هدایت شده از سخنان بزرگان
ایسگا رونالدو رو گرفتن 😩😂❌❌
ملت همیشه در صحنه ببین چجوری رونالدو رو ایسگا کردن 🤣👊🏻
جررررر خوردم از خنده 😂👇🏾👇🏾
https://eitaa.com/joinchat/3204776047C8c932d7f8f
قیافه رونالدو رو ببین 😐🙂😂☝🏼
کانال ماه تابان
ایسگا رونالدو رو گرفتن 😩😂❌❌ ملت همیشه در صحنه ببین چجوری رونالدو رو ایسگا کردن 🤣👊🏻 جررررر خوردم از
.
ببین رونالدو چجوری حالشونو گرفت 😐🤣☝🏼
.
هدایت شده از تست هوش و ترفند
خواستگار برای پریسا اومده 😰🤯☝️🏾
میگه من قصد ازدواج ندارم . . . ❌🤦🏻♀
پریسا گریه میکنه اما .... 😭😞💔
https://eitaa.com/joinchat/1984888965Cc550bbd860
📌کلیپش تو کانال سنجاقه 😵📛👆🏿
کانال ماه تابان
خواستگار برای پریسا اومده 😰🤯☝️🏾 میگه من قصد ازدواج ندارم . . . ❌🤦🏻♀ پریسا گریه میکنه اما .... 😭😞💔
-
خواستگار پریسا رو دیدی 😳❌😨☝️🏿
-
الإمامُ الحسينُ عليه السلام ـ مِن خُطبةٍ لَه خَطبَ بها لمّا رأى صُفوفَ أهلِ الكوفةِ بكَربلاءَ كاللّيلِ و السَّيلِ ـ : فنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنا ، و بِئْسَ العِبادُ أنْتُم : أقْرَرْتُم بالطّاعَةِ ، و آمَنْتُم بالرَّسولِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله ثُمَّ أنتُم رَجَعْتُم إلى ذُرِّيَّتِه و عِتْرَتِهِ تُريدونَ قَتْلَهُم ، لَقدِ اسْتَحْوَذَ علَيكُم الشَّيطانُ فأنْساكُمْ ذِكْرَ اللّه ِ العَظيمِ .حديث
امام حسين عليه السلام ـ در سخنانى در كربلا وقتى چشمش به سپاهيان كوفه افتاد كه سيل آسا به سويش سرازير شده بودند و از انبوهى ، چون شب تار سياه مى نمودند ـ : فرمود : چه خوب پروردگارى است پروردگار ما و چه بد بندگانى هستيد شما ؛ به فرمانبرى از خدا اعتراف كرديد و به پيامبر، محمّد، ايمان آورديد و اينك كمر به قتل فرزندان و عترت او بسته ايد . هر آينه شيطان بر شما چيره شده و ياد خداى بزرگ را از ذهن شما برده است
المناقب لابن شهر آشوب : 4/100
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
+ وای بهار جان نبودی ببینی که مهمونا همشون چشم شده بودن و داشتن چادر منو نگاه میکردن، از بس خوشگل و خوش طرح بود😌
- عه عکسشو داری تو گوشیت، دوست دارم ببینمش
+ نه گلم ولی از کانالی تو ایتا خریدم کانال حجاب الزهرا (س)، بزار بریم اونجا عکسشو نشونت بدم😁 این لینکشه👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2691760149C505dd3e785
- وای نازی این چادرا چه خوشگلن قیمتاهم عالیه😍
+ بله قیمت کردم تو بازار ۶۰۰😱 اینجا چون تولیدی هستند زیر قیمت بازاره ۲۸۵😍
بهترین برای بهترینها 👏👏👆👆
هدایت شده از تست هوش و ترفند
جامانده های کربلا و دلسوختگان زیارت نرفته😭 عجله کنید که 😍 نگین قبة الحسین (ع) و تکه ایی از سنگ قبر امام حسین (ع) منتظرند به شما هدیه داده شوند💚 زودتر بزنید روی👇
ـ 🔴 🔴
ـ 🔴 🔴
ـ 🔴 🔴
ـ 🔵 🔴
ـ 🔴 قــبــــــــــر
ـ🔴 🔴 🔴 🔴 🔴 🔴
ـ🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴
امـــــام حــــــســـــــــــــــــــــیــــــــــن(؏)
#سوژه_سخن_طنز
یه نگاه محبت آمیز به بابام کردم و گفتم دوست دارم
گفت منم دوست دارم خوشکل بابا
پس بی زحمت بپر دوتا نون بگیر..زباله هارم بزا دم در.. 😐😂
-ینی عاشقتم بابا😫😖😶
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
پیامبر اکرم (ص) : نگاه محبت آمیز فرزند به پدر و مادرش عبادت است.
و چه خوبه که علاوه بر این نگاه، در رفتار هم اندکی کمک کار والدین باشیم.
بحار الانوار، ج 74، ص 80.
————————————————————
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
اتفاقی عجیب در برنامه تلویزیونی
بازیگر خانم اینقدر ذوق زده شد که میخاست مهمون مرد برنامه رو بغل کنه شهاب حسینی پرید وسط نذاشت😱😱
خیلی باحاله حتما ببینید و بخندید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3540451341C466d1824a0
هدایت شده از تست هوش و ترفند
_ اینی که الان میخوام بهت بگم یه درخواست نیست! کاریه که باید انجام بدی. ببین رویا، تعصبی که من روی همسرم دارم به نظرم لازمه.
اینکه من رو همسر خودش خطاب میکنه، چقدر برام دوست داشتنیه.
_ تو دیگه اون مانتوهایی که داری رو نمیپوشی!
_ پس اون همه مانتو رو چیکار کنم!؟
_ یه حرفی بهت میزنم گوش کن؛ بعد از اینکه خاستگاری رو علنی کردم هم، دیگه دوست دارم #چادر بپوشی.
لبخند رو لبهام نشست. من الان پنج ساله از غیرتی شدن علی برای خودم خوشحال میشم.
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
✍ دست نوشته شهیدی
برسنگ مزارش :
"هیچ بدنی درمقابل آنچه روح اراده
آن را می کند ناتوان نیست
به امید آنکه درتمـام احوال
مراقبت از #نمـاز خـود بکنیم..."
#تخریبچی_شهید_ناصر_اربابیان🌷
#لحظات_عاشقانه
#نماز_اول_وقت
#سفارش_یاران_آسمانی
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد ..در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد .. سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚در شهری که موش🐭 آهن میخورد ، کلاغ هم کودک می برد !!
بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آنها را نزد دوست خود به امانت گذاشت. چون فکر میکرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمیافتد. پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهنها را از او پس بگیرد. اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهنها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهنها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: «دوست عزیز، من واقعاً متاسفم. اما من آهنهای تو را در گوشهای از انبارنگاه میداشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهنها را خورده است.»
مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیلهای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت: «بله، من هم شنیدهام که موش آهن دوست دارد. تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم.»
دوست بازرگان با خود فکر کرد که حالا که این مرد احمقحرف مرا باور کرده است، بهتر است او را برای ناهار دعوتکنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده، تردید را از او دور کنم. بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. اما زمانی که از خانه او خارج میشد،فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت. دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود گفت: «دوست عزیز، من شرمنده شما هستم، اما امروز مرا معذور بدارید، چون فرزند کوچکم از دیروز گم شده و بسیار نگران و پریشان هستم.»
بازرگان که منتظر این سخنان بود، گفت: «اما من دیروز، زمانی که به خانه میرفتم، فرزند شما را دیدم که کلاغی او را به منقار گرفته بود و با خود میبرد.» دوست خائن او که پریشانتر شده بود فریاد زد:«آخر چطور امکان دارد کلاغی که وزنش نیم من نیست کودکی را که وزنش ده من است بلند کند و بپرد؟ مرا مسخره کردهای؟» اما بازرگانبلافاصله پاسخ داد: «تعجبی ندارد. در شهری که موش میتواند آهن بخورد، کلاغ هم میتواند کودکی را ببرد.» دوست او که پی به داستان برده بود با پریشانی گفت: «حق با تو است. فرزندم را بیاور و آهنت را بستان، من به تو دروغ گفتم.» بازرگان که دیگر ناراحت نبود در پاسخ گفت: «بله، اما این را بدان که دروغ تو از دروغ من بدتر بود. زیرا من برای پس گرفتن حق خود، مجبور به دروغگویی شدم، اما تو قصد خیانت به من را داشتی.»
📗برگرفته از کلیه و دمنه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
دﯾﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﺶ ﺗﻠﻔﻦ ﺛﺎﺑﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢ ...
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﻤﺎﻥ ﻗﻄﻊ ﺷﻮﺩ . ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ ...
ﺗﻠﻔﻨﺶ ﺑﻮﻕ ﻣﯿﺰﻧﺪ ....
ﺑﻮﻕ ﻣﯿﺰﻧﺪ ... ﺑﻮﻕ ﻣﯿﺰﻧﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻤﯿﺪﻫﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﯾﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯾﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻻﻥ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ .
ﺷﻤﺎﺭﻩ " ﺑﯿﺮﻭﻥ " ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ : " ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﮕﯿﺪ ﺑﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺵ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ "
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺮﻓﺘﻪ " ﺑﯿﺮﻭﻥ " ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ ....
ﺑﺮﻭ ﭘﯿﺸﺶ ....
ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ....
ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺑﻮﺳﺶ ﮐﻦ ....
ﺻﻮﺭﺗﺘﻮ ﺑﭽﺴﺒﻮﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ....
ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻦ ....
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ....
ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﻩ " ﺑﯿﺮﻭﻥ " ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺑﮕﺮﺩﯼ ...
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ " ﺑﯿﺮﻭﻥ " ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ!!!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚هر شب پلو، هر روز پلو، هر شب مرغ، هر روز مرغ، آخرش صد تومن ؟؟؟!!!
در مواردی که به شخصی لطفی میکنند ولی وی از روی نادانی یا گستاخی باز هم طلبکار و ناراضی است و بیشتر میطلبد
به شوخی یا جدی اینگونه میگویند.
روزی شخصی به منزل ثروتمندی میرود و مدتی در انجا مهمان میشود. صاحبخانه از روی احترام با مرغ و پلو و غذاهای رنگارنگ از وی پذیرایی میکند. هنگام عزیمت وی به دیار خود، صاحبخانه چون خبر داشت که وی بضاعت اندکی دارد مبلغ صد تومان هم به عنوان هدیه و سوغات به وی میدهد تا برای خانواده ببرد. میهمان ناراحت شده میگوید:
هر شب پلو، هر روز پلو، هر شب مرغ، هر روز مرغ، آخرش صد تومن ؟؟؟؟!!!!!!
میگویند روزی ابن مقله وزیر پولی را از نصر بن منصور عامل بصره مطالبه کرد که میبایست پرداخت میکرد و به وی گفت همین جا باش تا زر را بدهی.
چون آن روز اول رمضان بود هر شب ابن مقله، برای افطار نصر را به سرای خود دعوت میکرد. پس از اتمام یک ماه پیغام داد و پول را بخواست. نصر گفت من پول را به وزیر پس دادهام. ابن مقله وی را بخواست و گفت مال را به که دادی؟ وی گفت مال را ندادم ولی یک ماه تمام مهمان تو بودم و نان تو را به رایگان خوردم. الان سزاست که از من مال بخواهی؟
وزیر خندید و مال را به وی بخشید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده سادات
🔱 به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد افتتاح کلینیک تغذیه به مدت یک هفته رژیم #رایگان ارائه می دهیم.
📈 وزن خود را در لینک زیر وارد کنید و رژیم غذایی خود را دریافت کنید 👇👇
🔘 وزن 70تا80 👈 مشاهده رژيم
🔘 وزن 80تا90 👈 مشاهده رژيم
🔘 وزن90تا100👈 مشاهده رژيم
🔘 وزن100بهبالا👈 مشاهده رژيم
♻️دریافت رژیم تثبیت وزن👈مشاهده رژیم👇
http://eitaa.com/joinchat/726335499C642c3d5c0b
هدایت شده از تست هوش و ترفند
سلام دوستان #سوتی خجالت آور من😑
تو دوران عقد بودیم که همراه خانواده همسرم رفتیم مسافرت. شب موقع خواب چون جا کم بود همه پیش هم خوابیدیم.
مادرشوهرم هم بین منو شوهرم خوابیده بود.
دیدم صبح مادر شوهرم هی بدجنس میخنده هی نگاه من و شوهرم میکنه اخرشم طاقت نیاوورد و گفت دیشب وقتی خوابم بُرد ......😳🙈😱
ادامه 👇👇👇👇 😂
https://eitaa.com/joinchat/381812766Ca047b4ca16
خانومای متاهل #سوتیاشونو اینجا به اشتراک میزارن😜
#شهید_جهاد_مغنیه
یک هفته قبل از #شهادتش از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه #جهاد می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر #سجاده مشغول دعا و گریه است و دارد با #امام_زمان صحبت میکند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام.
.
🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟
چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بهخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم.
گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم .
دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم!
مرا بوسید و بغل کرد و رفت...
.
🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر التماس برای چه بوده است !.
راوی: #مادر_شهید
#شهیدجهادعمادمغنیه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گسترده چمران
هدایت شده از تست هوش و ترفند
🔞 #ده_بـــرادر_و_خواهر_تنها
ده برادر در قبيلهای عرب زندگی میکردند و تنها يک خواهر داشتند که بسيار به او علاقمند بودند، آنان به خواهر گفتند:
هر چه خداوند به ما روزی میدهد نزد تو میسپاريم و تو ازدواج نکن؛ زيرا به غيرت ما برمیخورد، خواهر با آنان موافقت کرد، اما روزی برای غسل نمودن بر سر چشمه آبی رفت و در ميان آب نشست، اتفاقا زالویی در بدن او داخل شد و پس از مدتی رشد کرده و شکم دختر بالا آمد، برادران پنداشتند كه خواهر آبستن شده و به آنان خيانت کرده است و تصميم گرفتند او را بکشند
👇👇👇👇....ادامه...👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1980432395Cf692b1e675
✍🏻برای اینکه خانه ای
خانه باشد
باید کسی مدام در آن راه برود. باید یکی باشد که
ظرفهای کثیف را بگذارد توی سینک.
تمیزها را بچیند سر جایش.
تختها را مرتب کند.
زنگ بزند سوپر
رب گوجه فرنگی و ماکارونی سفارش بدهد.
میوه ها را بشورد.
قبضها را پرداخت کند.
به گلدانها آب بدهد.
ملافه ها را عوض کند.
لباسها را مرتب کند.
به ناهار فردا و شام شب فکر کند. جارو بزند و گردگیری کند.
برای اینکه خانه،
خانه باشد
یک عالمه قدمهای خاموش
از تراس تا آشپزخانه،
از آشپزخانه تا اتاق خواب،
از اتاق خواب تا حمام،
از حمام تا دم در
بارها و بارها باید تکرار شود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•