هدایت شده از به هوای سیل
[Forwarded from عِمران واقفی]
#به_هوای_سیل
#سفر_به_پلدختر
نوشته اسماعیل واقفی
قسمت هشتم
توی پلدختر بالا و پایین شدیم تا بالاخره ایستادیم، توی همان خیابانِ هفت تیر. از یک مبل فروشی دونفر داشتند گل بیرون می ریختند. فهمیدیم صاحب مغازه است. با بچه ها پریدیم پایین. فرغون بیل و دستکش ها را بیرون کشیدیم یا علی گفتیم. سیل به ارتفاع سه متر با شدت زیاد مثل یک تازیانه شهر و خیابان ها را نواخته بود. آب با فشار زده بود که کره کره آلومینیم سفید مغازه از این برقی ها را کنده بود . مغازه را خالی کرده بود. این را پسر صاحب مغازه گفت و گفت که پانصد میلیون خسارت زده. و گفت که مبل های گلی و میزهای جلو مبلی را بیرون بیاندازیم و گفت که بالش های نرم و پر قویی را بیرون بیاندازیم و گفت که کوسن های طلایی و نقره ای را هم بیرون بیاندازیم. هرچه هست و نیست. به وحید هم گفته بود به شیشه ها کاری نداشته باشید تنها چیزی که آب کاری بهشان نداشته بود. ته مغازه یک کمد بزرگ بود که مثل جنازه گالیور روی زمین افتاده بود. چند تکه میز جلو مبلی ته فروشگاه بود وقتی برش می داشتی مثل بیسکوییتی که توی شیر له شده باشد وار می رفت. چوب شده بود مثل خمیر کاغذ. ابعاد فروشگاه هشت متر به طول سی متر. تهش تاریک بود. پر از گل و لای. یکی از بچه ها گفت:
- قبل از عید این دست مبل را یزد گرفتیم دوازده میلیون.
همانی که انداختیمش بیرون. همانی که دوریال هم دیگر نمی ارزید. همان مبل سلطنتی تراش لرستان. کار با کیفیت درجه یک. دنیا همین است دیگر. یک روز پشت میدهی به مبل و استراحت می کنی. یک روز هم مبل را به پشت می گیری و می اندازی بیرون. روی دیوار مغازه نوشته بود عکس برداری ممنوع. ما ولی خیلی عکس گرفتیم خدا از سر تقصیراتمان بگذرد. کم کم سر وصدا راه افتاد. طلبه های میبدی با بیل افتاده بودند به پارکینگ مبل فروشی. پر از گل بود. فرغون را می بردند پایین و پر می آوردند بالا. آن پایین هم تاریک بود. هم نمور بود. هم سرد بود. هم دلگیر بود. هم آزار دهنده بود. هم خسته کننده بود. هم نفس گیر بود کارش. هم عرق در آور بود. شاید هم کمی بوی آب لجن می آمد. راه پارکینگ بند آمده بود. فضا کوچک بود. بچه ها با هم می گفتند، می خواندند، سینه می زدند. می خندیدند. به هم کمک می کردند. دستگیر هم بودند. مرد می خواست پایین بیل زدن. فرغون به سختی بالا می آمد. مردهامان رفتند پایین. رفتند سراشیبی پارکینگ. حُرمزه و مجتبی همراه گروه اول میبدی ها رفتتند پایین. من و وحید هم همراه میبدی های دیگر آمدیم بالا.جهادی های پایین و بالا یکسانند آیا... هل یستوؤن.... طلبه ها انصافا کار می کردند. ملبسین هم بی عمامه آمده بودند. ای کاش آن دهان های گشادِ اینستایی از روی مبل های سلطنتی شان بلند می شدند و یک توک پا می آمدند اینجا. ای کاش این همه دهان گشاد در این مرز و بوم وجود نداشت. ای کاش دهان ها حد یقفی داشتند برای گشادی. ای کاش گشادی را می شد چاره ای کرد. امان از گشادی. داد و بیداد و فغان از گشادی...خسته ای گفت که زاریم ز ما در گذرید، هفت سر عائله داریم زما در گذرید ... و شنیدیم که گفتند سفر سنگین است به لرستان نروید سفر سنگین است... و کسی گفت بخسبید فرج در پیش است، کربلا را بگذارید که حج در پیش است... آری و کسی گفت کربلا را بگذاریم که حج در پیش است... ای کاش می شد خسته ها را چاره کرد. پرده نفاق عده ای را پاره کرد. ما آمدیم جهادی ولی حرفها پشت سرمان زدند، بعضی هایش رسید و بعضی هایش نرسید به همین قبله همه را بخشیدیم. همه را. إرحَم تُرحَم. عده ای را اما خدا نخواهد بخشید. إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ.
فروشگاه یک ونیم متر کرسی داشت. یک متر و ده سانت هم توی مغازه رد آب بود از پریز ها هم بالاتر. طبقه بالایش اما سالم مانده بود با مبل هایی مثل دسته گُل. قسمت پایینی اما پر از گِل. برق و آب قطع بود. بچه ها صفحه های کمد ها برداشته بودند و باهاش آب را طی می زدند. چوب ها آب خورده بود وحسابی سنگین بود. نفس می گرفت. دوتا طی بیشتر نبود. از همان اول شروع کردم به طی زدن. بچه ها از توی گل بعضی چیز ها را بیرون می کشیدند. یک گوشی تلفن بود که سیمش قطع بود و فقط گوشی اش مانده بود. خواستند بیاندازند بیرون یکی شان گفت:
- صبر کن صاحب مغازه بیاد بعدش.
- ولی این که دیگه فایده ای نداره. خراب و گلی و شکسته.
- نکنه می خواد نگهش داره حق الناسه رفیق.
واقعا اشک توی چشم آدم جمع نمیشه. بله جمع میشه. مال ما که جمع شد. اینقدر روی حق الناس حساس. به به. آفرینُ کُمُ الله. یکی از بچه ها دستش را کرده بود توی گل و لای که یک شیشه دستش را برید و بیل را کنار گذاشت و رفت یک تکه پارچه پیدا کرد و دستش را بست. آمد به من گفت خسته شدی، طی را بده من. من هم ایثار کردم و طی را بهش دادم. نگاهش را مهربان کرد و گفت:
هدایت شده از به هوای سیل
اینم از قسمت نهم. نظرهم فراموش نشه. انتقاد یا پیشنهاد هم بدهید. همینطور نخوان و رد شد برادر من...خواهر من...