فاطمه:
#لیست_رمان_های_کانال
#رمان_عاشقانه_و_مذهبی👇👇
https://eitaa.com/havase/5380
قسمت اول👆👆👆👆
#رمان_معجزه
https://eitaa.com/havase/4922
#قسمت اول👆👆👆👆
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع👇👇👇
https://eitaa.com/havase/815
قسمت اول👆👆👆
#رمان_از_نجف_تا_کربلا👇👇👇
https://eitaa.com/havase/3044
قسمت اول👆👆👆👆
#رمان_چند_دقیقه_دلت_را_ارام_کن👇
https://eitaa.com/havase/2878
قسمت اول👆👆👆💐💐
#رمان_رهایی_از_شب👇👇
https://eitaa.com/havase/2223
قسمت اول👆👆👆
#رمان_نشانی_عاشقی👆👆👆
https://eitaa.com/havase/3598
قسمت اول👆👆👆
#رمان_سه_سوت👇👇👇
https://eitaa.com/havase/794
قسمت اول👆👆👆👆
#رمان_مدافع_عشق👇👇👇
https://eitaa.com/havase/3120
قسمت اول👆👆👆
#رمان_بی_تو_هرگز👇👇👇
https://eitaa.com/havase/580
قسمت اول👆👆👆👆
#رمان_دختر_شیتا_
#در_کانال زوج های بهشتی موجود هست👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595
@zoje_beheshti
قسمت اول👆👆👆
#رمان_روزگار_من👇👇👇
https://eitaa.com/havase/3321
قسمت اول👆👆👆
#رمان_عشق_واحد👇👇👇
https://eitaa.com/havase/4638
قسمت اول👆👆👆
#رمان_جانم_میرود👇👇👇https://eitaa.com/havase/3764
قسمت اول👆👆👆
#رمان_شهادت_به_سبک_دخترونه👇👇
https://eitaa.com/havase/5619
قسمت اول👆👆👆👆
#رمان_دوراهی👇👇
https://eitaa.com/havase/6087
قسمت اول👆👆👆
#بالاتر_از_عشق👇👇👇
https://eitaa.com/havase/5480
قسمت اول👆👆👆
#حق_الناس👇👇👇
https://eitaa.com/havase/6336
👆👆👆قسمت اول
#آگاه_به_قلب_ها 👇👇👇
https://eitaa.com/havase/6493
قسمت اول👆👆👆
#مجنون_من_کجایی 👇👇👇
https://eitaa.com/havase/7077
👆👆👆قسمت اول
#مقدمه
بسم رب الشهدا
به نام خدای شهدا
شهید یعنی زندگی و تاثیر گذاری بعد از مرگ
مرگی از بهترین مرگها که شایسته هرفردی با نامه اعمالش نیست
داستان #هادی_دلها روایت زندگی دو دختر دبیرستانی است از سال ۱۳۹۴تا ۱۳۹۷
دوهمکلاسی که #شهید_هادی آنان سرراه هم قرار میده
شخصیت اول قصه #توسکا دختری بی حجاب با افکاری اروپایی است که در هفتم روز بازگشت پیکر پسرخاله شهیدش بعداز سی سال تغییر جدی در زندگیش رخ میدهد و نامش بخاطر همین اتفاق #عطیه میذارد
شخصیت دوم داستان #منیره هست که همزمان با بازگشت پیکر پسرخاله شهید توسکا برادرش در سوریه به درجه رفیع شهادت میرسد
درون مایه اصلی داستان براساس واقعیت است
و اما شخصیت #برادر_منیره و #پسرخاله_توسکا وجود خارجی ندارد
و نام -نام خانوادگی بطور اتفاقی انتخاب کردیم
در این داستان با شهدای زیادی آشنا میشویم
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_جاویدالاثر_دفاع_مقدس_علی_اکبر_مقری
#شهید_مدافع_وطن_کمیل_صفری_نبار
#شهید_فاطمیه_محمدحسین_حدادیان
#شهید_مدافع_حرم_سید_محمدحسین_میردوستی
#شهید_بی_سر_محسن_حججی
و.....
با ما همراه باشید در هادی دلها
به قلم :بانوی مینودری
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
بسم رب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_اول
جلوی آینه ایستاده بودم و با معقنه ام سرکله میزدم
😐خدا جای همه چیز به من مو داده
مامان:توسکا مدرسه است نه خونه خاله ات
-بله میدونم حاضرم
مامان:صبحونه نخوردی که
-نمیخاد
خداحافظ
مامان:توسکا امروز سالگرد شهادت محمد من میرم کمک خاله ات توهم از مدرسه اومدی ناهار خوردی ،استراحت کردی حاضر شو بیا خونه خالت
-😐سالگرد
مامان:چرا قیافت شبیه لگو تلگرام میکنی
-من نمیدونم از این محمد چهار استخون یه پلاک یا چفیه به دست خاله نرسیده
اون وقت هرسال هرسال همه جمع میکنه
که چی بگه
آفرین
بابا ما فهمیدیم شما خیلی مرده پرستی
مامان:توسکا 😡😡😡بس میکی یانه؟
دهنت پر میکنی هر کثافتی ازش بیرون میاد میگی
با کارای دیگت هیچ کاری ندارم میگم جوانی ،خامی
هر غلطی دلت میخاد بکن
بالاخره سرت ب سنگین میخوره
اما حقشم نداری به شهدا توهین کنی
شبم مثل بچه آدم پا میشی میای خونه خالت
اگه چرت پرت بگی من میدونم تو
حالا هم برو گمشو مدرسه
نام نویسنده:بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
از خونه خارج شدم
من توسکا اسفندیاری هستم سال دوم دبیرستان رشته تجربی میخونم
شاگرد دوم کل دبیرستان شهیده نسرین افضلم 😒
شاگرد اول مدرسمون زینب عطایی فرد هست
امروز حدودا دوهفته از سال تحصیلی ۹۴-۹۵میگذره
رسیدم مدرسه بچه ها صف بسته بودن
مدیرمون خانم محمدی داشتن صحبت میکردن
دخترای گلم از امروز طبق برنامتون درس دین زندگی تون فعال میشه دبیر محترمتون هم خانم مقری هست
رفتیم سرکلاس
یه خانم جوان ،خوشتیپ وارد کلاس شد
همه ب احترامش بلند شدیم
خانم مقری :دخترای گلم بفرمایید بشینید
ملیحه قمری هستم
دانشجو دکترای معارف اسلامی دانشگاه بهشتی
طلبه سطح دوم حوزه علمیه
خوب این از من
اسم هرکس میخونم لطفا بلند بشه خودش معرفی کنه و معدل سال پیش بگه،شغل مادر و پدر
خانم توسکا اسفندیاری
✋بله
معدل سال پیشم ۱۹/۸۰ است
شغل پدرم مهندس عمران است
مادرم پرستار هستن خانم
اسامی یکی یکی خونده شد تا رسید به زینب
خانم مقری:خانم زینب عطایی فرد
زینب :به نام خدا
معدل سال پیشم ۱۹/۹۰هست خانم
پدرم پاسدار هستن
مادرم طلبه و استاد حوزه
خانم مقری: فامیلی مادرت چیه دخترم؟
زینب: خانم حسینی
خانم مقری:ای جانم سلام ویژه من بهشون برسون
زینب :چشم
تا زنگ اخر اتفاق خاصی نیفتاد
از مدرسه که خارج شدیم
صدای آقای :خانم عطایی فر
نام نویسنده : بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
&&راوی زینب&&
ب سمت صدابرگشتم
-دااااااداااااش
داداش :جان دلم
هیس
ابرومون بردی
-وای داداش کی اومدی ؟
کی رسیدی؟
باورم نمیشه صحیح سالم پیشمی 😍😭
داداش :زینبم اروم باش
از مامان اجازت گرفتم ناهار باهم باشیم
-آخجووووون هورا 👏👏
وارد رستوران شدیم
داداش : زیب خواهری چه میل میکنید،
-اوووم چلو کباب
عه داداش گوشیته
عه سنگ صبور چیه 😑😑
داداش: یه خانم خیلی مهربون که شما تا دوسه ماه دیگه باهش آشنا میشی
جوابش بدم میام
-یعنی داداشم داره قاطی مرغا میشه 😮😮
داشتم ب خانواده چهارنفری خودمون فکر میکردم
بابام جانباز جنگ تحملی بود و پاسدار
من و توسکا قبل نه سالگی خیلی صمیمی بودیم
اما با بزرگ شدنمون دیواری بزرگی بینمون بود
چون توسکا برخلاف مامان باباش مذهبی نبود
داداش ک بزرگتر شد به انتخاب خودش پاسدار شد
الان دوساله که مدافع حرم حضرت زینب (س)هست
داداش:خیلی فکر نکن ازت انیشتن درنمیاد،
-عه داداش
داداش:والا
-خب بگو ببینم این خانم سنگ صبور کی عروس ما میشه ؟
چندسالشه ؟
خوشگله ؟
داداش زد ب دماغم گفت بچه من کی گفتم عروس
این خانم قراره حواسش ب شما باشه
حالاهم غذات بخور
کم ازمن حرف بکش
بعداز اعزام من خودش میاد سراغت
-مگه بازم میری ؟
کی ؟
داداش:بله
۲۵روز دیگه
#ادامه_دارد...عصر ❤️❤️
نام نویسنده:بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال هست
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/7194
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/7203
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
May 11
بسم رب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_دوم
بعداز خوردن ناهار رفتیم خونه تا وارد خونه شدیم
مامان : چشم دلت روشن زینب خانم
-وووییی مامان خیلی کیف داد
راستی مامان یکی از شاگردات معلم دینی ماست
مامان :إه فامیلیش چیه
-ملیحه مقری
مامان :ای جانم خیلی خانم و مهربونه
زینب یه دختر توپولی داره اسم اونم زینبه
میاردش حوزه بچه ها براش ضعف میکنن
-خداحفظش کنه
حسین :زینب جان برو بخاب درستم بخون شب بریم شهربازی
-چشم
❤️💛❤️💛❤️💛❤️
&راوی توسکا&
وقتی از مدرسه که خارج شدیم دیدم زینب و داداش باهم رفتن
داداش خیلی پسر خوشگلیه فقط حیف که پاسداره 😒
منم رفتم خونه تا ساعت ۷:۳۰شب خوابیدم
بعدم پاشدم ی مانتو کتی سیاه و شلوار دم پا و روسری ساتن مشکی سر کردم
خداشکر وقتی رسیدم فک زدنای آخوندا و این پاسدارا تمام شده بود
شام خوردیم برگشت خونه
وقتی رسیدیم خونه بابا گفت فردا برای دو روز میرن بندر انزلی برای خرید ی زمین
آخجووووون 💃💃
این دو روز خونه کویت هست 😬
فردا صبح زنگ بزنم آتوسا بگم بچه ها بیان اینجا
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
&راوی زینب&
ساعت ۸بود که قصد شهربازی کردیم
تا رسیدیم زیرانداز انداختیم مامان و بابا نشستن روش
خودم لوس کردم و گفتم :داداش نمیریم سوار این وسایل بشیم با انگشت نشونش دادیم
بابا:زینب جان بشین عزیزم یه کم میوه بخورید میرید
آخرشبم همه باهم میریم چرخ فلک سوار میشیم
-☹️☹️باشه
حسین:خخخخ چه لپهاشم آویزان شد
یه کم که نشستیم هی سرجام ول میخوردم
حسین :نخیرم این ورجک نمیتونه آروم بشینه
پاشو بریم
دستم تو دستش گرفت
-داداش بریم سوار این سفینه بشیم
حسین :بریم
سوار شدیم
من همش جیغ میزدم
واااااای مااااااماااااانم
جییییییییبغ
جیییییییغ
جیییییییغ
خداااااااااا
حسین :هیس آروم دختر شهربازی گذاشتی سرت
اون شب خیلی خوش گذشت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
&راوی توسکا
صبح قبل مدرسه ب اتوسا پیام دادم ک عصری با بچه ها بیاید دورهم باشیم
اونروز تو مدرسه اتفاق خاصی نیفتاد
عصری یه پیراهن بلند با ساپورت پوشیدم
موهام شونه کردم ریختم دورم
ما یه تایم هشت نفری بودیم سه تا پسر ،پنج تا دختر
اشکان،نیما،شهرام،آتوسا،طناز،ترسا،باران،من
بچه ها که وارد شدن براشون گیتارزدم آخرشبم با بچه ها رفتیم رستوران
داشتیم از رستوران درمیومدیم بیرون اشکان گفت :توسکا خیلی خوشگل شدیا
رفتم یه قدم جلو بهش گفتم :تا بهت رو میدم پرو نشو
من تو امثال تو بعنوان سریدار دم خونمون هم قبول نمیکنم
پس حد و اندازه خودت بدون
این دوروز بجز اون واق واق اضافی اشکان عالی بود
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
@zoje_beheshti
&راوی دانای کل&
محرم به سرعت آغاز شد
حال هوای خانواده عطایی فر خیلی عجیب بود
رفتارهای حسین که از یه اتفاق بزرگ در زندگیش خبر میداد
پدر که هر شب به حسین میگفت التماس دعا آقا
مادر هم که هر بار به قد وقامت حسین نگاه میکرد و میگفت ان شاالله فدای حضرت بشی
و میان حسین همه دغدغه اش اماده کردن زینب خواهرش برای اون اتفاق بزرگ حالا از هرنوع آماده کنه
این میان دو حادثه سخت به پیکر روح زینب واردشد که دومی سختر از اولی بود
خبر تفحص ۱۰۰شهیددفاع مقدس وقتی تو خونه خانواده عطایی فر پیچید
پدر غمگین از جاموندگی و خوشحال از بازگشت خیلی از رفقاش
و جمله ک حال زینب بد کرد
فیلم ورود پیکر شهدا پخش میشد که حسین گفت :((خدایا یعنی میشه ی روزی سی سال بعد پیکر گمنام منم از مرز سوریه وارد ایران بشه))
زینب برای فرار از جمله پدر و مادر داشت به اتاقش پناه میبرد که وسط راه بی حال شد،
و شب مجبور شد تو بیمارستان بمونه
جالب بود بین این ۱۰۰شهید یکسری از شهدا شناسایی شدن و یکی از شهدای شناسایی شده #محمد_زمانی پسر خاله توسکا بود این اتفاق واکنشهای عجیبی در پی داشت
ذوق خوشحالی خاله نسرین مادر شهید زمانی
و حرف توسکا که چهارتا استخوان بعداز سی سال آوردن چی بشه
قرار بود این شهدا یک روز بعد از عاشورای حسینی تشیع بشن که
خبر دوم از راه رسید.....
#ادامه_دارد... فردا ظهر❤️💙
نام نویسنده:بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
رمانکده مدافعین عشق
@zoje_beheshti
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/7194
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/7203
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/7215
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
بسم رب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_سوم
&راوی حسین&
روز تاسوعا قراره بود یه عملیات تو سوریه انجام بشه
ما خوب میدونستیم یه عملیات یعنی شهید و بی پدر شدن یه گروهی از بچه های کوچک از ایران ،سوریه ،افغانستان،پاکستان ...
داشتم زینب میبردم هئیت
-زینبم بریم ؟
زینب:بله من حاضرم
نزدیک هئیت بودیم ک گوشیم زنگ خورد از یگان
-سلام
....
-باشه من تا یک ساعت دیگه یگانم 😭
زینب:داداش چی شده ؟
چرا گریه میکنی؟
-چندتا از بچه های یگان شهید شدن باید برم یگان
زینب:وای 😔😔
-تورو میذارم هئیت زنگ میزنم بابا بیاد دنبالت
زینب:من خودم میتونم برگردم خونه
تو برو ب کارات برس داداش😭
-نه عزیزم
وقتی رسیدم یگان حال همه بچه ها داغون بود
یازده شهید از ایران تقدیم بی بی زینب شده بود که از این تعداد هفت عزیز از #یگان_ویژه_صابرین بود
اسامی این یازده شهید عزیز
#شهید_مدافع_حرم_محمد_ظهیری
#شهید_مدافع_حرم_ابوذر_امجدیان
#شهید_مدافع_حرم_سید_سجاد_طاهرنیا
#شهید_مدافع_حرم_سید_روح_الله_عمادی
#شهید_مدافع_حرم_پویاایزدی
#شهید_مدافع_حرم_سید_محمدحسین_میردوستی
#شهید_مدافع_حرم_مطفی_صدرزاده
#شهید_مدافع_حرم_محمد_جمالی
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اصغری
#شهید_مدافع_حرم_امین_کریمی
#شهید_مدافع_حرم_روح_الله_طالبی_اقدم
شهیدان میردوستی،عمادی،طالبی اقدم،جمالی ،ایزدی،ظهیری،طاهرنیا از یگان ما بودن
خداشکر پیکرای بچه ها برگشته بود عقب
برای مراسمات زینب بردم
تو وداع وقتی زینب فهمید #آقاسید_محمدحسین_میردوستی عاشق حضرت عباس بوده و حالا شبیه حضرت عباس شهید شده داغون شد
اولین شهید دهه هفتادی که یه پسر یک ساله #سید_محمدیاسا ازش به یادگار مونده بود
یک هفته از شهادت محمدحسین میگذشت
وارد اتاق زینب شدم
-زینبم چته عزیزبرادر ؟
زینب پشتش بهم کرد و گفت :توهم میخای شهید بشی ؟
-زینبم مرگ مال همه است
و چه بسا شهادت بهترین مرگهاست
وقتی یکی برای دفاع میره
باید برای شهادت ،اسارت،جانبازی آماده باشه
دومی سومی سختر عزیزدلم
عصر کربلا که تموم شد امام حسین شهید شد ولی بی بی جان اسیر شد
اسارت سخته
جانبازی همین طور
میدونی جانبازی یعنی چی
یه جوان صحیح سالم ناقص میشه بقیه عمرش چه حرفای باید بشونه
نام نویسنده:بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
@zoje_beheshti
بسم رب الشهدا
&راوی دانای کل&
خانواده عطایی فر دور هم نشسته بودن
مادر:حسین جان پسرم
حسین :جانم مادر
مادر:حسین جان بهمن ان شاالله ۲۵سالت میشه
حسین :خب 😳
-اگه نظرت مثبته برم خواستگاری فاطمه سادات
غذا پرید تو گلو حسین
حسین :نه مادر اصلا من ده روز دیگه عازمم
اجازه بدید برم اگه صحیح سالم برگشتم
چشم
زینب :مگه نیایی داداش😭
حسین:بالاخره جنگه دیگه
زینب دیگه ناهار نخورد بعداز ناهار حسین از خونه زد بیرون
اول یه تابلو گرفت
شماره خانم ..... گرفت
حسین :سلام خواهر
بله
من نیم ساعت دیگه پیش شمام
نیم ساعت بعد حسین به محل قرار که معراج الشهدا بود رسید
همه بچه ها بودن
با تک تکشون خداحافظی کرد اما با خانم*** یه کار دیگه داشت
.: سلام اخوی
زینب خوبه ؟
حسین :براتون یه ویس تو تلگرام فرستادم
اینم ی نامه و تابلو
شماره شما نوشتم اگه جانباز یا اسیر شدم با شما تماس بگیرن
خواهرم جان شما و جان زینب
دوست دارم خیلی مراقبش باشید
*:ان شالله شهید میشی😭
حسین :از زینب دل کندم ولی نگرانشم مواظبش باشید
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
@zoje_beheshti
امروز حال خانواده عطایی فر داغون بود
مادر و پدر با چشمای گریون
زینب با هق هق اماده اعزام حسین بودن
حسین ساک رو زمین گذاشت و دستاش از هم باز کرد برای زینب
زینب به آغوش حسین پناه برد 😭😭 اشکهاش به حدی زیاد بود که جلوی لباس نظامی حسین خیس کرد
حسین تو گوش زینب :اگه اتفاق افتاد خانم رضایی هوای تو داره
همیشه همه جا هوات دارم
موقعه عقدت میام
دوست دارم دکتر بشی باعث افتخارم 😔💔
مواظب خودت و حجابت باش
حسین رفت و زینب رفتنش نگاه میکرد
غافل از اینکه این رفت برگشتی نداره
حدود ده روزی از اعزام حسین میگذشت
چندباری باری زنگ زد بود
از اون طرف توسکا پریشان حال بود
حدود دو هفته بود فکر ذهن توسکا کامل بهم ریخته بود بعداز تشیع #محمد
همون شب یه خواب عجیب دیده بود ((تو یه باتلاق گیر افتاده بود یه دست فقط استخوان بود اومد توسکا از باتلاق نجات داد
بعد یه صدا گفت خواهرم برو به همسن هات بگو اگه شهدا نباشن شما تو باتلاقهای روزگار خفه میشودید ))
توسکا میخاست به زینب بگه خوابش اما نمیشد
دم دفتر منتظر خانم مقری بود
خانم مقری که از دفتر خارج شد توسکا پرید جلوش و خوابش تعریف کرد
خانم مقری همراه توسکا وارد کلاس شد و گفت
((بچه ها قبل شروع درس میخام دوتا نکته بهتون بگم
نکته اول :چندروزه برادر زینب جان که سوریه هستن هیچ تماسی با خانواده نداشتن و قرار بوده برای عملیات برن دعاکنید همین روزا خبرای خوبی بشنون
دوم بچه ها نظرتون در مورد شهدا چیه ؟))
هرکس نظر خودش گفت
خانم مقری شروع کرد به نوشتن یه آیه رو تخته کلاس :((
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.
بچه ها خداوند در قرآنش این آیه درمورد شهدا فرموده
سال پیش وقتی کوچلو بودم عموهام تو جنگ تحمیلی شهید میشن
بارها با توسل بهشون مشکلمون حل شد چرا که شهدا زنده اند ))
زنگ آخر خورد موقعه خروج از کلاس قلب زینب یهو لرزید
حالش بد شد در خطر افتادن بودن که خانم مقری بچه ها دورش جمع شدن
توسکا تصمیم گرفت زینب تا خونه همراهی کنه
#ادامه_دارد عصر ساعت18❤️
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/7194
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/7203
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/7215
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/havase/7222
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
بسم رب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_چهارم
&راوی زینب&
توسکا بامن همراه شد تا منو برسونه
تا رسیدیم سرکوچه دنیا سرم خراب شد
دوتا آقا با لباس سبز پاسداری جلو خونمون بودن
یا حضرت زهرا داداش منو انتخاب کردی 😭😭
فاصله خونه تا سرکوچه زیاد نبود ولی همون فاصله کمو بارها خوردم
هربار میخوردم زمین و بلند شدم ی خاطره از این شانزده سال زندگیم کنار داداشم یادم اومد😭😭😭
تا رسیدم دم در یکی از اون دو پاسدار بهم گفتن :خانم عطایی فر بهتون تبریک و تسلیت میگم
وقتی چشمام باز کردم سرم دستم بود
چشمای مامان بابا قرمز
مراسمات حسین من شروع شد و تازه روز سوم بود فهمیدم پیکر حسین قرار نیست برگرده
به حجله عزای دم در نگاه میکرد از بالکن اتاقم
عزیز خواهر 😭 حسین من 😭😭
کجا دنبالت بگردم
کدوم خاک بو کنم تا آروم بشم
حتی مزار نداری تا نازت بکشم 😭😭
برات سر کدوم مزار گریه کنم آخه عزیزدلمممم😭😭
حسیــــــــــن 😭😭😭
برگشتم به عکسی حرم حضرت زینب که خودش برام گرفته بود قاب کرده بود نگاه کردم
بی بی جان منم داغ حسینم دیدم 😭😭
بی بی حسین منو چطوری کشتن😭😭
سیرابش کردن؟😭😭
حسین من الان پیکر نازش کجاست 😭😭😭
خانم تا کی کجا چشمم به در باشه برای ی خبر از حسینم 😭😭
دستم کشیدم به عکس گفتم مواظب حسین من باش 😭😭😭
امروز چهار روزه دنیا من تیر و تار شده بود و امروز قرار بود خادمین معراج شهدا بیان دیدن ما
و من منتظر حضور خانم رضایی بودم
روزها گذشت و هفت روز از رفتن پرواز حسین من گذشته بود و راهی مدرسه شدم
از مدرسه خارج شدم یه آقای صدام کرد
خانم عطایی فر
-بله
صدا:سلام من هم رزم برادرتون هستم امروز از سوریه برگشتم 😔
لوازم حسین جان از سوریه آوردم ولی این نامه باید به خودتون میدادم
ان شاالله یکی دوروز دیگه لوازمش میارن مزلتون 😭😭
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti
نامه باز کردم با همون خط اول اشکم شروع شد
بسم رب الشهدا والصدیقین
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
وتـــماشای تـــــو زیباست اگر بگذارند
مــــن ازاظهار نظرهای دلــــم فهمـــیدم
عشق هم صاحب فتواست اگـر بگذارند
دل سر گشته! من این همه بیهوده مگرد
خانه دوست همین جاست اگر بگذارند
سند عقل مشاء است همه می دانند
عشق اما فقط از ما است اگر بگذارند
غضب آلــــوده نگاهم نکنید ای مــــردم!
دل من مال شماهاست اگر بگـــذارند
سلام زینب قشنگم این نامه در حالی مینویسم که یکی دو ساعت به عملیات مانده و تو اورا زمانی میخانی که
اسیر یا شهید شدم
و امیدوارم دومی باشد چرا که امتحان اسارت امتحانی سخت است و من ترس مردودی و شرمندگی دارم
زینب عزیزاز تر جانم حرفهای مفصل را در نامه ای که خانم رضایی به دستت میرسانند
اما در این نامه میخوام در این بانوی محترم بگویم
این خواهر گرامی بانوی صبور است همان سنگ صبور
از سال ۹۲که لیاقت مدافع بی بی شدن نگرانیم تو بودی
اما این بار که آمده ام دل از تو کندم برای آن که نگران صبر و تحمل تو بودم
این خواهر گرامی انتخاب کردم تا بعد از من مراقب تو باشد
توکل کن به درگاه خداوند و دست به دست خانم رضایی بده تا ادامه این راه زینب وار طی کنه
حرفهایم در آن نوشتم
امیدوارم خیلی زود با این خواهر بزرگوار دوست شوی تا خیالم راحت باشد
دوست دار تو
برادرت حسین
وقتی نامه ای حسین عزیزم تموم شده بود دم خونه بودم
زنگ زدم وارد خونه شدم میخاستم برم تو اتاقم
-سلام
مامان : سلام
زینب جان حسین که رفته توهم که میای میری تو اتاقت
من دلم به کی خوش باشه ؟
زینب :😭😭من خوبم
مامان :الله اکبر مشخصه
زینب امروز یه خانمی اومده بود خونه میگفت از طرف حسین اومده
برگشتم کامل سمت مامان یعنی پریدم سمتش
-اسمش چی بود؟
مامان: بهار رضایی
-رضایی ؟
شماره نداد ؟
هیچی نگفت ؟
مامان: آروم باش چرا
تو اتاقه
دویدم سمت اتاقم
شماره خانم رضایی گرفتم
-سلام ببخشید خانم رضایی
خانم رضایی: سلام زینب قشنگم خوبی خانم گل ؟
با حرف اول خانم رضایی اشکم دراومد
-ممنون 😭😭
خانم رضایی:الهی من بمیرم برای دلت ناهار خوردی؟
-نه
خانم رضایی: عزیزدلم ناهارت بخور
استراحت کن ساعت ۶میام دنبالت
-آخه
خانم رضایی:آخه بی آخه
ناهارت کامل میخوریا
یاعلی
-چشم
یاعلی
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
@zoje_beheshti