eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سخنان بزرگان
+آقامون🙈 _جون دلم خانومم😍 +آقامون عضو یه کانال شدم🙊 خیلی و لباساش میشه بیعانه بدی 5دست بخرم _20تومن؟😳 با 20تومن 5دست😑 گولم میزنی؟😏😒 +نه بوخودا😢 خودت بیا ببین 😢👇 https://eitaa.com/joinchat/621674550C0a8b7dee6c _خودم برات سفارش میدم خانومم با پسند خودم😍🙊
❲.🕊🌸.❳ ..! * روایت دختر سوری در محاصره داعشی‌ها !* پدرم اسلحه آورد خانه گفت: اگر اتفاقی افتاد و من نبودم خودتان را بکشید از پدرم پرسیدم چرا ؟؟ گفت چون اگر خودتان را نکشید داعشی‌ها بلایی سرتان میاورند، که ارزو میکنید بدنیا نیامده بودید. فردای انروز چند خانواده از خانواده‌های منطقه به دست داعش اسیر شدند، که پسرها و مردها و پیرمردها و پیرزنها را سربریده و دختران و زنان را برده بودند. اینجا بود که مجبور شدیم یک نفر از اعضای خانواده را انتخاب کنیم که اگر اتفاقی افتاد همان، همه ما را بکشد و در بعد هم خودش را بکشد.. در اخر برادرم که 12سال داشت به اصرار مادرم قبول کرد که این کار را انجام دهد. ما نه شب داشتیم و نه روز و واقعا در شدیدترین و سخت‌ترین شرایط روحی بودیم و مادرم با گریه به برادرم میگفت: که اسلحه را از خودت جدا نکن چون هر لحظه ممکن است که اوضاع جوری شود که از ان استفاده کنی و نگذاری که ما زنده به دست این داعشی‌های کافر بیافتیم. مادرم میگفت پسرم نکنه دلت به رحم بیاید که اگر دلت به رحم امد و ما را نکشتی انها به طرز فجیعی ما را میکشند. چند روزی را با این اوضاع بد و استرس شدید گذراندیم و چند روز بعد داشتم نماز صبح میخواندم که صدای شلیک گلوله در روستا شروع شد، و درگیری خیلی شدید بود، همه بیدار شدیم و برادرم اسلحه را به دست گرفته بود، مادرم گفت هر وقت بهت گفتم اول من رو بکش بعد سه خواهرت بعد هم خودت. درگیری تقریبا سه ساعت طول کشید ما دیگه ناامید شده بودیم و گفتیم که دیگه کار تمومه. در همین لحظه پدرم در را باز کرد و وارد شد. مادرم گفت چی شده!! پدرم گفت ما درگیر نشدیم، ایرانیها امدند و با داعشی‌ها درگیر شدند، و میخواهند محاصره روستا را بشکنند، تا ما را از دست این کفار نجات بدهند. یکساعت بعد محاصره شکسته شد. 🥹 خدا را شاهد میگیرم تمامی اهالی روستا با دیدن نیروهای ایرانی از خوشحالی گریه شوق میکردیم و بالاخره این کابوس حقیقی تمام شد. انروزها را هیچ وقت فراموش نمی‌کنیم که چگونه شب را به صبح و روز را به شب میرساندیم. *قدر شهدا و مرزداران و رزمندگان و مدافعان حرم را بدانیم* *شهدا شرمنده‌ایم* •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷خبرهای فوری فوری 🇮🇷 با توجه به فتنه اغتشاش گران و محدودیت دسترسی به اینستا و واتساپ و درجهت روشن شدن خبرهای فوری، موثق و مهم برای مردم 🎴شما را دعوت می کنیم به یکی از معتبرترین کانالهای رسمی خبری ایتا ✴️اطلاعات محرمانه و جدید این روزها «بدون سانسور» 👇👇 eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1 👹التماس و گریه مصی علی‌نژاد برا همراه کردن سلبریتی‌ها جهت حمایت از آشوبگرایان👇👇 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb خیس کردن خبرنگار سعودی اینترنشنال از ترس 🤣 با اومدن رئیسی 😂 حتما ببینید 👆👆
هدایت شده از سخنان بزرگان
سلام دوستم.. من یه دختر چشم و گوش بسته‌ی روستایی بودم و فقط کله‌ام توی کتاب و درس و مدرسه بود.. تا قبل از عروسیم هیچی از شوهرداری نمیدونستم..🤦‍♀ شب عروسیم دوست متاهلم اومد و میخواس برام حرف بزنه...راستش خیلی ترسیدم همینطور تو شوک بودم که بهم گف: بیا اینجا عضو شو خجالت نکش🙈 اینجا یه زن تمام عیار میشی🤩 ...👇 http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074 ⛔️ناگفته‌های همسرداری «احکام اتاق خواب» 😜🤦‍♀👆
🔶️ داستان به جمالت نناز به تبی بند است به مالت نناز به شبی بند است ✍در گذشته جوانی زندگی می‌کرد. روزی از روزها جوان از روی دل تنگی شروع به خواندن آوازی کرد. از قضا وزیر و درباریان همان روز به بیرون شهر آمده بودند که ناگهان متوجه صدای جوان شدند. وزیر که چنین شنید شیفته صدای لطیف او شد زیرا جوان بسیار زیبا آواز می‌خواند و غم دلش هر کسی را به گریه وا می‌داشت. وزیر به دنبال جوان گشت تا اینکه به خانه جوان رسید. جوان هنگامی که وزیر و درباریان با نشان سلطنتی را دید ناگهان ترسید و گمان برد خلافی از وی سرزده است. وزیر به جوان گفت: «ای جوان نترس؛ دلیل آمدن من به اینجا صدای دلنشین تو بوده است و می‌خواهم تو را همراه خودم به دربار ببرم تا اعلیحضرت هم صدای زیبای تو را بشنود». پس جوان همراه وزیر راهی دربار شد و در آن جا برای بزرگان و شاه شروع به خواندن کرد و هرگاه آواز می‌خواند همگی برای دست می‌زدند و به پایش زر و گوهر می‌ریختند. خیلی زود جوان در شهر خود شهرتی بسیار پیدا کرد و به مجلس‌های بسیاری دعوت می‌شد و بزرگان شهر از وی می‌خواستند کمی در مجلسشان حضور یابد و اندکی برایشان آواز بخواند و اما هرکس که چنین درخواستی را از جوان داشت باید پول فراوانی به جوان می‌داد تا او برایشان اندکی آواز بخواند. و چنین بود که جوان به مرور صاحب مال فراوانی شد و به خود می‌بالید. روزی از روزها جوان برای استراحت قصد مسافرت به شهری دیگر را کرد، پس به اندازه کافی با خود پول برداشت و راهی جاده‌ها شد. شب هنگام جوان به بیابانی رسید و خواست شب را در آن جا بماند و استراحت کند تا صبح روز بعد باز هم به راه خود ادامه دهد. جوان دیگر حتی برای خودش هم آواز نمی‌خواند زیرا می‌ترسید صدایش خطشه‌ای بگیرد و یا اینکه کسی بدون آنکه به او پول بدهد در آن حوالی صدایش را بشنود. صح روز بعد که جوان از خواب بیدار شد با شگفتی دید که خبری از پول‌هایش نیست زیرا شب گذشته راهزنان بی سروصدا همه پول‌های جوان را دزدیده بودند. جوان به ناچار به شهری که در ان نزدیکی بود رفت و چون پولی نداشت برای اسبش علوفه بخرد در کوچه و پس کوچه‌های شهر با ناراحتی گام بر می‌داشت و با سوزی دلنشین آواز می‌خواند. او که تا دیروز جوانی ثروتمند بود و می‌توانست خروارها علوفه بخرد اکنون حتی پول خرید مقدار اندکی کاه را نداشت و چنین بود که او پیوسته و با آوازی بلند این عبارت را زمزمه می‌کرد: «به جمالت نناز به تبی بند است به مالت نناز به شبی بند است •✾📚 @Dastan 📚✾•
♨️ 🔥 اغتشاشگران خانمی که کاملا برهنه شده بودند ✅ عملکرد پلیس رو ببینید فیلم و تصاویر در لینک زیر 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3966500898Cf4d4c1db51
پسر کوچکی وارد مغازه‌ای شد، جعبه‌ی نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه‌های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره... مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می‌داد. پسرک پرسید: «خانم، می‌توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن‌های حیاط خانه‌تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می‌دهد.» پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می‌دهید انجام خواهم داد.» زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملأ راضی است. پسرک بیشتر اصرارکرد و پیشنهاد داد: «خانم،من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می‌کنم. دراین صورت امروز شما زیباترین چمن را درکل شهر خواهید داشت» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک درحالی که لبخندی برلب داشت،گوشی را گذاشت. مغازه‌دار که به صحبت‌های او گوش داده بود، گفت:«پسر از رفتارت خوشم آمد ، به خاطر این‌که روحیه‌ی خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم» پسر جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می‌سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می‌کند. 🍃🌸چه خوب است گاهی عملکردمان را بسنجیم ... •✾📚 @Dastan 📚✾•
🟣 طرف نماز نمی خونه ،میگه عبادت جز خدمت به خلق نیست صدقه و زکات نمیده میگه چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه نگاه به نامحرم میکنه ،میگه یه نگاه ضرر نداره حجاب رو رعایت نمیکنه،میگه یه تار مو عیبی نداره امر به معروف و نهی از منکر نمیکنه میگه مراقب خودم باشم جونم سلامت میگیم طلا برای مرد حرامه ،میگه دلت باید صاف باشه جشن عروسی میگیره هزاران نفر عریان میبیننش میگه یه شب که هزار شب نمیشه شاید اینجا بتونیم با این بازی ها از زیر خیلی از کارها شونه خالی کنیم و خودمون و گول بزنیم،، اما امان از روزی که در محضر الهی حاضر بشیم و تمام اعضا و جوارحمون بر ضد ما شهادت بدن و پرونده تمام نمای افکار و گفتارمون رو جلوی چشمامون ورق بزنن،.عجب روزیه روز محشر،چه بد روزیه برای کسایی که یک عمر رو با دروغ و فریب گذرونده و به متاع دنیا دل خوش کرده.. اومده در محضر الهی و دستاش خالیه. هیچی با خودش نیاورده آبروش رفته و زمانو از دست داده. مواظب باشیم به هرکی بتونیم دروغ بگیم به خودمون و خدامون نمیتونیم دروغ بگیم مواظب قدم هایی که روی زمین بر میداری باش! ‎‎‌‌‎‎‌‌•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از سخنان بزرگان
سلاااام ، اول مهر شدهاا ،همه دنبال پیشرفتن،تا کی میخوای بیکار بمونی😴😩😪😍👇 🔴کلی آموزش و ایده خیاطی داریم 👏 آموزش و ✅ و آموزش تر از همه جا ✅😇 خیلیا باهمراهی خانم کاوند از اساتید برتر خیاطی ایتا، هم خیاط شدن،هم پولدار https://eitaa.com/joinchat/3966959738C292e3f8360 عاشقای دوخت و دوز اینجان،تو هم بیا 😍👆
مردی از پیامبر اکرم (ص) سوال کرد: آیا شما گمان می کنید که بهشتیان می خورند و می آشامند؟ حضرت فرمود: بله،قسم به خدا هر فردی در بهشت قوه و قدرت صد مرد را دارد و به اندازه صد نفر غذا می خورد و نوشیدنی می نوشد. مرد سوال کرد: بهشت که جای پاک و پاکیزه است و جای کثافات و آلودگی نیست... پس اینها پس از این همه خوردن و نوشیدن احتیاج به دستشویی پیدا کنند چیکار می کنند؟ حضرت می فرماید: آنچه را که خورده اید به صورت عرق خوشبو که بوی مشک و عنبر می دهد،از بدنشان خارج می گردد ( و دیگر احتیاج به دستشویی ندارد.) در روایت دیگری است که یک نصرانی از امام باقر (علیه السلام) سوال کرد : چگونه است که اهل بهشت غذا و میوه و نوشیدنی می خورند اما تغوّط نمی کنند و به دستشویی نمی روند؟؟ در دنیا مثالی برای من بزن. 💥حضرت در پاسخ فرمودند : جنین در شکم مادرش از غذایی که مادرش می خورد او نیز می خورد اما در عین حال تغوّط نیز نمی کند و دستشویی هم ندارد 📚بحار ج۸ ص۱۴۹ به نقل از تنبیه الخاطر. 📚بحار ج۸ ص ۱۲۲ •✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده امید
‼️یاد بگیر چجوری عکساتو ادیت کنی پشمکم🤨💕،، 🎉پرنسسم تو تولدت خز نگیر🤤💋 ‼️ایده ی تمام عکس فیکای از این کاناله🤯👆 https://eitaa.com/joinchat/1318125657C19965805f8 https://eitaa.com/joinchat/1318125657C19965805f8 راز چجوری تو مدرسه باشم😌🎒
هدایت شده از سخنان بزرگان
داستان پسر جذاب و پولداری که بخاطر علاقه زیاد، عشق خودش رو کشت.روانی شده بستریش کردن😢😭👇🏻👇🏻 آرام و قرار ندارد. همین‌طور که گریه می‌کرد یکدفعه از کوره دررفت و چند ضربه محکم با مشت به دیوار اتاق بازجویی کوبید که دستش زخم شد. فریاد می‌زد مرا اعدام کنید. وقتی عشقم زیر خاک رفته، من هم باید بمیرم.وقتی ازش پرسیدن چرا این کارو کردی گفت: https://eitaa.com/joinchat/2887188658Cee4d314738 آخه اینم شد دلیل 🤭😭☝️🏻ببینین چی میگه🙄🔴❌واقعا دردناکه ❌😔 (اگه بخاطر قطعی اینترنت حوصلتون سر رفته، اینجا پر از سرگذشتای واقعی عاشقانه و جنجالیه... از دستش ندید ☝️🏻)
چند سال قبل پدرشوهرم تو ساختمون محل کارش تنها بوده. میاد برگرده خونه که می‌بینه پنچر کرده. نمیتونسته لاستیکو عوض کنه، میاد در ماشینو ببنده که با تاکسی برگرده که همسایه ش میبیندش. بلافاصله آستینا رو بالا میزنه و میاد و لاستیکو براش عوض میکنه... تو این حین شروع می‌کنه با پدرشوهرم سر صحبتو وا کردن. که بهاییه و چقدر ج.ا بهشون تهمت میزنه و چقدر بهشون ظلم میشه و ... پدرشوهرمم آتئیسته. فلذا جلوی حرفاش جبهه نمیگیره و با صمیمیت باهاش صحبت رو ادامه میده. وقتی لاستیک ماشینو عوض کرد، میگه حاجی، کار دیگه ای نداری؟ پدرشوهرمم میگه من کتفم درد میکنه، فلان کار رو هم بکن. ایشونم با روی خوش چند تا جعبه سنگین رو براش جابجا میکنه و میگه به ما گفتن "تحت هر شرایطی به انسانها کمک کنیم" پدرشوهرم وقتی میاد خونه، ما اونجا بودیم و شروع میکنه تعریف کردن از منش و شخصیت ایشون. در نهایت هم میگه "من اگه یه روزی بخوام یه دینیو انتخاب کنم، بهایی میشم. از بس بهشون یاد دادن خوش اخلاق باشن و آموزه هاشون به روزه". این ماجرا مال ۸-۹ سال پیشه و از بهاییا خاطره خوبی تو ذهنش ثبت شد. اونها برای اثرگذاری مثبت موظفن خوش اخلاق باشن و با همه مهربونی کنن، شاید یکی جذبشون شد. ❗️سوالی که مطرح میشه، چند تای ما خودمون رو اینطور موظف میکنیم؟ بالای هزار تا توییت از بچه مذهبیا خوندم در تایید شعر "خوبی که از حد بگذرد، نادان خیال بد کند" خب نادان خیال بد بکنه. ولی آدمای دانا هم کنارمون زندگی میکنن. مذهبیا بدون چشم‌داشت و انتظار عکس العمل مثبت میتونن با لبخند به پنچرگیری یکی کمک کنن. میتونن بار یکیو از تره بار تا خونه ش ببرن. میتونن تو رانندگی به بقیه راه بدن. میتونن هزار و یک کار کنن که دید بقیه به مذهبیا بهتر شه... ✍️ زینب خانوم •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺اگه عاشق گل و گیاهی و با دیدنشون حال دلت خوب میشه؛👩🌾 اگه میخای هیچوقت گلهات خشک نشن و همه بهت بگن: "چقــــدر گل به دستت میاد"☺️ 🌸 بیا 》کانال 😍"گلخونه"😍 تا اینجا تخصصی با اسامی و نحوه نگهداری شون و البتهههه با روش دوستی با گلها 💕، آشناتون کنیم..👌 https://eitaa.com/joinchat/3199860739C903d7c0b71 تا دیر نشده بیا تو کانال تا یادت بدم چه جوری ، بو و رو تو آب بکار 😍😍 دوست داری حسن یوسف قرمز و پر برگ داشته باشی😁 ✅ کاکتوس هات خوب رشد کنند ✔️
هدایت شده از سخنان بزرگان
صدف‌زیباست وقتی در درونش گوهری باشد قشنگ‌است‌دختری‌وقتی‌که‌چادربرسرش‌ باشد هدیه‌ای از مشهدالرضاست کلیک‌کن😍👇 💠 💠 💠 💠 ⬛️ 💠 💠 ⬛️ ⬛️ 💠 💠 ⬛️ ⬛️ ⬛️ ⬛️⬛️ 💠 💠⬛️ ⬛️ ⬛️ ⬛️ 💠 💠 ⬛️⬛️⬛️ ⬛️⬛️⬛️ 💠 💠 🔳 🔳 💠 💠 🔳💠 💠 💠 💠 معتبرترین فروشگاه چادر مشکی💯💯
داستان کوتاه📚 ♦️پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:.... پدر عزیزم با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم، من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی روبروشدن با مادر و تو رو بگیرم، من احساسات واقعی رو با امیلی پیدا کردم، او واقعا معرکه است، اما می دانستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش، لباسهای تنگ موتورسواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره، این فقط یه احسسات نیست... امیلی به من گفت می تونیم شاد و خوشبخت بشیم، اون یک تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون، ما یک رویای مشترک داریم برای داشتن تعدادی بچه، امیلی چشمان من رو به حقیقت باز کرد که ماریجونا واقعا به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم و برای تجارت با کمک آدمای دیگه که تو مزرعه هستن، برای معامله با کوکائین و اکستازی احتیاج داریم، فقط به اندازه مصرف خودمون، در ضمن دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه و امیلی بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره . نگران نباش پدر ،من 15 سالمه و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم یک روز مطمئنم که برای دیدار تون بر می گردم و اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی تقدیم با عشق_پسرت دیوید پاورقی: پدر هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نبود من بالا هستم خونه دوستم تامی, فقط می خواستم بهت یاداوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه... دوستت دارم, هر وقت برای اومدن به خونه امن بود بهم زنگ بزن... •✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده امید
رو آبکش نکنید❌❌❌ که نصف عمر‌تون به فناست😱 منم قبلا نمیدونستم😏 تادوست 😍 انقدر خوشمزه میشه،شیش لیگ و چلوگوشت جلوش کم میاره😉 🥴عاشقشن کی فکر میکرد ازبرنج جلو بزنه😁 https://eitaa.com/joinchat/643498033C0f6f38cc39 https://eitaa.com/joinchat/643498033C0f6f38cc39 تاحالا هرچی ماکارونی خوردی سوتفاهم بوده😂از این به بعد با این روش بپز
هدایت شده از سخنان بزرگان
🥀برادر شوهرم فوت شد🖤 خانواده همسرم نشستن زیر پای شوهرم که باید تو بگیریش ناموس داداشتو و من باید با جاری سابقم هوو میشدم😔😔 جاریم نامزد بود......ولی مادرشوهرم دست بردار نبود همش میگفت .... 😭😭واسم خیلی خیلی وحشتناک بود که بخوام شوهری که عاشقش بودمو با جاریم شریک شم😭😭تصمیم داشتم اگر شوهرم بخواد باهاش زندگی کنه خودمو سربه نیست کنم تا اون روز رو هیچوقت فراموش نکنن🥺🥺 روز عقدشون رسید همین که عاقد خطبه رو خوند 😱😱😱😭😭😭 https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f ☝️بچه هاش چجوری بی قرارن😭💔
روزی به حضرت موسی علیه السلام وحی رسید: «امروز آیه ای نشانت می دهیم تا باعث عبرت گردد. به فلان دهکده برو. در آنجا چهار نفر زندگی می کنند، با آنان گفتگو کن و از کار و آرزویشان بپرس.» حضرت موسی به دهکده رفت و آن چهار نفر را پیدا کرد. آنگاه از اولین نفر پرسید: «شغل تو چیست و چه آرزویی داری؟» او پاسخ داد: «من زارع هستم. پارسال ضرر کردم، امسال قرض کرده ام و بذر زیادی کاشته ام. از خدا می خواهم امسال باران زیاد ببارد تا به کشت من برکت دهد. دعا کن امسال باران زیادی ببارد.» دومی گفت: «من مردی کوزه گر هستم. برای درست کردن کوزه، خاک می آورم و گل درست می کنم و کوزه می سازم. سپس آنها را در آفتاب می گذارم تا خشک شوند. اگر باران ببارد همه کارها خراب می شود. اگر امسال باران نیاید، کارم رو براه می شود.» و حضرت موسی از سومین نفر پرسید: «تو چه کاره ای و آرزویت چیست ؟» او پاسخ داد: «من خرمن کار هستم. موقع خرمن کردن اگر خداوند باد تندی بفرستد، کارمن زودتر انجام می گیرد.» چهارمی گفت: «من باغبان هستم. وقتی میوه ها می رسند، اگر باد بوزد، میوه ها از سر درختان می ریزد. اگر باد نیاید برایم خیلی بهتر است.» حضرت موسی حیران شد و عرض کرد: «خدایا تو خودت بهتر می دانی با بندگانت چگونه رفتار نمایی. 📕عدل (شهید دستغیب رحمه الله ) ص 336 •✾📚 @Dastan 📚✾•
روزی به حضرت موسی علیه السلام وحی رسید: «امروز آیه ای نشانت می دهیم تا باعث عبرت گردد. به فلان دهکده برو. در آنجا چهار نفر زندگی می کنند، با آنان گفتگو کن و از کار و آرزویشان بپرس.» حضرت موسی به دهکده رفت و آن چهار نفر را پیدا کرد. آنگاه از اولین نفر پرسید: «شغل تو چیست و چه آرزویی داری؟» او پاسخ داد: «من زارع هستم. پارسال ضرر کردم، امسال قرض کرده ام و بذر زیادی کاشته ام. از خدا می خواهم امسال باران زیاد ببارد تا به کشت من برکت دهد. دعا کن امسال باران زیادی ببارد.» دومی گفت: «من مردی کوزه گر هستم. برای درست کردن کوزه، خاک می آورم و گل درست می کنم و کوزه می سازم. سپس آنها را در آفتاب می گذارم تا خشک شوند. اگر باران ببارد همه کارها خراب می شود. اگر امسال باران نیاید، کارم رو براه می شود.» و حضرت موسی از سومین نفر پرسید: «تو چه کاره ای و آرزویت چیست ؟» او پاسخ داد: «من خرمن کار هستم. موقع خرمن کردن اگر خداوند باد تندی بفرستد، کارمن زودتر انجام می گیرد.» چهارمی گفت: «من باغبان هستم. وقتی میوه ها می رسند، اگر باد بوزد، میوه ها از سر درختان می ریزد. اگر باد نیاید برایم خیلی بهتر است.» حضرت موسی حیران شد و عرض کرد: «خدایا تو خودت بهتر می دانی با بندگانت چگونه رفتار نمایی. 📕عدل (شهید دستغیب رحمه الله ) ص 336 •✾📚 @Dastan 📚✾•
⚫️ سالروز شهادت # پیامبر کرم صلی الله علیه و آله، خاتم نبوت و شهادت امام علیه السلام، کریم اهل بیت و امام علیه السلام، خورشید هشتم هدایت بر شما تسلیت باد 🏴🏴🏴 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از سخنان بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکی دید ، دلش خواست 😳 💯معجزه جدید ژل اسکراب صورت و بدن 😱 برای همیشه از شر پوست مرده و پر از لک خلاص شو 🟡 فرصت محدود 🟡 هر چه سریع تر عدد ۷۷ رو به ۱۰۰۰۹۷۷۱ پیامک کنید 🧏 از بین بردن سریع جای جوش و کک و سیاهی پوست فقط با این محصول👌
یه سلام گرم به صبح یه نگاه زیبا به زندگی یه حس خوب برای آغاز روز دعای امروز من برای شما صبحتون پر از خیر
لبخند تو 😊 خلاصه ی خوبی هاست..💓 صبـح ها ☀️ لبخنـدی بچسبانید گوشه لبتـون😊 دلیلش مهم نیست... اصلا نيـازي به دليل ندارد... لبخنـد است دیگـر..😄 هفت خوان رستـم ڪه نیست..🌸