eitaa logo
کانال ماه تابان
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
9 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
&راوی منیره سادات & با ذوق شوق به زینب ‌ پیام دادم که -زینب ازاین طرف حله تو با بهار و آقامهدی حرف بزن زینب:ان شاالله خیره فردا با داداش حرف میزنمـ نگران نباش دخترمـ -دقیقا چندسال قبل تولدت منو به دنیا آوردی ؟😒😒 زینب :‌کوفت مرگ خجالت بکش بچه -کی بهم خبر میدی زینب؟ زینب:فردا با داداش حرف بزنم بعد 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 &راوی زینب السادات& بابا:دختر بابا بیا برسونمت -چشم وارد موسسه شدم به سمت اتاق داداش رفتم درزدم تق تق داداش: بفرمایید وارد اتاقش شدم :سلام داداش:سلام خواهرخوبم بیا داخل -داداش اگه شما اجازه بدی از عصرامروز شروع کنیم به تحقیق درمورد شروع کنیم داداش:اجازه ماهم دست شماست -بزرگوارید شما فقط یه چی داداش:جانم -اگه اجازه میدید آقاسیدمحسن هم باما بیان داداش:باشه ایرادی نداره خواهرم -خیلی ممنونم داداش:ساعت ۵بیاید موسسه همگی باهم بریم -باشه چشم وارد اتاقم شدم پرونده که مربوط به شهید میردوستی بود برداشتم اولین شهید مدافع حرم دهه هفتادی به بهار پیام دادم تایم دیدار گفتمـ به منیره ساداتم هم گفتم به محسن بگه ساعت ۵بیاد موسسه بریم دیدار به سمت خونه حرکت کردم خخخ سه تامون باهم رسیدیم -مامان مامان :جانم -بعدازظهر با داداش اینا میریم دیدار از خانواده شهید مامان :خب به سلامتی به گل پسرمنم سلام برسون -مامان باید منو بیشتر دوست داشته باشیا مامان:حسودی اونم به برادر نچ نچ نام نویسنده :بانوی مینودری 🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر حلال است @zoje_beheshti
بسم رب العشق &راوی زینب سادات موسوی & وارد اتاقمون تو هتل روسری و چفیه و لباسای که برای بچه بهار و لیلا خریده بودم گذاشتم بیرون که صبح ببرم برای تبرک کردن مهدیه:حداقل اون کش موهات بازکن بعد بخواب -‌مهدیه حال ندارم ولش کن مهدیه: الهی بمیرم -😡😡بگیر بخواب یه چادر با گلای صورتی سفره عقدم خیلی قشنگ بود وسط نورالشهدا قزوین دور تا دورمون آقای با لباس بسیجی بود بینشون و بود وسط سفره انگار نور پاچیده بودن حلقه ام انقدر خوشگل بود یه صدای فوق العاده ناز خانم دوشیزه محترمه زینب سادات موسوی آیا وکلیم شمارو به عقد دائم آقا سیدحسین حسینی دربیاورم ؟ تا اومدن بله بگم بیدار شدم اولین چیز کی خواستم لمس کنم حلقه خوشگلم بود ولی اون رویا بود اشکام آروم آروم روان شد نام نویسنده :بانوی مینودری 🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است @zoje_beheshti
بسم رب الشهدا ایران در غم شهادت غریبانه شهید حججی گریست یک جوان بیست پنج ساله ک غوغا کرد دلمون میخاست صبر کنیم تا حداقل هفت روز از شهادت شهید حججی بگذره اما رزو هتل ، کارتهای چاپ شده بود و.....مانعمون بود خیلی از دوستامون از شهرستان دعوت کرده بودیم بیست پنج مرداد ماه مامان محسن و خواهرش اومدن دنبالم تا بریم آرایشگاه لباس عروس من برخلاف مال عطیه به سبک انگلیسی بود آستین بلند ،دامن بدون دنباله و یعقه کامل بسته بخاطر همین دیگه کت نگرفتیم برای روش یه شنل و چادر محسن به گوشیم زنگ زد و گفت نیم ساعت دیگه میام دنبالت گوشی حسین برداشتم و تو صفحه اینستاش نوشتم """برادر عزیزتر از جانم امروز راهی خانه بخت میشوم 😭😭 جایی خالیت بیشتر از همیشه نمایان هست 😭😭 من حتی مثل سایر خواهران شهدا امروز نمیتوانم بر سر مزار برادر شهیدم باشم 😭 چون مزار برادرم خالی است حتی یک دست ازتو در مزار نیست😭 من امروز قبل از هتل طبق وصیتت باید سر مزار شهید دیگر باشم وای حسینم امروز ۱۹ماه از گمنامی تو میگذرد یک نشانی به دل نازک خواهرت امروز بده منتظر حضورت و حس آغوش برادرانت در عروسیم هستم """" سخت بود رفتیم یادمان حسین برام مهم نبود نگاههای ترحم آمیز کسانی که در بهشت زهرا بودن خم شدم چادرم انداختم روی صورتم و صورتم گذاشتم روی مزار خالی حسینم پاشو پاشو بیا از غربت حسین توروجان زینب امشب بیا محسن: زینب پاشو تروخدا پاشو نو عروسم پاشو بریم بخدا حسین میاد عزیزدلم پاشو حالت بد میشه خانمم -یه دقیقه محسن تروخدا فقط یه دقیقه بعد از حدود یک ساعت از اون یادمان دل کندم وقتی رسیدیم ب ماشین تا محسن اومد کمکم کنه تا سوارم ماشین بشم که صدای گریه اش بلند شد محسن: بیا این گل از یادمان باهت اومده حسین جوابت داده 😭 نام نویسنده: بانوی مینودری 🚫کپی ب شرط هماهنگی با نویسنده حلال است https://telegram.me/joinchat/BkbbOUFn-297rFX7UmwYQA @zoje_beheshti