هدایت شده از گسترده تبلیغاتی سبحان📢
اتفاقی ترسناک در کرمان🚷
زوج جوانی که چندسالی بود ازدواج کرده بودند توانستند یک خانه کلنگی و قدیمی بخرند و در آن ساکن شوند. پس از گذشت چندین روز زن جوان متوجه شد غذاهایی که از شام باقی می ماند و در یخچال گذاشته می شوند خورده می شوند!
ابتدا فکر میکرد کار همسرش باشد ولی با اینحال باورکردنی نبود یک نفر شب هنگام بتواند با شکم سیر دوباره غذا بخورد!
یک شب که مقدار زیادی غذا در یخچال خورده شد زن از شوهرش پرسید آیا غذای دیشب را خودت خورده ای؟! شوهر انکار کرد و گفت که من دیشب با شکم سیر در کنار خودت خواب بودم و اصلا سمت یخچال نرفتم‼️
زن قضیه را برای شوهرش تعریف کرد و تصمیم گرفتند شب را در جایی در اتاق پنهان شوند
شب هنگام شد، زن و شوهر مخفی شدند بعد از گذشت نیم ساعت ناگهان صدای باز شدن درب حمام شنیده شد ....
✅ادامه ماجرا در لینڪ زیر👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1305084040Ca42e3b8d61
هدایت شده از تست هوش و ترفند
خداوکیلی هنوز میگید سال نو مبارک یا نوروزتان خجسته باد ،اخه اینا چه سمیههه!!!
بیا اینجا با شعر عید رو به عزیزات تبریک بگو هم خاصه و هم پر مفهوم:)🔥❤️🔥👇
https://eitaa.com/joinchat/3633250565Cc491f32dc3
کانال ماه تابان
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه 《 اثر مظفر سالاری 》 🔹قسمت بیست و سوم ...
شق ریحانه، سرمست و بی تاب بودم.
دوست داشتم او می توانست از فراز بام ها مرا ببیند که چگونه قوها را زیر بغل زده ام و به استقبال خطر و شاید به پیشواز مرگ می روم. وقتی با آن تکه چوب به مسرور حمله برد، مسرور حق داشت که به سرداب پناه ببرد.
من هم از آن چشم های خشمگین جا خوردم.هیچ وقت ریحانه را در کودکی در آن حالت ندیده بودم. هر چند زیبایی او با هاله ای از ایمان و نجابت در هم آمیخته بود، اما در عین لطافت و مودب بودن می توانست مانند سوهان، سخت و خشن نیز باشد.
باز خدا را شکر کردم که در بهترین حالت با او روبرو شدم و خیانت مسرور را فاش ساختم و به شکلی دلخواه و با بدرقه ای گرم، از او خداحافظی کردم.
در راه دارالحکومه، چند نفر از من پرسیدند: نام این پرنده های عجیب چیست؟ آنها را می فروشی؟ از کجا گیرشان آورده ای؟
تازه دارالحکومه از میان چند نخل، در تیررس نگاهم قرار گرفته بود که با صحنه ای تکان دهنده مواجه شدم. چند مامور اسب سوار، محکومی را با طناب به دنبال خود می کشیدند.
چند مامور دیگر نیز از عقب، پیاده حرکت می کردند و با تازیانه و چماق، محکوم را می زدند.تعداد زیادی از مردم کوچه و بازار، دور محکوم را گرفته بودند.
صد قدمی با آنها فاصله داشتم. از یک نفر که از همان سو پیش می آمد، پرسیدم: چه خبر است؟
سری به تاسف تکان داد و گفت: ابوراجح حمامی است. این بار کلاغ مرگ بر سر او نشسته است.
گویی درختی بودم که ناگاه صاعقه ای بر سر او فرود آمده باشد. هاج و واج ماندم و برای چند لحظه نتوانستم حرکت کنم. به هر زحمتی که بود زبان را در دهان خشکیده ام حرکت دادم و پرسیدم: ابوراجح! می خواهند با او چه کنند؟
گفت: می برند او را در شهر بچرخانند و در میدان سر از تنش جدا کنند
باورکردنی نبود.وچه زود محاکمه اش کرده و دستور داده بودند که حکم اجرا شود! مشخص بود که قبل از محاکمه، او را محکوم کرده بودند. تازیانه ها و چماق ها بالا می رفتند و پایین می آمدند. پرسیدم: گناهش چیست؟
گفت: می گویند صحابه پیامبر(ص) را دشنام داده و لعنت کرده است. چیزهای دیگری مثل جاسوسی و توطئه برای کشتن حاکم نیز به او نسبت داده اند.
با پاهای لرزان و چشم های خیره به سوی آن جمعیت پیش رفتم. یکی از سواران که دهان گشادی داشت، پیشاپیش همه، شمشیرش را در هوا تاب می داد و فریاد می زد: این است سرنوشت کافران و منافقانی که گرگ هایی هستند در لباس میش.
عاقبت دشمنان دین و حکومت و صحابه پیامبر(ص) همین است که می بینید. رافضی های( مخالفان شیعیان، شیعیان را رافضی می خوانند) متعصب و کوردل ببینند و عبرت بگیرند.
به دایره ی جمعیت که رسیدم ایستادم.
اسب سوارها از کنارم گذشتند. یکی از آنها طنابی به برآمدگی زین اسبش بسته بود و به کمک دست، آن را می کشید. دنباله طناب به دور دست های لاغر ابوراجح بسته شده بود. اگر آن مرد نگفته بود که ابوراجح است نمی توانستم بشناسمش. چند جای سرش شکسته بود.
لخته های خون، سر و صورتش را پوشانده بود. ریسمانی از مو از دماغش گذرانده بودند. این ریسمان به طناب وصل بود. از دندانهای بلند ابوراجح خبری نبود. همه را با ضربات چماق شکسته بودند.
از دهانش زنجیری بلند آویزان بود. زبان او را سوراخ کرده و جوالدوزی (نوعی سوزن بزرگ که با آن کیسه می دوختند) از آن گذرانده بودند. معلوم بود که اولین حلقه زنجیر را از همان جوالدوز گذرانده اند.
خون از زبان و دهان و لب های ورم کرده ابوراجح
جاری بود و از پایین زنجیر قطره قطره می چکید. زنجیری هم به دست ها و پاها و گردن او چفت شده بود. مردم از آن همه خشونت و بی رحمی؟ مات و مبهوت مانده بودند. چفیه را در مقابل ابوراجح از صورتم کنار زدم. وقتی نگاه خسته و دردمند ابوراجح به من و قوها افتاد، ایستاد. ماموران خشنی که پشت سر او بودند، بی درنگ ضربه های کوبنده و برنده چماق و تازیانه را بر شانه ها و پشتش فرو آوردند.
ابوراجح که دیگر رمقی نداشت، چشم ها را رو به آسمان بست و مانند درختی که فرو افتد، با صورت نقش بر زمین شد.پشت لباسش پاره پاره شده بود و بر اثر ضربه های تازیانه، خون تازه، چون قطره های درخشان شبنم، می جوشید.
تا اسب بایستد، ابوراجح چند قدمی با صورت روی زمین کشیده شد. قوها را به یکی دادم و با کمک چند نفر دیگر او را بلند کردیم تا سر پا بایستد. صورتش پوشیده از خاک و خون بود. از فرصت استفاده کردم و آهسته بیخ گوشش گفتم: همسر و دخترت در امان هستند.
به زحمت چشم های خاک آلودش را گشود و به من نگاه کرد. یک دنیا محبت و دوستی در آنها موج می زد.در چشم هایش هیچ ترس و وحشتی دیده نمی شد. اسب به حرکت درآمد و ابوراجح را کشید و با خود برد.
ماموران پیاده، مرا با چند ضربه تازیانه از ابوراجح دور کردند. صورتم را پوشاندم. قوها را پس گرفتم و ایستادم تا جمعیت از اطرافم گذشتند و به راهشان ادامه دادند. یکی گفت: این بیچاره به میدان نرسیده خواهد مرد.
دیگری گفت: آن وقت ز
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی سبحان📢
واقعا عنبرنسارا رو مسخره میکنید و دور میریزد ؟
اگر بدونید چطور باعث میشه پوست صورتتون روشن بشه و جوش اگزما و ... رو توی صورت و بدنتون پاک میکنه😍😍
درمان ریزش مو و هزار تا خاصیت دیگه داره که بزن رو لینک طریقه مصرفش رو یاد بگیر👇👇😍
#حـتـمـا_بـخـوانـیـد🍃
📛 نحوه ساخت و مصرف 👇
https://eitaa.com/joinchat/2535194792C2163715986
از دستش ندین❌❌👆👆
هدایت شده از تست هوش و ترفند
امروز سوار اسنپ که شدم آهنگاش خیلی قشنگ بود ؛ هر آهنگی پلی میشد ؛ یادداشت میکردم توی گوشیم برم بعدا" پیدا کنم :)))) یهو چشمم خورد به اسکرین ضبط ماشینش دیدم همه آهنگاش تهش ادرس این کانالو نوشته :🎵🎶
💞 ⚡️https://eitaa.com/joinchat/2768044155Cafcc9a5cd0
حمت جلاد کمتر خواهد شد.
از بی اعتباری دنیا در حیرت فرو رفته بودم. ابوراجح آن روز صبح،بی خبر از همه چیز و هر جا، در حمامش مشغول کار بود و اینک در این وضعیت اسفبار و باورنکردنی به سر می برد و تا مرگ فاصله ای نداشت.
به همسرش و ریحانه اندیشیدم که در گوشه ای از شهر، درخانه ای پناه گرفته و از آنچه بر سر آن مرد بی گناه و مظلوم می آمد، بی خبر بودند. جای شکرش باقی بود که آنها نبودند و آن صحنه رقت بار و وحشت انگیز را نمی دیدند.
نمی دانستم ابوراجح با دیدن من و قوهایش چه فکری کرده بود. آیا در دارالحکومه به خیانت مسرور پی برده بود؟ آیا با نگاهش می خواست به من بگوید که فرار کنم و از آنجا دور شوم؟
دیگر از آن اراده و اطمینان پیشین در من خبری نبود. قصد کرده بودم به نزد حاکم بروم تا جان ابوراجح را نجات دهم؛ اما اکنون دیگر کار از کار گذشته بود. ابوراجح اگر اعدام هم نمی شد، با مرگ فاصله ای نداشت. بهترین کار آن بود که با ریحانه و مادرش به کوفه فرار می کردیم. به این ترتیب حداقل ما نجات می یافتیم و خیال پدربزرگ از جانب من راحت می شد. آیا از دیدن ابوراجح در آن حالت حزن انگیز، متزلزل شده بودم؟ کسی در درونم فریاد می کشید:《 نه، تو هرگز نمی توانی ابوراجح را در این حالت رها کنی و به فکر فرار و نجات جان خودت باشی.》
ریحانه گفته بود: 《 بهتر است به خدا توکل کنیم و به او امیدوار باشیم.》گفته بود مرا دعا می کند. باید به خاطر او و پدرش تلاش خودم را می کردم. در آن شرایط، بازگشتن به سوی ریحانه، جز اندوه و خجالت، چیزی عایدم نمی کرد.
نمی دانم چه شد که ناگاه به یاد《او》 افتادم. همان که اسماعیل هرقلی را شفا داده بود و ابوراجح و شیعیان به او عشق می ورزیدند. خطاب به او گفتم: اگر آن گونه که شیعیان اعتقاد دارند تو زنده ای و صدایم را می توانی بشنوی، از خدا بخواه باریم کند.
دوباره گرمی عزم و آراده در رگ هایم به حرکت درآمد. آخرین نگاه را به جمعیتی که همچنان در لا به لای نخل ها دور می شدند، انداختم و به سوی دارالحکومه به راه افتادم...............
پایان قسمت بیست و سوم..........
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
📣📣 دیگه دوران عمل جراحی ، تیغ و هزار جور عوارض گذشت 🤗🤗
⭕️ ناااااب ترین محصول زیبایی #بینی رسید 😍
❌ توجه کردی هر جا میری قیافه ها شبیه هم شده از بس عمل های گوناگون رو صورتشون کردن
⭕️ ولی دیگه از این به بعد اینجوری نمیشه ☺️ به لطف محصولات نابی که از دل طبیعت گرفته شدن 😍🤗
✔️ این یک تبلیغ نیست کافیه یکبار امتحان کنید بدون. جراحی و. خونریزی
https://eitaa.com/joinchat/3720937500Cce62abdffa
هدایت شده از تست هوش و ترفند
💓خدا به وسیله این کبوترهایحرم برات رزق دنیوی و اُخروی فرستاده،روی یکی ازاین کبوتر کلیککن ببینچی برات میاد
🕊🕊 🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊💌🕊🕊🕊
🕊🕊💌📜💌🕊🕊
🕊🕊💌🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊
‼️ یه حال و هوای عجیبی داره😇 🤲
کانال ماه تابان
حمت جلاد کمتر خواهد شد. از بی اعتباری دنیا در حیرت فرو رفته بودم. ابوراجح آن روز صبح،بی خبر از همه چ
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان نیمه شبی در حلّه
《اثر مظفر سالاری》
🔹قسمت بیست و چهارم
....... به درِ دارالحکومه که رسیدیم، دست هایم خسته شده بود. سندی با دیدن من، بی درنگ برخاست و مثل همیشه؛ حلقه روی در را سه بار کوبید. قبل از باز شدن دریچه، با صدای بمش فریاد کشید: در را باز کن؛ میهمان محترمی داریم.
باز هم زبانه فلزی به خشکی از میان چفت هایی گذشت و درِ سنگین بر پاشنه چرخید. سندی لبخند ناخوشایندش را تحویلم داد که باعث شد بر اثر فشار گونه های برآمده اش، یکی از چشم هایش بسته شود. مقابلم ایستاد و راهم را بست.
--- چه پرنده های قشنگی! گوشتشان حلال است؟
خواست به آنها دست بزند خودم را کنار کشیدم.
--- خودت انصاف بده حیف نیست که گوشت چنین پرندگان زیبایی از گلوی کسی چون تو پایین برود؟
سندی دهانش را تا جایی که ممکن بود باز کرد و دیوانه وار خندید.
--- حیف این است که تو ساعتی دیر آمده ای وگرنه الآن همراه آن مردک حمامی روانه ات کرده بودیم. راست میگویی. من لنگ و خپل و بدقواره ام؛ اما تو با این همه زیبایی خواهی مرد و من زنده خواهم ماند.
--- ِآه! فراموش کردم در این چند روز به تو سکه ای بدهم. ناراحتی تو از همین است.
--- من از هر کس که به اینجا می آید و می رود، چیزی می گیرم؛ دیناری، درهمی. وقتی محکوم به مرگی را می بینم به قیافه اش دقت میکنم و از خودم می پرسم:
《سندی او به سرای باقی می شتابد. آیا چیزی دارد که به درد تو بخورد؟》 گاهی زلف یکی را انتخاب می کنم. زمانی چشم و ابروی یکی را. وقتی لب و دندان یکی را. از خودم می پرسم:
《 چرا از اینها که رفتنی هستند نمی توانم زیبایی هایشان را بگیرم و جایگزین زشتی های خودم کنم؟ به آن مردک حمامی نگاه کردم. فقیر بود. چیزی نداشت به من بدهد.آه، چرا! چشم هایش خوش حالت بود. سفیدی چشم هایش مانند مروارید بود.
سفیدی چشم های سندی به زردی و قرمزی می زد. او همچنان میان دری که گشوده شده بود ایستاده و راهم را سد کرده بود.
--- اما به تو که نگاه می کنم می بینم یکی از ثروتمندان عالم هستی. اگر قرار باشد چیزی را از تو انتخاب کنم، کار مشکلی خواهد بود.
همه چیزت زیبا و کامل است.نه، نمی شود گفت که چشم هایت از دندان هایت زیباتر است و یا سرت از بدنه بیشتر می ارزد. در یک کلمه، من همه وجود تو را می خواهم؛ حتی حرف زدنت و حالت های چهره ات را. کاش اینک که مرگ در انتظار توست می توانستی کالبدت را با من عوض کنی.
هیج کس ذره ای اندوه نخواهد خورد اگر کالبد مرا اسیر دست جلاد ببیند. جلاد دارالحکومه بسیار بی رحم است.یادم باشد از او بپرسم که کشتن تو برایش دشوار بوده یا نه. اگر بگوید نه، باور کن دیگر تمام عمر با او حرف نخواهم زد. نمی خواهی باز گردی؟
مجذوب حرف های سندی شده بودم. فکر نمی کردم آن قدر احساس داشته باشد.
--- نه.
--- معلوم است که برای نجات آن مردک حمامی آمده ای. باور کردنی نیست که جوان ثروتمند و زیبایی چون تو بخواهد جانش را برای کسی چون او به خطر اندازد. در هر صورت شجاعت تو را نیز می ستایم.
--- متشکرم. حالا بگذار بروم.
--- حاکم اگر سلیقه داشته باشد می گوید ابتدا نقاشی بیاید و نقشی از تو بر یکی از دیوارهای اندرونی اش بکشد؛ سپس به مرگت حکم خواهد داد. خوب است تو را همین گونه که ایستاده ای و قوها را در دست داری، تصویر کنند؛ با همین لبخند تمسخرآمیز که سخت نمکین و دلرباست.
به سلیقه قنواء آفرین می گویم.من نمی دانستم جوانی مانند تو ممکن است در حلّه یافت شود؛ اما او که دختر است و معمولا" در دارالحکومه است، تو را چون گنجی کشف کرده و به دست آورده و به دارالحکومه کشانده.
برای او هم افسوس می خورم که نمی تواند گنجش را حتی برای یک روز دیگر حفظ کند. قنواء پیش از این، کار و کردارش به دخترها نمی مانست. می گویند پس از آشنایی با تو، خیلی تغییر کرده.
خواستم از کنارش بگذرم که انگشت های دست هایش را در هم گره کرد و گفت: با من حرفی بزن که از تو برایم به یادگار بماند، سپس برو.
گفتم: خوشحال شدم که تو آدم با احساسی هستی؛ ولی افسوس می خورم که کوردلی، و دنیای تو به آنچه می بینی خلاصه می شود. تو نمی توانی زیبایی روح و روان ابوراجح را ببینی.
من امیدوارم در آن لحظه که می میرم و از این بدن فاصله می گیرم، زیباتر از آن باشم که تو اینک می بینی. این بدن پیر می شود؛ از ریخت می افتد و سرانجام خواهد پوسید و خاک خواهد شد.
تو به جای آنکه عمری را در افسوس ظاهر زیبا بگذرانی، بهتر است برای یک بار هم که شده چشم دلت را بگشایی و به روح و روانت نگاهی بیندازی. اگر این بدن چندان قابل تغییر نیست، در عوض، روح و روانت را می توانی با کارهای شایسته، صفا بدهی و زیبا کنی.
کسی نمی تواند تو را ملامت کند که چرا از زیبایی ظاهری بهره ای نداری. چون همین گونه به دنیا آمده ای؛ ولی زیبایی معنوی در اختیار ماست و اگر به فکر آن نباشی، قابل سرزنش خواهی بود.
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی سبحان📢
👅🚷 عاشق شدی ؟! 👅🚷
مخصوص عاشقای شیطون😈🔥👇🏼
❌ورود افراد مجرد ممنوع❌
https://eitaa.com/joinchat/3866886362Cb69bc3a362
https://eitaa.com/joinchat/3866886362Cb69bc3a362
یه جوری دلبری کن عشقت بره واس ننش بگه🙈📛
با نگاهت دیونش کن🔥🔞😍
هدایت شده از تست هوش و ترفند
پدر شوهرم خیلی مرد جذابی بود همیشه به من لطف داشت بیشتر از بقیه حتی دختراش بهم محبت میکرد
اون روز رفته بودم خونه پدرشوهرم مادرشوهرم رفته بود خونه خواهرش در شهرستان منم رفتم تا شب که پدرشوهرم از شرکت میاد میاد شام اماده کنم ولی بهش چیزی نگفتم که سوپرایز بشه نزدیکای ساعت نه شب بود هنوز نیومده بود تو آشپزخونه بودم که یهو در باز شد صدای پدرشوهرم میاومد که همراه دخترش اومد دستپاچه شدم پشت یخچال قائم شدم که یهو پدرشوهرم با حرفی که دخترش زد حالت تهوع گرفتم تموم تنم لرزید ....😱🚷👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3866886362Cb69bc3a362