eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
893 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مدارڪ‌ تبادلاتـ‌ــ آرزو:)"
امشب کانال‌های زیر در کانال هاتون قرار میگیره:😍 🦋•|دختران منتظر 🦋•|مدافعان چادر خاکی 🦋•|دختران فاطمه 🦋•|لیها (س) ⚫️جهت شرکت در تبادلات در کانال زیر عضو بشید و مطل سنجاق شده را بخوانید. ⚫️•|@baenat_313
سلام صبح زیباتون بخیر ☺️
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻 🌾 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
❣ درجمع آمدیم و رفتیم گفتیم که یاری بلدیم و رفتیم😔 گفتی که ، هَل مِن ناصِر⁉️ ما نیز فقط سینه زدیم و 🌸🍃 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🍃به رسم هر روز صبح اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ ‏ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الحمداللہ کہ نوکرتم.. الحمداللہ کہ مادرمے...💔 🌱 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
رفیق.. ظہورنزدیک‌ترازاون‌چیزیہ‌ کہ‌ذهن‌وعقل‌و‌منطق‌ما؛درکش‌کنہ! کوچیک‌ترین‌کارما.. دقت‌کن توظہورآقااثرداره🌿| ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
بلیط کربلاتونو از دست حضرت عباس بگیرید ۳۰ثانیه ب مطلب پایین فقط ی نگاه بنداز . . . . . . . . . . . . . . . . . "اَ لسَّلٰامُ عَلَیْکََ یٰا اَبَا الْفَضْلِ الْعَبٰاس" به احترام "باب الحوائج" هرکی دید، کپی کنه تا همه سلام بدن... خدا زمین را آفرید واختيارش راسپرد به 1+5 . . . . . . ۱ محمد ۲ علی ۳ فاطمه ۴ حسن ۵ حسین + 1عباس خدایا:هر کی این پست راکپی کرد درد دلش رو رفع کن! اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّه کپی کردنش عشق میخواد👇 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. میدونی اگه کپی کنی تا آخرامشب چند هزار تا صلوات فرستاده میشه؟ "یاابالفضل العباس حاجت همه ی عاشقانت رو بده الهی آمین یا رب العالمین 🙏 همه سریع بخونن و پخش کنن ابتکاری شگفت انگیز?? ده بار بر رسول الله صلی الله علیه وصلم صلوات ودرود بفرست ???????????????????? ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤمد وآن را برای ده نفر پست کن?? ???????????????????? درمدت یکساعت..?? ???????????????? میلیونها صلوات ودرود درمیزان حسناتت ثبت خواهدشد ???????????????? نگو نت ندارم..کاردارم..مشغولم.. ولش کن...!!!?? ??این صلواتهای میلیونی روز قیامت توراشفاعت خواهدکرد واسه گل روی پیامبر بفرست ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+فاطمیه‌ سال‌ دیگه‌ یه‌ فرقی‌ داره... -چه‌ فرقی‌ داره‌ حاجی؟! +فاطمیه‌ سال‌ دیگه‌ من نیستم . ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
کربلآ‌نرفتی؟! میگفت:‌جاموندی‌از‌کربلآ؟ نگران‌نباش،‌خیالت‌راحت‌باشھ‌"^^ مادر‌همیشه‌سھم‌بچه‌اےکهـ‌نیومده رو‌کـنـٰار‌میزارھ‌… بیشتر‌از‌‌سهمش‌هم‌کنار‌میزارھ((:🖤 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙢𝙤𝙤𝙣/ماهِ تاریک
🔈🔈بـشـتـابـیـد بـشـتـابـیـد🔈🔈 ♥️|عـاشـقـ پیڪسلے؟!😍🖇 ♥️|دنـبـال جــانـمـازهاۍ گـل‌گـلے مےگردۍ؟!📿☺️ ♥️| دوسـت دارۍ ست قرآن و مفاتیح رو همیـشہ همـرات داشـتہ بـاشے؟! {🌈یہ کـانـال پر از محـصـولات رنگی رنگی🌈} 🇮🇷 😜 😍 💎💎https://eitaa.com/joinchat/2312568879C335478e8ee حمــایٺ‌از‌کـالا‌ۍ‌ایرانے🇮🇷🛍👆🏻
‍ ▪️پرسید: احوالتان چگونه است؟ شنید که: "دلی شکسته تر از من، در آن زمانه نبود در این زمان دل فرزند من شکسته تر است! " شعر، گویای نگرانی قلب مادری بود، برای فرزندی، در پس ابرهای غیبت کبری. علّامه میرجهانی خواب دیده بود، خوابِ مادر عصمت و امامت، حضرت صدیقه را . 📚 شیفتگان حضرت مهدی، ج۱، ص۱۶۰. 🥀🍂شهادت علیهاسلام تسلیت باد🥀🍂 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
به وقت رمان 🌺
🔹رمان.... 🌷پارت_صد_و_هشت🌷 کسی بود که میخواست کمکم کنه. این کارو کرد و رفت... - چه کمکی؟ - کمک کنه تا آروم بشم تا دوباره خودکشی نکنم ... تا... یه‌چیزایی رو بفهمم ! - خب؟؟ - هیچی دیگه. میگم که. این کارو کرد و رفت! - حتماً همه این مسخره بازی‌ها رو هم اون گفته انجام بدی !! -مسخره بازی نیست مرجان. تو که اخلاق منو میدونی. اگر یه‌ذره غیرعقلانی بود ، عمراً اگه عمل میکردم ! - اصلاً این پسره کیه؟ چیه؟ حرفش چیه؟ چی شده که فکر کردی حرفاش درسته؟ - میدونی مرجان! اون یه‌جوری بود. خیلی حالش خوب بود...! آرامش داشت ، با همه فرق داشت ! با اینکه معلوم بود درآمد کمی داره یه‌جوری رفتار میکرد انگار خیلی خوشبخته !! من دوست دارم بفهممش... دوست دارم بفهمم اون چجوری به اون حال خوب رسیده ! - خب الان فهمیدی؟! - یه جورایی... تقریباً با همش کنار اومدم ، به جز یه بخشش که فکرم رو بدجور مشغول کرده ... ولی مرجان تو این چندماه ، نسبت به قبل ، خیلی آروم شدم! هرچند بازم اونی که باید بشم نشدم ! - با چی کنار نیومدی!؟ چهار زانو رو به روش نشستم و متفکرانه نگاهش کردم - ببین! به نظر تو اتفاقاتی که برای ما میفته ، چه دلیلی داره ؟؟ - دلیل؟ امممم...خب نمیدونم! اتفاقه دیگه! میفته!! - نه خله! منظورم اینه که چجوری یه سری اتفاقای خاص تو زندگی من میفته و باعث یه اتفاقای دیگه میشه ... و تو زندگی تو و زندگی بقیه!؟ یعنی چجوری انگار همه چی با هم هماهنگه تا یه اتفاق خاص بیفته!؟ به نظرت اینا به معنی برنامه ریزی یه نفر برای زندگی آدم نیست؟؟ - ترنم ، جون مرجان بیخیال ! تو رد دادی! میخوای منم خل کنی؟ - خیلی ذهنم درگیره که چجوری زندگی من جوری چیده شد تا به خودکشی برسم و بعد یه نفر بیاد و یه چیزای جدید بهم بگه!؟ اگر من با سعید می‌موندم ، با عرشیا ، یا اگر جور دیگه این رابطه ها تموم میشد ، شاید هیچوقت به اینجا نمیرسیدم ! - مثلا الان به کجا رسیدی تو!!؟😏 - به یه دید جدید ، حس جدید ، زندگی جدید ، فکر جدید ! و این خیلی خوبه ... یه جورایی هیچوقت بیکار نیستم. همش حواسم هست چیکار بکنم و چیکار نکنم! همش دارم چیزای بهتری میفهمم!! - ترنم! مغزم قولنج کرد!! بیخیال. دعا میکنم خوب شی!! - خیلی...! منو نگاه نشستم واسه کی از حسم حرف میزنم !! - بابا خب چرت و پرت میگی! کی حوصله این مزخرفاتو داره؟؟ مثلا الان زندگی من چشه؟؟ چرا باید تغییرش بدم... - مرجان واقعا تو از اون زندگی راضی ای؟؟ یکم ساکت شد و سرش رو انداخت پایین - خب آره ! تا لنگ ظهر میخوابم ، بعد بلند میشم میبینم مامانم هنوزم خوابه ! هرروز یه آرایش جدید ازش یاد میگیرم ، هرروز از قیافش میفهمم یه عمل زیبایی جدید اومده ! چندماه یه بار هم داداشم رو میبینم ! بابام رو چندسالی میشه که ندیدم . هفته ای یه دوست پسر جدید پیدا میکنم ! چندروز یه بار یه پارتی میرم . اگر حوصلم سر بره کلی پسر از خداشونه برم پیششون ، اگرم خونه باشم ، بطری های مشروب مامانم رو کش میرم ! چی از این بهتر؟؟؟ با صدایی که حالا با بغض مخلوط شده بود ، داد زد - بس کن ترنم! دنبال چی میگردی؟؟ زندگی همه ی ما فقط لجنه! همین. این لجن رو هم نزن. بوش رو بیشتر از این درنیار ! تو چشماش نگاه کردم زور میزد که مانع ریزش اشک‌هاش بشه. میدونستم که نیاز به گریه داره ، بدون هیچ حرفی بغلش کردم و اجازه دادم مثل یه بچه که وسط کلی شلوغی گم شده ، گریه کنه... 😭 انتظار داشتم بیشتر بمونه اما بعد از تموم شدن گریه هاش ، رفت . کاش میتونستم براش کاری انجام بدم.ولی سخت بود ، چون اون برعکس من شدیداً لجباز بود و مرغش یه پا داشت ! میخواستم دوباره برم تو اتاق اما نگاهم به غذایی که خراب کرده بودم ، افتاد. وارد آشپزخونه شدم. اولش یکم این پا و اون پا کردم اما بعد سریع دست به کار شدم ... ظرف ها رو شستم و دوباره قابلمه رو پر از آب کردم . بعد از اینکه آبکشش کردم ، سسی که ظهر درست کرده بودم رو باهاش مخلوط کردم و چشیدمش ☺️ عالی شده بود ! 😍 با ذوق به طرف تلفن دویدم و به مامان خبر دادم که نیازی نیست امشب از رستوران غذا بگیره . از اینکه بعد از مدت ها بوی غذا تو این خونه پیچیده بود،واقعا خوشحال بودم. مخصوصاً اینکه هنر خودم بود ! اولین بار بود که اینجوری مشتاقانه منتظر اومدن مامان و بابا بودم ! بلافاصله با ورودشون میز رو چیدم و سه تا نفس عمیق کشیدم تا ذوق کردنم خیلی هم معلوم نباشه ! با اعتماد به نفس نشستم پشت میز و با هیجان به غذا نگاه کردم ! غذاشون رو کشیدن و خیلی عادی مشغول به خوردن شدن ! هرچی به قیافشون زل زدم تا چیزی بگن ، بی فایده بود !! داشتم ناامید میشدم که مامان انگار که چیزی از نگاهم خونده باشه ، دستپاچه رو به بابا کرد - راستی! غذای امشب رو ترنم پخته!
ادامه پارت_صد_و_هشت👇👇 با غرور لبخند زدم و بابا رو نگاه کردم... - خب چیکار کنم؟ مثلاً خیلی کار مهمی کرده؟ با این حرفش انگار سطل آب یخ رو روم خالی کرد ! حسابی وا رفتم 😔 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹... 🌷پارت_صد_و_نهم🌷 مامان با تأسف نگاهش کرد و سرش رو تکون داد و مشغول خوردن شد که دوباره بابا گفت - البته بدم نیست ! حداقل یه نفر تو این خونه زنیت به خرج داد و مجبور نیستیم امشبم دستپخت اصغر سیبیل رو بخوریم !! مامان چشماش رو ریز کرد و با حرص بابا رو نگاه کرد ... - مگه زنیت یعنی کلفتی و آشپزی؟؟ مگه زن شدیم که شکم امثال تو رو پر کنیم!؟ خیلی وقت بود که دعواشون رو ندیده بودم ! تقریباً از وقتی که تصمیم گرفتن موقع غذا خوردن ، با هم حرف نزنن ، فقط صدای دعواهاشون رو از اتاقشون شنیده بودم . قبل از اینکه بابا حرفی بزنه و دعوا بشه ، سریع به مامان گفتم - نه منظور بابا این بود که خیلی وقته غذای خونگی نخوردیم . خب آدم گاهی هوس میکنه ! البته شماهم سرت شلوغه و مشغول مطب و دانشگاهی. من خودم سعی میکنم از این به بعد چندروز یه بار غذا بپزم ! موفق شدم جلوی یه جنگ رو بگیرم! مامان با اخم چند قاشق خورد و رفت - چند روز دیگه کلاسات شروع میشه!؟ سعی کردم لبخند بزنم - پس فردا ! ☺️ - خوبه. ولی بهتره بدونی این آخرین فرصتته اگر این ترم هم نمراتت بد بشه ، اجازه نمیدم بیشتر از این با آبروم بازی کنی و اون موقع دانشگاه بی دانشگاه ! و بدون اینکه نگاهم کنه یا منتظر جواب بمونه ، آشپزخونه رو ترک کرد !! مغزم داشت سوت میکشید و میخواست منفجر شه. چشمام رو بستم و زیر لب زمزمه کردم " دنبال مقصر نگرد ! دنیا با ما سازگاری نداره ! دنیا محل رنجه ! " مشغول جمع کردن میز شدم. از اینکه تونسته بودم به احساساتم غلبه کنم ، احساس قدرت داشتم . شاید اگر چندماه پیش بود ، الان مشغول گریه و زاری بودم. ولی الان میدونستم تقصیر مامان و بابا نیست ، بلکه مدل دنیا همینه ! به اتاقم رفتم و در رو قفل کردم . تخته وایت‌بردی که تازه خریده بودم و زیر تخت قایم کرده بودم رو درآوردم و به دیوار زدم و به جمله هایی که دیشب از دفترچه ی سجاد ، روش نوشته بودم نگاه کردم . « تو سرخود نمیتونی با نفست مبارزه کنی . نمیتونی اینجوری تمایلات عمیقت رو درست پیدا کنی ! باید برای این کار یه برنامه داشته باشی ! یه برنامه که بهت دستور بده و منیت رو از تو بگیره » به برنامه ای فکر کردم که سجاد تو دفترچش ازش صحبت کرده بود. برگشتم و پشت به تخته و رو به تراس نشستم. پرده رو کنار زده بودم و آسمون از پشت درهای شیشه ای مشخص بود ! من هنوز گمشدم رو پیدا نکرده بودم و هنوز اون آرامشی رو که میخواستم ، نداشتم . گاهی با خودم فکر میکردم اون گمشده ، سجاده. اما وقتی رفتارهای سجاد یادم میومد ، میفهمیدم اشتباه میکنم ! اون به هیچ شخصی وابسته نبود ... پس منم نمیتونستم با یک آدم ، این کمبود رو پر کنم ! میترسیدم از این اعتراف ... اما اون ، حال خوشش رو به‌ خاطر خدا میدونست ! خدایی که تو اون دفترچه ، صفحه ها راجع بهش حرف زده بود و من تندتند اون صفحات رو ورق میزدم که نکنه دلم به یه گوشش گیر کنه ! خدایی که خواسته بود من اینهمه رنج بکشم تا حالا بفهمم آرامش جز در کنار اون نیست ...! و خدایی که هیچ شناختی ازش نداشتم ... و حالا باید طبق دستوراتش با تمایلات سطحیم مبارزه میکردم ، تا اون لذت های عمیق و اون آرامش سجاد رو تجربه کنم ! اما من هیچ چیزی نمیدونستم. هیچ کاری بلد نبودم! باز هم دست به دامن دفترچه ی سجاد شدم . تو لابه لای صفحاتش دنبال یه راه حل میگشتم ، که یه جمله به چشمم خورد ! « تو نماز به دنبال لذت نگرد ! نماز دستور خداست که تو باهاش نفست رو بزنی. یه کار تکراری و مداوم که میخواد رشدت بده!! » " نماز...!؟ " من اصلاً بلد نبودم نماز چجوریه !! درس های کتاب دینی هم که فقط بخاطر نمره گرفتن حفظشون میکردم ، از یادم رفته بود ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹رمان... 🌷پارت_صد_و_ده🌷 تو لپ‌تاپ سرچ کردم و یادم اومد که اول باید وضو بگیرم. رفتم تو حموم و شیر آب رو باز کردم. مرحله به مرحله از لپ‌تاپ نگاه میکردم و دوباره میرفتم تو حموم تا بالاخره تونستم وضو بگیرم ! تمام لباسام خیس شده بود! با غرغر عوضشون کردم و دوباره نشستم پای سیستم . خیلی حفظ کردنش سخت بود! نه میدونستم قبله کدوم طرفه ، نه حتی چادری داشتم که بندازم رو سرم و نه مهری برای سجده !! کلافه نشستم رو زمین و زیرلب غر زدم " آخه تو نماز میدونی چیه که میخوای بخونی!؟ اصلاً این کارا به قیافه ی تو میخوره؟! " 😒 در همین حال ، چشمم دوباره افتاد به تخته وایت‌برد ! پوفی کردم و بلند شدم و طبق آموخته هام زیرلب گفتم " همه ی این دنیا رنجه و دین هم کار بدون رنجی نیست. اگر بخوای طبق میل خودت پیش بری ، به جایی نمیرسی! " چندتا سرچ دیگه هم کردم و فهمیدم که رو سرامیک هم میتونم سجده کنم . یه گوشه از فرش رو دادم کنار و ملافه ی رو تختیم رو برداشتم و انداختم رو سرم. لپ‌تاپ رو گذاشتم رو به روم و دستام رو بردم بالا ... " الله اکبر...! " برای بار اول بود که سجده و رکوع رو تجربه میکردم! مگه خدا کی بود که من باید جلوش این کارها رو انجام میدادم!؟ نیم ساعت بود که نمازم تموم شده بود اما همونجا نشسته بودم و به کاری که انجام داده بودم فکر میکردم ... معنی تک تک جملات عربی که گفته بودم رو تو اینترنت سرچ کردم . از همون الله اکبر شروعش مشخص بود راجع به کسی حرف میزنم که خیلی بزرگه! خیلیییی... و وقتی تو رکوع دوباره به این عظمت تاکید میکنم ، یعنی من در مقابلش خیلی کوچیکم! خیلیییی... ولی وقتی از رکوع بلند شدم ، گفتم خدا داره میشنوه که کسی حمدش میکنه ! یعنی اون فرد بزرگ ، نشسته داره من کوچولو رو نگاه میکنه و حرفام رو میشنوه !! حتماً واسه همینه که بعدش خودم رو باید بندازم زمین و بهش سجده کنم ! و از سجده سر بردارم و دوباره به یاد بزرگیش به سجده بیفتم !! بعدم با کمک خودش از زمین خودم رو بلند کنم ... با اون دوتا سوره ازش بخوام من رو تو گروهی قرار بده که دوستشون داره ، نه گروهی که ازشون عصبانیه ! خدایی که خدای همه‌ست! نه فقط خدای سجاد...پس حق منم هست که ازش آرامش بگیرم! خدایی که به هیچ‌کس نیاز نداره ، به منم نیاز نداره ، اما بهم حق حیات داده تا اگر از این لطفش ممنون بودم برای همیشه منو ساکن بهشتش کنه ! خدایی که آخر همه این حرف‌ها باید شهادت بدم که به جز او ، خدایی نیست...! یاد جمله ای افتادم که تو جلسه شنیده بودم! عربیش رو یادم نبود اما معنیش این بود که بعضیا هوای نفسشون رو به جای خدا میپرستن. هوای نفس ، همون تمایلاتی بود که فهمیده بودم باید ازشون بگذرم تا به آرامش برسم ! کم کم پازلی که از همون روزای اول تو ذهنم چیده شده بود ، تکمیل میشد !! حس غریبی داشتم از سجده به خدایی که تا چند روز پیش حتی وجودش رو انکار میکردم ... ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🔹رمان... 🌷پارت_صد_و_یازده🌷 سیستم رو خاموش کردم و به تصویر تارم ، تو صفحه تاریکش نگاه کردم . به دو تا خطی که از چشم هام تا انتهای صورتم ، کشیده شده بود و برق میزد نگاه کردم و به ملافه ی گل گلی روی سرم ! من حالا جلوی همون خدا نشسته بودم. خدایی که بهش بد و بیراه میگفتم اما اون میخواست همه این اتفاق‌ها بیفته که بفهمم تنها جای امنم تو بغل خودشه ! 😔 آرامش عجیبی به دلم چنگ زد. تمام وجودم داشت بهم میگفت که آفرین! بالاخره درست اومدی! قبول کردن خدا و اطاعت از اون ،همون چیزی بود که مدت‌ها ازش فراری بودم ، اما تمام راه‌های آرامش به همین ختم میشد !! دلم بابت تمام این سالها پر بود ! نوشته های سجاد اومد جلوی چشمم « هروقت دلت از این دنیا و رنج هاش گرفت،برو به خودش بگو ! نری دردتو به بقیه بگیا! 😞 تو خدا داری ! آبروی خدات رو پیش بقیه نبر ! " بغضم همزمان با برخورد پیشونیم به سرامیک های سرد کف اتاق ، شکست و دلم به اندازه ی بیست و یک سال درد دوری بارید... 😭😭😭 بعد از اینکه حالم بهتر شد ، فرش رو مرتب کردم و دراز کشیدم. با صدای ویبره ی ضعیفی متوجه شدم که برام پیام اومده . « سلام ترنم جان.چطوری عزیزم؟ خوبی؟ » مریم بود. همون دخترتپل و بانمک هیئت تشکیلاتی زهرا اینا! یکم که باهاش صحبت و خوش و بش کردم گفت « راستش پیام دادم که هم حالت رو بپرسم ، هم یه زحمتی برات داشتم! بچه های رسانه ی ما نیاز به متن تایپ شده ی چندتا کلیپ دارن! سرشون شلوغ شده نمیرسن خودشون انجام بدن. میتونی یه کمکی به ما بدی؟ » فردا تقریباً بیکار بودم. از اینکه میتونستم بهشون کمکی بکنم خوشحال شدم. « آره عزیزم. چرا که نه!؟ خوشحالم میشم 😊 فایل ها رو به تلگرامم بفرست. » صبح با صدای تکراری ساعت ، چشم هام رو باز کردم. اولین چیزی که یادم اومد ، خاموش کردن آلارم گوشی که برای نماز صبح زنگ گذاشته بودم ، بود ! با غرغر از تختم بیرون اومدم و با آب سرد صورتم رو شستم. خواستم به سراغ لپ تاپم برم که قار و قور شکمم راهم رو به سمت در اتاق ، کج کرد ! طبق برنامه ی جدیدم و بر خلاف میلم برای ورزش به حیاط رفتم... ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
: دگر ان خنده زیبا به لب مولا نیست.. همه هستند اما هیجکس*زهــ(س)ــرا*نیست.. قطره اشک علی(ع) به چاه رسید.. چاه فهمید که کسی مثل علی تنها نیست... هرچه اردات داری برای بانوی دوعالم صلوات بفرست.. به امید شفاعت ان حضرت(ع)... (اللهم صل علی محمد وال محمد..) ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا