ایتا - •﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

به مقصد میرسد!

62 مشاهده14:43

•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

آی گوارا را میبیند...اما لبان خشکیدھ کودکان را به خاطر می آورد!!!

58 مشاهده14:45

•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

مشک را پر میڪند و میخواهد به وعدھ اش وفا ڪند و کودکان را سیراب کند؛که دشمنان مهلتش نمیدهنـد!😓

55 مشاهده14:46

•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

میجنگد و میجنگد...تا زمانی که دو دستانش قطع می شود...!

51 مشاهده14:47

•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

به زمین میخورد...!
یا اخا؛ادرک اخا!!
بیا برادر...بیا که منم باید برم دیگھ💔😭

51 مشاهده14:48

•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

اباعبدالله خودش رو میرسونه...سر عباسش رو به دامن میگیرھ...💔👀

102 مشاهده14:49

•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

اینجا دیگه فقط عباسۜ حرف میزنه...!
چون باید بره دیگه!😭

53 مشاهده14:52

•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

اینجا دیگه فقط عباسۜ حرف میزنه...! چون باید بره دیگه!😭

وقتی داشتم به زمین پرت میشد...افتادم در دامن حضرت فاطمھۜ...اون موقع تورا صدا زدم اخا...ای برادر!!!😭

54 مشاهده14:56

•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

برادر این خون های جلوی چشمم رو ببر کنار میخوام صورتتو برای بار آخر ببینم اخھ...!-💔

56 مشاهده14:56

•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

چرا اینقدر شکسته شدی یا حسین😭💔
اباعبدالله میپرسھ چرا گریه میکنے!؟
آقای ادب در پاسخ میگه :من برای خودم گریه نمی کنمااا نه !؛من دارم به غریبی تو گریه می کنم...من برای اون لحظه گریه میکنم که الشمر جالس علی صدرڪ💔😭💔

61 مشاهده15:02

•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

ای برادر تا من زندم منو نبر سمت خیمه ها...اخه خجالت می کشم از بچه ها💔😭

1 مشاهده15:02

•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•

#آـخ...!💔😭

1 مشاهده15:04

مطالب بعدی

پرسش‌ها

قوانین

داغ‌ترین‌ها

چندسکویی