بحب الحسین(2).mp3
8.65M
بحب الحسینـ❤️...
#مداحے_تایمـ💔
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
❤️ #اربابم_حسین❤️🍃✨
سال بہ سال مےرود ، پاے تو پیر مےشوم
بے تو و حسّ بودنٺ ، از همہ سیر مےشوم💔
عمر گران مےگذرد ، موے سپید مےشود
گر ز درٺ برانیَم ، واے ، حقیر مےشوم😔
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
.🌱🌸
عشقم،پناهـم،آبرویـمشـاھڪربلاست
جَنَّتْبهشتڪوثرمن،اَشڪروضههاست
تنهاامیدمن،به شماهست یا حسین
در قبر،بر ملائڪهگویۍغلامماست
#اربابمحسین❤️
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
🌸✨🌸✨🌸✨🌸
✨🌸✨🌸✨🌸
🌸✨🌸✨🌸
✨🌸✨🌸
🌸✨🌸
متن دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ🌱
یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.
فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.
أَنْتَ الْمَدْعُوُ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ
وَ قَدْنَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.
وَ بِقُدْرَتک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.
فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.
وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.
فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بی یا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بی ذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
•°🌱
خسته ام از همه ی شهر و گرفتارانش
کرمے کن که دلم ڪرب و بلا میخواهد
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عطر-حرم
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
به ادمین نیاز داریم😊✨👇🏻
1_سابقه ادمینی داشته باشه
2_ماندگار باشه، زود از ادمینی انصراف نده✨(اینو دقت کنید)
3_از خودشون کانال نداشته باشند
^^اگر مایل به ادمینی هستید به آیدی زیر پیام بدید:
@Ya_Zahre2
مزدشون پیش حضرت زهرا (س)😍
#رمان_جانم_میرود
#پارت_سی_و_نهم
ـــ اومدم زهرا اینقدر زنگ نزن😕
تماس را قطع کرد و مغنعه را سر کرد رژ لب ماتی بر لبانش کشید به احترام این روز و خانواده مهدوی لباس تیره
تنش کرد و آرایش زیادی نکرد کیفش را برداشت و از اتاق بیرون رفت
ـــ کجا داری میری مهیا🤔
نمی دانست چرا اینبار از حرف مادرش عصبی نشد و دوست داشت جوابش را بدهد
ــــ دارم با زهرا میرم خونه مریم می خوان سبزی پاک کنن برا مراسم شهین خانم گفت بیام کمک
مهلا خانم با تعجب گفت
ـــ همسایمون مهدوی رو میگی😳
ـــ آره دیگه .من رفتم😊
مهلا خانم با تعجب به همسرش نگاه کرد باورش نمی شد که مهیا برای کمک به این مراسم رفته باشد برای اطمینان به کنار پنجره رفت تا مطمئن شود
مهیا با زهرا دست داد
ـــ خوبی
ـــ خوبم ممنون
ـــ میگم مهیا نازی نمیاد🤔
ـــ نه نازی با خونوادش هر سال چون چند روز تعطیله این روزارو میرن شمال 😕
ـــ مهیا کاشکی چادر سر می کردیم الان اینا نمی زارن بریم تو که😢
مهیا لبخندی زد دقیقا این چیزی بود که خودش اوایل در مورد قشر مذهبی فکر می کرد
ـــ خودت بیای ببینی بعد متوجه میشی
آیفون را زدند😉
ــــ کیه
ــــ باز کن مریم
ــــ مهیا خودتی بیا تو
در باز شد وارد خانه شدن چندتا خانم نشسته بودند ودر حال پاک کردن سبزی بودن از بین آن ها سارا و نرجس را شناخت با سارا و مریم سلام کرد
شهین خانم به طرفش آمد
ــــ اومدی مهیا😊
ـــ بله اومدم آب قند بخورم برم😜
ــــ تا همه سبزیارو تمیز نکنی از آب قند خبری نیست😉
بقیه که از قضیه آب قند خبری نداشتند با تعجب به آن ها نگا می کردند
مهیا زهرا را به دخترا معرفی کرد جو دوستانه بود اگر نگاه های نرجس و مادرش مهیا را اذیت نمی کردند به مهیا خیلی خوش می گذشت
مریم قضیه دیشب را برای دخترا تعریف کرد
سارا ـــ آره دیدم می خواستم ازت بپرسم پیشونیت چشه😢
زهراـــ پس من چرا ندیدم😕
سارا ـــ کوری خواهرم😐
دخترا خندیدند که صدای یا الله شهاب و دوستش محسن خنده هایشان را قطع کرد
شهاب و محسن وارد شدن و یه مقدار دیگری از سبزی را آوردن
ــــ اِ این حاج آقا مرادیه خودمونه مگه نه مریم؟چرا عمامه اشو برداشته؟🤔
مریم سرش را پایین انداخته بود و گونه هایش کمی قرمز شده بود
ـــ شاید چون دارن کار می کنن در آوردن😓
مهیا نگاه مشکوکی به مریم انداخت
محسن آقا با شهاب خداحافظی کرد و رفت
مهیا صدایش را بالا برد
ــــ شهین جوونم😉
شهاب که نزدیک دخترا مشغول آب خوردن بود با تعجب به مهیا نگاه کرد
ــــ شهین جونم چیه دختراز مادرتم بزرگترم🤨
مهیا گونه ی شهین خانم را کشید
ـــ چی میگی شهین جون توبا این خوشکلیت دل منو بردی😍
با این حرف مهیا آب تو گلوی شهاب پرید و شروع کرد به سرفه کردن
ـــ وای شهاب مادر چی شد آب بخور 😥
شهاب لیوان را دوباره به دهانش نزدیک کرد
ــــ میگم شهین جونم من از تو تعریف کردم پسرت چرا هول کرد ازش تعریف می کردم چیکار می کرد😐🤦♀
آب دوباره تو گلوی شهاب پرید و سرفه هایش بدتر شده بود دخترا از خنده صورت هایشان سرخ شده بود
ـــ مهیا میکشمت پسرمو کشتی😠
ـــ واه شهین جون من چیزی نگفتم😑
شهاب زود خداحافظی کرد و رفت
ساراـــ پسرخالمو فراری دادی😒
ــــ ای بابا برم صداش کنم بشینه با ما سبزی پاک کنه 😕
مهیا از جاش بلند شد که مریم مانتویش را کشید
ــــ بشین سرجات دیوونه...😂
ادامه دارد...
به قلم
فاطمه امیری🌹✨