🏳️ ولادت #حضرت_علی_اکبر علیه السلام و #روز_جوان، مبارک
🔺رباعی
بر آینه ی حضرت طاها صلوات
بر نور دل زاده زهرا صلوات
شاد است دل حسین و کل عالم
بر روی علی اکبر لیلا صلوات
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آئینه ی طلعت پیمبر آمد
این است نبی و یا که حیدر آمد
با دسته ی گل برو به دیدار حسین
تبریک بگو علی اکبر آمد
🔴حواس جمع🔴
https://eitaa.com/joinchat/945422359Cd198281eda
💭یادش بخیر 5سال پیش،
میلادجوانِ امام حسین علیه السلام
تهران هیئت حاج محمود کریمی
پیشنهاد دانلود🔽🔽🔽
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸مولودی فوق العاده زیبا🔸
✨میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام
🔴حواس جمع🔴
https://eitaa.com/joinchat/945422359Cd198281eda
﷽
سلام صبحتون بخیر
استادم می گفت: انسانهای بزرگ همیشه میخندند...😂
این انتخاب شماست که روزی سرشار از انرژی و آرامش را شروع کنید
شاد باشید...
#سیدمحمداکبرزاده_هنزائی
|حواس جمع|Havasjam
🔸مولودی فوق العاده زیبا🔸 ✨میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام 🔴حواس جمع🔴 https://eitaa.com/joinchat/94
کلیپ صوتی و کاملتر مولودی
جهت دانلود :
🔽🔽🔽
006 To Oomadi.mp3
11.11M
✨مولودی فوق العاده زیبا✨
💝حضرت علی اکبر علیه السلام💝
https://eitaa.com/joinchat/945422359Cd198281eda
💧 #روایت_جهاد_سلامت 💧
🔽روزی برای خودم لاتی بودم چهارراه میبستم، زمین و زمان را زیر و رو میکردم اما حاجی! الان می ببینی چجوری روی تخت بیمارستانم؟!
👤اینها حرفهای یک بیمارکرونایی است به طلبه ی جهادگر یا بهتر بگویم پرستارجهادی ...
⬅حاجی! می بینی دستام را با تکه پارچه ایی بسته اند؟! دستانی که زمانی دستبند پلیس را میشکست حالا حتی قدرت باز کردن پارچه ای را ندارد ...
💭آری دستانش را بسته بودند تا شلنگهای سُرُم و سوند را از خودش جدا نکند و همانطور که مظلومانه روی تخت بیمارستان صحبت می کرد جمله ای گفت که بسیار قابل تأمل است؛ او میگفت:
◼گُنده لاتی هم تاریخ مصرفی دارد و تاریخ مصرف من تمام شده است...
پ.ن: و حالا من باخودم میگویم که با فرعون درونم چه باید کرد؟! آیا به فکر چنین روزی خواهم بود؟!
📝 #سیدمحمداکبرزاده_هنزائی
🔴حواس جمع🔴
https://eitaa.com/joinchat/945422359Cd198281eda
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مابراساس آنچه انجام نمیدهیم هم قابل ارزیابی هستیم ...
🔴حواس جمع🔴
https://eitaa.com/joinchat/945422359Cd198281eda
🚨 *دستورالعمل دوازده بندی به تمام حاضران در فضاهای مجازی :*
🔹۱- حق را با یاد کردن و تکرار کردنش زنده کنید.
🔹۲- باطل را با ترک کردنش نابود کنید.
🔹۳- از تصاویر حرام و غیرشرعی پرهیز کنید.
🔹۴- از بحثهای بیهوده بپرهیزید.
🔹۵- از جوکهایی که دین و عبادات و مقدسات و اشخاص و ملتها و قومیتها را مسخره میکند، بپرهیزید.
🔹۶- مصدر نقل شایعات نباشید و قبل از نقل و انتشار هر حدیث یا روایت یا داستان و خبری از صحت آن مطمئن شوید.
🔹۷- بگذارید آن کلامی که میفرستید بهنفع شما گواهی دهد نه علیهتان.
🔹۸- خودتان را کلید خیر و قفل شر قرار دهید.
🔹۹- هر متنی و پیامی که میفرستید بهمنزله تأیید و با امضای شما است. نگو که به من رسیده و کپی کردهام.
🔹۱۰- تمام سعی خودتان را برای استفاده بهینه از این فناوری به کار گیرید و از آن برای دعوت الی اللّه و امر به معروف و نهی از منکر و آموزش مسائل دینی و فرهنگی و علمی و آموزشی استفاده کنید یعنی بهعنوان یک اصلاحگر بهتمام معنا، و نیت خودتان را درست و خالصانه کنید.
🔹۱۱- *برای بیان حق ، مجاملات و رودربایستی را کنار بگذارید، دین و حق بر هر چیز مقدم و شایستهتر هستند.*
🔹۱۲- *تصویر پروفایل شما و پیامهایتان معرف شخصیت شماست*
🕊🚩 *منتظران مهدی (عج)*🕊🚩
#روایت_جهاد_سلامت
🔽زر نزن کسی نیستی ادعا⁉️‼️
🔽گاهی وقتها هست که فکر میکنم خیلی میفهمم و خیلی خوبم که در جمع جهادی ها هستم و به بیماران کرونایی خدمت میکنم
⬅اما وقتی یادم میاد اولین روزی را که به بیمارستان رسیدیم؛ باخودم میگم: (زر نزن، کسی نیستی ادعا!)
💭اون روز قبل از اینکه وارد بخش مراقبتهای ویژه بشیم؛ گروهبندی شدیم و از قضا داخل گروه ما جوونی بود که خیلی ازش خوشم نیومد؛ نمیدونم چرا؟! اما فکر میکردم خیلی لوس و تیتیش مامانیه اما ای کاش بودی و میددی صحنه ای که بعدا از او دیدم:
👣قضیه از این قرار بود که یکی از بیماران بخش ما، یه پدر شهید بود که وقتی این را فهمیدم خیلی منقلب شدم و باخودم گفتم:
😌چقدر به گردن ما حق دارد، شاید اگر پسرش زنده بود الان درس خوانده بود پزشک بود و پدرش را درمان میکرد یا لااقل زنده بود تا پدرش تنها نباشد...
پیرمردِ نمکینِ آذری زبان....
👤کمی ماساژش دادم و قربان صدقه اش رفتم، تلفنش را روشن کردم تا تماس بگیرد و به او آب دادم و... ، مگه میشد احساس غرور نداشت؟! سراسر روحیه جهادی و شهادت گرفته بودم که دارم به یه پدر شهید خدمت میکنم و گویا حس میکردم پسرشهیدش داره منو میبینه تا اینکه پس از ساعتی پیرمرد مرا صدازد و گفت: (میخواهم قدم بزنم)
🔽دستش را گرفتم؛ از تخت که آمد پایین، شلوار و ملحفه اش خیس بود، متوجه شدم کنترل دفع ندارد.
🔴 پرستاربخش به من گفت: کمک کن شلوار، پوشک و ملحفه اش را عوض کنیم...
یه دفعه همه چیز یادم رفت، شهید؟! پدر شهید؟! جهاد؟!
به سرعتِ نور خودم را گم و گور کردم تا این کار را نکم...
😢بعد از مدتی که برگشتم؛ همان جهادی لوسِ تیتیش مامانی را دیدم که داشت لباس، پوشک و ملحفه خیس پیرمرد را تعویض میکرد.
💭یاد ادعاهای اولم افتادم و ناخودآگاه با خودم گفتم:
⬅( زر نزن کسی نیستی ادعا! )
📝 #سیدمحمداکبرزاده_هنزائی
https://www.instagram.com/s.mohammad.hanzaei?r=nametag
💥خاطرات داغ کرونایی↙⬇↘
🔴حواس جمع🔴
https://eitaa.com/joinchat/945422359Cd198281eda