eitaa logo
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
9.2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
«به نام خداجانم وبرای خدا جانم» عواقب ارتباط بانامحرم @havaliiekhoda98 کانال رُمان @yadet_basheh تبلیغ @sodedotarafe تاسیس1398 ارتباط با مدیر وپاسخگوی سوالات شما باحضور طلبه آقا https://daigo.ir/secret/7535246340
مشاهده در ایتا
دانلود
˼سَمــْــتِ خُـدا⸀
حیدر را ببین که زانو زده از شرم پیش روی رسول خدا. لبخند می زند پیامبر (ص) و یاری اش می کند تا به سخن در آید و نام زیبای فاطمه را به زبان بیاورد.  چه کسی بهتر از تو علی جان  برخیز فاتح خیبر!  تنها تو هستی که دروازه های قلب فاطمه را گشوده ای.  ببین سکوت ناز فاطمه را.   ببین گل های سرخ حیا را روی گونه هایش  این گل ها برای تو شکوفا شده اند  قلب فاطمه لبریز از مهر توست یا علی  گل بیاورید  عید پیوند دو نور است  پریان آسمانی در جشن تلاقی چشمان علی و فاطمه هم آوا شده اند: «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقیانِ»  ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿
الهی که به حق این ازدواج زیبا، خدا ازدواجی فاطمی و علوی قسمت همه‌ی جوونها بکنه :) اندازه قطره‌ای مهمان خانه‌ی مادر عالم شدن، خوش آمد دارد. خوش آمدید:) چند دقیقه ای سلسله ترجمه بحارالانوار، به مناسبت پیوند نور و آینه را می‌خوانیم... ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿
هر کس می‌آمد خواستگاری، به فاطمه سلام الله علیها می گفتند و پاسخ منفی را از خودش می شنیدند. علی علیه السلام که رفت نزد پیامبر صلی الله علیه و آله، جوانی بود که هیچ از دنیا نداشت، جز شمشیر و شتر و یک زره. کارگری می کرد برای در آوردن روزی، اما اعتبارش به بود و و که زبان‌زدش کرده بود. رسول خدا اختیار زندگی فاطمه سلام الله علیها را به فاطمه سپرده بود. فقط اسم علی علیه السلام که آمد، فاطمه سلام الله علیها در سکوت، صورتش رنگ گرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله لبخند زد و فرمود: الله اکبر، سکوت یعنی اقرار به خواستن.. جلد۴۳ ص۹۳ ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿
هرکسی ارزشی دارد. یکی اندازه ماشین می ارزد. یکی قیمتش به اندازه خانه است. یکی تجملات، یکی قدرت، یکی پست و مقام... به هر حال چند میلیونی بالا و پایین می‌شود و با مُردنش هم خاک و تمام... اما بعضی . صد سال می‌گذرد؛ نامشان می‌درخشد هزار سال می گذرد، نامشان سردر خانه ها و نامه ها می شود و... خودت باید انتخاب کنی! ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿
حال و هوای علی علیه السلام لبخند به لب پیامبر صلی الله علیه آورد؛ علی جان شمشیرت را برای جنگ لازم داری، شتر را هم برای کار و مسافرت، می می‌ماند زره. علی علیه السلام باید مهریه بدهد. خدا زن را در جایگاهی قرار داده که مرد وظیفه دارد او را تامین مالی کند از همان ابتدا. جهیزیه فاطمه سلام الله علیها این ها بود: پیراهن، روسری، کوزه، آفتابه سفالی، تشک، چهار بالش، پرده، حصیر، آسیاب دستی، تشت مسی، مشک چرمی، یک ظرف و بادیه. وسایل علی علیه السلام برای آغاز زندگی مشترک هم این‌ها بود: یک چوب لباسی، یک متکا، مشک، الک ویک پوست گوسفند دهان اصحاب واماند. یعنی وسایل را که می بردند تا در خانه بگذارند، متعجب می شدند. چه بی زرق و برق و ساده! خوشبختی می‌شوند یعنی؟ زندگی شان عالم‌گیر شد و نمک‌گیر کرد شیعیان را. حتی مسیحی‌ها هم علی علیه السلام را با عظمت یاد می‌کنند. بقیه ای که دنبال دنیا بودند فراموش شده اند. فراموش... ج۴۳ ص۹۴ ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿
بندگی خدا شرمندگی ندارد. بندگی نفس و دنیا سرافکندگی می‌آورد. بی قدر و قیمت می‌شوی اگر شیفته اسباب و وسایل بشوی. باید تدبیر کنی تلاش کنی و توکل تا خدا توجه کند به سمت تو و اگر باید... و شایسته باشد، دنیا را خودش در اختیارت می گذارد تا با آن کارهای بزرگ کنی! ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿
ادامشو یکم بعد میگم فعلا یاعلی🙏👋
16.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم یه هدیه برای مجرادای کانال😍🕊🌼 ان شاالله که به زودی مزدوج بشن 🤩😄 👨‍👩‍👧‍👦 🤩🌸🌼🌸 ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿
قرارنیست درجواب بدیهای اطرافیان ماهم بدی کنیم روی ترش و....میشود عین علی وفاطمه س عاشقانه بامحبت کنارهم زیست وروسفید شد
یه پستی میفرستم لازمه چندین باربخونیم وبفهمیم گاها چشم بستن روی خیلی چیزا به بهترشدن زندگی می ارزد
این یک داستان واقعی😱 است. همسرم قبل از ازدواج با من عاشق دخترخاله اش بود و قسمت هم نشده بودند. دخترخاله زودتر ازدواج کرده بود و همسرم هم پس از معرفی توسط یک آشنا، مرا دید و با هم ازدواج کردیم. عادت داشت که بعد از سرکارش و تعطیلی مغازه، با رفقای باب و ناباب جمع شوند و الواتی کنند و من هر شب تا نیمه شب منتظر او بودم. گاهی شام خورده بود و گاهی نه و من فقط سکوت میکردم.😐 وضع مالیمون بد نبود و دو طبقه خانه داشتیم. طبقه بالا اتاق خوابها و حمام و طبقه پائین آشپزخانه و پذیرائی ... تولد همسرم بود و از دو طرف مهمان داشتیم. وسط مهمانی بود که متوجه شدم همسرم نیست و کمی طول کشید. رفتم طبقه ی بالا که ببینم چرا نیست و اگه کاری هست انجام بدم و ... بالا رفتم و در اتاق خوابمان را باز کردم و صحنه ای دیدم که امیدوارم هیچ زن متاهلی😔 نبیند. همسرم و دخترخاله اش. چیزی نگفتم و ... بعد از مدتی که از ازدواج ما گذشت،دخترخاله همسر بدلیل نداشتن تفاهم، از همسرش جدا شده بود و حالا شده بود یک زن آزاد !!! تمام توفانی😑 که در درونم برپا شده بود را کنترل کردم و سریع پائین آمدم. بفاصله ی کمی همسرم و دخترخاله پائین آمدند و مثل موش تا آخر مهمانی هردو با ترس😰 و لرز در گوشه ای نشسته بودند. مهمانی تمام شد و من با کنترل بسیار خیلی عادی جشن را ادامه دادم و انگار نه انگار.. ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿
حالا بقیه داستان از قول آقا: اصلا فکر نمیکردم در آن شلوغی مهمانی همسرم به بالا بیاید و مچ ما را بگیرد. شرایط خیلی بدی بود.با دخترخاله ام با فاصله آمدیم پائین تا جلب توجه نکنیم. هرآن منتظر برپائی طوفان عظیمی از جانب همسرم بودم. اما انگار نه انگار که این زن چه دیده. جشن را با روی خوش🙂 ادامه داد و با مهربانی بمن هدیه داد و بقیه هدیه دادند و کم کم مهمانهای دورتر که میرفتند و پدر مادرهایمان فقط مانده بودند، هرآن منتظر بودم تا همسرم دیده هایش را بیان کند. دخترخاله که سریع بعد شام و کیک رفت و همسرم خیلی عادی با او برخورد کرد. هرچه تنهاتر میشدیم ترسم 😨بیشتر میشد اما خانمم انگار نه انگار !!! پدر و مادرم رفتند و قبل آنها هم پدر و مادر و برادر همسرم. از بدرقه که برگشتم دیدم همسرم مشغول جمع و جور کردن پذیرائی و جمع کردن بشقابهای پیش دستی و ... بود. کمی کمکش کردم و باز منتظر طوفان بودم. خیر خبری نبود رفتم خوابیدم ... مگر خوابم میبرد همسرم آمد و بعد چند دقیقه خوابش برد اما من تا صبح دنده به دنده میشدم. فردا صبح، شنبه بود و سرکار رفتم. همسرم هم طبق معمول صبحانه ام را آماده کرده بود و بزور دو لقمه ای با چای قورت دادم و دیدم قابلمه ای از غذای شب گذشته برایم گذاشته بود و گفت که دیگه مجبور نشی ناهار بری بیرون و من تشکری کردم و بیرون زدم. دوستانم وقت ناهار از دستپخت همسرم خوردند و چقدر تعریف کردند و من حس خوش و ناخوش بدی با هم داشتم. آخر شب کمی زودتر از پیش رفقا برگشتم و دیدم مثل همیشه همسرم منتظر من هست تا باهم شام بخوریم. سفره رنگین تر بود و بازهم فردا قابلمه غذا و ... من منتظر دعوا بودم و او انگار نه انگار که ... شب باز کمی از شب قبل زودتر برگشتم و ... همسرم روزبروز محبتش😊 را بیشتر میکرد و من اسارت بدی را تحمل میکردم ... منتظر بودم دعوا را شروع کند و من بتوانم برخش بکشم که اورا از اول دوست نداشتم و عاشق دخترخاله ام بودم و هستم و ... ولی انگار نه انگار ... رویم نمیشد چندان نگاهش کنم ولی کم کم شجاعت پیدا کردم و یک شب سیر نگاهش کردم و تازه زیبائیهای همسرم را دیدم ... شبیه دخترخاله نبود اما زن بود با همه زیبائیهای زنانه اش ... اما من مغرور، مرد بودم ! مگر میشد اسیرم کند؟در برابر خیانت من،نه تنها برویم نیاورده بود بلکه سعی میکرد هرچه بیشتر محبت کند. شبهازودتر و زودتر بخانه می آمدم و متلک های دوستان را بجان میخریدم و میگفتم : آره بابا من مرغم. یک شب که دیگه بریده بودم رو به همسرم کردم و گفتم : تو پدر منو درآوردی! تو اعصابمو خرد کردی! تو ...پس چرا دعوا نمیکنی؟ چرا سرزنشم نمیکنی؟ بجاش بهم محبت میکنی که چی؟ همسرم سرش پائین بود و گفت که حتما کمبودی😔 از طرف من داشتی که بطرف دخترخاله ات کشیده شدی! من سعی کردم که کمبودهای گذشته را جبران کنم !همین! 😔 خرد شدم و شکستم ... من کجا بودم و او کجا... همسرم هیچ کمبودی نداشت... و برام هیچ جا کم نگذاشته بود ... فقط بزرگواریش بیشتر نمایان شد بعد از آن شب دیگر سراغ دخترخاله ام نرفته بودم و ازش خبری نداشتم ولی ناخودآگاه اورا با همسرم مقایسه کردم و طلاق گرفتن او را ... همسرم موفق شد از من مردی بسازد که همه جوره چاکر زنش هست و ازینکه بهش زن ذلیل بگن، ناراحت نمیشه و افتخار میکنه ذلیل همچین زن توانائیه که آبروی مردشو خرید. من اکنون دوباره عاشق شدم... عاشق زنم... اما این بار با چشم باز ... ✿ฺکانـــال🍃 خــدا✿ฺ ‌❥↷eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20 ✍➣ @havaliiekhoda ♥️📿