سرباز زخمی
موضوع:پندآموز
دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند سنگر آنها توسط نیروهای دشمن محاصره شده بود.
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.
حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.
وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.
سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی....
می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی پیروزی یعنی همین
•✾📚 @Dastan 📚✾•
﷽
✍ اوایلی که ازدواج کرده بودیم، به حاجآقا گفتم: حاجآقا چه کار کنیم که هم زندگیمان از نظر معنوی بار بگیرد و هم با عیالمان مشکل پیدا نکنیم؟
❇️ حاجآقا یک نسخهای به ما دادند که خیلی کارآمد بود؛ فرمودند: «امتیاز مادّی بده، امتیاز معنوی بگیر!» مثلاً یک هدیه برای عیالت بخر و بعد از او بخواه که فلان کار معنوی را انجام دهد! برای بچّهات یک وسیلۀ رفاهی از امکانات مادّی را فراهم کن و در ازای آن، از او یک کار معنوی را مطالبه کن؛ مادّیت را فدای معنویّت کن!»
😍 حاجآقا اکثراً در ارشاداتی که نسبتبه خانواده داشتند، میفرمودند: «زن مثل نورافکن باید در خانه نورافشانی کند و مرد باید به زن انرژی بدهد تا او بتواند به نورافشانی خود ادامه دهد. مرد خیلی موفّق به نورافشانی در خانه نمیشود، مادر است که میتواند این نورافشانی را انجام بدهد؛
✅ لذا پدر باید هوای مادر را داشته باشد و مدام او را با محبّت کردن شارژ کند.» ایشان اینطور تعبیر میکردند: «موتور زن با محبّت همسر روشن میشود و حرکت میکند.
👈راوی: آقای هوایی
#حاج_آقا_مجتبی_تهرانی (ره)
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#پندانه
✍️ قسمتی از درآمدت را با امام زمان معامله کن
🔹وارد میوهفروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب رو پرسیدم.
🔸فروشنده گفت:
موز ۱۶ تومن و سیب ۱۰ تومن.
🔹گفتم:
از هر کدوم دو کیلو به من بده.
🔸پیرزنی وارد میوهفروشی شد و پرسید:
محمدآقا سیب چند؟
🔹میوهفروش پاسخ داد:
مادر کیلویی سه تومن!
🔸نگاه تعجبزدهام رو به سرعت به میوهفروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش منو به آرامش دعوت کرد. صبر کردم.
🔹پیرزن گفت:
محمدآقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همهشون سیب رو دهدوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمیشه میوه خرید!
🔸محمدآقای میوهفروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و اونو راهی کرد.
🔹سپس رو به من کرد و گفت:
این پیرزن بهتازگی پسر و عروسش رو تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوه یتیم! من چند بار خواستم بهش کمک کنم و میوه مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد.
🔸به همین خاطر هیچوقت روی میوهها تابلوی قیمت نمیزنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمتها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچههاش میوه بخره.
🔹راستش رو بخوای من به هرکسی که نیاز داشته باشه کمک میکنم و همیشه با امام زمانم معامله میکنم.
🔸دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود.
🔹دلم میخواست روی میوهفروش رو ببوسم. میوهها رو خریدم. سوار ماشین شدم و زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان خجل بودم.
🔸با خودم میگفتم:
ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم رو با امام زمانم معامله میکردم.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
کار بالا در رنگهای جذاب موجوده👆👆👆
❄️ #مانتوهای فصلی👘
🍀 لباس_مجلسی و #شومیز
شیک و #جذاب👗
❄️ #لباس_خونگی های خوشگل👚
حـتـی سایـز های #بــــزرگ
❌ #قیمت #استثنایی👌
👇بیاپشیمون نمیشی😉
http://eitaa.com/joinchat/3370909713C3060b4a125
همراه با کلی حراجی😍✅✅✅
هدایت شده از سخنان بزرگان
معدن مانتو. . شومیز . لباس مجلسی 😍😍
🔴خوشگلترین لباسای زنونه حتی واسه تپلیا را اینجا ببینید👇👇
🔴 از سایز 36 تااااا 74
✔️⛔️ دیدنش کاملا مجانی ⛔️✔️
http://eitaa.com/joinchat/3370909713C3060b4a125
بدووووو🏃♀🏃♀🏃♀🏃♀
لباسهای پوشیده این کانالو از دست ندین❤️
همراه با کانال رضایتمندی😍✅✅✅
🔆 #پندانه
🔹در منزل دوستی که پسرش دانشآموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسیاش را انجام میداد، بودم.
🔸زنگ منزل را زدند و پدربزرگ خانواده از راه رسید.
🔹پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مدادرنگی به نوهاش داد و گفت:
این هم جایزۀ نمرۀ ۲۰ نقاشیات.
🔸پسر ۱۰ ساله، جعبۀ مدادرنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت:
بابابزرگ! باز هم که از این جنسهای ارزونقیمت خریدی، الان مدادرنگیهای خارجی هست که ۱۰ برابر این کیفیت داره.
🔹مادر بچه گفت:
میبینید آقاجون؟ بچههای این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند. اصلا نمیشه گولشون زد و سرشون کلاه گذاشت.
🔸پدربزرگ چیزی نگفت.
🔹برایشان توضیح دادم که این رفتار پسربچه نشانۀ هوشمندی نیست، همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوهاش نیست.
🔸و این داستان را برایشان تعریف کردم؛
🔹آن زمان که من دانشآموز ابتدایی بودم، خانمبزرگ گاهی به دیدنمان میآمد و به بچههای فامیل هدیه میداد، بیشتر وقتها هدیهاش تکههای کوچک قند بود.
🔸بار اول که به من تکه قندی داد، یواشکی به پدرم گفتم:
این تکه قند کوچک که هدیه نیست.
🔹پدرم اخم کرد و گفت:
خانمبزرگ شما را دوست دارد، هرچه برایتان بیاورد هدیه است.
🔸وقتی خانمبزرگ رفت، پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچهها آرزو میکردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند.
🔹خانمبزرگ هنوز هم خیال میکند که قند، چیز خیلی مهمی است. بعد گفت:
ببین پسرم قندان خانه پر از قند است اما این تکه قند که مادرجان داده با آنها فرق دارد، چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست. این تکه قند معنا دارد، آن قندهای توی قندان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند.
🔸وقتی کسی به ما هدیه میدهد، منظورش این نیست که ما نمیتوانیم مانند آن هدیه را بخریم،
منظورش کمک کردن به ما هم نیست. او میخواهد علاقهاش را به ما نشان بدهد، میخواهد بگوید که ما را دوست دارد و این، خیلی باارزش است.
🔹این چیزی است که در هیچ بازاری نیست و در هیچ مغازهای آن را نمیفروشند.
🔸۴۰ سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانمبزرگ و تکه قندهای مهربانش میافتم،
دهانم شیرین میشود،
کامم شیرین میشود،
جانم شیرین میشود.
🔹ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ.
🔸ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ "ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ" ﻧﻤﯽﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ.
🔹ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده امید
هرکی میاد خونتون پلو نذارید جلوش❌
انقده برنج پختیم وخوردیم دیگه شبیه بادکنک شدیم😩 نه تنوعی نه جذابیتی همین جوری هرتی پرتی😢
حالا خواهرم انقده ادا اصول در میاره 😰
آدم هنگ میکنه😲 هر کی ندونه میگه انگار هر شب مهمون خارجی داره😕
کلی ازش خواهش کردم به منم یاد بده ی کانال معرفی کرده که بیا وببین😎
غذاهای کم_هزینه جدید شیک 👌
مخصوص مهمون💃
https://eitaa.com/joinchat/2405957826C7f7c3f0f80
بدو که #رایگانه 😍عضویتشم از نون شب واجبتر🏃♀
هدایت شده از سخنان بزرگان
#جیغغغغغغغغ😱😳😳😍🥰
دخترا یه کانال پیدا کردم #محشررررررره😍
#آموزشایی داره کف میکنی😱
کلی #ایده_پولساز و #خلاقیت_هنری واسه تعطیلات تابستون داره💃💡💸
#ترفندهای_جدید داره بیا و ببین😋
⚠️ یه دنیای جینگول پینگول😜👇
https://eitaa.com/joinchat/2405957826C7f7c3f0f80
😍فقط باسلیقه ها بیان😍👆
: اومدی به اقدس نده خزش میکنه😑
🌺 امتحان
عجیبترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیبتر...
امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هرکسی باید برگهی خودش را تصحیح میکرد...
آن هم نه در کلاس، در خانه...دور از چشم همه
اولین باری که برگهی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همهی بچهها برگههایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شدهاند به جز من...
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...
من نمیخواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمرهی بهتری بگیرم...
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،
امتحان که تمام شد، معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت...
چهرهی همکلاسیهایم دیدنی بود...
آنها فکر میکردند این امتحان را هم مثل همهی امتحانات دیگر خودشان تصحیح میکنند...
اما این بار فرق داشت...
این بار قرار بود حقیقت مشخص شود...
فردای آن روز وقتی معلم نمرهها را خواند فقط من بیست شدم...
چون برخلاف دیگران از خودم غلط میگرفتم؛
از اشتباهاتم چشمپوشی نمیکردم و خودم را فریب نمیدادم...
زندگی پر از امتحان است...
خیلی از ما انسانها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده میگیریم تا خودمان را فریب بدهیم ...
تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم...
اما یک روز برگهی امتحانمان دست معلم میافتد...
آن روز چهرهمان دیدنی ست...
آن روز حقیقت مشخص میشود و نمره واقعی را میگیریم...
راستی در امتحان زندگی از بیست چند شدیم؟
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
📛آقایی جونم رفته بود برام یک #لباس_زیر ناز سفارش داده بود🙈😍
اینقدر ناز بود که نگووو.......
❌#جالبش اینجاس که میگه همش 15 هزار تومن شده😳مگه میشه ؟؟؟؟؟
♦️اما کانال زیر همه لباس زیراش 15 هزار تومنه🤩👇
https://eitaa.com/joinchat/621674550C0a8b7dee6c
👙سریع بیا تا دیر نشده👆👆👆
هدایت شده از سخنان بزرگان
یچیز بگم🙈
مادر شوهرم بهم میدونید چی میگفت؟🤦♂
بخدااا نمیتونم بگم💨💨🐒
خلاصه بگم👌
از وقتی اومدم تو این کانال دیگه اون رو بهم نمیگه😞😝
با ۱۵تومن ۱۰ تا ست لباس زیر گرفتم😌😃
باور نمیکنی😐
بیا👇
اگه بهت با ۱۵ تومن ۱۰ تا ست عالی ندادن لف بده😳😱
اینم لینکش👇😍
https://eitaa.com/joinchat/621674550C0a8b7dee6c
ورود آقایون ممنوع است📛
🔴 امام رضا علیه السلام فرمود نام فرزندت را علی نگذار؛ عمر بگذار ...
▪️وَ مِنْهَا: مَا رُوِيَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ قَالَ خَرَجْتُ إِلَى الرِّضَا (علیه السلام) وَ امْرَأَتِي حُبْلَى فَقُلْتُ لَهُ إِنِّي خَلَّفْتُ أَهْلِي وَ هِيَ حَامِلٌ فَادْعُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَهُ ذَكَراً فَقَالَ لِي هُوَ ذَكَرٌ فَسَمِّهِ عُمَرَ فَقُلْتُ نَوَيْتُ أَنْ أُسَمِّيَهُ عَلِيّاً وَ أَمَرْتُ الْأَهْلَ بِهِ قَالَ (علیه السلام) سَمِّهِ عُمَرَ فَوَرَدْتُ الْكُوفَةَ وَ قَدْ وُلِدَ ابْنٌ لِي وَ سُمِّيَ عَلِيّاً فَسَمَّيْتُهُ عُمَرَ فَقَالَ لِي جِيرَانِي لَا نُصَدِّقُ بَعْدَهَا بِشَيْءٍ مِمَّا كَانَ يُحْكَى عَنْكَ.
فَعَلِمْتُ أَنَّهُ كَانَ أَنْظَرَ لِي مِنْ نَفْسِي.
🔸احمد بن عمره می گوید: خدمت حضرت رضا (علیه السّلام) رفتم در حالی که زنم حامله بود. به او عرض کردم: وقتی می آمدم زنم حامله بود. دعا بفرمایید خداوند آن را پسر قرار دهد. پس به من فرمود: او پسر است، پس اسمش را عمر بگذار! عرض کردم: من تصمیم دارم اسمش را علی بگذارم و به خانواده ام نیز سفارش همین اسم را کرده ام. فرمود: اسم او را عمر بگذار. وقتی وارد کوفه شدم، فرزندی برایم متولد شده بود که نامش را علی گذاشته بودند، ولی نام او را عوض کردم و عمر گذاشتم. همسایگانم (که عمری بودند) گفتند: دیگر هر چه درباره (تشیع) تو بگویند قبول نمی کنیم. فهمیدم که امام (علیه السّلام) صلاح مرا از خودم بهتر متوجه بود.
📚الخرائج راوندی/ج1/ص361
📚منتهی الآمال/ج2/بخش امام رضا علیه السلام/ص390
📚بحار الأنوار/ج49/ص52/ح55
📚ثاقب المناقب/180
📚مدينة المعاجز/ج7/ص237
📚رياض الأبرار/ج2/ص340
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از سخنان بزرگان
اونقدر سنم کم بود که نفهمیدم اون بله ای که گفتم بله به عاقد بود
و شدم زن آقا محمد بزرگ روستا
اونقدر جذاب بود که تموم دخترای روستا آرزوشون بود زن آقا محمد بشن
مادرشوهر عجوزه ام همیشه مینشست زیر پاش و میگفت زنت اجاقش کوره باید زن بگیری❌
یکهفته ای میشد که میدونستم شبها آقا محمد قبل از اینکه بیاد پیشم میره اتاق مادرشوهرم و بعد از چند ساعت خسته و بی حوصله برمیگرده بی هیچ حرفی میخابه
مطمعن بودم یه خبراییه و با دیدن دختری که پشت پنجره ی مادرشوهرم بود رنگ از رخم پرید
تا اینکه دل رو به دریا زدم و اونشب رفتم پشت اجاق مادرشوهرم پنهان شدم در کمال تعجب دیدم که آقا محمد اومد داخل و....❌
اسم من صنوبره...
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
هدایت شده از سخنان بزرگان
🔴خرید نکنید! 🦅 شکار کنید! 😉
🌪حراج تابستانه،دوشنبه،۴مهر 🔥
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/422707330C88b91823ef
کانال ماه تابان
🔴خرید نکنید! 🦅 شکار کنید! 😉 🌪حراج تابستانه،دوشنبه،۴مهر 🔥 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/join
💣این کانال توووپه👌
✅هم قیمت هاش💥
✅ هم تنوعش🔥
🌈#زنانه #بچه_گانه #مردانه 🌈
❌نیاز به تبلیغ نیست،خودتون مقایسه کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/422707330C88b91823ef
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
❌📛پشت پرده #ماجرای_مهسا_امینی لو رفت 😨😶
🔞فوت مهسا امینی اتفاقی بود؟؟!
🔞چرا علی کریمی لیدر اغتشاشات شد؟؟!
🔞رهبری این ماجرا از کدام سو انجام میشد؟!
‼️🎥همه و همه در در یک #ویدیو توضیح داده شده است🎥‼️
🔻جهت مشاهده ( ویدیو )کلیک کنید 👇
https://eitaa.com/joinchat/2652438539C8299cc95e2
♦️حتما مشاهده کنید 👆
هدایت شده از سخنان بزرگان
#رمـان_فوق_العاده_عاشقانه_هیجانی ♨️💯
با چشم های پر از اشک به امیر نگاه کردم
_همه ی اینها نقشهت بود. میخواستی اینجوری نزاری برم درس بخونم!
_ساکت شو دنیا چیزی نشده که!
_بایدم این رو بگی. تو نامزدی باردارم کردی ابروم رو جلوی همه بردی؛ من چی جواب بابام رو بدم؟
_چرا ابرو؟ مگه شوهرت نیستم ؟
#اشتراکی
https://eitaa.com/joinchat/3266773027C49298af912
عنوان : خواهش مسیح
_موضوع داستان : اخلاقی_
عیسی (علیه السلام) به حوارییون گفت: 《 من خواهش و حاجتی دارم،اگر قول می دهید آن را برآورید بگویم》.
حوارییون گفتند: هر چه امر کنی،اطاعت می کنیم.
عیسی از جا حرکت کرد و پاهای یکایک آنها را شست. حواریین در خود احساس نارحتی می کردند، ولی چون قول داده بودند خواهش را بپذیرند، تسلیم شدند و عیسی(ع) پای همه را شست. همینکه کار به انجام رسید، حوارییون گفتند: تو معلم ما هستی، شایسته این بود که ما پای تو را می شستیم نه تو پای ما را.
عیسی(ع) فرمود:《 این کار را کردم برای اینکه به شما بفهمانم که از همه ی مردم سزاوارتر به اینکه خدمت مردم را به عهده بگیرد،《 عالم 》است. این کار را کردم تا تواضع کرده باشم و شما درس تواضع را فرا گیرید و بعد از من که عهده دار تعلیم و ارشاد مردم می شوید راه و روش خود را تواضع و خدمت خلق قرار دهید. اساسا حکمت در زمینه ی تواضع رشد می کند نه در زمینه ی تکبر. همان گونه که گیاه در زمین نرم دشت می روید نه در زمین سخت کوهستان.》
📚منبع: داستان راستان/ شهید مطهری .
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از سخنان بزرگان
چند سلبریتی معروف دیگر دستگیر شدند
در 20:30 ببینید 😳👇
https://eitaa.com/joinchat/3009020040C86131a7311
علی کریمی و مهران مدیری دستیگر میشوند؟
کانال ماه تابان
چند سلبریتی معروف دیگر دستگیر شدند در 20:30 ببینید 😳👇 https://eitaa.com/joinchat/3009020040C86131a
🔴دلیل بازگشت مهران مدیری به کشور
جزئیات در 20:30 اعلام شد👇
https://eitaa.com/joinchat/3009020040C86131a7311