آمـادهمیـدانشد!
اومدداخِلخیمہمقـابلباباایسـتاد.
آقامَشغـولبود!
یہنگاهۍکردوصـدازد:
بـاباجـان!اجـازهمیدیبرم!؟
چۍبگہ!؟
اگہبگہنروکہحسیـننیست!💔••
گفت:اولبروازمحـارمخداحافظۍڪن!
سَرِرآهَـتپِسـرَمتادرِآنخِـیمِہبرو
شـایدآرامبگیـرندکَمۍخـواهرها...シ!🖤🖐🏻••
هۍزنهامۍاومدنوبگیرنش؛
دستشروانداختہبودگردنِعلۍاڪبر
مۍگفت:
ازصبحهرکۍرفتہنیومده!مننمیزارمبرۍ!🥺••
علۍاکبـررفتمیدان!
جنگنمـایانۍکرد!🖐🏻••
رجـزخوند؛زخمۍشد،
تشنہشدبرگشتسمتخیمہها!
صدازد
باباتشنگۍمـراکشت!🖐🏻••
مختصـرآبۍبنوشم؛نیـرووتوانۍپیداکنم
باکفـارومنافقینبجنگم!
آقاشروعکردبهگریهکردن!😭••
اۍپسـرممنآبازکجابیارمیکمدیگہبجنگ؛
ازدستپیغمـبرسیرابمۍشوۍ!🖐🏻💔••