eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤✨🖤 براتون اینگونه دعا میکنم🙏 آن زمان که درمحشر خدا بگوید چه داری⁉️ امام حسین(ع) سربلند کند 💚 وبگوید حساب شد مهمان من است💚 اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا🙏 فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن وَ فِي اَلْاٰخِرَۃ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن🙏 ✨🙏
اگه کارد به استخونت رسیده حتما این دعارو بخون 🥺👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/1867382803C75dfd5079d برای مشاهده معجزه زندگیم کلیک کن❤️ 👇🏻 معجزه های که واسم رقم خورد
هدایت شده از تست هوش و ترفند
🔴به حضرت نرجس خاتون مادر امام زمان متوسل شوید 👌ذکری بسیار سریع الاجابه از حضرت نرجس خاتون برای براورده شدن حاجاتی که امیدی به براورده شدنش ندارید ذکری که تا به حال کسی را دست خالی رد نکرده 👇 http://eitaa.com/joinchat/1867382803C75dfd5079d 🔴ویژه_همین_الان🔴
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ معلم فراری 🔰 قسمت 9⃣ در آشپزخانه مي مالد و عوعو ميكند. سرلشكر، لگـدي از سـرِ حـرص بـه سـگ ميزند و سرزده وارد آشپزخانه ميشود ابـراهيم در حـال سـجده اسـت. سـطح آشپزخانه را كف غليظي پوشانده اسـت. يـونس كـه پشـت بـه سرلشـكر دارد، كفشور را به كف آشپزخانه ميكشد. سر لشكر با ديـدن آن دو غرولنـدكنان بـه طرفشان حمله ور ميشود: ـ پدرسوخته‌هاي عوضي، شما هنوز آدم... اما هنوز حرف سرلشكر تمام نشده كه سر ميخورد و پاهايش در هـوا معلـق ميشود و با كمر و دست به زمين كوبيده ميشود. وقتي از تـه دل آه مـيكشـد، نظاميها به سمت آشپزخانه ميدوند و يكي پس از ديگري روي سرلشكر مي افتند. سرلشكر زيرِ بدن نظاميها گم ميشود و صداي آه و ناله‌ اش با آه و نالة نظاميها قاطي ميشود. ابراهيم هنوز در سجده است و يونس تازه ميفهمد آشي كه يك وجب روغـن داشته باشد، چگونه آشي است. 🔹🔹🔹🔹🔹 سحر است. سربازها با خيالي آسوده در سالن غذاخوري نشسـته انـد و دارنـد سحري ميخورند. گروهبان وارد آشپزخانه ميشود. همة آشـپزها حضـور دارنـد؛ بجز ابراهيم و يونس. يكي از آشپزها، يك سيني غذا و يك پارچ آب به گروهبـان ميدهد و ميپرسد: «از سرلشكر چه خبر؟» گروهبان در حالي كه لبخند ميزند، ميگويد: «خيالتان راحـت باشـد و بعيـداست تا عيدفطر مرخص بشود !» گروهبان از آشپزخانه خارج ميشود و به طرف بازداشتگاه ميرود. كليـد را از جيبش بيرون مي آورد و درِ بازداشتگاه را باز ميكند و به تاريكي داخل آن خيـره ميشود. ابراهيم و يونس در تاريكي به نماز ایستاده‌اند. گروهبان، سـيني غـذا و آب را كنارشان ميگذارد و با حسرت نگاهشان ميكند. يك لحظه به ياد مرخصي ابراهيم مي افتد. ابراهيم ميتوانست اين لحظات را در كنار خانواده و در راحتي و آسايش سپري كند. او روزه گرفتن در محلة دلنشين خودشان، نمازهاي جماعـت مسـجد محل و افطاري در ايوان باصفاي خانه ـ آن هم در كنار كربلايي و ننه نصرت ـ راخيلي دوست داشت، اما گروهبان خـوب مـيدانسـت كـه روزههـاي سـخت و طاقت فرساي بازداشتگاه براي او لذت بخش تر از هر چيز ديگري است. ✳️ معلم فراري بچه هاي مدرسه درِ گوشي با هم صحبت ميكنند. بيشتر معلمها به جاي اينكـه در دفتر بنشينند و چاي بنوشند، در حياط مدرسه قدم ميزنند و با بچه ها صـحبت ميكنند. آنها اين كار را از معلم تاريخ ياد گرفته اند؛ با اين كار ميخواهنـد جـاي خالي معلم تاريخ را پر كنند. معلم تاريخ چند روزي است فراري شده. چند روز پيش بود كـه رفـت جلـو صف و با يك سخنراني داغ و كوبنده، جنايتهاي شاه و خاندانش را افشـا كـرد و قبل از اينكه مأمورهاي ساواك وارد مدرسه شوند، فرار كرد. حالا سرلشكر نـاجي براي دستگيري او جايزه تعيين كرده است. يكي از بچه ها، درِ گوشي با ناظم صحبت ميكند. رنگ ناظم از ترس و دلهـره زرد ميشود. در حالي كه دست و پايش را از وحشت گم كـرده، هـول هـولكي خودش را به دفتر ميرساند. مدير وقتي رنگ و روي او را ميبيند، جا ميخورد. ـ چي شده، فاتحي؟ ناظم، آب دهانش را قورت ميدهد و جواب ميدهد: «جناب ذاكري، بچه ها... بچه ها...» ـ دجان بكن، بگو ببينم چي شده؟ ـ جناب ذاكري، بچه ها ميگويند باز هم معلم تاريخ... آقاي مدير تا اسم معلم تاريخ را ميشنود، مثل برق گرفته ها از جـا مـيپـرد و وحشتزده ميپرسد: «چي گفتي، معلم تاريخ؟ منظورت همت است؟» ـ همت باز هم ميخواهد اينجا سخنراني كند. ـ ببند آن دهنت را. با اين حرفها ميخواهي كار دستمان بدهي؟ همت فـراري است، ميفهمي؟ او جرأت نميكند پايش را تو اين مدرسه بگذارد. ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
🏮کمک فوری به درمان معلم خاص! ایشون از معلمان خوب مناطق محروم هستند که به چندین بیماری خاص مبتلا شدن؛ حجم هزینه‌های درمانی ایشون خیلی بیشتر از بیمه و حقوقشونه و با این وضعیت سر کلاس درس حاضر می‌شن متاسفانه از دیروز بیمارستان بستری شدن و در صورت عدم درمان به موقع ممکنه پاشون رو به علت عفونت از دست بدن! برای کمک به درمان ایشون با هر مبلغی می‌تونید شریک بشید شماره کارت‌ به‌نام خیریه‌ی مسجد حضرت قائم(عج)👇
5041721113100847
مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر می‌شود 🏮اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan
هدایت شده از تست هوش و ترفند
سلام؛ عزاداری ها قبول باشه بیاید به نیت فرج امام زمان(عج) کمک حال ایشون باشیم. همیشه فرصت کافی نداریم و هیچکدوممون از فردای خودمون خبر نداریم! پس همین الان اقدام کن و بخشی از این کار خیر ...💔 گزارش خیریه رو در کانال زیر ببینید. 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
‍ ‍ ╔═.🌺.═══◌‌✤═══╗ ‍ معلم فراری 🔰 قسمت 0⃣1⃣ ـ جناب ذاكري، بچه ها با گوشهاي خودشان از دهن معلمها شنيده اند. من هـم با گوشهاي خودم از بچه‌ها شنيده‌ام. آقاي مدير كه هول كرده، ميگويد: «حالا كي قرار است همچين غلطي بكند؟» ـ همين حالا ! ـ آخر الان كه همت اينجا نيست ! ـ هر جا باشد، سرساعت مثل جن خودش را ميرساند. بچه‌ها با معلمها قـرار گذاشته‌اند وقتي زنگ را ميزنيم، به جاي اينكه به كلاس بروند، تو حياط مدرسـه براي شنيدن سخنراني او صف بكشند. ـ بچه‌ها و معلمها غلط كرده‌اند. تو هم نميخواهد زنگ را بزنـي. بـرو پشـت بلندگو، بچه‌ها را كلاس به كلاس بفرست. هر معلم هم كه سركلاس نرفت، برايش سه روز غيبت رد كن. ميروم به سرلشكر زنگ بزنم. دلم گواهي ميدهـد امـروز جايزة خوبي به من و تو ميرسد ! ناظم با خوشحالي به طرف بلندگو ميرود. از بلندگو، اسم كلاسها خوانده ميشود. بچه‌ها بـه جـاي رفـتن بـه كـلاس، سرصف مي ايستند. لحظاتي بعد، بيشتر كلاسها در حياط مدرسه صف ميكشند. آقاي مدير، ميكروفون را از ناظم ميگيرد و شروع ميكند به داد و هوار و خط و نشان كشيدن. بعضي از معلمها ترسيده اند و به كلاس ميروند. بعضي بچه‌ها هم به دنبال آنها راه مي افتند. در همان لحظه، درِ مدرسـه بـاز مـيشـود. همـت وارد ميشود. همه صلوات ميفرستند. همت لبخندزنان جلو صف ميرود و با معلمهاودانش‌آموزان احوالپرسي ميكند. لحظه‌ای بعد با صداي بلند شـروع مـيكنـد بـه سخنراني. ـ بسم االله الرحمن الرحيم... 🔹🔹🔹🔹🔹 خبر به سرلشكر ناجي مـيرسـد. او، هـم خوشـحال اسـت و هـم عصـباني. خوشحال از اينكه سرانجام آقاي همت را به چنگ خواهد انداخت و عصـباني از اينكه چرا او باز هم موفق به سخنراني شده است ! ماشينهاي نظامي براي حركت آماده ميشوند. رانندة سرلشكر، درِ ماشين را باز ميكند و با احتـرام تعـارف مـيكنـد. سـگ پشمالوي سرلشكر به داخل ماشين ميپرد. سرلشكر، در حالي كه هفـت تيـرش را زير پالتويش جاسازي ميكند، سوار ميشود. راننده، در را مي بندد، پشـت فرمـان مي نشيند و با سرعت حركت ميكند. ماشينهاي نظامي به دنبال ماشين سرلشكر راه مي افتند. 🔹🔹🔹🔹🔹 وقتي ماشينها به مدرسه ميرسند، صداي سـخنراني همـت شـنيده مـيشـود. سرلشكر از خوشحالي نميتواند جلو خنده اش را بگيرد. از ماشين پياده ميشـود، هفت تيرش را ميكشد و به مأمورها اشاره ميكند تا مدرسه را محاصره كنند. عرق، سر و روي همت را پوشانده است. همه با اشتياق به حرفهاي او گـوش ميدهند. مدير با اضطراب و پريشاني در دفتر مدرسه قدم ميزنـد و بـه زمـين و زمـان فحش ميدهد. در همان لحظه، صداي پارس سگي، او را به خود مـي آورد. سـگ پشمالوي سرلشكر دوان دوان وارد مدرسه ميشود. همت با ديدن سگ متوجه اوضاع مي شـود امـا بـه روي خـودش نمـي آورد. لحظاتي بعد، سرلشكر با دو مأمور مسلح وارد مدرسه ميشود. مدير و ناظم، در حالي كه به نشانة احترام خم و راست ميشوند، نَفَـس زنـان خودشان را به سرلشكر ميرسانند و دست او را مي بوسند. سرلشكر بدون اعتنا، در حالي كه به همت نگاه ميكند، نيش خند ميزند. بعضي از معلمها، اطراف همت را خالي ميكنند و آهسـته از مدرسـه خـارج ميشوند. با خروج معلمها، دانش آموزها هم يكي يكي فرار ميكنند. لحظه اي بعد، همت ميماند و مأمورهايي كه او را دوره كرده انـد. سرلشـكر از خوشحالي قه قه هاي ميزند و ميگويد: «موش به تله افتاد. زود دسـتبندش بزنيـد، به افراد بگوييد سوار بشوند، راه مي افتيم.» همت به هر طرف نگاه ميكند، يك مأمور ميبيند. راه فراري نمي يابد. يكي از مأمورها، دستهاي او را بالا مي آورد. ديگري به هر دو دستش دستبند ميزند. ✅ ادامــــــہ دارد... ╚═◌‌✤═════.🌺.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یونجه اگه اعتماد به نفس جاری منو داشت سالی دوبار زعفرون میداد😒😏 خداتومن داده جای حلواهای بازاری برای نذر محرم مادرشوهر🤦‍♀ تا منو با حلوای خونگی دید از تنوع و دیزاینش فکش به زمین چسبید😲😮 وقتی فهمید باکمتراز صدهزارتومن همه رو خودم پختم،افتاد به التماس که تو اینا رو ازکجا یادگرفتی🤯 حیف که دل رحمم وگرنه میزاشتم کل حقوق شوهرشو بده جای حلوای خشک و کهنه بازاری🥶 لینکشو میزارم زود عضو شو که ظرفیتش محدوده😱 https://eitaa.com/joinchat/2875523324Cc54601c8e4
هدایت شده از تست هوش و ترفند
زن مردی شدم که می‌پرستیدم اما به طرز عجیبی من باردار رو از خونش بیرون کرد منم به خاطر حفظ آبروم توی پارک جلو خونه می‌نشستم و چادر میکشیدم رو سرم آشنا منو نبینه، تا اینکه یه نصف شب مادرشوهرم رو دیدم که با سرخوش با آرایش آنچنانی وارد خونه ام شد..... به دیدنش قلبم وایساد،ساعت ۷صبح بود که .... https://eitaa.com/joinchat/3912237148Cf7a1fd5333
voice.ogg
1.21M
روضه سنگین حضرت رقیه(س) "باحال مناسب گوش کنید" 😭
روضه امشب اگر و شاید و اما دارد در خودش قصه ی یک دختر تنها دارد شب سوم شب سختی است خدا رحم کند روضه امشب نمی از روضه ی زهرا دارد گرچه می خورد زمین سوره ی کوثر اما نیزه بر قله ی خود سوره ی اسرا دارد وسط هلهله ها گفت: پدر! می بینی؟ دخترت، فاطمه جان! ارث شما را دارد دختری در وسط کثرت نا محرم هاست و پدر روی لبش ذکر خدایا دارد همه دیدند زنی در وسط معرکه سوخت بی حیا ها! مگر این صحنه تماشا دارد؟ پاسخ " چند نفر دور و بر یک دختر؟ " تا قیامت به خودش رنگ معما دارد 🥀 🖤
. چادری که نیازی به مقنعه و روسری نداشته باشه✔️ جیب داشته باشه✔️ پوشیه داشته باشه✔️ بشه روش کوله انداخت✔️ نیازی به مانتو نداشته باشه ✔️ جون میده برا پیاده روی اربعین😍👏👌 این چادر در این کانال سنجاق شده:👇 https://eitaa.com/joinchat/2523136118Cacbc86d713 .