eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده، حجت‌الاسلام #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: @Admin_hava ادمین تبلیغ،تبادل: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
📌مردها اهل شعارند. مردها باید مورد قرار بگیرند. وقتی تصمیمی می گیرد، او را تأیید نمایید بعد نتیجه خوب آن را ببینید. اما اگر مرد حرف غلطی زد یا تصمیم اشتباهی گرفت، تأیید نکنید اما تکذیب هم نکنید، مخالفت هم نکنید بلکه حالت جریان را عوض کنید. 👈 توجه نمایید که مردها شعاراشون یادشون میره. مردها خیلی از مواقع که حرفی میزنند، ، شعار میدهند اگه شما برخورد لحظه ایی کنید به اون شعارشون عمل می کنند بنابراین موقعی که شعار میده و تصمیم اشتباهی گرفته شما بالافاصله جریان را عوض کنید. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
😭 مردان هم به شنیدن دوستت دارم نیاز دارند‌. درمیان زوج هایی که زنان به همسرشان ابراز احساس نمیکنند میزان طلاق ۲برابراست. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
تا آمرزیده بشیم 🔹كسي كه برای برآوردن حاجت شخص بيماري کوشش کند -خواه آن حاجت برآورده شود یا نه- همه گناهانش آمرزيده مي‌شود، همانند روزي كه از مادر متولد شده است 💠پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 🔹منْ سَعَى لِمَرِيضٍ فِي حَاجَةٍ قَضَاهَا أَوْ لَمْ يَقْضِهَا خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ 📚وسائل الشیعة ج2 ص427 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🎀 شوهرتان را بابت کارهایی که انجام میدهد کنید 👈🏻به طور مثال اگر او اتومبیل را تعمیر می‌کند به او بگویید چقدر خوش اقبالید که همسری را دارید که از استعداد و تواناییهای مکانیکی تا این حد بالا برخوردار است. 👈🏻اگر او با بچه‌ها بازی میکند، به او بگویید بچه‌ها چقدر خوشبختند که پدری چون تو دارند. 👈🏻اگر او اهل ورزش است به او بگویید چقدر عالی است که مردی با هیکل متناسب دارید و به ورزش کردن اهمیت میدهد. 👈🏻اگر او شما را در رفاه گذاشته است به او بگویید در رؤیاهایتان هم نمی‌گنجید شیوۀ زندگی را که او برایتان فراهم آورده است داشته باشید اینم چند نمونه تحسین (☝️🏻) ببینم بازم بهانه دارید که نتونستین همسرتون رو تحسین کنید 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_سوم #پارت_شانزدهم دوباره برگشتم طرفش که ببینم حالا در چه وضعی است،دیدم
🌸 راحله چیزي نگفت. فقط مجله اي را لوله کرده بود، می کوبید کف دست چپش. فهیمه من و منی کرد و گفت: - منم حرف هاي فاطمه خانم رو قبول دارم. اصلًا ببینین این مشکلاتی که راحله درباره اش حرف زد، مشکلات فردي بود؛ یعنی مشکلی بود که فقط براي بعضی از افراد پیش می آد و توي همه خانواده ها نیست. همین طور که در خانواده ما چنین مسائلی نبود. این مشکل در ارتباطات بین دو فرد خاص وجود داشته. ولی مسئله این جاست که تازه این مشکل ما نیست. از مشکلات فردي که بگذریم که در انواع مختلفش وجود داره و قصه راحله یکی از انواع اون بود، بخشی « همه » از مشکلات ما برمی گرده به مشکلاتی که در ارتباط با جامعه داریم و براي همه هم مشترکه. راحله که کمی آرام تر شده بود و دیگه بغضش فرو نشسته بود، آخرین ذرات اشکش را پاك کرد و سرش را تکان داد. - درسته! آفرین فهیمه جون! فکر می کنم شدت و وخامت اون مشکلات هم در مجموع تاثیرش کمتر از مشکلات فردي نباشه. - ببینید! اولین مشکل و بزرگ ترین مشکل مادر راحله چی بود؟ محدودیت در انتخاب. یعنی انتخاب آینده اش، انتخاب سرنوشتش، انتخاب راه زندگیش دست خودش نبود.تا قبل از ازدواجش دست پدرش و بعد از اونم دست شوهرش بود. - می دونین که این مشکل فقط منحصر به من و مادر من نبوده. به نظر من این مشکل همه ماست. فقط شاید شدت و حدتش در مورد افراد مختلف و بنا به فرهنگ خانواده ها فرق داشته باشه. فهیمه دیگر حالا با هیجان بیشتري حرف می زد. دماغش را خاراند و گفت: - مثلًا کدوم یک از ما در ازدواجمون کاملًا آزادیم؟!بله. ممکنه بعضی از ما باشیم که خانواده مون حق انتخاب رو هم کاملًا به دختر واگذار کنن تا از میون خواستگارهاش، هر کسی رو خواست انتخاب کنه. ولی خود این هم یعنی محدودیت! یعنی این که دختر باید منتظر باشه تا شاید پسر ایده الش به خواستگاریش بیاد و شاید هم نیاد. عاطفه گفت: - به قول قدیمی ها گشنگی نکشیدي که عاشقی یادت بره! تو هنوز فکر این دماغ سوختگی رو نکردي که ممکنه جایی بري خواستگاري و راهت ندهند! وگرنه هیچ وقت چنین آروزیی نمی کردي. - بله! ولی بقیه انتخاب ها چی؟ انتخاب شغل و تحصیلات؟ مثلًا بعضی از رشته ها ورودش براي دخترها ممنوعه، در بعضی دیگر هم فقط درصد خاصی از دخترها رو قبول می کنن. دیگه انتخاب شغل که صد پله بدتره. اولًا که دخترها و زن ها رو به خیلی از مشاغل راه نمی دن. ثانیاً حالا با هزار مکافات شغلی گیرآوردي، به خاطر مسائل بچه داري و این حرف ها نمی تونی خوب به کارت برسی و به همین دلیل پیشرفت هم نمی تونی بکنی. یک لحظه جاي مامانم را پیش خودم خالی کردم. البته پیش من که نه،ما خودمون سه نفر بودیم. شایدبهتربود که کنار راحله و فهیمه بنشیند. راحله که انگار از صحبت هاي فهیمه نیرو گرفته بود،گفت: - البته اینها چیزهاییه که گاهی به چشممون می خوره.ممکنه بعضی وقتها اعتراض کوچکی هم بهشون بکنیم.بگذاریم که ازروي اجبار قبولشون کردیم وگذشتیم ،چون راه چاره اي هم نداریم. ولی مسائلی هست،محدودیت هایی هست که به چشم نمی آد. ما هم اصلًا بهش توجه نمی کنیم، چه برسد به اعتراض!مثلًا اینکه دخترها حق ندارند توي کوچه وخیابان بدوند،حتی اگه مهمترین کار دنیارو داشته باشن یا دیرشون شده باشه.چرا؟ چون مردم فکر می کنن عجب دختربی حیاییه!حتی حق نداریم تو خیابون همدیگه رو بااسم کوچک صدا بزنیم یا بخندیم. وضع بعض هامون در مورد رفت وآمد کردن به خانه اقوام ودوست هامون که دیگه نگفتنیه! هزار دنگ وفنگ داره. حالا پسرها هم چنین محدودیت هایی دارند؟ سمیه با لحن طعنه آمیز گفت: - فکر می کنم چیزي داریم به نام حیاي زنانه یا دخترانه! فهیمه عینکش را که پایین آمده بود،بالاتر گذاشت وگفت: - پس فشارها ومحدودیت هایی که بقیه برامون ایجاد می کنن چی؟ عاطفه دیگر مهلت نداد که فهیمه چیزي بگوید،ناله اي کردوگفت: - آي قربون اون دهنت برم فهیمه جون که گل گفتی،فدات بشم.زدي توي خال!مدینه گفتی وکردي کبابم.آقا!من یکی طرف فهیمه ام!چون فهمم داره چی می گه. ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️ کمک کردن به همدیگر رو جدی بگیریم ❤️ 💠پیامبر اکرم (ص): 🔹كسي كه برای برآوردن حاجت شخص بيماري کوشش کند -خواه آن حاجت برآورده شود یا نه- همه گناهانش آمرزيده مي‌شود، همانند روزي كه از مادر متولد شده است 🔹منْ سَعَى لِمَرِيضٍ فِي حَاجَةٍ قَضَاهَا أَوْ لَمْ يَقْضِهَا خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ 📚وسائل الشیعة ج2 ص427 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
📞 تماس تلفنی میرحسین با ترامپ میرحسین: الو... دونالد... ترامپ: جونم؟ میرحسین: خودتی؟ ترامپ: آره ... میرحسین: خود خودت؟ توئیترت هم دست خودته؟ ترامپ: آره داداش... تو چطوری از حصر زنگ زدی؟ میرحسین: اینجا که همه چیز هست... تو چرا اون توئیت رو زدی؟ اون حرفا چی بود گفتی؟ ترامپ: چی؟ میرحسین: همینکه گفتی معترضا برگردن خونه‌شون دیگه... ترامپ: بابا ضایع بود ناموسا میر! ریختن توی ساختمون سنا... میرحسین: ضایع چی چیه مرد حسابی؟ تو هم لات کوچه خلوتی ها! تازه اول ماجراست... ترامپ: نه جون داداش! دیگه هرچیزی حدی داره... چند نفر کشته شدن... میرحسین: چند نفر! چند نفر؟ اینجا کلی آدم کشته شدن، حتی خیلی‌ها هم کشته نشدن، من گفتم کشته شدن الکی! ترامپ: جان من؟ الکی تعداد کشته‌ها رو بردی بالا؟ میرحسین: آره... حتی ختم یکیشون هم رفتم... سعیده پورآقایی... بعدا معلوم شد زنده اس دختره... البته ختمش خوب بود... موز دادن، پرتقال دان... ترامپ: بابا تو دیگه چه یولی هستی... اینکه خیلی خیطی داره مشتی... میرحسن: خیطی چیه بابا؟ اینا رو خودتون بهم یاد دادید دیگه... حالا که نوبت خودتون شد، جا زدی؟ ترامپ: نه... ببین... چیزه... بالاخره اینجا مهد دموکراسیه، چشم دنیا به ماست. امنیت ملی هم خط قرمزه... نمیشه که اونجوری وحشی بازی دراورد! میرحسین: وحشی باباته مردک! ترامپ: (می‌خندد) حالا عصبانی نشو میر جون... میرحسین: عصبانی نشو چیه بُشکه! آبروی من رفته... میگن حتی ترامپ هم از تو شعورش بیشتر بود... مردم رو دعوت به آرامش کرد... ترامپ: خب خدایی شعورم بیشتره دیگه... قبول کن... میرحسین: زرشک! از کروبی شاید بیشتر باشه.، ولی از من بیشتر نیست! ترامپ: آخ آخ آخ کروبی... اون چی می‌گفت با سیصد هزار تارای آخه... (می‌خندد) میرحسین: نخند بابا... لااقل بگو بی‌بی‌سی چهار تا پخش مستقیم بره... دو تا ساخت کوکتل مولوتوف پخش کنه... چیه راز بقا و موسیقی... بی‌طرفه خیر سرش... ترامپ: برو بابا... توئیتر خود من محدود شده... فاکس‌نیوز حرفام رو قطع میکنه... بگم بی‌بی‌سی ساخت کوکتل مولوتوف بره... بعد ده سال هنوز مشنگی ها... نگرفتی ماجرا رو... حتما فکر میکنی این تلفنی هم که دارم باهاش حرف میزن پاناسونیکه! گاگول... کاری نداری؟ میرحسین: دونالد... ناموسا یه کاری بکن... آبروی من رفته... الو... دونالد... ای ری... پس کله‌تون... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_سوم #پارت_هفدهم راحله چیزي نگفت. فقط مجله اي را لوله کرده بود، می کوبید
🌸 راحله زیر لب زمزمه کرد: - چه عجب! ولی عاطفه نشنیده گرفت.شاید وقت جواب دادن به اورانداشت. - آقا ما تو خونه یه داداش داریم،بابامون رو درآورده. انگار شکم آسمون سوراخ شده وآقا از اونجا اجلال نزول کرده اند توي خونه ما. ماکه حق هیچ کاري نداریم،هیچ جا هم نباید بریم، به جاي خود. آقا هم در همه امورشون آزادن،به جاي خود.اصلًا انگار من وآبجی ام هم کلفت اونیم. یه ذره بچه،یه سال هم از من کوچیکتره، اما چپ می ره وراست میآد، دستور می ده. کی جرات داره که خرده فرمایشات آقا رو انجام نده،اون وقت خربیار وباقالی بارکن!اصلًا انگار نه انگار که ما هم آدمی،چیزي هستیم. فاطمه گفت: - فکر می کنی تقصیر کیه؟ سمیه تک انگشتش رااز لاي دندان هایش در آورد وگفت: - تقصیر خودمونه. وقتی که خود ما زنها،خودمون رو دست کم می گیریم وبه خودمون ظلم می کنیم،دیگه چه توقعی از بقیه است؟ عاطفه دوکف دستش را بهم کوبید: - درست شد!همین یه قلم رو کم داشتیم. عالم وآدم که توسرمون می زنن،فقط همینمون مونده بود که خودمون هم بزنیم توي سر خودمون. دهانم را باز کردم چیزي بگویم، ولی زود پشیمان شدم. اما فاطمه دید. - از اول تا حالا این دوروبري ها حرف زدن و نظراتشون رو گفتن، جز خانم عطوفت و شاهرخی. بد نیست فعلًا نظر مریم خانم رو بشنویم و بعد هم نظر ثریا خانم رو. کمی مکث کردم. صورتم داغ شد. فکر کنم خیلی سرخ شده بودم. از زیر چشم نگاهی به ثریا کردم. خواستم ببینم او در چه حالی ست؟هیچ! اصلًا انگار نه انگار که چیزي شنیده یا می خواهد بگوید. شاید اصلًا پیشنهاد فاطمه را نشنیده بود! مگه کره؟ لبم را گزیدم و بالاخره به حرف آمدم. - خب! منم فکر می کنم که بچه ها راست می گن. یعنی ... یعنی این که فکر می کنم خود ما زن ها هم همدیگه رو قبول نداریم. یعنی...یعنی این که خودمون هم به خودمون اعتماد نداریم. چه طوري بگم؟! یعنی فکر می کنم دکتر هم اگر بخوایم بریم، دوست داریم پیش دکتري بریم که مرد باشه. یا براي آموزش رانندگی هم همین طور. فکر می کنم مربی مرد رو ترجیح می دیم و فکر کنم در مورد اساتید دانشگاه هم اوضاع همین طوره! عاطفه رو به من کرد و گفت: - می بخشین، من فکر می کنم چیزي از حرف هاي شما سر در نیاوردم. من فکر می کنم راجع به کارهاي برادرم حرف زدم، ولی فکر می کنم شما چیز دیگه اي به هم بافتین. بد نیست فکر کنین و ارتباط بین این دو رو بگین. احساس کردم از کویر بخار بلند می شه. یا این که نه، شاید هم از کف جاده بود. هر چی بود که خیس عرق شدم. زیر چشمی به بچه ها نگاه کردم. فاطمه سقلمه اي به عاطفه زد. راحله و فهیمه هم به لبخندي اکتفا کردند. سمیه چشم غره اي به عاطفه رفت. ولی ثریا؛ هیچ! انگار واقعاً صد ساله که کره! سعی کردم به روي خودم نیاورم و وانمود کنم که متوجه طعنه عاطفه نشده ام. گفتم: - منظورم اینه که... اینه که تو خانواده شما هم، مادرت با این که زنه و باید طرف تو باشه، اما هواي برادرت رو داره. یعنی اون هم به تو توجهی نداره. فکر می کنم اون هم تو رو دست کم می گیره. فقط وقتی که بچه ها خندیدند،فهمیدم که گند زدم . همه اش تقصیر این تکیه کلام « فکر کنم »بود! دستمال کاغذیم را از جیب مانتویم درآوردم و عرقم را پاك کردم. سمیه صبر نکرد تا خنده بچه ها تمام شود وسط خنده هایشان حرفش را شروع کرد: - البته موقعی که گفتم زن ها خودشونو دست کم می گیرن، دقیقاً منظورم حرف هاي مریم خانم نبود، اگر چه بی ارتباط هم نیست. بچه ها ساکت شدند. ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
. یه ضرب المثل جالبی هست که می‌گه اگر فریاد بزنی به صدایت گوش میدهند واگر آرام بگویی به حرفت گوش می‌دهند! قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را این باران است که باعث رشد گل‌ها می‌شود نه رعد و برق سلام روزتون بخیر 🌸 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💌عکس نوشته های داستانی سردار دلها شهید سپبهد حاج قاسم سلیمانی🇮🇷 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💌عکس نوشته های داستانی سردار دلها شهید سپبهد حاج قاسم سلیمانی🇮🇷 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
روایتی که توی تصویر هست رو حتما بخونید 👆🌸 خیلی مهمه که حواسمون باشه که داریم چیکار میکنیم 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_سوم #پارت_هجدهم راحله زیر لب زمزمه کرد: - چه عجب! ولی عاطفه نشنیده گر
🌸 به نظرم آمد که سمیه عمداً زود صحبتش را شروع کرد. انگار می خواست بچه ها را وادار کند تا خنده شان را قطع کنند. می خواست من کمتر خجالت بکشم. شاید هم واقعاً اون به گونه اي هواي مرا داشت. گفت: - خب، موقعی که گفتم زن ها، دقیقاً منظورم صرف ارتباط زن ها با همدیگه نبود. بلکه منظورم شخصیت و هویت زن ها بود. عاطفه اخم هایش را در هم کشید: - آتو دیگه چرا ادا و اطواردر می آري، قلمبه، سلمبه حرف می زنی. هنوز هیچی نشده از راحله واگرفتی؟ - خب، یعنی این که ما زن ها و دخترها به طور معمول خودمونو دست کم می گیریم. جایگاه انسانی و اجتماعی خودمونو گم می کنیم. براي همین هم معمولًا زندگی و وقتمون رو صرف چیزهاي بیهمده می کنیم. چیزهایی که هیچ ارزشی ندارن. به قول معروف، نه به درد این دنیا می خورن نه اون دنیا. عاطفه با دست کوبید روي صندلی: - د بازم که همون شد آبجی، دلري بوگو بذار مام بفهمیم. - خب این که هر روز باید یه ساعت از وقتمون رو پاي آینه تلف کنیم و خودمون رو آرایش کنیم. که چی؟ هیچی! باید همیشه یه آینه دنبالمون باشه و دقیقه به دقیقه خودمون رو توش تماشا کنیم و به چشم و ابرومون ور بریم که چی؟ هیچی! همه فکر و ذکرمون النگو و گردنبند و طلا شده که چی؟ هیچی! با لباس ها و مانتوهاي رنگارنگ بریم این طرف و اون طرف که چی؟ همه نگاهمون کنند! خب اینه معناي زن بودن؟ وقتی که ما خودمون رو این طوري دست کم می گیریم، باید به بقیه هم حق بدیم که به ما مثل یه عروسک نگاه کنن، نه مثل یک انسان. - طعنه که نمی زنی؟ بالاخره او هم به حرف آمد! ثریا بود! سردي و خشونت عجیبی در صدایش موج می زد که با لحن گرمش در آشنایی روز اولمون فرق می کرد. سمیه سرش را به سمت ثریا برگرداند: - منظورت چیه؟ براي چی باید طعنه بزنم؟ ثریا مستقیم و صریح خیره شد توي چشم هاي سمیه. - حس می کنم تو از بودن من توي این سفر خوشحال نیستی. عاطفه خندید. خونسرد و بی خیال: - دیوونه شدي؟ معلومه که این طور نیست! چطور ممکنه فکر کنی که اون از تو خوشش نمی آد؟ براي چی باید این طور باشه؟ ثریا سرش را پایین انداخت. - پس منظورش از این حرف ها چی بود؟ سمیه هم سرش را پایین انداخت و کمی مقنعه اش را جلوتر کشید. - خب من!... من هیچ منظور خاصی نداشتم. من فقط عقیده ام رو گفتم، حرفم هم کاملًا کلی بود درباره حس خود کم بینی در زن ها. ثریا دوباره سرش را بالا آورد. این بار جهت نگاهش به همه بود، با حالتی تدافعی. - کی می گه؟ این دو تا هیچ ربطی با هم ندارن. آرایش کردن هیچ ربطی با خود کم بینی و این مزخرفاتی که تو می گی نداره. خود کم بینی یعنی این که زن هاي ما امروز خودشون رو توي خونه هاشون قایم کردن! - خب پس تو که می دونی، بگو براي چی آرایش می کنن؟ - معلومه! براي این که همه باید با سرو وضع مرتب رفت و آمد کنیم. همه می خوایم قشنگ تر باشیم. جایی که می ریم مسخره مون نکنن، تحویلمون بگیرن. ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قصه‌های‎آسمان| من آن عبا را نمی‌خواهم داستان واقعی از زندگی آیت‎الله فاطمی‎نیا 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💠 روایتی جالب از حضور اهل بیت در روضه های خانگی 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_سوم #پارت_نوزدهم به نظرم آمد که سمیه عمداً زود صحبتش را شروع کرد. انگار
🌸 سمیه شانه اش را بالا انداخت: - نگفتم؟! این هم نمونه اش! لپ هاي سفید ثریا کمی قرمز شد. - یعنی چی. این هم نمونه اش؟ درست حرفت رو بزن ببینم حرفت چیه! مگه خودت از تمیزي و زیبایی بدت می آد؟ -نخیر! من فقط حرفم اینه که چرا باید دختر دانشجو و تحصیلکرده ما این قدر احساس ضعف کنه که بخواد با زیباسازي ظاهرش اونو جبران کنه؟! ثریا ابروهایش را در هم کشید: - کی می گه؟ همه زیبایی رو دوست دارند. مگه تو دوست نداري؟ سمیه سعی می کرد خودش را کنترل کند: - چرا دوست دارم! من هم زیبایی رو دوست دارم؛ ولی نه فقط زیبایی رو! چیزهاي دیگه رو هم دوست دارم. حتی بعضی هاشون رو خیلی بیشتر از زیبایی با اون تعریفی که تو منظورته، دوست دارم. ثریا دندان هایش را روي هم فشار داد: - تو...!...تو! - صبر کن! هنوز حرفم تمام نشده! تا یادم نرفته یه چیز دیگه رو هم بگم. سمیه به طرف بقیه بچه ها برگشت: - همه تون، متوجه شدین که ثریا گفت به خاطر این که هر جا می ریم تحویلمون بگیرن، مسخرمون نکن. من می خوام بگم که فقط این ثریا نیست که چنین طرز فکري داره، همه مون همین طوریم! در اصل این یه فرهنگ غلط در جامعه بود که این فکر رو در زن ها و دخترها به وجود آورد که خوبی و برتري فقط توي قشنگی و زینت آلات و لباس هاي شیکه. - تو فکر می کنی کی هستی که این طوري در مورد همه قضاوت می کنی؟ مسلماً صداي ثریا بلند بود. بیش از اندازه. ولی نه آن قدر که راننده فریاد بکشد و بگوید که « چه خبره؟ » و با صداي راننده همه ساکت شدند. من و عاطفه و فاطمه و سمیه که رویمان به سمت عقب اتوبوس بود به طرف راننده برگشتیم. توي آینه بالا سرش نگاه کرد و گفت: - معلوم هست اون وسط اتوبوس چه خبره؟ باباجون این جا اتوبوسه.میدون جنگ که نیس! دماام خیرسرامواتمون می خوایم رانندگی کنیم. باس حواسمون جم باشه یا نه؟ ثریا خواست حرفی بزند که فاطمه جلویش را گرفت. انگشتش را روي بینی اش گذاشت و لب پایینیش را گزید. ثریا دندان ایش را روي هم فشار داد و با مشت کوبید به صندلی جلوییش. شاگرد راننده به سمت او خم شد و چیزي گفت. راننده همان طور که جلویش را نگاه می کرد فریاد کشید: - چی چی و صلوات برفسم آقا مجید! دانشجون که باشن! د اینا که یعنی تحصیلکردن که باس بیشتر رعایت حال ما رو بوکنن. دماام انسونیم به ابوالفضل! اعصاب داریم. آقاي پارسا از جایش بلند شد و کمی با راننده صحبت کرد. راننده کمی سرش را به نشانه تایید تکان داد. - چشم!...چشم! آقاي پارسا به خدا ایناام مث دختر خودمون می مونن. ولی شمام باس به ما حق بدي...چشم! به رو اون دو تا تخم چشمام. آقاي پارسا از همان صندلی جلو که نشسته بود بلند گفت: - براي سلامتی آقاي راننده و آقا مجید و براي سلامتی تمام مسافرها صلوات بلند ختم کنین. بعد از فرستادن صلوات، چند لحظه همه ساکت شدند. صداي آهسته و فرو خورده عاطفه اولین صدایی بود که سکوت را شکست: - به علت خرد بودن اعصاب آقاي راننده دنباله جنگ تا چند لحظه دیگر.... پایان فصل سوم ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
یکی از مهمترین نکات برای حفظ شور و شوق جنسی این است که غیر قابل پیش بینی باشید! طوری رفتار کنید که همسرتان نتواند حرکت بعدی شما در آمیزش را حدس بزند. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
اگر شریک خوب می‌خواهی خودت خوب باش. کسی که می‌خواهد انتظار پروانه را بکشد، باید بوی گل بدهد. در این عالم هیچ کس غذای تمیز را در ظرف کثیف نمی‌ریزد. مهربان باشیم و با صداقت همه انسانها معنای زیبایی را متوجه میشوند زیبا فکر کنیم و زیبایی خلق کنیم 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
با گفتن «من در کنار تو می یابم» یا «خیلی خوشحالم که می توانم به تو تکیه کنم» مرد را سرشار از و میکنند و او را بیش از پیش، به خود علاقه مند میسازند.😉 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🎀 ✅ اگر همسرت به تفریح با دوستاش یا کوهنوردی یا به عبارتی از مجردی گشتن لذت میبره ⭕️اصلا اصلا اصلااااا مخالفت نکن 🔰چون همین یه مورد تیشه به ریشه زندگیت میزنه و باعث میشه بعدا شروع کنه به دروغ گفتن و تنفر از تو... 🔰سعی کن تفریحاتشو بپذیری تا به، با درک بودن و منطقی بودنت پی ببره البته نباید تو هر چیزی زیاده روی کرد حتی تفریح. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_سوم #پارت_بیستم سمیه شانه اش را بالا انداخت: - نگفتم؟! این هم نمونه اش!
🌸 فصل چهارم سميه گفت: - اون حق نداشت با يه سري دختر اينطوري حرف بزنه، فكر كرده ما كي هستيم يا اينجا كجاست كه هرچي از دهنش دراومد به ما بگه! فاطمه گفت: - قبول دارم رفتارش اشتباه و واكنش اون بيش از حد تند بود، حرفي نيست! ولي شايد هم اعصابش از جايي، ازبي خوابي يا هر چيز ديگه اي خرد بوده، نتونسته خودش رو كنترل كنه. مثل اينكه ترس عاطفه ريخته بود. چون دوباره صدايش عادي شد. - آره بابا! شماهم بي خودي پيله نكنين! بنده خدا گناه داره. اصلا" بيايين سراغ بحث خودمون. راحله گفت: - داشتيم راجع به خودكم بيني زنها حرف مي‌زديم. سميه خانم گفت كه آرايش كردن زنها براي اينكه توي جامعه تحويلشون بگيرن نشونه اينه كه زنها خودشون رو دست كم گرفتن، يا چيزي شبيه اين. البته من شخصا" نمي خوام حرفش رو كاملا" ردكنم. ولي مي‌گم اين ظاهر قضيه است و ما نبايد فقط در بند ظاهر بمونيم. بايد دنبال علتش بگرديم و ريشه اش رو پيدا كنيم. فاطمه سرش را تكان داد: - حالا به نظر خودت علت به وجود اومدن چنين روحيه اي توي زنها چيه؟ راحله كمي مكث كرد. مجله لوله شده اش را چند باري به صندلي جلويي كوبيد. انگار ترديد داشت يا مي‌خواست جوابش را سبك وسنگين كند. - به نظر من... - به نظر من، به خاطر تلقينيه كه در طول تاريخ به زنها شده، اونها هم باور كردن كه ضعيف و بيچاره ان. به حدي كه حالا خودشون هم خودشون رو قبول ندارن. به همديگه اعتماد نمي كنن. عاطفه گفت: - يعني چه؟ چي مي‌خواي بگي؟ - بذارين يه مثال بزنم. روزي بچه اي يه مكتب خونه مي‌خواستن از دست معلم يا ميرزاي بداخلاقشون راحت بشن. پس نقشه اي مي‌كشن. صبح، ميرزاكه مي‌آد دم در مكتب، يكي از بچه‌ها رو مي‌بينه. پسره مي‌گه كه "سلام آقا! چرا رنگتون پريده؟ نكنه خداي نكرده مريض شده باشين". ميرزا با بداخلاقي مي‌گه كه "نخير! به تو مربوط نيست". توي راهرو يكي ديگه رو مي‌بينه كه بهش مي‌گه" سلام ميرزا! چرا چشمتون گود افتاده؟ فكر كنم زبونم لال مريض شده باشين؟ " بازهم ميرزا عصباني مي‌شه وبه بچه مي‌گه كه برو بشين سرجات. نفر بعدي توي اتاق به ميرزا مي‌گه" سلام استاد! چرا صداتون گرفته؟ حتما" مريض شدين! " خلاصه اين كه اين قدر گفتند تا استاد با رنگ پريده وچشم گود افتاده و صداي گرفته، بچه هارو فرستاد خونه! چند نفري خنديدند. البته نه آن قدر بلند كه صدايشان از صندلي جلويي، جلوتر برود. چه برسد به اين كه به جلوي اتوبوس برسد. بجز عاطفه كه اصلا" نخنديد، كاملا" هم جدي بود وگفت: - برو ببينم بابا! داره قصه مي‌گه! درد ما چيز ديگه ايه، خانم خانما برامون قصه مي‌گه. فاطمه با كمي تعجب پرسيد: - خب نظر خودت چيه؟ - آهان! حالا اين شد يه حرف حسابي. پس گوشتون رو بدين به من تابراتون بگم. من مي‌گم چرا ما لقمه رو دور سرخودمون مي‌پيچونيم. واقعيت اينه كه ما چون زنيم، ذاتا" زير دستيم. هيچ چاره اي هم نيست، چون ضعيف تريم. فهيمه بابي خيالي تكميلش كرد: - اين نظر توي غرب به نظريه"جنس دوم" معروفه. - من نه كاري به جنس نو ودست دومش دارم ونه به غرب وشرقش. من مي‌گم مازنها بايد به اندازه دهنمون حرف بزنيم. توقع زيادي هم نداشته باشيم. واقعيت روقبول كنيم. بي خودي هم مسائل و مشكلات رو توجيه نكنيم. فاطمه پرسيد: - به نظرتوواقعيت چيه؟ - به نظرمن واقعيت اينه كه ما ازمردها ضعيف تريم! - ازچه نظر؟ - از خيلي نظرها. از نظر زور و قدرت، توانايي‌ها و استعدادهاي ذهني، قدرت مقاومت در برابر مشكلات، اراده.... بجز احساسات! از لحاظ احساسات ما از مردها قوي تريم. صدايش را پايين تر آورد. لحنش رنگي از طعنه وتمسخر گرفت: - يعني زودتر گريه مي‌افتيم. راحله با سر به سمت عاطفه اشاره كرد: - حالا همه تون به حرف من رسيدين؟! عاطفه هم يكي از نتايج اون تلقيناته! - منظور؟ - يعني اينكه چند هزار ساله كه مردها زور زدن وبه ما اثبات كردن كه ما از همه لحاظ ضعيف تر از آنها هستيم! عاطفه تاكيد كرد: - البته جز احساسات. معلوم نبود به شوخي يا جدي! راحله گفت: - نه عزيزم! اين هم خودش يكي از همون تلقيناته! اونها به ما مي‌گن كه شما از لحاظ احساسات از مردها قوي ترين. ماهم دلمون رو به همين حرف خوش مي‌كنيم. در حالي كه اون‌ها حتي به وسيله همين عامل، همين احساسات هم، ما رو تحقير مي‌كنن. چون، احساساتي بودن يعني زود گريه افتادن، اراده نداشتن، مقاوم نبودن، بي عرضه بودن. مي‌بينين كه! اونها حتي از احساسات ما هم براي تحقير وسركوب ما سوء استفاده مي‌كنن. ماهم باور كرديم وخودمون هم مبلغش شديم. ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_چهارم #پارت_بیست_و_یکم فصل چهارم سميه گفت: - اون حق نداشت با يه
🌸 سرم را برگرداندم طرف پنجره. احساساتي! بابا هم هر وقت مي‌خواست من را مسخره كند يا سر به سرم بگذارد، مي‌گفت" دختره احساساتي! " هيچ وقت از علاقه من به شعر راضي نبود ومن هم هيچ وقت نفهميدم كه احساساتي بودن چه عيبي داره؟ برگشتم طرف راحله وگفتم: - ولي مگه احساساتي بودن چه اشكالي داره؟ اصلا" فرق بين انسان وحيوان همين احساساته! راحله با تاسف سرش را تكان داد: - بله! ولي ما اگه اين حرفها رو قبول كرديم بايد نتيجه اش رو قبول كنيم. بهمون مي‌گن پس شما فقط به درد بچه داري مي‌خورين! اون وقته كه بايد بريم گوشه خونه هامون چمباتمه بزنيم، صبح تا شب حرص و جوش مريضي و سلامت بچه هامون رو بخوريم و اون وقته كه ازخيلي حقوق اجتماعي، از مشاغل و مناصب محروم مي‌شيم. فقط به جرم احساساتي بودن! بله مريم خانم! اول فقط يه جمله رو قبول مي‌كني، ولي بعدش كلي از محدوديت‌ها و محروميت‌ها رو هم به خاطر همون يك جمله بايد قبول كني. اما عاطفه هم كوتاه نمي آمد: - پس چرا از چندتا استثنا كه بگذريم، هيچ موقع از تاريخ و در هيچ جامعه اي زنها، نقش موثري نداشتن. هيچ موقع بر جريانات تاريخي موثر نبودن. راحله مي‌خواست چيزي بگويد كه عاطفه نگذاشت. دستش را بالا آورد و ادامه داد: - بله! بله! خودم يادم اومد. ببخشين زنها در خيلي از حوادث تاريخي هم كارهاي مهمي انجام دادند. مثل ... مثل آتش زدن تخت جمشيد، كشته شدن حضرت علي وامام حسن! باباجان اصلا" از اين حرف‌ها بگذريم. توي جامعه ما رئيس جمهور شدن براي زنها ممنوعه، توي آمريكا كه آزاده، چند تا رئيس جمهور زن داشتن؟ يا توي همين دانشگاه خودمون بااينكه خيلي از پسرها كار مي‌كنن به اندازه ماهم درس مي‌خونن، ولي تو فعاليت‌هاي جنبي وكارهاي دانشگاه قويتر از دخترها هستن. راحله بهت زده شده بود: - عاطفه تو داري شوخي مي‌كني يا اين حرفها رو جدي مي‌گي؟ - منظورت چيه؟ - منظورم اينه كه فكر مي‌كنم تو باز هم مثل هميشه داري شوخي مي‌كني. فقط مارو گذاشتي سركارو سربه سرمون مي‌گذاري! آره! مطمئنم كه تو داري مارو بازي مي‌دي. عاطفه با حالتي كاملا" جدي، شانه هايش را بالا انداخت: - تو اگه مي‌خواي خودت رو بزني به اون راه، بزن! مهم نيست! ولي من سوال خيلي پيچيده اي نمي كنم. حرفم هم كاملا" ساده است. اين فهيمه خانم هم كه مي‌گفت تو غرب بهش مي‌گن" جنس دست دوم" ويه همچين چيزايي، پس خيلي هم پرت و پلا نيست. راحله خودش را كنترل كرد. نفس عميقي كشيد وآماده شد. نگاه طولاني به عاطفه كردو پرسيد: - من ازت يه سوال دارم! عاطفه پوزخندي زد! - اين گوش من مال تو! صدتا داشته باش، كي رو مي‌ترسوني؟ دقيقا" از همون وقتي كه راحله براي يك بحث جدي آماده شد، انگار عاطفه برگشت تو لاك قبليش. راحله گفت: - به نظر تو بين سفيد پوستها وسياه پوستها از نظر استعداد، احساسات، قدرت بدني وبقيه مسائل فرقي هست يانه؟ عاطفه لبخندي زد و نگاه كجي به راحله انداخت: - ِاي ناقلا يه! اِي گوگوري مگوري! مِيخَي مَنو بندازي تو تِله؟! خيلي ناقلاچي تو! ولي من پنبه ات رشته كردم. - جواب بده، فرقي هست يا نه؟ - ميخي به بچا ثابت كني كه چون من طرفدار قانون تبعيض نژادي ام، حرفام بي معنيه، نه؟ - جواب بده! عاطفه خانم! - خيلي خب! چرا عصباني مي‌شي؟ "نه"! راحله با بي صبري پرسيد: - " نه" يعني چه؟ - يعني اينكه "NO" يعني اينكه " لا"! هيچ فرقي باهم ندارند. راحله نفس عميقي كشيد وبازدمش را پر صدا بيرون داد: - پس به نظر تو چرا اگر به طور نسبي هم حساب كنيم، بيشتر دانشمندها ومتفكرهاي دنيا وتاريخ، سفيدپوستن؟ حالا نوبت عاطفه بود كه گيج شود: - من نمي فهمم! اين چرا داره خودش رو مي‌اندازه تو تله؟ راحله راضي به نظر مي‌رسيد: - مثل اينكه مي‌خواي بحث رو بندازي تو شوخي وخودت رو بزني به اون راه! مهم نيست! من خودم جوابش رو هم مي‌گم. مي‌دونين كه! همگي قبول داريم كه بين نژادهاي مختلف سفيد پوست، سياه پوست، سرخ پوست وغيره، هيچ فرقي نيست. اما بازهم مي‌بينيم كه معمولا" كشورهاي سياه پوست در بدبختي به سر ميبرند وكشورهاي سفيد پوست در رفاه وآزادي. تازه توي كشورهايي مثل امريكا كه هر دو گروه وجود دارن، محله‌هاي سفيد پوست، تميز، شيك، مرفه وتقريبا" امن تر از محله‌هاي پست وكثيف ونا امن سياه پوستهاست ومي دونين كه بيشتر افراد سياه پوست اين محلات در فقر، بدبختي وبيكاري به سر مي‌برن وغرق در فساد و مواد مخدرن! علتش چيه؟ ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸 #رمان_دختران_آفتاب #فصل_چهارم #پارت_بیست_و_دوم سرم را برگرداندم طرف پنجره. احساساتي! بابا هم ه
🌸 راحله چند لحظه اي مكث كرد. نگاهي به بچه‌ها كرد. همه ساكت بودند. شايد مي‌خواست ببيند كسي جواب مي‌دهد يا نه؟ كسي حرفي نزد، نگاه كشداري به عاطفه كرد وگفت: - علتش خيلي ساده اس! براي اينكه هزار ساله كه سفيد پوستها دارن توي سر سياه پوستها مي زنن و اونها رو تحقير مي‌كنن. مرتب هم مي‌گن كه شما‌ها لياقت هيچ كار مهمي رو ندارين وفاسدين! مي‌دونين كه حالا اين تبليغات به حدي رسيده كه الان بااين كه سالهاست علوم جديد پزشكي وروان شناسي تفاوت خاصي رو بين اين دو نژاد اثبات نكردن و با اين كه بعضي از ارگان‌ها يا دولت‌ها حاضر شده ان امكاناتي رو هم در اختيار سياه پوستها قرار بدن، اما اونها همچنان در همان گنداب وكثافت پيشين خودشون به سر مي‌برن. حالا همين قصه رو منطبقش كنين با وضعيت زنها ومردها! فهيمه عينكش را برداشت وهمان طور كه شيشه هايش را پاك مي‌كرد وسرش پايين بود، گفت: - من، نه اينكه كاملا" با نظر عاطفه موافق باشم، ولي... وديگر چيزي نگفت. عينك را آورد جلوي چشمش و به طرف نور گرفت. سعي كرد وانمود كند كه مشغول امتحان كردن شيشه‌هاي عينك است. راحله كمي ابروهايش را به هم نزديك كرد: - ولي چي؟ چرا حرفت رو خوردي؟ فهيمه عينكش را گذاشت جلوي چشمش، چشم‌هاي ريزش دوباره پشت عينك قايم شد. كمي به راحله خيره شد و بالاخره با ترديد گفت: - ولي مي‌خوام بگم كه اين حرف يا نظريه اي كه عاطفه گفت به همين سادگي‌ها كه فكر مي‌كنيم نيست و نمي تونيم به همين سادگي ردش كنيم. ابروهاي راحله بيشتر به هم نزديك شدند: - فهيمه حرف هات مبهمه! روشن تر حرف بزن تا ببينم چي مي‌خواي بگي؟ - چيز خاصي نمي خوام بگم. منظورم اينه كه... منظورم اينه كه فكر نكنين حرف‌هاي عاطفه، حرف‌هايي عوامانه و سطحي است. نه! اين حرف سابقه دارترين نظريه در طول تاريخ راجع به زن هاست. دانشمندها و متفكرهاي زيادي هم راجع به اون، بحث كردن و كتاب نوشتن، شايد اولين اثر مكتوب هم به نظريات ارسطو برگرده، چون ارسطو معتقد بود كه زن، انسان ناقصه! افلاطون هم زن‌ها رو توي آكادميش راه نمي داد! و حتي خدا رو شكر مي‌كرد كه زن خلق نشده. من، مِن مِني كردم و گفتم: - فكر مي‌كنم به خاطر اين بود كه اون موقع‌ها فهم و دانش انسان‌ها حتي دانشمند‌ها هم از دنيا و انسان و مسائلش ناقص بود. فهيمه از زير چشم نگاهي به راحله كرد و گفت: - اتفاقا اين نظريه تو اديان الهي هم سابقه داره. مثلا تو عهد عتيق و عهد جديد كه كتاب‌هاي مقدس و آسماني يهوديان و مسيحيان، اومده كه "حوا" از دنده چپ "آدم" آفريده شده يا اين كه مي‌گن شيطان به شكل مار در اومده و زن رو فريب داد و بعد زن، مرد رو فريب داد. راحله با ناراحتي گفت: - ولي خودت مي‌دوني كه، اين كتاب‌ها تحريف شده ان. دليلش هم اينه كه قرآن اين داستان‌هايي رو كه مي‌گي قبول نداره. قرآن مي‌گه شيطان "آدم" و "حوا" رو با هم فريب داد. - فرهنگ و ادبيات كهن مون رو چي مي‌گي؟ - منظورت چيه؟ فهيمه گفت: - منظورم اينه كه همه ما ضرب المثل‌هاي زيادي بلديم كه در اون زن‌ها يا چيزهايي كه اختصاص به زن‌ها دارند، پليد يا پست و نادرستن. مثلا اين كه " خواب زن چپه"!! عاطفه با لحني شاعرانه گفت: زن بلا باشد به هر كاشانه اي بي بلا نبود الهي خانه اي. من هم گفتم: - مادر بزرگ من مي‌گه: "دهان زن چفت و بند نداره ". هر وقت هم كه از دست يكي از عروس هاش ناراحت باشه يا اون چيزي به كسي گفته باشن، مي‌گه "زن، نخود زير زبانش نمي خيسه "!! عاطفه نگاهي به ثريا كرد و گفت: - از اون طرف ضرب المثل‌هاي ديگه اي هم هست كه روي امتيازات مردها تكيه دارن. خيلي هم زيادن. مثل "حرف مرد يكيه". فهيمه سرش را به نشانه تاييد تكان داد: - بله! متوجه هستين كه ما تو اين ضرب المثل‌ها داريم قبول مي‌كنيم كه هيچ اطميناني به حرف زن‌ها نيست و حرف مردها درسته. اين‌ها حرف‌هايي است كه هر روز و بارها ميان مردم رد و بدل مي‌شه و جزئي از فرهنگ مردم شده. از اين گذشته در ادبياتمون هم همين نظريه يا ردپاش رو در اشعار و حكمت‌ها و داستان‌هاي اُدبا مي‌بينيم. از فردوسي و نظامي گرفته تا داستان‌هاي سعدي، جامي و خيلي از بزرگان ادبياتمون! راحله با حيرت و بلند گفت: - نه! فهيمه با تعجب تكرار كرد: - نه! چي چي رو نه؟ مي‌خواي چند تا از داستان‌هاي گلستان رو برات تعريف كنم يا از شعر‌هاي فردوسي و نظامي بخونم؟ راحله با مشت كوبيد روي دسته صندلي: - من اون‌ها رو نمي گم كه، تو رو مي‌گم! - من؟! براي چي؟ - يعني اين كه از تو يكي توقع نداشتم! تو ديگه چرا اين حرف‌ها رو مي‌زني؟ ... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🏴🙏🏼🏴🙏🏼🏴🙏🏼🏴 *منتظر تاکسی بودم* *یکی رسید ، گفتم مستقیم!* *وقتی نشستم گفتم:* *ببخشید عزیز، میشه ضبطوخاموش کنی؟؟؟* 🤔 *گفت: داداش اینا مجازه؛ چیز بدی هم نمیخونه...!!* ● *گفتم میدونم .....ولی عزادارم!!!* ○ گفت "شرمنده" و ضبط رو خاموش کرد. ○تسلیت میگم اقوام نزدیکتون بوده؟؟؟؟ ● *بله مادرم ....* ○ واقعا تسلیت میگم. داغ_مادر خیلی سخته....منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید. بنده ی خدا راحت شد. 😔 ● خدا رحمتش کنه ○ خدا مادر شماراهم بیامرزه... *بعد پرسید* ○ *مادر شما هم مریض بودن؟* ● نه.مجروح بود...!! ○ مجروح جنگی؟؟ شیمیایی بود؟؟ ● *نه ... یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد زدنش.* ○ *جداً؟شمام هیچکاری نکردی؟* ● ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم..... ○ خدا لعنتشون کنه... یعنی اینقد ضربات شدید بوده؟؟؟ ● *آره... مادرم سه_ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت....!!* 😭 ○ داداش ببخشیدا...عجب بی‌ناموسایی بودن! من خودم هر غلطی میکنم؛ گاهیم نا اهلی های بدی می کنم، ولی پای ناموس که وسط باشه نمیتونم آروم بشینم .... بغضم گرفت ...تو دلم گفتم کاش چندتا جوون نا اهل مثل تو بودن اون روز....نمیذاشتن به ناموس_علی جسارت بشه...... سکوتمو که دید گفت ظاهرأ ناراحتت کردم.... ● نه خواهش میکنم ... واقعا داغ مادر بده! مخصوصا اگه جوون باشه... ○ آخ آخ... جوون بودن؟؟ ● آره فقط_هجده_سالش_بود...💔 ○ گرفتی ما رو اخوی؟؟؟؟؟ شما که خودت حدودا از ۳۰ سال بیشتر سن داری حرفش رو قطع کردم و گفتم: مادر شما هم هست... این هجده ساله مـــادر همه‌ی ما شیعه ها حضرت_زهراست..... یه مکثی کرد و با تعجب نگام کرد و بعد دوباره خیره شد به جاده.... ○ *آها ببخشید تازه متوجه شدم..... راست میگی... هیچ‌وقت اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم... چقدر حالا این غم برام متفاوت شد ... وای مادرم ...* *ولرزیدن شانه هاش* ■ لحظاتی به سکوت گذشت ○ گفت یه سی‌دی مداحی هم دارم؛ البته برا محرمه.... و بعد یه نگاه سوالی بهم انداخت؛ جواب ندادم... خودش داشبورد رو باز کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط. چند ثانیه بعد یه نوای آشنا بلند شد. یاحسین_غریب_مادر🎶 من بودم و راننده و صدای مداحی و و اشک هق هق و یه روضه دونفره ..... سلام الله علیها 🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴 🖤 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ 🖤 @havayeadam 🖤