16.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیگه داری کفرمو در میاری
کاری نکن اون روی سگم بالا بیاد😡🤬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ مکاشفه عالم بحرینی در مورد امان نامه هایی که امام رضا (ع) به زائرینشان اهدا میکردند.
#امام_رضا_ع
هدایت شده از 🌺نشر خوبی ها 🌺
❌ این دوره زندگی شما را تغییر می دهد ❌
🌕 ثبت نام ویژه دوره «ترک گناه و تغییر عادت»
🌹 هزینه ثبتنام: فقط یک صلوات 🌹
🔆 این دوره به جای ۲ ماه، در ۱ سال برگزار خواهد شد 🔆
❓چگونه گناهی را ترک و عادت های خود را تغییر دهیم؟
👌 کاری از حوزه مجازی مهندس طلبه
🔸«دوره تغییر عادت و رفتار و ترک گناه» دوره ای است که تاکنون بیش از ۳۰ هزار نفر این دوره را با رضایت بالا گذرانده و به نتایج عملی فوق العاده ای دست یافته اند.
🔸 مهمترین سرفصل های این دوره:
-تمرکز در نماز
- کنترل ذهن
- سحر خیزی
- مدیریت زمان
- ترک غیبت
- ترک خود ارضایی
- شیطان شناسی
- عادت سازی
- حجاب
- ترک سیگار
و ...
👇 ویژگی منحصر به فرد این دوره 👇
😍 عادت سازی و تبدیل آن به ملکه 😍
🔹 برخلاف دوره های کوتاه مدت و موقتی، این دوره بلند مدت و یک ساله (۳۶۰ جلسه) است و به شما کمک می کند تا به ابتدا به صورت گام به گام عادت های خوب را ایجاد و در طول دوره آن را تبدیل به ملکه نمایید.
⬅️ طول دوره: ۱ سال ( ۳۶۰ جلسه)
⬅️ موضوع:
روشهای کاربردی ترک گناه و تغییر عادت و رفتار
⬅️ فرمت آموزشها:
فیلم، صوت، متن (قابل دانلود)
⬅️ مخاطب: افراد بالای ۱۸ سال
🔸تمام تلاش ما، حذف مباحث شعارگونه از این دوره بوده است و شرایط سخت فرهنگی جامعه برای دانشجویان و جوانان در این دوره کاملا در نظر گرفته شده است.
✅ اطلاعات بیشتر و «ثبت نام رایگان» 👇
https://onlinehawzah.com/habit/
👤 ارتباط با پشتیبان 👈 @onlinehawzah
@Molayemottaqian
روزی دم یک روباه در حادثهای قطع شد. روباههای گروه پرسیدند دمات چه شد؟
چون روباهها از نسلی مکار میباشند، گفت: خودم قطعاش کردم گفتند چرا؟ این که بسیار بداست و معلوم میشود. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک. احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم ...
یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم. منکه بسیار درد دارم!
روباه اولی گفت: صدایش را درنیاور اگر نه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگر نه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت
همان بود که تعداد دمبریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند
وقتی در یک جامعه افراد مفسد زیاد میشوند آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند. گاهی هم آنها را دیوانه میدانند
https://eitaa.com/hayat_1979
#داستان
بسماللهالرحمنالرحیم
✍ راوی این داستان، «لبابه» همسر حضرت عباس علیهالسلام است.
وی میگوید: مهربانتر از مادر، محرمتر از خواهر، مقاومتر از کوه، زیباتر از حور و روحنوازتر از نسیم صبح...
این صفات نادره، تنها چند شاخه گل از گلستان وجود مادر همسرم، فاطمهٔ امالبنین است. آنقدر مؤدب و محجوب و آرام است که جز به وقت ضرورت سخن نمیگوید و در عین هیمنه و شکوهمندی، چنان لطیف و نجیب است که بیترس از ملامت و سرزنش، میتوانی ساعتها با او سخن بگویی و به تمام اشتباهات و خطاهایت اعتراف کنی..
🔸 وقتی همسرم عباس، با لبخند از سختگیریهای مادرش در تربیت فرزندان میگفت و میگفت که مادرش نخستین مربی شمشیرزنی و تیراندازی او و برادرانش بوده، نمیتوانستم به خود بقبولانم که این فرشتهٔ مجسم و این تندیس بینقص لطافت و زنانگی، نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد. همواره صحبتهایی از این دست را ترفندی از جانب همسرم میدانستم که شاید میخواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد.
🔸 روزی در بازار مدینه، با دو زن مسافر از قبیلهٔ بنیکلاب ملاقات کردم. وقتی دانستند که من عروس فاطمهٔ کلابیهام، با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل او، اولین سؤالشان، مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد: هنوز هم شمشیر میبندد؟
- شمشیر؟! نه.
- پس برادرش درست میگفت که از بعد ازدواج، تغییر کرده.
- یعنی میگویید مادر همسرم جنگیدن میداند؟!
از حیرت، سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذرخواهی از خنده بیاختیار و بیمقدمهشان، روی مرا بوسید و گفت: شما دختران شهر چه قدر سادهاید. قبیلهٔ ما - بنیکلاب - به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است و تقریباً تمام زنان قبیله نیز کمابیش با شمشیرزنی، تیراندازی و نیزهداری آشنایند. اما فاطمه از نسل «ملاعب الاسنه» (به بازی گیرنده نیزهها) است و خانوادهاش نه فقط در میان قبیلهٔ ما و کل اعراب، بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند. فاطمه در شمشیرزنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند.
🔸 بعد در حالی که میخندید، ادامه داد: هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت. به خواستگاران جسور و نامآور سایر قبایل هم جواب رد میداد.
وقتی ما و خانوادهاش از او میپرسیدیم که چرا ازدواج نمیکنی؟
میگفت: مردی نمیبینم. اگر مردی به خواستگاریام بیاید، ازدواج میکنم.
من که انگار افسانهای شیرین میشنیدم، گویی یکباره از یاد بردم که این، بخش ناشنیدهای است از زندگی مادرِ همسرم. لذا با بیتابی پرسیدم: خوب، بگویید آخر چه شد؟!
زن در حالی که از خنده ریسه میرفت، گفت: هیچ، آن قدر منتظر ماند تا مویش همرنگ دندانهایش شد و ناکام از دنیا رفت! ... خُب معلوم است که آخرش چه شد. وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمؤمنین علی - که رحمت و درود خدا بر او - به خواستگاری فاطمه آمد، او از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت: خدا را سپاس من به «مرد» راضی بودم ولی او «مرد مردان» را نصیب من کرد..
📚از کتاب «ماه به روایت آه»
به قلم ابوالفضل زرویی نصرآباد
🆔 @hayat_1979