eitaa logo
کانال ماه تابان
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
9 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 ....!! 🌷ساعت دو بعداز ظهر در آن گرما و تشنگی و حاد شدن نبرد در تعقیب و گریز، عده ما حدوداً به هفتاد نفر رسید که در محاصره گازانبری گرفتار شدیم. به زمین صاف نگاه کردیم جایی که می‌بایست برویم، تانک های عراقی را می‌دیدیم. چند نفری از جمله غلامحسین برومند به آن سو گریختند ولی در زیر آتش خصم زمین‌گیر شدند. 🌷....در همین بین چند تن از منافقین بچه ها را با خنده به طرفشان می‌خواندند و این‌گونه وانمود می‌کردند که بچه های خودی‌اند ولی کیدشان برملا شد و نصیب‌شان آخرین گلوله آر.پی.چی یکی از رزمندگان بود. 🌷دیگر مهمات به انتها رسید و در تحیر چه کنم؟! چه کنم؟! بودیم که یکی از بچه ها به طرف من آمد و گفت: یک نارنجک دارم، می‌خواهم خودم را بکشم چون تحمل اسارت را ندارم. نارنجک را از دستش گرفتم و بلند فریاد زدم: اگر شهادت مقدرمان نشد، اسارت هم یکی از عوارض جنگ است که مفری از آن نیست رضاییم به رضای خدا. 🌷....هنوز سخنم تمام نشده بود از روی خاکریزها، عراقی ها سلاح‌هایشان را به سوی مان نشانه گرفتند. بدین سان فصل نوینی در زندگی‌مان گشوده شد که اسارت نام داشت. : آزاده سرافراز علی نائیجی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ....!! 🌷ساعت دو بعداز ظهر در آن گرما و تشنگی و حاد شدن نبرد در تعقیب و گریز، عده ما حدوداً به هفتاد نفر رسید که در محاصره گازانبری گرفتار شدیم. به زمین صاف نگاه کردیم جایی که می‌بایست برویم، تانک های عراقی را می‌دیدیم. چند نفری از جمله غلامحسین برومند به آن سو گریختند ولی در زیر آتش خصم زمین‌گیر شدند. 🌷....در همین بین چند تن از منافقین بچه ها را با خنده به طرفشان می‌خواندند و این‌گونه وانمود می‌کردند که بچه های خودی‌اند ولی کیدشان برملا شد و نصیب‌شان آخرین گلوله آر.پی.چی یکی از رزمندگان بود. 🌷دیگر مهمات به انتها رسید و در تحیر چه کنم؟! چه کنم؟! بودیم که یکی از بچه ها به طرف من آمد و گفت: یک نارنجک دارم، می‌خواهم خودم را بکشم چون تحمل اسارت را ندارم. نارنجک را از دستش گرفتم و بلند فریاد زدم: اگر شهادت مقدرمان نشد، اسارت هم یکی از عوارض جنگ است که مفری از آن نیست رضاییم به رضای خدا. 🌷....هنوز سخنم تمام نشده بود از روی خاکریزها، عراقی ها سلاح‌هایشان را به سوی مان نشانه گرفتند. بدین سان فصل نوینی در زندگی‌مان گشوده شد که اسارت نام داشت. : آزاده سرافراز علی نائیجی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ....!! 🌷ساعت دو بعداز ظهر در آن گرما و تشنگی و حاد شدن نبرد در تعقیب و گریز، عده ما حدوداً به هفتاد نفر رسید که در محاصره گازانبری گرفتار شدیم. به زمین صاف نگاه کردیم جایی که می‌بایست برویم، تانک های عراقی را می‌دیدیم. چند نفری از جمله غلامحسین برومند به آن سو گریختند ولی در زیر آتش خصم زمین‌گیر شدند. 🌷....در همین بین چند تن از منافقین بچه ها را با خنده به طرفشان می‌خواندند و این‌گونه وانمود می‌کردند که بچه های خودی‌اند ولی کیدشان برملا شد و نصیب‌شان آخرین گلوله آر.پی.چی یکی از رزمندگان بود. 🌷دیگر مهمات به انتها رسید و در تحیر چه کنم؟! چه کنم؟! بودیم که یکی از بچه ها به طرف من آمد و گفت: یک نارنجک دارم، می‌خواهم خودم را بکشم چون تحمل اسارت را ندارم. نارنجک را از دستش گرفتم و بلند فریاد زدم: اگر شهادت مقدرمان نشد، اسارت هم یکی از عوارض جنگ است که مفری از آن نیست رضاییم به رضای خدا. 🌷....هنوز سخنم تمام نشده بود از روی خاکریزها، عراقی ها سلاح‌هایشان را به سوی مان نشانه گرفتند. بدین سان فصل نوینی در زندگی‌مان گشوده شد که اسارت نام داشت. : آزاده سرافراز علی نائیجی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ....!! 🌷ساعت دو بعداز ظهر در آن گرما و تشنگی و حاد شدن نبرد در تعقیب و گریز، عده ما حدوداً به هفتاد نفر رسید که در محاصره گازانبری گرفتار شدیم. به زمین صاف نگاه کردیم جایی که می‌بایست برویم، تانک های عراقی را می‌دیدیم. چند نفری از جمله غلامحسین برومند به آن سو گریختند ولی در زیر آتش خصم زمین‌گیر شدند. 🌷....در همین بین چند تن از منافقین بچه ها را با خنده به طرفشان می‌خواندند و این‌گونه وانمود می‌کردند که بچه های خودی‌اند ولی کیدشان برملا شد و نصیب‌شان آخرین گلوله آر.پی.چی یکی از رزمندگان بود. 🌷دیگر مهمات به انتها رسید و در تحیر چه کنم؟! چه کنم؟! بودیم که یکی از بچه ها به طرف من آمد و گفت: یک نارنجک دارم، می‌خواهم خودم را بکشم چون تحمل اسارت را ندارم. نارنجک را از دستش گرفتم و بلند فریاد زدم: اگر شهادت مقدرمان نشد، اسارت هم یکی از عوارض جنگ است که مفری از آن نیست رضاییم به رضای خدا. 🌷....هنوز سخنم تمام نشده بود از روی خاکریزها، عراقی ها سلاح‌هایشان را به سوی مان نشانه گرفتند. بدین سان فصل نوینی در زندگی‌مان گشوده شد که اسارت نام داشت. : آزاده سرافراز علی نائیجی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ....!! 🌷ساعت دو بعداز ظهر در آن گرما و تشنگی و حاد شدن نبرد در تعقیب و گریز، عده ما حدوداً به هفتاد نفر رسید که در محاصره گازانبری گرفتار شدیم. به زمین صاف نگاه کردیم جایی که می‌بایست برویم، تانک های عراقی را می‌دیدیم. چند نفری از جمله غلامحسین برومند به آن سو گریختند ولی در زیر آتش خصم زمین‌گیر شدند. 🌷....در همین بین چند تن از منافقین بچه ها را با خنده به طرفشان می‌خواندند و این‌گونه وانمود می‌کردند که بچه های خودی‌اند ولی کیدشان برملا شد و نصیب‌شان آخرین گلوله آر.پی.چی یکی از رزمندگان بود. 🌷دیگر مهمات به انتها رسید و در تحیر چه کنم؟! چه کنم؟! بودیم که یکی از بچه ها به طرف من آمد و گفت: یک نارنجک دارم، می‌خواهم خودم را بکشم چون تحمل اسارت را ندارم. نارنجک را از دستش گرفتم و بلند فریاد زدم: اگر شهادت مقدرمان نشد، اسارت هم یکی از عوارض جنگ است که مفری از آن نیست رضاییم به رضای خدا. 🌷....هنوز سخنم تمام نشده بود از روی خاکریزها، عراقی ها سلاح‌هایشان را به سوی مان نشانه گرفتند. بدین سان فصل نوینی در زندگی‌مان گشوده شد که اسارت نام داشت. : آزاده سرافراز علی نائیجی ✾📚 @Dastan 📚✾