eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
868 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
طبق معمول😉 چشـــــم من خیره به عڪس حرمٺ بند شده😍 با چه حالے بنویسم ڪہ دلــ❤️ـــم تنگ شده🥺 السلام علیڪ یا جانا💚 ♥️
|🕊🌿| اللهم انے اسئلڪ…💫 اِۍ خداے مهربان❣ یڪ حس قشنگــ🙃 یڪ شادێ بےدلیل❧ یڪ نفس از عطر خودٺ و آرامشے پایدار؛💕 براۍ دوستانم خواستارم…🌱 ✨آمیڹ‌ یارب‌العالمین✨ 🌙 🖋___ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ای کاش که انتظار معنی می شد بی تابی جویبار معنی می شد وقتی که سحر شکــوفه ی صبح دمید با آمدنت بهار معنی می شد 🌱 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🕊 شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت « می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب. » بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده. -🌱- ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🍂 با چه زبانے بگویم .. نه گرمـم مۍ شـود 🍭 نه دستـ و پا گیـر است🥰 نه نشانہ قدیمے بودن افکارم..😇 🌸من خودم خواستم حجابم برتر باشد🌸 ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
"من‌پاسخ‌ِهر؛ مسئلھ‌راازطُ‌شنیدم...🌱'』 🌱✨ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🍂 : "آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُوْلِ الطَّرِيق‏" "واى از توشه ‏ى كم و راه دور!!" واى بر من كه تجارتى نخواستم و خودم را به فروختم و به واگذار كردم. ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
عاشقان وقت نماز است اذان میگوید☺️🌸...