eitaa logo
حیات طیبه
412 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
38 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ چهار تا کرونا سلام تقدیم واقعا اموزنده است برای وقت گذراندن وعبرت. مطالعه بفرمایید.بعد از 60 سال پادویی و زحمت، تو این دنیا 4 دهنه مغازه دارم و یک باب آپارتمان با همسرم تنها زندگی میکنم و 4 فرزندم، زندگی تشکیل داده اند. دوتا عروس دارم و دو تا داماد و چند تا هم نوه ی شیرین زبان یکی از مغازه ها را خودم میچرخانم و بقیه را اجاره داده ام . اوایل شروع کرونا همسرم خیلی اصرار داشت که این روزها مغازه را تعطیل کنم چون با مشتری های زیادی سر و کار دارم، نکند کرونا بگیرم، اما من گوش نکردم . همسرم برای اینکه مرا متقاعد کنه، همه ی بچه ها را شام دعوت کرده بود و کلی تدارک دیده بود . من اطلاع نداشتم و دَم عید مشتری زیاد بود و دیر وقت رسیدم خونه . دیدم همسرم خیلی گرفته و غمگین نشسته و کلی غذا و میوه و... پرسیدم چی شده مهمان داریم؟ چرا ناراحتی؟ گفت بشین خستگی رفع کن فعلا شام بخور برات تعریف میکنم . بعد از شام گفت: امروز زنگ زدم به بچه ها گفتم پدرتون حرف منو گوش نمیکنه میره درِ مغازه با این همه آدم سروکار داره می ترسم کرونا بگیره من نگرانش هستم، امشب همتون بیایید شام خونه ما ببینیم راضیش میکنیم نره مغازه، اما همشون به بهانه های مختلف زنگ زدن و گفتن نمی تونیم بیایم . گفتم اینکه ناراحتی نداره حتما کار داشتند. گفت چه کاری، اونا از ترس اینکه تو کرونا نگرفته باشی نیومدن. راستش خودم هم حالم گرفته شد و چند تا لعنت و نفرین کردم به کرونا و این وضع که پیش اومده و ... به خاطر نگرانی همسرم، مغازه را تعطیل کردم و بدون اطلاع بچه ها رفتیم کیش. بعد از چند روز یکی از پسرا زنگ زد که بگه مادر بزرگ زنش چشم عمل کرده که بریم بهش سر بزنیم. ولی همسرم حرفشو قطع کرد و از روی دق و دلی و با ناراحتی بهش گفت : تو به فکر مادربزرگ زنت هستی ، نمی پرسی بابات کجاست و حالش چطوره ؟ پسره گفت چطور مگه . همسرم گفت راستش بابات گرونا گرفته الان چند روزه آوردمش بیمارستان حالش وخیمه و احتمالا یکی دو روز دیگه هم زنده نیست. Y پسره مثلا ناراحت شد و گفت نمیشه که ما بیایم بهش سر بزنیم باید چکار کنیم؟ همسرم گفت هیچی اگه فوت کرد خودشون دفنش میکنند و مراسم هم که ممنوعه و ... منهم کلی خندیم و گفتم خوب فکری کردی که اینطوری بهشون گفتی، ببینیم چه کار میکنند . ما حدود یه هفته تو کیش موندیم و برگشتیم. البته تو این مدت بچه ها باز هم زنگ زدند و احوال منو از مادرشون پرسیدن و ایشون هم روز آخر گفت که من فوت کردم و مشغول کارهای قانویش برا دفن هست. آخرین باری که بچه ها به مادرشون زنگ زدند همه می گفتند احتمالا تو هم گرفتی ، آزمایش دادی؟ ایشون هم گفت نه، ممکنه، چون همش پیش باباتون بودم. بهمین خاطر اصلاً نیامدن که به مادرشون هم سر بزنند تا اینکه یه روز بهشون گفت: نترسید آزمایش دادم ، من ندارم ، اومدن خونه رو هم ضد عفونی کردن . گفتن پس شب میاییم پیشت. قرار گذاشتیم من تو اتاق پنهان بشم و بازی را ادامه بدیم . وقتی بچه ها اومدن، پس از کمی ناراحتی و پخش یه جعبه خرمایی که یکیشون آورده بود و... یکی از عروسا گفت: خدا بیامرزه، عمر خودشو کرده بود، خوب شد بچه ها نیومدن که بگیرن. یکی از دامادا گفت: خدا رحمت کنه، حمید دیر وقته اون برگه ها را نشون مامان بدید . یکی از دخترا ناراحت شد و گفت حالا چه وقت این کاره و ... هر چهارتاشون رفته بودند دنبال انحصار وراثت و بین خودشون مغازه ها را تقسیم کرده و آپارتمان را برای مادرشون در نظر گرفته بودند و کاغذی بین خودشون امضا کرده بودند و حالا سراغ سند ها را میگرفتند . همسرم گفت بذارید کفنش خشک بشه و ... از اتاق اومدم بیرون و کلی سرشون دادم زدم و ... وقتی دیدم به جای 4 تا فرزند، «چهارتا کرونا» بزرگ کردم، همانجا تصمیم گرفتم مغازه ها و آپارتمان را بفروشم و پولشو برای کمک به بیماران کرونایی اهدا کنم و با همسرم به دیاری دیگر کوچ کنیم، دیاری روستایی و عشایری که چند تا گوسفند بگیریم و تا پایان عمر با احشام و حیوانات زندگی کنیم که «چوپانی گوسفندان» به مراتب از بزرگ کردن این گونه فرزندان بهتر و پر بارتره . ~~~🔹 🍂🌺🍂 🔹~~~ 🌷كانال حیات طیبه ؛ به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸 🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨تاثیر مثبت ✨ آموزگارى تصمیم گرفت که از دانش‌آموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند. او دانش‌آموزان را یکى‌یکى به جلوى کلاس می‌آورد و چگونگى اثرگذارى آن‌ها بر خودش را بازگو می‌کرد. آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ می‌زد که روى آن با حروف طلا نوشته شده بود من آدم تاثیرگذارى هستم. سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژه‌اى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت. آموزگار به هر دانش‌آموز سه روبان آبى اضافى داد و از آن‌ها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند. یکى از بچه‌ها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامه‌ریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبان‌هاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و گفت: ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش می‌کنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینه‌اش قدردانى کنید مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاری‌اش تحسین می‌کند. رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را می‌پذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینه‌اش بچسباند. رییس گفت: البته که می‌پذیرم. مدیر جوان یکى از روبان‌هاى آبى را روى یقه کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت: لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید. مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آن‌ها می‌خواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم می‌گذارد آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر 14ساله‌اش نشست و به او گفت: امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین می‌کند و به خاطر نبوغ کاری‌ام، روبانى آبى به من داد. می‌توانى تصور کنی؟ او فکر می‌کند که من یک نابغه هستم! او سپس آن روبان آبى را به سینه‌ام چسباند که روى آن نوشته شده بود: «من آدم تاثیرگذارى هستم.» سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه می‌آمدم، به این فکر می‌کردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من می‌خواهم از تو قدردانى کنم. مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شب‌ها به خانه می‌آیم توجه زیادى به تو نمی‌کنم. من به خاطر نمرات درسی‌ات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد می‌کشم امّا امشب، می‌خواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و مى‌خواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بوده‌اى تو در کنار مادرت، مهم‌ترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم. آن گاه روبان آبى را به پسرش داد پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد نمی‌توانست جلوى گریه‌اش را بگیرد. تمام بدنش می‌لرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت: پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامه‌اى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید من می‌خواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمی‌کردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد نامه‌ام بالا در اتاقم است پدرش از پله‌ها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد. فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر نمی‌زد و طورى رفتار می‌کرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار بوده‌اند مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامه‌ریزى شغلى کمک کرد... یکى از آن‌ها پسر رییسش بود و همیشه به آن‌ها می‌گفت که آن‌ها در زندگى او تاثیرگذار بوده‌اند و به علاوه، بچه‌هاى کلاس،درس با ارزشى آموختند: «انسان در هر شرایط و وضعیتى می‌تواند تاثیرگذار باشد. » همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشته‌اند قدردانی کنید❤️ ~~~🔸 🍂 🌺 🍂 🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🍂 🌺 🍂🍃 🍃🌺🍂 🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨ #کلیپ_تاثیرگذار 🔺تاثير اقدام اشتباه يك نفر، بر يك جامعه! 🔺 خطر را جدی بگیرم ~~~🔹 🍂🌺🍂 🔹~~~ 🌷كانال حیات طیبه ؛ به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🌸 🍂 🌸 🍂 🍂 🌸 🍂 🌸 🍂 🌸 🍂 🌸 🍂 🌸 🍂
✨﷽✨ 💢حضرت آیت‌الله امام خامنه‌ای رهبر دام ظله انقلاب اسلامی سال ۱۳۹۹ را سال «جهش تولید» نامگذاری کردند 🔹 چون حکمت انتظارمان امّید است هر ساله نگاهمان به یک خورشید است 🔸 تکرار شعار سال بی حکمت نیست... پیروزی ما در جهش تولید است ~~~🔸 🍂 🌺 🍂 🔸~~~ 🌷كانال حیات طیبه؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
15.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨ 🎁هدیه ویژه روز اول فروردین به اعضای کانال ❤️ حکایت عشق و علاقه نازلی مارگاریان - اهل ارمنستان - به اهل بیت ع، ایران و شهدا بسیار جالب و دیدنی است. 👈 اخلاق خوب ایرانی‌ها من رو به تشیع جذب کرد... البته خواب‌هایی هم از اهل بیت ع دیدم. 👈 احساس میکنم به شهید مجید قربانخانی شبیه هستم. 👈 شهید مورد علاقه من آقا ابراهیم (هادی) هستن... 👈 خود آقا ابراهیم من رو پیدا کردن... 👈 آرامشی که در بهشت زهرا (کنار شهدا) دارم هیچ جای دیگری ندارم... 👈 ایران واقعا بهشته... ~~~🔹 🍂🌺🍂 🔹~~~ 🌷كانال حیات طیبه ؛ به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌀🌀🌀این متن را بخوانید تأمل برانگیزه 👇 🔹آیا در منزل قرنطینه هستید ؟چند روز ؟حوصله تان سر رفته ؟ تحملتان تمام شده ؟ خیلی خسته شدید؟ لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یک عده برای شرف و عزت و ناموس ودین ما چه کشیده اند... ✍️ آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود... او اولین کسی بودکه رفت و آخرین نفری بود که برگشت.... اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود... وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هر روز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود . حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت می شدم. بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم. این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم... 📚کتاب خاطرات دردناک" ~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~ 🌷كانال حیات طیبه ؛ به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🌸 🍃 🌸🍃 🌿 🌸 🍃 🌸 🌿 🌸 🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ هی میگم نرید مهمونی ببینید چی شد. دوست دارید اینطوری بشه؟ ~~~🔹 🍂🌺🍂 🔹~~~ 🌷كانال حیات طیبه ؛ به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨ 🔻فضیلت عجیب روزه ماه مبارک رجب . از ثوبان غلام پیامبر(صلوات الله علیه و آله ) نقل شده که گفت : ما جمعی در خدمت پیامبر(صلوات الله علیه و آله) بجایی می رفتیم عبورمان به گورستانی افتاد، حضرت اندکی در میان قبرها بایستاد و سپس به راه افتاد. من عرض کردم توقف شما در قبرستان به چه خاطر بود؟ حضرت سخت گریه کرد و ما نیز محزون و گریه کردیم، سپس فرمود: ای ثوبان اینان در قبرهایشان معذّبند آنچنان که من ناله آنها را شنیدم و دلم به حالشان به رحم آمد و از خدا خواستم عذابشان را تخفیف دهد و خداوند اجابت فرمود و اگر اینها در ماه رجب روزه گرفته بودند، در قبرهایشان عذاب نمی شدند. عرض کردم: یا رسول اللّه روزه و عبادت در ماه رجب از عذاب قبر ایمنی می دهد؟ فرمود: آری سوگند به آنکه مرا به حق فرستاد هر مرد و زن مسلمانی که یک روز از رجب را روزه بدارد و یک شب آن را به عبادت برخیزد و جز رضای خدا نظری نداشته باشد عبادت هزار سال در نامه عملش ثبت گردد که روزهایش را روزه و شبهایش را به عبادت گذرانده باشد و... 📚بحارالانوار، ج 49، ص 39. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 🌷كانال حیات طیبه ؛ به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🌷 🍂 🌷 🍂🌷 🍂 🌸 🍂 🌷 🍂 🌷 🍂 🌷 🍂🌷🍂 🌷
✨﷽✨ دعای الهی عظم البلاء... 💠به نیت تعجیل در فرج امام زمان(عج) و رفع گرفتاری از مردم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 🌷كانال حیات طیبه ؛ به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا