فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای خدا، من تو را می خوانم زیرا یقین دارم که مرا اجابت خواهی نمود پس دعای مرا بشنو.
ای که با دست پر قدرتت کسانی را که به تو پناه می آورند از دست دشمنان می رهانی، محبت بی دریغت را به من بنمایا
شبتون پر از عطر خدا🌍
هدایت شده از سخنان بزرگان
💸 توی این دوران که خیلیها بیکار شدن، یا درآمدشان کفاف زندگی را نمیده، دست به دست کنید شاید کسی دنبال کار باشه
🔹 ثبتنام در ششمین آزمون استخدامی بخش خصوصی
برای بیشتر از ۴۹۰۰ شرکت مثل دیپوینت، مجموعه گلستان، پپسی، هراز، فروشگاههای هفت، پچپچ، لادن، نادی، باراکا، تحفه، دیجیکالا، سنایچ، خدمات انفورماتیک، فناپ، گروه انتخاب و... فقط تا آخر امشب وقت داره
⭕️ فرصت ثبتنام فقط تا آخر امشب هست
📝 اطلاعات بیشتر و ثبتنام👇
🌐 www.inre.ir
خـدایـا❤️
زیبـاترین صدا
صدا و آوای دلنشین
تو در قلب ماست❤️
که بر زندگیمان جاری ست
بارالها🙏
حضورت را
همیشه سرلوحه
قلب ما قرار ده❤️
آمیـــن یا حَیُّ یا قَیّوم 🙏
ای زنده ، ای پاینده 🙏
#سلام_روزتون_سرشار_از_شادی 🌺🍃🌺
هدایت شده از سخنان بزرگان
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانوما ترکوندنش❗️😳
خبر شوکه کننده 😱
😱 برای همیشه از شر پوست مرده و پر از لک خلاص شو
🟣 فرصت محدود 🟣
هر چه سریع تر عدد ۷۵ رو به ۱۰۰۰۴۳۳۱ پیامک کنید
🧏 از بین بردن سریع جای جوش و کک و سیاهی پوست فقط با این محصول👌
❤️#درک_متقابل
نزد يكي از دوستانم كه مدير كارخانه بزرگي در اصفهان بود سفارش پسر جواني را براي استخدام در قسمت حسابداري كارخانه كردم.
پسر جوان در كارخانه مشغول كار شد و پس از دو هفته نزد من آمد و گفت: «مگر قرار نبود در قسمت حسابداري مشغول كار شوم؟»
گفتم: «چرا.»
گفت: «اكنون دو هفته است كه در سالن توليد كنار كارگران مشغول كارهاي طاقت فرسا هستم و ديگر به كارخانه نخواهم رفت.»
پس از مدتي دوست كارخانه دار خود را ديدم و جريان را از وي سوال كردم كه جواب داد: «كارمندي كه مي خواهد در قسمتهاي دفتري كارخانه من كار كند بايد بداند كارگران خط توليد چگونه و با چه مشقتي كار مي كنند، همانطور كه خودم قبلا اينگونه بوده ام.»
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از تست هوش و ترفند
برادرم معتادم بخاطر فقر منو به همسایه ی زشت وپولدارمون وعده داد..
ولی در کمال ناباوری منو به عقد برادر معلولش درآورد..برادر بزرگش هرروز وادارم میکرد که همراه همسر معلولم برم پارک و یک ساعت همسرم رو اونجا تنها رها کنم و برگردم خونه...
دلیل این کارش رو نمیدونستم،یه روز تصمیم گرفتم پشت یکی از درختها پنهان شم تا ببینم قضیه از چه قراره..بعد از نیم ساعت همسر معلولم از سرجاش....👇👇👇😳😳
https://eitaa.com/joinchat/2028077229C7d66c5373e
#روایت_واقعی👆😱
عالمه غیرمعلمه
عده ای از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسش هایی داشتند که می خواستند از امام کاظم(ع) بپرسند. امام(ع) در سفر بود، پرسش های خود را نوشته به دودمان امامت تقدیم نمودند، چون عزم سفر کردند برای پاسخ پرسش های به منزل امام(ع) شرفیاب شدند، اما امام هنوز از سفر برنگشته بودند و چون امکان توقف نداشتند، حضرت معصومه(س) پاسخ سئوال ها را نوشتند و به آنها دادند، آنها با مسرت فراوان از مدینه منوره خارج شدند، در بیرون مدینه با امام روبرو شدند و داستان خود را برای آن حضرت شرح دادند.
هنگامی که امام(ع) پرسش های آنان و پاسخ های حضرت معصومه(س) را ملاحظه کرد، سه بار فرمود: «فداها ابوها» «پدرش به قربانش باد.»
با توجه به این که حضرت معصومه(س) به هنگام دستگیری پدر بزرگوارش خردسال بود، این داستان از مقام بسیار والا و دانش بسیار گسترده آن حضرت حکایت می کند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از 🌼تبلیغات گسترده همت🌼
☚محرم نزدیک هنوز وسایل هیئت، نگرفتی؟
☚میخوای امسال هم منزلت روضه بگیری؟؟
☚پارچه های سیاه ارزون قیمت لازم داری؟؟
▁▁▁▁▁▁▁▁▁▁▁▁▁▁▁▁▁▁▁
███ ۞محصولات محـرم رسید۞ ███
▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔
﴿کتیــــــــــبه ریســــــــــه ﴾
﴿آویــــــــــــز قــــــــــــاب ﴾
﴿ســـــــــــاتن مخـــــــــمل﴾
﴿ســـــــــربند اشــــــــــکی﴾
﴿پشت منبری ســـــــردرب﴾
❞ همراه با تخفیف و هدیه ❝
👈👈فقط کافیه اینجا لمس کنی👇
╭╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╮
یا علمدار حسین(ع)
╰╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╾╯
هدایت شده از سخنان بزرگان
🔴عاقبت وحشتناک مرد هوس باز و اجنه😱
کارش شده بود سوار کردن دختر ها و بازی با آبروشون و... همراه با رفیقای بدتر از خودش. نصف شبی که تنها گشت میزد، خانم قد بلند سیاه پوش زیبا روی کنار خیابون ایستاده بود! دربست سوارش کرد و آدرس رو خواست، خانم با لحنی عجیب گفت برو بیرون شهر راهنماییت میکنم. اونم از خدا خواسته قبول کرد، به جاده که خاکی نزدیک میشدن ،مرد تو این فکر بود همینجا بزنه کنار و کارش انجام بده که ناگهان خانم میگه وارد جاده خاکی بشین!! مرد جا میخوره و میگه چشم جاده تاریک و خلوت رو ادامه میده تا اینکه سر و صدای عروسی به گوشش میخوره هر چقدر میره سر و صدا از چپ و راستش دنبالش میره😳 خانم بهش میگه بزن کنار رسیدیم عروسیمونه! مرد که انتظار اینو نداشت همینکه میخواد چیزی بگه ماشینش وای میسته رو میکنه به زن ناگهان... حتما ادامه داستان رو اینجا ببینید🔞
📚 #حکایت
مردی به دهی سفر کرد
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از مرد خواست تا مهمان وی باشد.
شخص پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به آن شخص رسانید و گفت :
این زن، هرزه است به خانهی او نروید ! مرد به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه مرد گفت : حالا کف بزن !!!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟!!
مرد لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•