بسم الله الرحمن الرحیم
فریبا:الو سلام بهارجان خوبی خانم ؟
-سلام عزیزم شما خوبین؟
همسرتون خوبه ؟
فریبا:ممنون عزیزم زنگ زدم حالتون رو بپرسم
-ممنون عزیزم
واقعا مدیون شما هستم
فریبا:این چه حرفیه
خونه ای بیایم ببینمت
-آره عزیزم تشریف بیارید
قدمتون رو چشم
اونروز فریبا و همسرش (مهدی ) اومدن خونمون بعد از چند روز خنده مهمان لبم شد!
فریبالبخندی میزند ،لبخند معصومانه اش به دلم مینشیند من هم در جواب خنده اش لبخندی نثار چهره پاکش میکنم
با چشمهای درشتم به فریبا خیره میشوم و میگویم:
_امروز با خواهر اقا مهدی اعظم خانم اشنا شدم
هردو پاسدار بودند
روزها از پی هم میگذشت
ومن ناراحت از اینکه چرا باید این اتفاق برای من بیوفتد؟
از دانشگاه تازه رسیده بودم خونه گوشی رو از کیف برداشتم و روی میز گذاشتم
صدای استرس اور گوشی رو میشنوم ،پیام رو باز میکنم و به صفحه گوشی خیره میشم
#بالاخره_چی_شد_من_یا_حجابت
در جواب پیام براش مینویسم من اصلا بهت فکر نمیکنم و خودمو سرگرم این دوستی نمیکنم...
همون روز بابام برام ی خط جدید خرید
و گویا قرار بود یه برگ جدید تو زندگیم شروع بشه
#ادامه_دارد.....فردا ظهر❤️💙
نام نویسنده: بانو.....ش
آیدی نویسنده
@Kaniz_hazrat_abas72
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA
📖📚📖📚📖📚📖📚📖
@zoje_beheshti