💠﷽💠
💞 #معجزه_چشم_گفتن💞
❣خانم ها بدانند که چشم گفتن درمقابل شوهر یک نوع مدیریت شما در دل همسر است.
💖اگر شما بخواهید شوهرتان را اسیر و محبوب خودتان کنید. استفاده از کلمۀ چشم معجزه میکند.
💚چشم از زبان بیرون میآید و شما را روی چشم شوهرتان میگذارد. این تعابیر شاعرانه نیست.
تبعیت زن، خدمت هنرمندانه به خویش است.
💛آنها که جلوی شوهر، سینه سپر میکنند و از شوهرشان تبعیت نمیکنند، الان چه جایگاهی در مقابل همسرشان دارند؟
💔آیا همسرشان از دیدن آنها خوشحال میشود؟
💔آیا از گفتگو با آنها لذت میبرند؟
💝با این کار، جایگاه خانمها پایین نمیآید بلکه چشم گفتن به همسر یعنی:
❤️"حفظ اقتدار مرد"و" بالا بردن جایگاه زن"
~~~🔹💚🌸💚🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
💚
🌸💚
💚🌸💚
🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸
💟 #خانم_ها_بخوانند
✅ گاهی برخی خانمها وقتی میخواهند به بیرون از منزل تشریف ببرند، دهها دقیقه جلوی آینه معطل میشوند!!! ولی متاسفانه هنگام ورود و حضور #همسر در منزل حاضر نیستند یک نگاهی به آینه بیاندازند و خودشان را برانداز نمایند...
💟 جذابیت در برابر همسر را دست کم نگیرید.
~~~🔹💚🌸💚🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
💚
🌸💚
💚🌸💚
🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_29
چند روز از آن ماجرا می گذشت در این چند روز اتفاقات جدیدی برای مهیا افتاد اتفاقاتی که او احساس می کرد آرامش را به زندگیش باز گردانده اما روزی این چیز ها برایش کابوس بودند بعد آن روز مریم چند باری به خانه شان آمده بود و ساعاتی را کنار هم می گذراندن
امروز کلاس داشت نازی از شمال برگشته بود و قرار گذاشته بودند بعد کلاس همدیگر را در آلاچیق دانشگاه ببینند
مهیا با دیدن دخترا برایشان دست تکان داد به سمتشان رفت لبخندی زد و با صدای بلندی سلام کرد
ــــ به به سلام دخیا
اما با دیدن قیافه ی عصبی نازی صحبتی نکرد
ــــ چی شده
به زهرا اشاره کرد
ـــ تو چرا قیافت این شکلیه
ـــ م من چیزیم نیست فقط
نازی با عصبانیت ایستاد
ـــ نه زهرا تو چیزی نگو من بزار بگم مهیا خانم تو این چند روزو کجا بودی چیکار می کردی ؟
آها حسنات جمع می کردی.
به زهرا اشاره کرد و ادامه داد
ــــ این ساده ی نفهمو هم دنبال خودت ڪشوندی که چی؟
مهیا نگاهی به زهرا که از توهینی که نازی به او کرده بود ناراحت سرش را پایین انداخته بود انداخت
ــــ درست صحبت کن نازی
ـــ جمع کن برا من آدم شده "درست صحبت کن "
مغنعه اش را با تمسخر جلو آورد
ــــ برا من مغنعه میاره جلو
دستش را جلو آورد تا مغنعه مهیارا عقب بکشد که مهیا دستش را کنار زد
ــــ چیکار میکنی نازی تموم کن این مسخره بازیارو
نازی خنده ی عصبی کرد
ـــــ ببین کی از مسخره بازی حرف میزنه دو روز میری خونه حاج مهدوی چیکار؟
چیه هوا برت داشته برا پسرشون بگیرنت.
آخه بدبخت توی خرابو کی میاد بگیره ؟
با سیلی ڪه روی صورت نازی نشست نگذاشت ڪه صحبت هایش را ادامه بدهد
همه با تعجب به مهیا نگاه می کردند.
مهیا که از عصبانیت می لرزید انگشتش را به علامت تهدید جلوی صودت نازی تکان داد
ــــ یه بار دیگه دهنتو باز کردی این چرت و پرتارو گفتی به جای سیلی یه چیز بدتری میبینی فهمیدی
کیفش را برداشت و به طرف خروجی رفت
نازی دستی بر روی گونش کشید و فریاد زد
ــــ تاوان این ڪارتو میدی عوضی
خیلی بدم میدی
مهیا بدون اینکه جوابش را بدهد از دانشگاه خارج شد
از عصبانیت دستانش می لرزید و نمی توانست ڪنترلشان ڪند احتیاج به آرامش داشت گوشیش را از کیفش دراورد و شماره مریم را گرفت
ـــ جانم مهیا
ـــ مریم کجایی
ـــ خونه چیزی شده چرا صدات اینطوریه ؟
ـــ دارم میام پیشت
ـــ باشه
گوشیش را در کیفش انداخت
با صدای بوق ماشینی سرش را برگرداند
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_30
مهران صولتی بود
ــــ مهیا خانم مهیا خانم
مهیا بی حوصله نگاهی به داخل ماشین انداخت
ــــ بله
ـــ بفرمایید برسونمتون
ـــ خیلی ممنون خودم میرم
به مسیرش ادامه داد ولی مهران پروتر از اونی بود که فکرش را می کرد
ـــ مهیا خانم بفرمایید به عنوان یه همکلاسی می خوام برسونمتون بهم اعتماد کنید
ـــ بحث اعتماد نیست
ـــ پس چی ؟بفرمایید دیگه
مهیا دیگه حوصله تعارف زیاد را نداشت هوا هم بارانی بود سوار ماشین شد
ـــ کجا می رید؟
ـــ طالقانی
برای چند دقیقه ماشین را سکوت فرا گرفت که مهران تحمل نکرد و سکوت را شکست
ـــ یعنی اینقدر بد افتادید که تا الان جاش مونده؟
مهیا گنگ نگاهش کرد که مهران به پیشانی اش اشاره کرد
مهیا دستی به پیشانی اش کشید
ــــ آها.نه این واسه یه اتفاق دیگه است
مهران سرش را تکان داد
ــــ ببخشید من یکم کنجکاو شدم میشه ی سؤال بپرسم؟
ـــ اگه بتونم جواب میدم
با ابرو به زخم مهیا اشاره کرد
ـــ برا کدوم اتفاق بود
مهیا جوابش را نداد
ــــ جواب ندادید
ــــ گفتم اگه بتونم جواب میدم نگاهشو به سمت بیرون معطوف کرد
گوشیش زنگ خورد بعد گشتن تو کیفش پیدایش کرد
ـــ جانم مریم
ــــ کجایی
ـــ نزدیکم
ــــ باشه منتظرم
ــــ آقای صولتی همینجا پیاده میشم
ــــ بزارید برسونمتون تا خونه
ــــ نه همین جا پیاده میشم
موقع پیاده شدن ،
مهران مهیا را صدا کرد
ــــ بله
ــــ منو صولتی صدا نکنید همون مهران بهتره
مهیا در را بست و یکم به طرف ماشین خم شد
ـــ منم مهیا خانم صدا نکنید
لبخندی روی لب های مهران نشست مهیا پوزخندی زد
ـــ خانم رضایی صدا کنید بهتره
به طرف کوچه راه افتاد
ــــ پسره ی بی شعور
جلوی در خانه ی مریم ایستاد اف اف را زد
ـــ بیا تو
در با صدای تیکی باز شد
در را باز کرد و وارد حیاط شد
نگاهی به حیاط سرسبز و با صفای حاج آقا مهدوی انداخت عاشق اینجا بود.
بادیدنن مریم بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن
همراه گریه ماجرا رو تعریف کرد
مریم شانه های مهیا را ماساژ داد
ــــ اینقدر گریه نکن
مهیا با دستمال اشک هایش راپاک کرد
ـــ باورم نمی شه که نازی همچین حرفی بزنه یعنی ۶سالی دوستی رو همشو برد زیر سوال
ـــ اشکال نداره عزیزم چه بهتر که زود شناختیش که چطور آدمی هستش هر چقدر ازش دور باشی به نفعته
مهیا باز با یادآوری حرف های دوست 6سال زندگیش شروع به هق هق کرد
ــ ا مهیا گریه نکن دختر
مهیا را در آغوشش ڪشید
ــــ آروم باش عزیزم خیلی سخته ولی دیگه چیزیه که شده
با صدای گوشی مهیا ،از هم جدا شدند
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
✨﷽✨
💠 آیت الله فاطمی نیا:👇
🔸#گناهکار چند نوع است. عده ای #گناه می کنند، بعد ناراحت و پشیمان می شوند. سوز و گداز دارند توبه می کنند و هرگز فکر نمی کنند که روزی این توبه را بشکنند؛ اما دوباره می شکنند. دوباره، سه باره، ده باره.
🔹در حدیث داریم که این اگر در تمام توبه شکستن ها سوز و گداز واقعی داشته باشد، در نهایت بر #شیطان پیروز می شود.
🔸اما اگر نه؛ دفعه اول سوز و گداز داشت، دفعه دوم کمتر، دفعه سوم کمتر و اگر برایش معمولی شد؛ او طعمه شیطان می شود.
🔹شدیدترین گناه، گناهی است که صاحب آن، آن را کوچک بشمارد.
~~~🔸☘🍁☘🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🍁
☘
🍁☘
☘🍁☘
🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
#توجیه_غیبت
برخی از مردم برای توجیه غیبت خود در برابر دیگران می گویند: "غیبتش نباشد، جلوی رویش هم میگویم" و...
در حالی که حرمت غیبت با چنین جملاتی از بین نمی رود.
~~~🔸🌵🍁🌵🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🍁
🌵
🍁🌵
🌵🍁🌵
🍁🌵🍁🌵🍁🌵🍁🌵🍁
#صیغه_مخصوص_نذر
خیلی از مردم وقتی می خواهند نذری کنند، می گویند:
"خدایا اگر حاجتم براورده شد فلان کار را می کنم" یا "نذر کرده ام که چنین کنم" در صورتی که بیان این عبارات برای انعقاد نذر کافی نیست و باید #صیغه_مخصوص خوانده شود.
📗استفتائات امام خمینی ج2 ص460 س8
چگونگی بیان صیغه نذر
برخی از مردم تصور می کنند صیغه نذر حتما باید به زبان عربی خوانده شود.
در حالی که نیازی نیست صیغه نذر به عربى خوانده شود، بلکه به فارسی هم کفایت میکند، پس به قصد قربت، صیغه نذر را به فارسى چنین مى گوییم:
«براى خدا به گردن من باشد که در صورت....، فلان کار را انجام دهم» و اگر صیغه خوانده نشود، نذر منعقد نمى گردد.1
نکته: حتما باید عبارت «براى خدا» به زبان گفته شود و قصد آن در دل کافى نیست.2
1. توضیح المسائل مراجع، م 2641
2. فاضل لنکرانى، رساله توضیح المسائل ص 483
~~~🔸🌵🍁🌵🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🍁
🌵
🍁🌵
🌵🍁🌵
🍁🌵🍁🌵🍁🌵🍁🌵🍁
📚 #داستان_آموزنده
👈 گواه خواستن شیخ برای سیادت یک زن با دخترانش
سبط ابن جوزی که مورخی مشهور است در تذکرة الخواص می نویسد مردی از علویین در بلخ ساکن بود و یک زن و چند دختر داشت. پس از مدتی آن مرد فوت شد. وضع زندگی زن او (از نظر پیدا کردن مخارج معاش) بسیار سخت گردید و چون آبرومند بود به واسطه سرزنش دشمنان نمی توانست در بلخ زندگی کند، از این رو به سمرقند رفت. گفت در موقع بسیار سردی با بچه هایم وارد سمرقند شدیم. دختران خود را داخل مسجدی جای دادم و در شهر به جستجو شدم تا شاید برای آنها چیزی تهیه کنیم.
چشمم به محلی افتاد که مردم اطراف مردی را گرفته اند. پرسیدم این شخص کیست؟ گفتند شیخ شهر و بزرگ این ناحیه است. نزد او رفتم و جریان را شرح دادم. گفت اگر اینطور است شاهدی بیاور که تو سیدی و بچه هایت از ساداتند و دیگر توجهی به من نکرد. از آن شیخ مأیوس شدم و به طرف مسجد بازگشتم در راه دیدم مردی روی سکوئی نشسته و اطرافش عده ای ایستاده اند پرسیدم این شخص کیست؟ گفتند داروغه شهر و مردی مجوسی مذهب است.
گفتم پیش این مرد می روم شاید خداوند فرجی در کار ما بدست او بدهد. نزدیک شدم و حال خود را برایش شرح دادم. خادمی را صدا زد، خادم پیش آمد. گفت برو به خانم و زوجه من بگو لباس بپوشد و اینجا بیاید. خادم رفت و چیزی نگذشت که زن مجوسی در نهایت جلالت با وضعی آراسته و عده ای کنیز آمد. مجوسی گفت با این زن علویه برو در مسجد فلان محله و بچه های او را به خانه بیاور. آن زن به مسجد آمد و دخترها را برداشته با هم به خانه آمدیم، برای ما اطاقی جداگانه قرار داد و ما را به حمام فرستاد. لباسهای فاخر و گرانبها برای همه ما آماده کرد. بعد از حمام انواع غذاها آورد. آن شب با بهترین وضعی خوابیدیم.
نیمه شب همان شیخ شهر که مسلمان بود در خواب دید قیامت برپا شده و پرچمی در بالای سر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در اهتزار است قصر زیبائی از زمرد سبز به چشم او خورد پرسید این قصر کیست؟ به او گفتند متعلق به مردی است که مسلمان و خداپرست باشد. خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رفت تا شاید اجازه ورود به آن قصر را بگیرد ولی آنجناب صورت را از او برگردانید. عرض کرد روی از من برمی گردانید با اینکه مردی مسلمانم! حضرت فرمود گواه بیاور که تو مسلمانی. شیخ متحیر شد. فرمود فراموش کردی چه گفتی به آن زن علویه؟ این قصر متعلق به کسی است که آن زن را دیشب پناه داده.
از خواب بیدار شد و از آشفتگی بر سر می زد و می گریست غلامان خود را در شهر فرستاد تا محل آن زن را پیدا کنند و خودش در میان شهر نیز جستجو می کرد تا اطلاع یافت در خانه آن مجوسی بسر می برند. پیش داروغه رفت و پرسید آیا از زن علویه خبری داری. گفت آری آنها در خانه ما هستند. گفت ایشان را با من بفرست که کاری دارم. مجوسی گفت چنین عملی ممکن نیست و تو را نمی رسد که این طور دستور بدهی. شیخ هزار دینار پیش او گذاشت و درخواست کرد پول را بردارد و آن زن را در اختیار او بگذارد. داروغه گفت اگر صد هزار دینار بدهی به تو نمی دهم.
شیخ چون اصرار زیاد کرد مجوسی گفت خوابی که تو دیشب دیده ای من هم آن را دیده ام و قصری که مشاهده کردی خداوند به من داده تو افتخار به اسلامت بر من می کنی به خدا قسم هیچکدام از خانواده ما نخوابیده اند مگر اینکه به دست آن علویه مسلمان شدیم و در خواب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که فرمود آن قصر از تو و خانواده ات می باشد برای اینکه آن زن علویه را پناه دادی و تو از اهل بهشتی.
📗 #شجره_طوبی
✍ شیخ محمد مهدی حائری
~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼🌿🌸🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آیین همسرداری
#آقایون حتما ببینند!
#استاد قرائتی
~~~🔹🍃 🔵 🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
#الهی_نامه
الهی :
نه لیاقت بهشت را دارم ، ونه طاقت جهنم؛ طاقت بر طاعت و لیاقت ِلقایت را عطا فرما.
الهی :
هرگاه از تو دورم به واقع کورم ، از خود دور و کورم مکن.
الهی:
تیشه به ریشه نفس زن و اندیشه ی معاد را پیشه ام کن.
الهی :
شیطان را از نَفسَم کیش و اندیشه ام را در راه تعالی ی خویش قرار ده.
الهی :
نیشِ به خویش را پیشه ام کن. و توفیق ده ریشه ی نیشِ خویش را بر کَنَم.
الهی :
دنیا را محل تجارت قرار دادی و این بی لیاقت در آن اقامت گزیده است ؛ میل به لقائت را عنایت و تا قیامت از آن فراغت مده.
#عبدالله
~~~🔸🌏🌕🌏🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌕
🌏
🌕🌏
🌏🌕🌏
🌕🌏🌕🌏🌕🌏🌕🌏🌕🌏
#راههای_تادیب_نفس_1
🍃آشنایی با سیره و روش زندگی پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) و توجه به نکاتی که ایشان رعایت می کردند ؛ یکی از راه های آشنایی با آداب اسلام وتادیب نفس است.
🌸اما نکته بسیار قابل تأمل اینکه دو صد گفته چون نیم کردار نیست.شاید این نکات از روش زندگی پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) را تا به حال چندین بار شنیده یا مطالعه کرده باشیم ولی در بررسی اجمالی متوجه می شویم که ، زندگی ما عاری از این زیباییهای اخلاقی است.
✅لذا ضمن درخواست توفیق از خدای سبحان و استعانت از حضرات معصومین علیهم السلام همت کنیم تا این نمود های زیبای را در زندگی خود به آرامی پیاده سازی و عملیاتی نماییم.
🌺رسول اکرم (ص) که اسوه ایمان و الگوی اخلاق و ادب و رفتار نیکو است، خود را ادب کرده پروردگار دانسته و می فرماید:
«اَدَّبَنی رَبّی فَاَحْسَنَ تأدیبی»
"پروردگارم مرا ادب کرد و نیکو ادب کرد"!
📗میزان الحکمة، ج 1، ص 78،
«سیره پیامبر»، یک کتابِ ادب آموزی است. رفتار پیامبر، نمونه عالی اخلاقی و معاشرت والا است. به چند نمونه از ادبِ برخورد پیامبر با دیگران اشاره می کنیم:
🌸"رسول خدا با هر کس روبه رو می شد، سلام می داد، هم به کوچک، هم بزرگ.
📙علامه طباطبائی، سنن النبی، ص41، 43 و 75.
💐هیچ گاه پای خود را پیش کسی دراز نمی کرد. هنگام نگاه، به صورت کسی خیره نمی شد، با چشم و ابرو به کسی اشاره نمی کرد، هنگام نشستن، تکیه نمی داد.
📗سنن النبی، ص 45، 46، 47، 73 و 61.
وقتی با مردم دست می داد و مصافحه می کرد، هیچ گاه دست خود را عقب نمی کشید، تا طرف مقابل دست خود را بکشد. هیچ خوراکی را مذمّت نمی کرد.
📙سنن النبی، ص 41 و 47.
به هیچ کس دشنام و ناسزا نمی گفت و سخن ناراحت کننده ای بر زبان نمی آورد و بدی را با بدی پاسخ نمی گفت. زیر انداز خود را به عنوان اکرام، زیر پای کسی که خدمتش می رسید پهن می کرد.
📗سنن النبی، ص 75 و 76.
از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تکیه دادن غذا نخورد.
📙بحارالانوار، ج 16، ص 237.
خنده هایش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمی داد.
📗سنن النبی، ص 75.
بسیار شرمگین و باحیا بود. سخن کسی را قطع نمی کرد. از جلوی خودش غذا می خورد. کار افراد را به هر شکلی راه می انداخت.
📙اقتباس از سایت حوزه نت.
به امید خدا ادامه دارد
~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🍃
🌸🍃
🍃🌺🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#خانومها_بخوانند
❣خانم شیطون بلا
🔵اگر کاری برای همسرتون و ابراز عشقتون انجام میدید سعی کنید زبونی هم بگید.
❌مثلا بگید به خاطر شوهر گلم که از سرکار اومده و برای رفاه حال منو بچه هام کار کرده یه چایی میارم که بدونه چقدر کارش برام ارزش داره
🔵اگه هنوز زدن این حرفا براتون سخته کم کم شروع کنید.
✅باید یخ رابطه بشکنه و دوباره مثل دوران شیرین نامزدی شیطون و مهربون بشید.
~~~🔸💕💚💕🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💕
💚
💞💚
💚💞💚
💕💚💞💚💕💚💞💚💕
#آقای_خونه_باید_بدونه
😊ما زنها گاهی دلمان لَک ميزند برای يک «صبح بخير خانومی»
❤️برای يک پيام وسط روز كه بخوانيم و دلمان هوایی شود.
😘برای يک بوسه بیهوا وسط كارهای خانه.
🌷برای يک شاخه گل كه بیهيچ دليل و مناسبتی از در خونه يهو به ما سلام كند.
💖برای خيلی كارهای كوچكی كه از خوشی ما را به عرش میرساند و دلگرم میشویم از بودن در كنار مردی كه مردانگی را خوب بلد است.
~~~🔸💕💚💕🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💕
💚
💞💚
💚💞💚
💕💚💞💚💕💚💞💚💕
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_31
مهیا گوشیش را برداشت
ــــ جانم مامان
ـــ پیش مریمم
ـــ سلامت باشی
ـــ هر چی .زرشک پلو
ـــ باشه ممنون
گوشی را قطع کرد
ــــ مامانم سلام رسوند
ـــ سلامت باشه من پاشم چایی بیارم
ــــ باشه ولی بشینیم تو حیاط
ــــ هوا سرده
ــــ اشکال نداره
ــــ باشه
مهیا پالتویش را تنش کرد کیفش را برداشت و به طرف حیاط رفت روی تخت تو حیاط نشست
مریم سینی چایی را جلوی مهیا گذاشت
ــــ بفرمایید مهیا خانم اینم ی چاییه لب سوز.
مهیا چایی را برداشت محو بخار چایی ماند استکان را به لبانش نزدیک کردو مقداری خورد چایی در این هوای سرد واقعا لذت بخش بود
_مریم ، مهیا جان
ــــ خب چه خبر
ـــ خبری بدتر از اتفاق امروز؟
ـــ میشه امروزو فراموش کنی بیا در مورد چیزای دیگه ای صحبت کنیم
ــــ باشه
ـــ رابطتت با مامانت بهتر شده
ـــ میدونی مریم الان به حرفت رسیدم من در حق مامان بابام خیلی بدی کردم کاشکی بتونم جبران کنم
ـــ میتونی من مطمئنم
با باز شدن در صحبت دخترا قطع شد مریم با دیدن شهاب با ذوق از جایش بلند شد
ـــ وای شهاب اومدی
به طرف شهاب رفت شهاب مریم را در آغوش ڪشید و بوسه ای بر سرش کاشت
مهیا نگاه کنجکاوانه ای به شهاب خسته و کوله پشتیش انداخت
شهاب با دیدن مهیا شوکه شد ولی حفظ ظاهر کرد
ـــ سلام مهیا خانم
ــــ سلام
مهیا خیلی خشک جوابش را داد هنوز از شهاب دلخور بود
شهاب به طرف در ورودی رفت ولی نصف راه برگشت
ـــ راستی مریم جان
ـــ جانم داداش
ـــ در مورد قضیه راهیان نور دانش آموزان که گفتم یادت هست
ــــ آره داداش
ــــ ان شاء الله پس فردا عازمیم آماده باش
ــــ واقعا ؟؟
ـــ آره
شهاب سعی کرد حرفی بزند اما دو دل بود
ــــ مهیا خانم اگه مایل هستید میتونید همراه ما بیاید
مهیا ذوق کرد. اما لبخندش را جمع کرد
ـــ فکر نکنم حالا ببینم چی میشه
شهاب حرف دیگه ای نزد و وارد خانه شد
ولی فضول شده بود و خودش را پشت در قایم کرد
ــــ خیلی پرویی تو . داداشم کم پیش میاد کسی رو دعوت کنه اونم دختر، بعد براش کلاس می زاری؟
ـــ بابا جم کن من الان اینَهو خر که بهش تیتاپ میدن ذوق کردم . ولی می خواستم ی کم جلو داداشت کلاس بزارم
شهاب از تعجب چشمانش گرد شد
ولی از کارش پشیمان شد و به طرف اتاقش رفت
ــــ راستی مریم این داداشت کجا بود
ـــ ببینم اینقدر از داداشم میپرسی نمیگی من غیرتی بشم
مهیا چندتا قند برداشت و به سمتش پرت کرد
.ـــ جم کن بابا
ـــ عرض کنم خدمتتون برادرم ماموریت بود
ــــ اوه اوه قضیه پلیسی شد ڪه
ــــ بله برادر بنده پاسدار هستش
ـــ از قیافه خشنش میشه حدس زد
ــــ داداش به این نازی دارم میگی خشن
ـــ هیچکی نمیگه ماستم ترشه .
من برم ننم برام شام درست کرده
ـــ باشه گلم
دم در با هم روبوسی کردن
ــــ راستی مهیا چادر الزامیه
ـــ ای بابا
ــــ غر نزن
ـــ باشه من برم
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_32
مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت
نگاهی به کارتون های وسط پذیرایی انداخت
ــــ مهیا دنبال چی میگردی از وقتی اومدی همه کارتون های انبارو آوردی وسط پذیرایی
احمد آقا لبخندی به مهلا خانم زدـ
ـــ ولش کن خانم بزار کارشو بکنه
مهیا سرش را از کارتون درآورد و بوسی برای احمد آقا فرستاد
ـــ ایول بابای چیز فهم
احمد آقا خنده ای کرد و سرش را تکان داد
مهیا جیغ بلندی زد
مهلا خانم با نگرانی به سمتش رفت
ــــ چی شد مادر
ـــ پیداش ڪردم ایول
ـــ نَمیری دختر دلم ریخت
احمد آقا خندید و گفت :
ـــ حالا چی هست این
مهیا چادر را سرش کرد
ـــ چادری که از کربلا برام آوردید یادتونه؟
مهلا خانم واحمد آقا با تعجب به مهیا نگاهی کردند !!
مهلا خانم که شوکه شده بود پرسید:
ـــ برا چیته؟
ـــآها خوبه یادم انداختید
مهیا از بین کارتون ها رد شد و کنار احمد آقا نشست
ـــ مریم، داداشش وهمکاراش می خوان دانش آموزارو ببرن اردو. منم دعوت کردن برم باهاشون
ــــ برا همین می خوای چادر سرت کنی ؟
ــــ آره اجباریه
ـــ مگه کجا میرید؟
ـــ راهیان نور. شلمچه اینا فک کنم
ــــ تو هم میری؟
ــــ آره دیگه یعنی نمیزارید برم؟
احمد آقا دستی بر روی سرش کشید
ـــ نه دخترم برو به سلامت .
کِی ان شاء الله حزکت میکنید؟
ـــ پس فردا ، خب من برم بخوابم فردا صبح کلاس دارم
ـــ شبت خوش باباجون
ــــ کجا کجا همه اینارو جمع میکنی میزاری تو انباری
مهیا به طرف اتاقش دوید
ــــ مامان جونم جمع میکنه
ــــ مهیا دستم بهت برسه میکشمت
مهیا خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد
گوشیش را برداشت و برای مریم پیامک فرستاد
ــــ میگم مری جان میشه زهرا هم بیاد
بعد دو دقیقه مریم جواب داد
ـــ مری و کوفت. اسممو درست بگو .از شهاب پرسیدم گفت اشکال نداره فقط مدارکتو بیار تا بیمه بشی
ـــ اوکی از شهاب جوووونت تشکر کن
ــــ باشه مهیا جوووونم
لبخندی زد و گوشیش را خاموش کرد .
برای این اردو خیلی ذوق داشت این اردو براش تازگی داشت و مطمئن بود با زهرا و مریم خوش میگذره
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
💠💠💠﷽💠💠💠
🔴 برخی #اعتقاد_غلطی دارند که #امام_زمان(عج)_افراد_گناهکار_را_گردن_میزند!
🌀اینکه در برخی روایات مطرح میشود حضرت مهدی(عج) با #شمشیر ظهور خواهند کرد، باعث شده تا برای بسیاری از افراد این سوال مطرح شود که آیا امام زمان(ع) گناهکاران را از بین خواهد برد؟ باید گفت پشت پردهی ترویج این تفکر توطئهای وجود دارد و میخواهند افکار عمومی را نسبت به منجی عالم بشریت تخریب نمایند. این توطئه پیامدهایی را به دنبال دارد و آن #مهدویت_زدایی و انتظار زدایی است، یعنی جامعهای اگر معتقد شد که امام زمان(ع) قرار است بیاید تا هر کسی را که مرتکب گناه و ترک اولی شده گردن بزند، پس آمدنش توجیه ندارد و کسی نباید منتظر حضرت مهدی(عج) باشد و با این تفکر اصل انتظار که افضل اعمال است، از بین میرود.
امام زمان(عج) ظهور نمیکنند تا گردن گناهکاران را بزنند چرا که اگر قرار بود کسی که گناه انجام داده توسط حجت خدا بر روی زمین مجازات شود، #پیامبر_اسلام(ص) برای انجام این کار اولویت داشت و مسئله دوم آن است که اگر امام(ع) بخواهد چنین کاری انجام بدهد، پس چرا خداوند متعال روز #قیامت را قرار داده است؟ اگر منجی عالم بشریت بخواهد افراد گنهکار را نابود کند پس چرا خداوند #توبه را تا زمان مرگ قرار داده است؟ وظیفه امام زمان(ع) آن است که ناامید را امیدوار کند، یعنی دست گناهکاران را بگیرد و راه درست را نشان بدهد و این عمل تنها برای شیعیان نیست بلکه همه #ادیان و #فرقهها را شامل میشود.
♦️درمورد روایاتی که مربوط به جنگ حضرت مهدی(عج) است باید گفت امام زمان(عج) با گناهکاران نمیجنگند چرا که ایشان آمدهاند تا راه راست را به آنها نشان دهند ولی با کسانی که در قرآن از آنها به عنوان «فاسقین» و "کفار" و افرادی که حجت خدا را دیدند و نپذیرفتند و آن را باطل خواندند نام برده شده، به #مبارزه بر میخیزند.
~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🍃
🌟🍃
🍃🌟🍃
🌸🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌸