eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ 💕 چند دقيقه دلت را آرام کن💕 قسمت 3⃣1⃣ فردا ڪہ رفتم دانشگاہ مستقیم رفتم سمت دفتر آقا سید: . تق تق . -بلہ بفرمایید . -سلام . -سلام…خواهرم شرمندہ ولے اینجا دفتر برادرانہ.. گفتہ بودم ڪہ اگہ ڪارے دارید با زهرا خانم هماهنگ ڪنید. . -نہ اخہ با خودتون ڪار دارم . -با من؟!؟? چہ ڪارے؟!? . -راستیتش بہ من پیشنهاد شدہ ڪہ مسئول انسانے خواهران بشم ولے یہ مشڪلے دارم? . چہ خوب.چہ مشڪلے؟!? . -اینڪه?اینڪہ خانوادم اجازہ نمیدن چادرے بشم?میشہ اجازہ بدین بدون چادر بیام پایگاہ؟! . -راستیتش دست من نیست ولے یہ سوال؟!شما فقط بہ خاطر پایگاہ اومدن و این مسولیت میخواستین چادر بزارین؟! . -ارہ دیگہ ?? . -خواهرم ،چادر خیلے حرمت دارہ ها…خیلے…چادر لباس فرم نیست ڪہ خواهر…بلڪہ لباس مادر ماست…میدونید چہ قدر خون براے همین چادر ریختہ شدہ؟؟چند تا جوون پرپر شدن؟!چادر گذاشتن عشق میخواد نہ اجازہ. . ولے همینڪہ شما تا اینجا تصمیم بہ گذاشتنش گرفتین خیلے خوبہ ولے بہ نظرم هنوز دلتون ڪامل باهاش نیست. . من قول میدم اون مسئولیت روبہ ڪسے ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعہ و اطمینان قلبے انتخاب ڪنین نہ بہ خاطرحرف مردم.  درستہ…ولے میدونید ?? اخہ ڪسے نیست ڪمڪم ڪنہ ?خانوادم هم ڪہ راضے نمیشن اصلا…مادرم ڪہ میگہ چادر چیہ و با همین مانتو حجابتو بگیر و اصلا میگن چادر رو اینا خودشون در آوردن …شما ڪسے رو پیشنهاد نمیڪنید ڪہ بتونم ازش بپرسم و ڪمڪ بگیرم و بتونہ تو انتخاب چادر بهم یقین بدہ؟! . -چہ ڪسے میخواید بهتر از خدا؟! . -منظورم ڪسے هست ڪہ بتونم ازش سوال بپرسم و جوابمو بدہ ? . -از خود خدا بپرسید..قرآن بخونید.. . -اما من عربے بلد نیستم? . -فارسے بلدین ڪہ؟! از خدا ڪمڪ بخواین…نیت ڪنین و یہ صفحہ رو باز ڪنین و معنیشو بخونین…حتما راهے جلو پاتون میزارہ…البتہ اگہ بهش معتقد باشین . -باشہ ممنون? . گیج شدہ بودم…نمیدونستم چے میگہ. اخہ تو خونہ ما قرآن یہ ڪتاب دعا بود فقط …نہ یہ ڪتابے ڪہ بشہ ازش ڪمڪ گرفت ? . رفتم خونہ و همش تو فڪر حرفاش بودم…راستیتش رو بخواین با حرفهاے امروزش بیشتر جذبش شدم ? اخر شب رفتم قرآن خونمون رو از وسط وسطاے ڪتاب خونمون پیدا ڪردم و اروم بردم تو اطاق. . قرآن رو تو دستم گرفتم و گفتم: خدایا من نمیدونم الان چے باید بگم و چیڪار ڪنم?آداب این چیزها هم بلد نیستم?…ولے خودت میدونے ڪہ من تا حالا گناہ بزرگے نڪردم ?خودت میدونے ڪہ درستہ بے چادر بودم ولے بے بند و بار نبودم?خودت میدونے ڪہ همیشہ دوستت داشتم ?خدایا تو دوراهے قرار گرفتم.? ڪمڪم ڪن…خواهش میڪنم ازت ?? . یہ بسم اللہ گرفتم و قرآنو باز ڪردم . سورہ نسا اومد ولے از معنے اون صفحہ چیزے سر در نیاوردم…? گفتم خدایا واضح تر بگو بهم..? و قرآن رو دوبارہ باز ڪردم سورہ نور اومد ڪہ تو معنیش نوشتہ بود: . اے پیامبر بہ زنان مؤمنہ بگو دیدگان خویش فرو گیرند (از نگاہ هوس آلوده) و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را بہ جز آن مقدار کہ نمایان است، آشکار ننمایند و (اطراف) روسری‌هاے خود را بر سینه‌ے خود افکنند تا گردن و سینہ با آن پوشاندہ شود. ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
🏮 کمک فوری به کودک متاسفانه مادر جوان به همراه فرزند خردسالشون که به تازگی پدرش رو از دست داده توی یک خونه‌ی روستایی و مرزی زندگی می‌کنه که وسایل مختلفی مثل کولر ندارن؛ توی روستای خودشون نمی‌تونن به کسی رو بزنن و چشم انتظار کمک شما هستن. برای خرید وسایل لازم به کمک شما نیاز داریم. شماره کارت‌ به‌نام خیریه‌ی مسجد حضرت قائم(عج)👇 ●
5041721113100847
مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر می‌شود 🏮اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan
هدایت شده از تست هوش و ترفند
🛑 کانال استاد احمدی رو دارید؟ ایشون یکی از اساتید برجسته‌ی حوزه علمیه و علمای خوب کشور هستند که لحظاتی قبل نکات مهم و دقیقی رو در مورد انتخابات ریاست جمهوری اعلام کردند و مورد توجه مردم قرار گفت...! 👌 پیشنهاد می‌کنم عضو کانالشون باشید. روی لینک کلیک کنید 🔽🔽🔽🔽 https://eitaa.com/joinchat/1194983615Cb83ba08eaf
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ 💕 چند دقيقه دلت را آرام کن💕 قسمت 4⃣1⃣ باز هم شڪے ڪہ داشتم تو چادرے شدن برطرف نشد? گفتم خدایا واضح تر ??من خنگ تر از این حرفاما ??و قرآن رو دوبارہ باز ڪردم. اینبار سورہ احزاب اومد . معنے اون صفحہ رو خوندم تا رسیدم بہ ایہ ۵۹ . یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ..ای پیامبر به همسران ودختران وزنان مومنان بگو:جلباب ها ی خود را بر بدن خویش فرو افکنند این کار برای ان که مورد اذیت قرار نگیرند بهتر است.جلباب؟!؟!؟! جلباب دیگه چیه؟?سریع گوشیمو برداشتمو سرچ کردم جلباب…….دیدم جلباب در عربی به پارچه سرتاسری میگن که از سر تا پا رو میگیره و پارچه که زنان روی لباسهای خود میپوشن…اشک تو چشمام حلقه زد…..گفتم ریحانه یعنی خدا واضح تر از این بگه دوست داره تو چادر ببینتت….تصمیممو گرفتم….من باید چادری بشم……. حالا مونده راضی کردن پدر و مادر! هرکاری میشد کردم تا قبول کنن… ازگریه و زاری تا نخوردن غذا ولی فایده نداشت. و این بحث ها تا چند هفته تو خونه ما ادامه داشت.. اوایلش چادرمو میزاشتم توی یه پلاستیک و وقتی از خونه بیرون میرفتم میزاشتم تا اینکه بابا و مامان اصرار من رو دیدن یه مقدار دست کشیدن و گفتن یه مدت میزاره خسته میشه. فعلا سرش باد داره و از این حرفها. .خلاصه، امروز اولین روزیه که با چادر وارد دانشگاه میشم. از حراست جلوی در گرفته تا بچه ها همه با تعجب نگاه میکنن. نمیدونم ولی یه حس خوبی توش داشتم و به خاطر همین هم سریع رفتم سمت دفتر بسیج خواهران. وقتی وارد شدم سمانه که از صبح منتظرم بود سمتم اومد:. -وای چه قدر ماه شدی گلم -ممنون -بابا و مامانو چطوری راضی کردی؟! -خلاصه ما هم ترفندهایی داریم دیگه خب حالا بهمون میگی کارمون اینجا دقیقا چیه -آره… با کمال میل در همین حین بودیم که زهرا خانم وارد دفتر شد و گفت: -به به ریحانه جان…چه قدر چادر بهت میاد عزیزم -ممنونم زهرا جان -امیدوارم همیشه قدرشو بدونی -منم امیدوارم… ای کاش همه قدرشو بدونن و حرمتشو نگه دارن زهرا رو کرد به سمانه و گفت : -سمانه جان آقا سید امروز داره میره مرکز و یه سر میاد پرونده ی اعضای جدید رو بگیره.. من الان امتحان دارم وقتی اومد پرونده ها رو بهش تحویل بده -چشم زهرایی..برو خیالت راحت زهرا رفت و من و سمانه تنها شدیم و سمانه گفت: خوب جناب خانم مسئول انسانی… این کار شماست که پرونده ها رو تحویل بدین به اقا سید. یهو چشمام یه برقی زد و انگار قند تو دلم اب شد! … اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد: -زهرا خانم؟! سریع پرونده هارو برداشتم و رفتم بیرون: -سلام سرش پایین بود و تا صدامو شنید و فهمید که صدای زهرا نیست چند قدم عقب رفت. ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
🚷 بی ادب تر از این کانال تو ایتا پیدا نمیشه 🤣💦 ⛔ پستاش واسه بچه مناسب نیست 😡🔥👇🏿 https://eitaa.com/joinchat/1184104579C2b0efc21f3💦ea💦ae💦ea💦ea💦ae💦ea💦ea💦ae💦ea💦ea💦ae💦ea💦ea💦ae💦ea💦ea💦ae💦ea💦ea💦ae💦ea💦ea 🔥 مامانت نفهمه داری میای 🙈😈 ‌🚷پـــــ👻ـــســــر نـــ👊ـیـاد 🤣💦
هدایت شده از تست هوش و ترفند
از کدوم تیم متنفری بزن روش ببین چی میاره😈👻🤪😂👇🏼 🔵استقلال🔵 🔴پرسپولیس🔴 🔴بارسلونا🔵 ⚪️رئال مادرید⚪️ 🔘سایر تیمها🔘 پر از جوک‌های خنده‌دار فوتبالی🤪😂☝️🏼 🚫پوشش فوتبال بدون سانسور🤭😈
دعا میکنم دراین شب زیراین سقف بلند، روی دامان زمین هرکجا خسته و پرغصه شدی دستی ازغیب به دادت برسد و چه زیباست که آن دستِ خدا باشد و بس شبتون بخیر عزیزان🌸
😱۵تکنیک رایگانِ پرطرفدار برای جذب پول😍 🔴میدونستی با تکنیک‌کیف جادویی همیشه کارتت پراز پوله؟ 💸😍 ⛔️میدونی چه افکاری داری که پول ازت فرار میکنه؟❌😵‍💫 🔴تا الان تکنیک پاکسازی ذهن روانجام دادی ،تا سریع معجزه ببینی وسجده ی شکر کنی؟😇 🔰به خدایی که جانم دست اوست وقتی وارد کانال شدم،در۵روز معجزه دیدم 😭کلی طلا جذب کردم😍✔️ خانم ۵۶ ساله هستم و تو دو هفته ماشین برلیانس جذب کردم 😱😍 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/969146553C4014759b0e ازوقتی فایلِ رایگانِ تولید ارتعاش برای جذب پول روگوش کردم 😍 خیروبرکت از زندگیم میباره😭 تو هم در مسیر معجزه باش😍✌️
هدایت شده از تست هوش و ترفند
🔴درست فکر کردن و درست زندگی کردن رو به من آموخت آرامش قلبی و ذهنی دارم که تو این همه عمرم نداشتم هرچیزی خواستم تو این مدت کوتاه خداوند از ناشناخته ها برام فراهم کرد😍 🟢قبل از ورود به دوره ۵۰ هزارتومن هم پس‌انداز نداشتم😤اما الان خداروشکر👈 ۱۴۸میلیون پول درحسابم هست😍 🟤به خدایی که جانم دردست اوست معجزه دیدم👈 فقط طی ۵روز😍 https://eitaa.com/joinchat/969146553C4014759b0e بدون هیچ کار فیزیکی 213 میلیون جذب کردم😍 فایل های رایگانش که برای من معجزه کرد😍
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ 💕 چند دقيقه دلت را آرام کن💕 قسمت 5⃣1⃣ وهمونطوری که سرش پایین بود گفت: -علیکم السلام…زهرا خانم تشریف ندارن؟! -نه…زهرا امتحان داشت پرونده ها رو داد به من که تحویل بدم بهتون یه مقدار سرشو بالا آورد و زیر چشمی یه نگاهی بهم کرد و گفت: =اااا…خواهرم شمایید؟ نشناختمتون اصلا… خوشحالم که تصمیمتون رو گرفتین وچادر رو انتخاب کردین. ان شاء الله واقعا ارزششو بدونید، چون هم با چادر خیلی فرق کردید و اینکه هم با چادر… هیچی… .حرفشو خورد و نفهمیدم چی میخواست بگه و منم گفتم: -ان شاء الله… ولی من یه تشکر به شما بدهکارم بابت راهنماییتون -خواهش میکنم… نفرمایید این حرفو دستشو آورد بالا و پرونده ها رو گرفت و همچنان همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستش بود . پرونده ها رو تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم. با دیدن انگشترش سرم درد گرفته بود و بدنم سرد شده بود و همچنان خیره با چشمهام که الان کم کم داشت بارونی میشد بهش زل میردم و رفتنشو نگاه میکردم. با صدا زدن سمانه به خودم اومدم که گفت : -ریحانه؟ چی شدی یهو؟!. -ها؟! هیچی هیچی -آقا سید چیزی گفت بهت؟! -نه.بنده خدا حرفی نزد -خب پس چی؟! -هیچی..گیر نده سمی -تو هم که خلی به خدا خلاصه یکم تو بسیج موندم و بهتر که شدم آروم آروم سمت کلاسم رفتم و وقتی پامو گذاشتم تو میشنیدم که همه دارن زمزمه هایی میکنن. فهمیدم درباره منه، ولی به روی خودم نیاوردم. پسرا که اصلا همه دهن باز مونده بودن. اما امروز واقعا همه پسرها هم با احترام کنارم حرف میزدن و هر چیزی رو نمیگفتن و شوخی هاشون کمتر شده بود. نمیدونم، شایدم میترسیدن ازم! .ولی برای من حس خوبی بود… شایدم میترسیدن ازم! .ولی برای من حس خوبی بود… خلاصه ولی زمزمه هاشونم میشنیدم. -یکی میگفت حتما میخواد جایی استخدام بشه -یکی میگفت حتما باباش زورش کرده چادری بشه -و خلاصه هرکی یه چی میگفت ولی من اصلا به روی خودم نمیاوردم… یه مدت به همین روال گذشت و من بیشتر به چادر و نماز خوندن و مدل جدیدم داشتم عادت میکردم. تو این مدت خیلی از دوستانو از دست داده بودم. و فقط مینا کنارم مونده بود، ولی اونم همیشه نیش و کنایه هاشو میزد، توی خونه هم که بابا ومامان. همچنین توی همین مدت احسان چند بار خواست باهام مستقیم حرف بزنه و نزدیک شد، ولی من همش میزدم تو ذوقش و بهش اجازه نمیدادم زیاد دور و برم بیاد. راستیتش اصلا ازش خوشم نمیومد، یه پسر از خود راضی که حالمو بهم میزد کارهاش و فقط آقا سید تو ذهنم بود، شاید چون اونو دیده بودم نمیتونستم احسان رو درک کنم. تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت: -دخترم… عروس خانم، پاشو که بختت وا شد. با خواب الودگی یه چشممو باز کردم و گفتم: باز چیه اول صبحی؟ -پاشو..پاشو که برات خواستگار میخواد بیاد -خواستگار؟! امشب؟؟؟ -چه قدرم هوله دخترم. نه آخر هفته میان -من که گفتم قصد ازدواج ندارم -اگه به حرف باشه که هیچ دختری قصد ازدواج نداره -نه مامان اگه میشه بگین نیان -نمیشه باباش از رفیقای باباته -عههههه…شما هم که هیچوقت نظر من براتون مهم نیست. ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
13.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما برای امام حسین(ع) چقدر سفره انداختین؟؟ برای غدیر خم چی؟؟ 🤔 مگه نشنیدی فرمود: یک دانه غذا عیدغدیر به کسی بدی انگار ده تا یکصدهزار پیغمبر رو غذا دادی 😳 برای کمک به اطعام عید بزرگ غدیر میتونید به کارت زیر واریز کنید👇
6063731181316234
6104338800569556
به نام هیئت حضرت رقیه(س)
هدایت شده از تست هوش و ترفند
شیعیان امیرالمومنین برای مولا کم نزارید 😔 نزارید محبت امیرالمومنین از نسل‌مون کم بشه😔 اگه میخواین عشق و یاد امیرالمومنین تا ابد در نسلت زیاد بشه به نام مولا به خاطر مولا از اطعام مناطق محروم غافل نشید 🤲 این توفیق و ثواب بزرگ را از دست ندید. @mahdisadgi4 فیش واریزی رو اینجا بفرستید 👆
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ 💕 چند دقيقه دلت را آرام کن💕 قسمت 6⃣1⃣ -دختر خواستگاره دیگه.هیولا نیست که بخورتت تموم شی، خوشت نیومد فوقش رد میکنیش. اخر هفته شد و خواستگارها اومدن، و من از اتاقم میشنیدم که با بابا دارن سلام و احوال میپرسی میکنن. مامانم بعد چند دقیقه صدام کرد. چادرم رو مرتب کردم و با بی میلی سینی چای رو گرفتم و رفتم به سمت پذیرایی. تا پامو گذاشتم بیرون مامانش شروع کرد به تعریف و تمجید از قد و بالای من. -به به عروس گلم! فدای قدو بالاش بشم. این چایی خوردن داره ازدست عروس آدم، فک نمیکردم پسرم همچین سلیقه ای داشته باشه. داشت حرصم میگرفت و تو دلم گفتم به همین خیال باش! وقتی جلو خواستگاره رسیدم اصلا بهش نگاه نکردم، دیدم چایی رو برداشت و گفت ممنونم ریحانه خانم. نمیدونم چرا ولی صدای سید تو گوشم اومد… تنم یه لحظه بی حس شد و دستام لرزید قلبم داشت از جاش کنده میشد .تو یه لحظه کلی فکر از تو ذهنم رد شد. نمیدونم چرا سرم رو نمیتونستم بالا بگیرم اصلا مگه میشه سید اومده باشه خواستگاری؟! نگاه به دستش کردم دیدم انگشتر زهرا رو هم نداره دیگه. آروم سرم رو بالا اوردم که ببینمش، دیدم عهههه احسانه…! داشت حرصم میگرفت از اینکه چرا ول کن نبود. یه خواهش میکنم سردی بهش گفتم و رفتم نشستم. بعد چند دقیقه بابا گفت خوب دخترم آقا احسان رو راهنمایی کن برین تو اتاق حرفاتونو بزنین. با بی میلی بلند شدم و راه رو بهش نشون دادم. هر دوتا روی تخت نشستیم و سکوت -اهم اهم…شما نمیخواید چیزی بگید ریحانه خانم؟! -نه…شما حرفاتونو بزنین. اگه حرفای من براتون مهم بود که الان اینجا نبودید. -حرفات برام مهم بود، ولی خودت برام مهم تر بودی که الان اینجام . ولی معمولا دختر خانم ها میپرسن و آقا پسر باید جواب بده -خوب این چیزها رو بلدینا… معلومه تجربه هم دارین -نه.اختیار داری ولی خوب چیز واضحیه، به هر حال من سوالی به ذهنم نمیاد و چند دقیقه دیگه سکوت . . -راستی میخواستم بگم از وقتی چادر میذاری چه قدر با کمال شدی. البته نمیخوام نظری درباره پوششت بدما، چون بدون چادر هم زیبا بودی و اصلا به نظر من پوششت رو چه الان و چه بعد ازدواج فقط به خودت مربوطه و باید خودت انتخاب کنی. از ژست روشنفکری و حرف زدناش حالم بهم میخورد و به زور سر تکون میدادم، تو ذهنم میگفتم الان اگه سید جای این نشسته بود چی میشد. یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار آزاد حرف زد و اخر سر گفتم: -اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون -بفرمایین… اختیار ما هم دست شماست خانم حیف مهمون بود وگرنه با اباژورم میزدم تو سرش! وارد پذیرایی شدیم و مادر احسان سریع گفت: وایییی چه قدر به هم میان..ماشا الله…ماشا الله بابام پرسید خب دخترم؟! منم گفتم : نظری ندارم من مامانم سریع پرید وسط حرفمو گفت بالاخره دخترها یکم ناز دارن دیگه… باید فکر کنن.. مادر احسانم گفت : آره خانم… ما هم دختر بودیم میدونیم این چیزارو، عیبی نداره. پس خبرش با شما. خواستگارا رفتن و من سریع گفتم: لطفا دیگه بدون هماهنگی من قراری نذارید! مامان: حالا چی شده مگه؟؟خب نظرت چیه؟! -از اول که گفتم من مخالفم و از این پسره خوشم نمیاد و حالا شروع شد سر کوفت بابا که تو اصلا میدونی چه قدر پول دارن اینا؟! میدونی ماشینشون چیه؟! میدونی پدره چیکارست؟! میدونی خونشون کجاست؟! -بابای گلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام تجارت کنم که.... ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانومی که دوست داری داخل خونه موهاتو رنگ کنی بدو بیا😱 لابد رنگ روشن و بدون دکلره میخوای⁉️ فقط کافیه آموزشش رو تو کانال ملکه باش ببینی❤️👇 http://eitaa.com/joinchat/4101111829C3c35eb5b6e ✅تو کانال رایگان سنجاقه
هدایت شده از تست هوش و ترفند
دیگه آرایشگاه نرو! بزن رو بلوبری ها و فرمول رنگ مو سریع و بدون رو یاد بگیر برای عروسیا موهاتو خوشگل کن 👇👇👇 🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐 ☝️☝️☝️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺🍃 شب.. بهانہ ی قشنگیست برای سکوت شب، طبیعت هم ساکت است و بہ صدای خدا گوش می دهد سکوت کنیم تا صدای خدا را بشنویم...!
واسه پول یه شارژ دستم جلوی بقیه درازبود😞😭 از بی پولی کلافه شده بودم و بچه هام حسرت همه چی به دلشون بود😞 اما خدا خواست و یه روز اتفاقی با کانال کاردرمنزل یه خانوم آشنا شدم از اون کانال یادگرفتم ماهی 30 میلیون پول دربیارم توو خونه😍💰💵 لینکش براتون میزارم 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c
هدایت شده از تست هوش و ترفند
. 📌 کار در منزل این مدت خیلی متقاضی کاردر منزل داشتیم که گفتن دنبال کاردرمنزل هستن قول دادم لینکش براتون بزارم 🪙 امروز لینکش براتون گذاشتم 👇👇👇👇👇 daramad halal حداقل درآمد ماهی ۲۵ میلیون
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ 💕 چند دقيقه دلت را آرام کن💕 قسمت 7⃣1⃣ -آفرین به تو… معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن که عقل تو کله هاتون نیست! -شب بخیر..من رفتم بخوابم اونشب رو تا صبح نخوابیدم، تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میومد. یه بار خودم با لباس عروس کنار سید تصور می کردم، اما اگه نشه چی؟! یه بار خودمو با لباس عروس کنار احسان تصور میکردم، داشتم دیوونه میشدم… از خدا یه راه نجات میخواستم. خدایا حالا که من اومدم خب سمتت تو هم کمکم کن دیگه… … فرداش رفتم دفتر بسیج… یه جلسه هماهنگی تو دفتر آاقا سید بود، آخر جلسه بود و من رفته بودم توی حال خودم و نفهمیده بودم که زهرا پرسید: -ریحانه جان چیزی شده؟! -نه چیزی نیست سمانه که از خواستگاری دیشب خبر داشت سریع جواب داد چرا …دیشب برا خانم خواستگار اومده و الان هوله یکم -زهرا :ااااا…مبارکه گلم.. .به سلامتی تا سمانه اینو گفت دیدم اقا سید سرشو اول با تعجب بالا آورد ولی سریع خودشو با گوشیش مشغول کرد بعد چند بار هم گوشی رو گرفت پیش گوشش و گفت: – لا اله الا الله… انتن نمیده… و سریع به این بهونه بیرون رفت. دلیل این حرکتشو نمی فهمیدیم. با سمانه رفتیم بیرون و آقا سید هم بیرون داشت با گوشیش حرف میزد، تا مارو دید که بیرون اومدیم سریع دوباره رفت داخل دفتر. … من همش تو این فکر بودم که موضوع رو یه جوری باید به آقا سید حالی کنم، باید یه جوری حالیش کنم که دوستش دارم. ولی نه… من دخترم و غرورم نمیزاره، ای کاش پسر بودم… اصلا ای کاش اون روز دفتر بسیج نمیرفتم برای ثبت نام مشهد! ای کاش از اتوبوس جا نمی موندم،ای کاش… ای کاش… ولی دیگه برای گفتن این ای کاش ها دیره. … امروز اخرین روز امتحانهای این ترمه، زهرا بهم گفت بعد امتحان برم آقا سید کارم داره. -منو کار داره؟! -آره گفته که بعد امتحان بری دفترش -مطمئنی؟! آره بابا… خودم شنیدم بعد امتحان تو راه دفتر بودم که احسان جلو اومد -ریحانه خانم -بازم شما؟! -آخه من هنوز جوابمو نگرفتم -اگه دیشب جلوی پدر و مادرتون چیزی نگفتم فقط به خاطر این بود احترامتون رو نگه دارم وگرنه جواب من واضحه لطفا این رو به خانوادتون هم بگید -میتونم دلیلتون رو بدونم؟ -خیلی وقت ها آدم باید دنبال دلش باشه تا دنبال دلیلش -این حرف آخرتونه؟! -حرف اول و آخرم بود و هست وبه سمت دفتر سید حرکت کردم و آروم در زدم. رفتم توی دفتر و دیدم تنها نشسته و پشت کامپیوترش مشغول تایپ چیزیه منو دید سریع بلند شد و ازم خواست رو یکی از صندلیهای اتاق بشینم و خودش باز مشغول تایپش شد، فهمیدم الکی داره کیبردشو فشار میده و هی پاک میکنه. -ببخشید گفته بودید بیام کارم دارید -بله بله (همچنان سرش پایین و توی کیبرد بود ) ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
هدایت شده از تست هوش و ترفند
15.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺حاج مهدی رسولی: از کمک کردن به اطعام غدیر جا نمانید! 🍛مشارکت فوری جهت طبخ و توزیع اطعام عید غدیر در مناطق محروم ▫️شماره کارت:
6063731181316234
(روی شماره بزنید کپی می‌شود) ▫️شماره شبا:
IR710600460971015932937001
بنام هیئت حضرت رقیه (س)
کانال ماه تابان
🔺حاج مهدی رسولی: از کمک کردن به اطعام غدیر جا نمانید! 🍛مشارکت فوری جهت طبخ و توزیع اطعام عید غدیر د
🔻 درخواست فوری مداح اهل بیت مهدی رسولی برای کمک به اطعام غدیر 🔵 دوستان این مجموعه مورد تایید ما است و میتونید کمک های خودتون رو به شماره کارت بالا واریز کنید و رسید واریزی تون رو به آیدی زیر ارسال کنید. @Mehdi_Sadeghi_ir
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ 💕 چند دقيقه دلت را آرام کن💕 قسمت 8⃣1⃣ -خوب، مثل اینکه الان مشغولید. من برم یه وقت دیگه میام -نه نه… بفرمایید الان میگم. راستیتش چه جوری بگم؟! لا اله الا الله… میخواستم بگم که… -چی؟! -اینکه …. -سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم تا حرفشو بزنه -اینکه… اخه چه جوری بگم… لا اله الاالله… خیلی سخته برام. -اگه میخواید یه وقت دیگه مزاحم بشم؟؟ -نه…اینکه… خواهرم… راستیتش گفتن این حرف برام خیلی سخته.، شاید اصلا درست نباشه حرفم. ولی، حسم میگه که باید بگم… منتظر موندم امتحانهاتون تموم بشه و بعد بگم که خدای نکرده ناراحتی و چیزی پیش نیاد، اجازه هست رو راست حرفمو بزنم؟! -بفرمایید -راستیتش، من… من… من از علاقه شما به خودم از طریقی خبر دار شدم، و باید بهتون بگم متاسفانه این اتوبان دو طرفه هست چیزی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم… تا شنیدم تو دلم غوغا شد ولی به روی خودم نیاوردم. -ولی به این دلیل میگم متاسفانه چون بد موقعی دیدمتون… بد موقعی شناختمتون… بد موقعی… بازم هیچی نگفتم و سرم پایین بود -باید بگم من غیر از شما تو زندگیم یه عشق دیگه دارم و به اون هم خیلی وفادارم و شما یه جورایی عشق دوم منید، درست زمانی که همه چی داشت برای وصل من و عشقم جور میشد، سر و کله شما تو زندگیم پیدا شد! و همیشه میترسیدم بودنتون یه جورایی من رو از اون دلسرد کنه… من از بچگی عاشقشم، خواهش میکنم نزارید به عشقم، که الان شرایط جور شده که دارم بهش میرس، .نرسم…! دیگه تحمل نکردم، میدونستم داره زهرا رو میگه اشک تو چشمام حلقه زد. به زور صدامو صاف کردم و گفتم : خواهشا دیگه هیچی نگید…هیچی -اجازه بدید بیشتر توضیح بدم -هیچی نگید و بلند شدم و به سرعت سمت بیرون رفتم و وقتی رسیدم حیاط صدای گریه هام بلند بلند شد. تمام بدنم میلرزید، احساس میکردم وزن سرم دوبرابر شده بود، پاهام رمق دویدن نداشتن، توی راه زهرا من و دید و پرسید ریحانه چی شده؟! ولی هیچی نگفتم بهش وفقط رفتم. تو دلم فقط بهشون فحش میدادم… رفتم خونه با گریه و رو تختم نشستم، گریه ام بند نمیومد. گریه از سادگی خودم، گریه از اینکه گول ظاهرش رو خوردم، پسره زشت و بد ترکیب… صاف صاف نگاه کرد تو صورتم گفت عشق دوممی! منو بگو که فک میکردم این خدا حالیشه… اصلا حرف مینا راست بود، اینا فقط میخوان ازدواج کنن که به گناه نیوفتن…! ولی… اما این با همه فرق داشت. زبونم اینا رو میگفت ،ولی دلم داشت خاطرات مشهد و این مدت بسیج رو مرور میکرد و گریه میکردم…گریه میکردم چرا اینقدر احمق بودم. یعنی می دونست دوستش دارم و بازیم میداد…؟ یه مدت از خونه بیرون نرفتم… حتی چادرم رو میدیدم یاد حرفاش می افتادم درباره چادر… درباره اینکه با چادر با وقارترم. خواستم چادرمو بردارم، ولی نه… اصلا مگه من به خاطر اون چادری شدم که کنار بزارم؟؟ من به خاطر خدام چادری شدم. به خاطر اینکه پیش خدا قشنگ باشم نه پیش مردم… حالا اگه به خاطر لج با اون چادرمو بزارم کنار جواب خدارو چی بدم؟! ولی، ولی خدایا این رسمش بود…؟ منو عاشق کنی و بکشونی سمت خودت و وقتی دیدی خدایی شدم ولم کنی؟! خدایا رسمش نبود… من که داشتم یه گوشه زندگیمو میکردم، منو چیکار به بسیج؟! اصلا چرا کاری کردی ببینمش؟! اصلا چرا اون اطلاعیه مشهد رو دیدم؟! چرا از اتوبوس جا موندم که باهاش همسفر بشم ؟! با ما دیگه چرا … ولی خیلی سخت بود، من اصلا نمیتونم فراموشش کنم. هرجا میرم، هرکاری میکنم، همش یاد اونم… یاد لا اله الا الله گفتناش، یاد حرفاش، یاد اون گریه ی توی سجده نمازش ، میخوام فراموشش کنم ولی، هیچی… ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫عروس خاله م شدم در حالیکه خودش... بیست سالم بود که عموی بزرگم بخاطر بیماری پدرم با اجازه دادگاه منو به عقد پسرخاله م درآورد. من واقعا بودم، قرار شد تو یه اتاق تو حیاط خاله م زندگی کنیم! تمام اتفاقات درست از شب عروسی شروع شد یک ساعت بعد از رفتن مهمان ها شوهرم از پیش من رفت تو خاله! 😰 تا صبح منتظرش موندم اما برنگشت😔، وقتی هم از خاله علتش رو پرسیدم بهم گفت ما نمیدونستیم تو... 😰👇 https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf
هدایت شده از تست هوش و ترفند
4_5776330060743051855.ogg
443.8K
💿: اگه شبا با هندزفري خوابت ميبره به آهنگای اینجا احتیاج داري📲💣🎶 : https://eitaa.com/joinchat/1946681604C541075faab https://eitaa.com/joinchat/1946681604C541075faab آهنگاش دیونت میکنه✨🖤☔️🌨ツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب تمام حرف هایم را برای تو میگویم ... تمامش را ...🌸💫 تمام راه هایی که نباید ؛ اما رفتم ... تمام حرف های که نباید ؛ اما زدم ... امشب تنها برای تو ... سفره دلم را باز میکنم ... تنها برای تو سر خم می کنم ... می دانم تو مهربان ترینی تو سخاوتمندترینی خدا🌸💫 دستم را بگیر که جز تو دستگیری ندارم ... ای کارساز بنده نواز که هم محرمی و هم مرهمی 🌗💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💥سه سوته از شَر جرم و رسوب کتری خلاص شو😃 💥بیا ترفندشو بهت یاد بدم😎 تا کتریت مثل روز اولش برق بزنه🤩 💥با ترفندای این کانال همیشه خونه ات تمیز و مرتبه😍👌 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2605711693Cd3fdad3b1c 💥اینجوری زندگیتو برق بنداز🤩☝️
هدایت شده از تست هوش و ترفند
⏰️🍿 ۵ دقیقه ای پفیلا بازاری درست کن❗️ 💥 ترفند سفت نشدن پفیلا 🍿 💥 ترفند درشت شدن پفیلا 🍿 ✔️پخت پفیلا با انواع طعم ها😋 کچابی🍿🍅 دودی🍿🌪 پنیری 🍿🧀 کره ای🍿🧈 آموزشش اینجاست😍🤩 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2605711693Cd3fdad3b1c
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ 💕 چند دقيقه دلت را آرام کن💕 قسمت 9⃣1⃣ یه مدت از تابستون گذشت و من از بچه های دانشگاه دیگه خبری نداشتم، حتی جواب سمانه رو هم نمی دادم و شماره همشونو بلاک کرده بودم، چون هر کدوم از بچه های بسیج من رو یاد اون پسره می انداخت .تا اینکه یه روز دیدم از یه شماره ناشناس برام پیام اومد… -سلام…ریحانه جان حتما بیا دفتر بسیج کارت دارم…حتما بیا…(زهرا ) گوشی رو پرت کردم یه گوشه و برا خودم نذاشتم. فردا صبح دوباره یه پیامک دیگه اومد -ریحانه حتما بیا… ماجرا مرگ و زندگیه…! اگه نیای به خدا میسپارمت نمیدونستم برم یانه… مرگ و زندگی؟؟؟! چی شده یعنی؟! آخه برم چی بگم؟! برم که باز داغ دلم تازه بشه؟! ولی اخه من که کاری نکردم که بترسم ازش، کسی که باید شرمنده بشه اون فرمانده ی زشتشونه نه من… اصلا برم که چی؟! باز داغ دلم تازه بشه ؟! نمی دونم… دلمو راضی کردم برم سمت دانشگاه. راستیتش خیلی نگران شده بودم، تو این چند مدت اصلا نتونسته بودم فراموشش کنم. کم کم آماده شدم که برم سمت دفتر، توی مسیر صد بار حرفهای اون روز رو مرور کردم… صدبار مرور کردم که اگه زهرا چیزی پرسید چی جواب بدم، آخه من که چیزی نگفته بودم. اصلا نمیفهمیدم چجوری دارم میرم، انگار اختیارم دست خودم نبود و پاهام خودشون راه میرفتن. وقتی وارد دفتر شدم دیدم فقط زهرا نشسته، تا منو دید سریع اومد جلو دیدم چشمهاش قرمزه به خاطرگریه کردن. -حدس زدم قضیه رو فهمیده باشه و از دست سید ناراحت شده . به روی خودم نیاوردم و سلام گفتم به روی خودم نیاوردم و سلام گفتم، یهو پرید منو بغل گرفت و شروع کرد به گریه گردن -چی شده زهرا؟! -ریحانه …ریحانه… -چی شده؟؟ -کجایی تو دختر؟! -چی شده مگه حالا؟! -سید… -آقا سید چی؟! اتفاقی براشون افتاده؟! -سید قبل رفتنش خیلی منتظرت موند که باز ببینه تورو و بقیه حرفهاشو بهت بزنه، ولی نشد… همش ناراحت بود به خاطر تو، عذاب وجدان داشت. می گفتم که بهت زنگ بزنه، ولی دلش راضی نمی شد، می گفت شاید دیگه فراموشش کرده باشی و نخواد دوباره مزاحمت بشه… -الان مگه نیستن؟! -این نامه رو بخون…محمد مهدی قبل اینکه بره اینو نوشت و داد بهم که بدم بهت… میخواست حلالش کنی -کجا رفتن مگه؟؟ -یه ماه پیش به عنوان داوطلب رفت سوریه و دیروز یکی از رفقاش گفت که چند روز هست برنگشته به مقر، بعضیا میگن دیدن که تیر خورده. این نامه رو داد و گفت اگه برنگشتم تو اولین فرصت بهت بدم که حلالش کنی -یعنی مگه امکان داره که ایشون… -هر چیزی ممکنه ریحانه -گریه بهم امان نمیداد… آاخه زهرا چرا گذاشتی که برن؟! ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
🍃پیشاپیش عید قربان مبارک🐑‌♥️ 🐑وصیت نامه جوان بخون😂👇 https://eitaa.com/joinchat/1592786990C66629e6269 https://eitaa.com/joinchat/1592786990C66629e6269 ☝️🏿🐑🤪 وصیت نامه گوسفندا😐😂
هدایت شده از تست هوش و ترفند
🐑 برای تبریک عید قربان متن و استیکر و عکس ..میخوای بیا 😘😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2777022464C809a131306 https://eitaa.com/joinchat/2777022464C809a131306 بزن وارد شوو😍 (ظرفیت ۴۶ نفر دیگه ) میخوایی به حاجت دل برسی بزن رو گوسفندا👇 🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑 🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑