازهی پهن شدهی اعصاب را
هر دقیقه تشریح نکن. بگذار سر بسته
بماند ؛
بگذار اتفاقات سر بسته بماند که این همه
تشریحِ مکرر ، آسیب و درد است.
آسیب و درد بر پیکرِ نیمه جان سرباز
مجروحِ جنگ های تك نفره !
دوست دارم بپرسم با هر بار تشریح ،
چیزی به جز غم ، نصیبت میشود ؟
تو شاید غم ببینی عزیزم. اما من نه.
من در این گوشه زجر میکشم. نه اینکه درد ببینم !
- یکم منطقی باش.
+ پس احساسات چی ؟
- قابل ستایش نیستن.
+ مطمئنی ؟
ـ اره ، دیگه تکرارش نکن.