هدایت شده از گسترده چمران
😳😱
لحظه حمله حیوانات آویزان در اتاق خواب و فرار زن به سمت شوهر و فوت سخت زن😨😨
اگه زود عصبانی میشی بیا حتما😭
هر کی این فیلمو دیده منقلب شده😰
زود پاک میشه سریع بیا😳❌😱
📛 تبلیغ نیست یک هشدار جدی است📛
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فیلم سنجاقه ایتا نشون نداد از ادمین بگیرید👆👆
هدایت شده از سخنان بزرگان
#سوتی_بارداری😁
**دانشگاه درس میدادم و تا ماه هشتم رفتم سر کلاس ولی همش مانتو های گشاد میپوشیدم و تا معلوم نباشه و به خیال خودم دانشجوهانمیفهمن یه جلسه داشتم درس میدادم و اول صبح بود و تازه صبحونه خورده بودم و #بچه_داشت_تکون_میخورد و حس کردم دانشجوها دارن پچ پچ میکنن خلاصه یه چند دقیقه ای این اتفاق تکرار شد مدام در گوشی پچ پچ میکردن تا اینکه دیگه عصبانی شدم و گفتم چرا اینقدر پچ پچ میکنین؟جایشو نفهمیدین سوال دارین ؟یکی از دخترا که خیلی شر بود گفت سوال که داریم ولی از درس نیست.سوالمون اینه که**....😰😁
http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
داستان کوتاه
پاﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ 10 ﺳﮓ ﻭﺣﺸﯽ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﻫﺮ
#
ﻭﺯﯾﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺳﺮﺯﺩ، ﺟﻠﻮﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﺳﮕﻬﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﻧﺪﮔﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ!!!
ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺯﺭﺍ ﺭﺃﯾﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﺴﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻭﺍﻗﻊ ﻧﺸﺪ! ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﮓ ﻫﺎ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺪ...
ﻭﺯﯾﺮ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ 10 ﺭﻭﺯ ﺗﺎ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﻫﯿﺪ...
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﯿﺰ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ.
🔴ﻭﺯﯾﺮ ﭘﯿﺶ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺳﮓ ﻫﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ 10 ﺭﻭﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﻢ...
ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﻣﯿﺒﺮﯼ!
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ...
ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﺪ؛ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﻭﺯﯾﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﮓﻫﺎ! ﻏﺬﺍ ﺩﺍﺩﻥ، ﺷﺴﺘﺸﻮﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻭ...
ﺩﻩ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻭﻗﺖ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ...
ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﮓﻫﺎ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺪ.
ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻋﻤﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺻﺤﻨﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﭼﯿﺰ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ!
ﻫﻤﻪ ﺳﮓ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻧﺪ!
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﮓ ﻫﺎ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﻭﺯﯾﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
10 ﺭﻭﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ،ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ؛ ﻭﻟﯽ 10 ﺳﺎﻝ ﺧﺪﻣﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ #ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﺪ...!
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ.
🤔ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ #ﺧﻄﺎﯼ_ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﺪﺕ ﻫﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯿﺪﻫﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ببخشی.
ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻓﮑﺮﮐﻨﯽ...
میدانم که ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪ...
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از تبلیغات پربازده مدال
🔴 #کلیپ تکان دهنده 😰😱
دختری که پدر خود را سر سفره با چاقو کشت 😳📛
آن دختر میخواست این ماجرا را خود کشی وانمود کند که راز او خیلی زود فاش شد 😳🔞
#ادامه_ماجرا 👇🏽😭💔
https://eitaa.com/joinchat/1663762489C41af371d7f
اگر ناراحتی قبلی داری نبین👆🏽😔⛔️
🔞🎥 فقط +18 سال ❌
هدایت شده از سخنان بزرگان
❌ ماجرای هولناک لحظه به قتل رساندن پدر توسط دخترش 😔😳 ! ❌
🔞 تماشایش محدودیت سنی دارد !
https://eitaa.com/joinchat/1663762489C41af371d7f
تاکید میکنم دارای صحنه دلخراش😱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃
💫خــــــ❤️ــــــدایا
🌸دراین روز فرخنده
✨به برکت مبعث رسول اکرم (ص)
🌸خاتم انبیاء محمد مصطفی ص
✨برای همه سلامتی آرامش دل
🌸و نیکبختی آرزو دارم
✨خدایا عطا کن به آنان هرآنچه
🌸برایشان خیراست
✨و دلشان را لبریز کن از شادی
🌸و لبانشان را با
✨گل لبخند شکوفا فرما 🌸
🌸آمیـــن🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸عید بزرگ مبعث مبارک باد🌸
🍃🌸اَللّهُمَ
🍃🌸صَلَّ
🍃🌸عَلی
🍃🌸مُحَمَّدٍ
🍃🌸وَآلِ
🍃🌸 مُحَمَّد
🍃🌸وَعَجِّل
🍃🌸فَرَجَهُم
🍃🌸وَ اَهلِک
🍃🌸عَدُوَّهُم...
🍃🌸 اَللّهُــــمَّ
🍃🌸عَجـِّل لِوَلیِّکَ
🍃🌸الفَـرَج
🍃🌸عـیدتـون مـبـارک 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗شروع هفته تون عالی و شاد
🌺امروز چه روز زیبایی
🌸خواهد شد که شروعش
💗مبعث رسول گرامی اکرم باشد
🌺امیدوارم امروز
🌸از زمین و زمان براتون
💗شادی و سلامتی ببارد
🌺و رسول الله ضامن اجابت
🌸حاجات شما باشد
💗لحظات خوب و زیبایی
🌺 کنار خانواده داشته باشید...
هدایت شده از سخنان بزرگان
☠ساعت 4 بامداد زنی در بیمارستان فوت میکند آنچه دوربین های مداربسته ظبط کردن... 🙈😱😳😵👇🏿👇🏿
https://eitaa.com/joinchat/2300969148C98a2042250
⛔️ناراحتی قلبی داری نیا تو 👆🏿❌❌
کانال ماه تابان
☠ساعت 4 بامداد زنی در بیمارستان فوت میکند آنچه دوربین های مداربسته ظبط کردن... 🙈😱😳😵👇🏿👇🏿 https://
.
🤭زیر 18 نبینه لطفااااا❌👆
.
🔆ماجرای ملوس!
✨امروز بهترین؛ نه، پر استرسترین روز زندگیم است. خواهرم بعد از سالها حسرت، قرار است مادر شود و من هم خاله!! آخ که چقدر منتظر این روز بودیم.
✨راهروی بیمارستان مثل همه روزها پر رفت و آمد بود. ورودی بخش اتاق عمل هم پراسترسترینجا! یک چشمم به صفحه گوشی بود و قرآن میخواندم، چشم دیگرم به رفت و آمدهای پشتِ درِ اتاق عمل.
✨تق تق تق!!! این صدا چقدر برایم آشنا بود. یاد روزهایی افتادم که با سمانه کفشهای پاشنهدار مادرم را میپوشیدیم و وسط حیاط راه میرفتیم و مثلا ادای آدم بزرگها را در میآوردیم. یادش به خیر! چقدر زود گذشت. سمانه الان خودش در انتظار مادر شدن است و من هم دارم خاله میشوم و مادرمان .... خدا رحمتش کند. زود ما را تنها گذاشت.
✨آهی کشیدم و زیر چشمی آن خانم را با کفشهای پاشنه مدادی قرمزش برانداز کردم. خیلی نگران بود. مسیر 3 متری راهرو را با آهنگ تق تق کفشهایش بارها رفت و برگشت.
✨ حسابی هم تعمیری و تعویضی بود! از دماغ عمل شدهاش بگیر تا ناخنهای کاور شدهاش!
در دلم داشتم حساب کتاب میکردم چندتا عمل زیبایی انجام داده، چقدر هزینه کرده، خوب شده یا بدتر شده و ... . هنوز محاسباتم تمام نشده بود که آهنگ لهو و لعب گوشیاش، لرزه به تن تابلوی سکوت بیمارستان انداخت.
✨آمد کنار من نشست و مشغول گفتگو شد:
چی بگم. همیشه باهم بازی میکردند. هیچ وقت اتفاقی نمیافتاد. نفهمیدم چی شد یه دفعه چنگ زد تو صورتش! صدای جیغ ملیسا رو که شنیدم، تا به خودم اومدم دیدم چشمش پره خونه. دیگه نفهمیدم چکار کردم. فقط سریع رسوندمش بیمارستان. الانم اتاق عمله.... نه نمیخواد. کجا بیای. اگه تونستی برو یه سر خونه ما ببین ملوس چکار میکنه. من که همین طور وِل کردم اومدم.
✨حس فضولیم حسابی گُل کرده بود. دلم میخواست ببینم چه اتفاقی افتاده. این طور که فهمیدم دو خواهر باهم دعوا کردند و یکی زده چشم دیگری را ناکار کرده. اما خوب این سناریویی بود که من نوشتم. به خواهرم فکر کردم که شاید روزی این بساط او هم باشد. دوقلو داری هم سختیهای خودش را دارد!
داشتم سناریو را تکمیل میکردم که صدایم کرد:
✨خانم ببخشید تا کی اینجا هستید؟
+ سلام عزیزم! نمیدونم. منتظر تولد دوقلوهای خواهرم هستم. چطور؟
به سلامتی. مبارک باشه. راستش نمیدونم کِی دخترم از اتاق عمل بیرون میاد. منم مجبورم برم خونه یه سر بزنم بیام. دوستم گفت نمیتونه بره. الانم وقت غذای ملوسه.
✨ میترسم دیر برسم دوباره قاطی کنه! خواستم اگه ممکنه شما حواستون باشه دخترم رو آوردن بیرون کنارش باشید تا من بیام.
+ آخی؛ عزیزم. چند سالشه؟
کی؟ ملیسا یا ملوس؟
+ ملوس دیگه. همون که خونه گذاشتین و وقت غذا دادنشه.
هنوز دوسالش نشده.
+ ای وای خاک تو سرم! تنها گذاشتیش؟
وااا. خانم این چه حرفیه. همیشه تنها میذارمش. فقط این بار عجلهای زدم بیرون یادم رفت غذاش رو بذارم. اونم غذاش دیر بشه، کل خونه رو بهم میریزه.
✨+ چی بگم. آخه ما بچه زیر دوسال رو تنها نمیذاریم. باشه شما سریع برید تا اتفاق بدتری نیفتاده. من حواسم هست.
وای خدا خیرتون بده. من سریع بر میگردم. فقط برم غذای ملوس رو بدم و بیام. در ضمن ملوس اسم سگمونه!!
✨دوباره صدای تق تق در راهرو پیچید. هنوز از شوک سناریوی مسخرهام بیرون نیامده بودم که پرستار از اتاق بیرون آمد و سراغ مادر ملیسا را گرفت.
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
کانال کاردستی ونقاشی کودکانه
قصه های شب
📣📣📣📣📣
دوست دارید بچهاتون سر گرم کنید
با ایده های کاردستی و نقاشی که توی این پیج هست میتونید کلی کاردستی بسازیم کلی سرگرم بشیم🐭🐰🐼🐣🦋🦉🐝🐢🐡🐙🦌🐑🌸🌼🌻🌞☃❄️☂💧
🔔هرشب ساعت ۲۰یه قصه جذاب داریم
این کانال و به تمام مامان های خوش ذوق که بچههای کوچولو دارن پیشنهاد میکنم
همین الان بزن روی این لینک وعضو شو که دیگه قراره باهم کلی کاردستی جدید بسازیم.
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4256891178C4f16d66bd9