eitaa logo
حیات طیبه
392 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃دست کشیدن به صورت برخی فکر می کنند بعد از قنوت نماز، مستحب است دست های خود را به صورت خود بکشند. در حالی که این کار مکروه است. 📚عروه الوثقی ج 1 بحث قنوت م 8 ─═इई🌟☘🌟ईइ═─ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌟 ☘ 🌟☘ ☘🌺🌟 🌟☘🌟☘🌟☘🌟☘🌟
پذیرایی خانواده داغ دیده از سنت های غلط و رایج بین مردم این است که باید خانواده ای که عزیزی را از دست داده اند، از دوست و آشنا پذیرایی کنند. در حالی که سنت پیامبر این بوده که برای خانواده داغ دیده غذا ببرند. مسأله: مستحب است پس از دفن میت تا سه روز برای اهل خانه میت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مکروه است. 📚توضیح المسائل مراجع، ج1 م632 ─═इई🌟☘🌟ईइ═─ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌟 ☘ 🌟☘ ☘🌺🌟 🌟☘🌟☘🌟☘🌟☘🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنهان کاری‌های او شک بعضی‌ها را برانگیخته بود. جزو بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن می‌شد. هر بار که می‌خواست لباسش را عوض کند می‌رفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام می‌داد. روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح می‌داد بیشتر خودش باشد و خودش. من هم دیگر داشتم نسبت به او مشکوک شدم. بچه‌ها برای عملیات خیلی زحمت کشیده بودند. هر چه تاکتیک مربوط به مخفی نگه داشتن اسرار نظامی بود را، پیاده کرده بودند. همه ی امور با رعایت اصل (اختفا و استتار) پیگری می‌شد، حتی اغلب سنگرها و مواضع ادوات را با شا‌خه‌های نخل پوشانده بودیم. با رعایت همه این اصول حالا در آخرین روزهای منتهی به عملیات، کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت، منزوی بود و حتی موقع تعویض لباس، جمع را ترک می‌کرد و به نقطه‌ای دور و خلوت می‌رفت. بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در این‌باره سوال کنند و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده، فرستنده‌ای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد. آن فرد هم بی شک آدم ساده و کم هوشی نبود، متوجه نگاه‌های پرسش گر بچه‌ها شده بود. یک شب موقع دعای توسل، صدای ناله‌های آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود بی خود شده بود و حرف‌هایی را با صدای بلند به خود خطاب می‌کرد. می‌گفت:‌ «ای خدا! من که مثل این‌ها نیستم. این‌ها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی... من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!» سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم. حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز گوشه ی چشمش را زینت داده بود، گفت: «شما مرا نمی‌شناسید. من آدم بدی هستم. خیلی گناه کردم، حالا دارد عملیات می‌شود. من از شما خجالت می‌کشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده می‌شوم...» گفتم: «برادر تو هر که بوده‌ای دیگر تمام شد. حالا سرباز اسلام هستی. تو بنده ی خدایی. او توبه همه را می‌پذیرد...» نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت: «بچه‌ها شما همه‌اش آرزو می‌کنید شهید شوید، ولی من نمی‌توانم چنین آرزویی کنم.» تعجب ما بیشتر شد. پرسیدم: «برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.» او تعجب ما را که دید، گوشه‌ ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت: «من تا همین چند ماه پیش همه‌ش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمنده‌ام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همه‌ش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند این‌ها که از ما بدتر بودند...» بغضش ترکید و زد زیرگریه. واقعاً از ته دل می‌سوخت و اشک می‌ریخت. دستی به شانه‌اش گذاشتم و گفتم:‌ «برادر مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس.» سرش را بالا گرفت و در چشم تک‌تک ما خیره شد. آهی کشید و گفت: «بچه‌ها! شما دل پاکی دارید، التماس‌تان می‌کنم از خدا بخواهید جنازه‌ ای از من باقی نماند. من از شهدا خجالت می‌کشم... .» آن شب گذشت. حرف‌های او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه می‌خوردیم. دل با صفایی داشت. یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد. خدا بهترین سلیقه را دارد. شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. او برای همیشه مهمان اروند ماند. 👤راوی: محمد رعیتی/از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا ~~~🔹🍃🌷🍃🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🍃 🌷 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهیا با دیدن زهرا براش دست تکان داد و به سمتش رفت ــــ سلام زهرا یه خبر دسته اول دارم برات زهرا با ذوق دستانش را به هم کوبید ــ واقعا چی؟؟ ـــ فردا میریم راهیان نور با مریم اینا. تو هم میتونی بیای ــــ زهرا با تو جایی نمیره هردو به طرف صدا برگشتن نازی با قیافه ای عصبانی نگاهشان می کرد دست زهرا رو گرفت ـــ هر جا دوس داری برو ولی لازم نیست زهرا رو با خودت ببری تا یه اُمُّلی مثل خودت بارش بیاری و بعد به مغنعه مهیا اشاره کرد اجازه نداد که مهیا جوابش را بدهد . دست زهرا را کشید و به طرف کافی شاپ بردش مهیا سری به علامت تاسف تکان داد با صدای موبایلش به خودش آمد ــــ جانم مری ـــ کوفت اسممو درست بگو ــــ باشه بابا ـــ عصر بیکاری با هم بریم خرید؟ ــ باشه عصر میبینمت ـــ باشه گلم خداحافظ ـــ بابای عجقم ـــ ببخشید خانم رضایی مهیا به طرف صدا برگشت با دیدن مهران ای بابایی گفت ـــ بله بفرمایید ـــ میخواستم بدونم میتونم جزوه هاتونو بگیرم ؟ ـــ چرا خودتون ننوشتید؟ ـــ سرم درد می کرد تمرکز نداشتم مهیا سری تکان داد و جزوه را به سمتش گرفت ـــ خب چطور به دستتون برسونم ـــ هفته دیگه کلاس داریم اونجا ازتون میگیرم من برم دیگه ـــ بسلامت خانم رضایی رضایی را برای تمسخر خیلی غلیظ تلفظ کرد. مهیا پوزخندی زد و زیر لب گفت : "عقده ای " مهیا تاکسی گرفت و به محض رسیدن به خانه به اتاقش رفت و مشغول آماده کردن کوله اش شد ــــ مهیا مادر بیا این آجیله بزار تو ڪیفت مهیا آجیلا را ازدست مادرش گرفت و تشکری کرد مهلا خانم روی تخت نشست و به دخترش نگاه می کرد مهیا ، مهیای قبلی نبود . احساس می کرد دخترش آرام تر شده و به او و احمد آقا بیشتر نزدیڪ شده سرش را بالا گرفت و خداروشڪر کرد. ــــ مامان مامان مهلا خانم به خودش آمد ـــ جانم ـــ عصری با مریم میریم بازار خرید کنیم برا فردا ـــ خب ـــ گفتم که بدونید ـــ باشه عزیزم من برم ناهارو آماده کنم قبل از بیرون رفتن از اتاق نگاهی به دخترش انداخت از کی مهیا برای بیرون رفتن خبر می داد لبخندی زد و در را بست ــــ یعنی نمیاد ؟؟ مهیا کیفش را روی دوشش جابه جا کرد ـــ نه زهرا اینو برده به نازی . هرچی نازی میگه انجام میده هر کجا نازی میگه میره اصلا هم عکس العملی به توهینایی که بهش میشه نشون نمیده این دختر خره خره. مریم به مغازه ی اشاره کرد ـــ بیا بریم اینجا باید برای دخترای مدرسه چفیه بخرم ــــ برا همشون ؟خودت باید بلندشون کنی. من یکی اصلا نمیتونم ــــ عقل کل مگه یکی دوتان صدتا چفیه هستن آماده شدن شهاب با حاج آقا مرادی میان مهیا لبخند مرموزی زد ــــ آها بله بعد سفارش ۱۰۰تا چفیه سفید دادن مریم با شهاب تماس گرفت تا بیاید و سفارشات را تحویل بگیرد بعد چند دقیقه محسن و شهاب وارد مغازه شدند سلامی کردن محسن سرش را پایین انداخت مریم سلام آرامی کرد و سرش را پایین انداخت مهیا سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد ــــ سلام حاج آقا ،خوب هستید محسن سربه زیر جواب مهیا را داد شهاب و محسن کیسه هارا بلند کردن و به سمت ماشین بردند مهیا به مریم نزدیک شد ـــ میگم مریم سرخ شدی چرا ؟؟ مریم هول کرد و دستی بر روی صورتش کشید ـــ نه نه من سرخ نشدم ـــ بله راست میگی من چشام یکم مشکل پیدا کردن شهاب برگشت و به سمت صاحب مغازه رفت و با او حساب کرد وبه سمت دخترا آمد ــــ مریم اگه کاری ندارید بیاید برسونمتون مهیا دست مریم را کشید ــ نه سید ما کار داریم ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
نگاهی به مریم انداخت و با ابرو یه اشاره داد ـــ بریم دیگه مریم جان .ما دیگه رفتیم مریم دستش را کشید ــــ وای آرومتر مهیا .چرا دروغ گفتی ما که خریدامون تموم شده با شهاب میرفتیم دیگه ـــ مری جان من هنوز خرید دارم میخوام چندتا روسری بگیرم محکم روی روسری مریم زد و از اینا مریم اخمی به مهیا کرد ـــ دیونه چرا میزنی خب مثل آدم بگو طلق روسری ـــ همون وارد مغازه شدند به سلیقه مریم چندتا روسری و طلق و گیره روسری خرید ــــ خب بریم دیگه ــــ نه عزیزم الان دیگه هوا تاریکه وقت چیه ــــ خوابه باشه همینجا میخوابیم مهیا گونه ی مریم را کشید ــــ نمک، بامزه،الان وقت شامه باید دعوتم کنی بهم شام بدی ـــ کارد بخوره تو اون شکمت بریم ــــ آخ چقدر خوردیم ــــ چی چی و خوردیم هنوز یه بسنی هم باید به من بدی مریم از زیر میز لگدی به پاهای مهیا زد ــــ برو بچه پرو، به شهاب پیام دادمـ بیاد دنبالمون الان میرسه پاشو بریم ــــ چرا گفتی خو خودمون میرفتیم ــــ نه این وقت شب لازم نکرده تنها بریم به محض خارج شدن از پاساژ شهاب را کنار پژو مشکیش دیدن به طرفش رفتن و سوار ماشین شدند مهیا بار اولش بود که سوار ماشین شهاب می شد با کنجکاوی همه ماشین را نگاه می کرد که با صدای مریم به خودش آمد ــــ شهاب بایست شهاب ماشین را نگه داشت ــــ شهاب بی زحمت برامون بستنی بگیر قولشو به مهیا دادم ولی نگرفتم شهاب باشه ای گفت و از ماشین پیاده شد بعد چند دقیقه شهاب سینی به دست به سمت ماشین آمد دخترا بستنی هایشان را برداشتند شهاب پشت فرمون نشست ــــ داداش چرا برا خودت نگرفتی ــــ پشت فرموت که نمیشه مریم جان مهیا دهانش را با دستمال پاک کرد ــــ خب سید میخوردید، فوقش جریمه شدید دنگی میدادیم جریمه رو مگه نه مریم ?? ــــ خانم رضایی بحث جریمه نیست خطرناکه مهیا سرش را تکان داد ـــ میگم سید شما خیلی خوب قوانینو رعایت می کنید میشه تو این مورد الگو ی خودم قرارتون بدم فقط تو همین مورد ها شهاب خیلی تلاش کرد تا خنده اش را جمع کند ولی زیاد موفق نبود چون لبخندی روی لبش شکل گرفت ــــ هر جور راحتید خانم رضایی تا رسیدن دیگر صحبتی نکردند دم در مهیا از هردو تشکر کرد ـــ مری جون فردا میبینمت به عشقم سلام برسون ــــ کوفت و مری جون فردا ساعت 7 آدرسی که برات فرستادم ــــ۷صبح مگه می خوایم بریم کله پزی ــــ بله می خوایم بریم کله ی تورو بپزیم ــــ نمک مهیا وارد خانه شد مهلا خانم با دیدن دخترش ذوق زده به طرفش رفت ــــ اومدی مادر ــــ نه هنو تو راهم ـــ دختر گنده منو مسخره میکنی ــــ مسخره چیه شما تاج سری حالا این چیه دستت مهلا خانم با یادآوری قضیه اخم هایش را باز کرد ــــ بیا ببین شال گردنتو آماده کردم مهیا از دستش گرفت و دور گردنش انداخت گونه ی مادرش را بوسید وای مامان خیلی قشنگه مرسی ـــ بابایی کجاست ــــ رفته مسجد ـــ پس من برم بخوابم شب بخیر شب بخیر مهلا خانم اشک گوشه ی چشمش را پاک کرد ـــ خدایا شکرت دخترمو بهم برگردوندی ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 مرد نیکوکار و صالحی به بازار رفت که بنده ای بخرد، وقتی غلام زرخرید را به او عرضه کردند، به آن غلام گفت: اسمت چیست؟ گفت: فلان. گفت: چه کاره هستی؟ گفت: فلان. شخص خریدار به برده فروش گفت: من این غلام را نمی خواهم، غلام دیگری بیاور. هنگامی که غلام دیگری آورد، آن شخص خریدار به آن غلام گفت: نامت چیست؟ گفت: هر نامی که تو بگذاری. مولا گفت: خوراکت چیست؟ غلام گفت: آنچه تو عطا کنی. مولا گفت: چه نوع لباسی می پوشی؟ غلام گفت: هر لباسی که تو به من بپوشانی. مولا گفت: چه کاره هستی؟ غلام گفت: هر دستوری که تو بفرمایی. مولا گفت: چه چیزی را اختیار می کنی؟ غلام گفت: «من بنده هستم، بنده که از خود اختیاری ندارد.» مولا گفت: این بنده حقیقی است، این بنده را باید خرید. 👌ما هم باید حالمان مثل حال این بنده باشد با مولایمان که خدا است، یعنی خود را واقعاً عبد و بنده بدانیم. 📗 ، ج1 ✍ آیت الله محمد جواد نجفی ~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐کار مهدوی💐 ◀️قسمت ۱۴ ✨به نام خداوند بخشنده و مهربان ✋سلام برامام خوبی‌ها وسلام بر منتظران حضرت ☀️امام زمان در حدود هزار سال پیش به شیخ مفید نامه ای می نویسد :" که اگرشیعیان ما بر عهد خود همدل بودند و من را می خواستند و با هم محبت داشتند و اتحاد داشتند من می آمدم " ✅نکته ی مهمی که حضرت در اینجا اشاره می کند به همدلی شیعیان است که اگر شیعه ای همدل بود با شیعه ی دیگر،من می آمدم. ⚠️ما شیعیان سر چیزهای خیلی بیخود باهم دعوا می کنیم سر چیزهای خیلی بیخود باهم قهر می کنیم. سر خیلی چیزهای بیخود باهم قطع رابطه می‌کنیم قطع صله رحم می کنیم.پیامک نمی دهیم. زنگ نمی زنیم و بدتر از آن دشمنی می کنیم باهم. اینها همه ظهور حضرت را به تأخیر می اندازد...♨️ ❌اگر یک شیعه ای بداند که قهر شدنش با فرد دیگری باعث حضرت می شود شاید هیچوقت با رفیقش قهر نمی شد. بعضی قهر کردن ها الکی است. یک موقع هست طرف دشمن شماست خب بله اونوقت باید باهاش قطع رابطه کنیم. ◀️ولی وقتی طرف پشیمان شده از کار بدی که کرده چرا هنوز باهاش قهری. خب برو آشتی کن. بخاطر خود حضرت به این نیّت که این آشتی ظهور امام زمان را می کند. به این نیّت که وصلِ صله ی رحم حالا یا با فامیل یا با دوست ،ظهور امام زمان را می کند. بخاطر خود حضرت این کار را بکن نه بخاطر دل این و آن، فقط بخاطر خود حضرت. 💐شیعه ها باهم همدل و رفیق باشند تا ظهور حضرت نزدیک تر شود. 📱خودت گوشی را بردار، به طرف مقابل پیام بده و بگو هر چی بود گذشت اصلا تقصیر من بود. بیا دوباره باهم آشتی کنیم. 📱خودت به رفیقت چنین پیامی بده با اینکه حق با توست. ولی تو شروع کن، تو شروع کن به معذرت خواهی کردن ،نگو پُررو می شود. فلان می شود نه ،فقط بخاطر خود حضرت، بعد ببین حضرت باهات چکار میکنه ،بعد ببین چطور دل تو را خدایی میکنه. ⭕️سر همین چیزهاست که ظهور عقب افتاده. وقتی شیعه ها با هم همدل نیستند ظهور عقب می افتد باید یک کاری کنیم برای حضرت... 💞پس ازامروز تصمیم بگیریم با کسانی که قهر هستیم و می دانیم طرف مقابل آدم خوبی است.سر یک چیزی باهم قهر کردیم شروع کنیم به آشتی کردن،شروعش هم با ما باشد. اینطور محبت خودت را به حضرت اثبات می کنی. 📜حدیث داریم آن دو نفری که باهم قهر هستند آن اولین کسی که میرود به سمت آشتی کردن او اولین کسی است که وارد بهشت می‌شود ⚜ 👌فقط بخاطر خود امام زمان اینکار را بکن فقط بخاطر خود حضرت... ~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💎 🍃 ☀️🍃 🍃☀️ 🍃 💎🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️دعوت به تلگرام !!!!! ▪️اخیرا در پیامرسان های داخلی متن هایی منتشر شده که از مخاطبان دعوت می کنه به تلگرام برگردند و میدون را خالی نکنند... ♨️بعضی از این متن ها اونقدر حرفه ای تنظیم شده که حتی قشر مذهبی و انقلابی را هم گیج میکنه که آیا وظیفه شونه توی تلگرام فعالیت کنند؟!!! ⚠️بد نیست بدونید این یک فتنه است ( 🔺 و تلگرام بستر ایجاد فتنه است) 👈 فتنه یعنی چیزی که تشخیص حق و باطل را برای مردم مشکل میکنه ✅ توی فتنه های آخرالزمان، کسانی که پشت سر ولایت حرکت می کنن، از افتادن در دام دشمن در امان می مونند پس بریم پشت سر 👇 🔳 یکی از مهم ترین کانال های تلگرام که مقر فرماندهی و خط دهی جریان انقلابی بود، کانال رهبر انقلاب بود که بیش تر از یک میلیون هم عضو داشت ☝️ این کانال اوایل امسال فعالیتش را در تلگرام تعطیل کرد 📢 توی اخبار سراسری هم اعلام شد که کانال رهبر انقلاب به پیامرسان های داخلی منتقل شد و دیگه در تلگرام فعالیت نمیکنه ❌ 👌 حالا اونایی که دوست دارند تکلیف شون را بدونند 👇 ✳️ تکلیف ما، حرکت پشت سر ولی امر و ♦️وقتی مقر فرمانده ی جنگ نرم از تلگرام خارج شده ⛔️ 🚷 هر کس با هر توجیهی خواست ما را به بودن در تلگرام دعوت کنه، اشتباهه! ❗️ هرچند ممکنه از سر دلسوزی هم باشه 🔔 یادمون باشه که یه روزی رهبر انقلاب فرمودن: ❌ در میدان تنظیم شده از سوی دشمن بازی نکنید چون چه ببرید و چه ببازید، به نفع اوست.‌‌.. ❓بنظرتون تلگرام، میدان تنظیم شده از سوی دشمن نیست؟!!! 👌 باید این میدان را خالی کرد و با روش های هنرمندانه، موج دوم خروج از تلگرام را کلید زد. ا〰〰〰〰〰〰〰〰 ♨️در همه ی پیامرسان ها، نشر دهید و برای مدیر کانالهای ارزشی که در تلگرام فعالند ارسال کنید. ~~~⚜🍃🍁🍃⚜~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🍁 🍃 ⚜🍃 🍃⚜ 🍃 🍁🍃⚜🍃⚜🍃⚜🍃🍁
توی منزل" لباس های چشمک زن "بپوشید لباس های چشمک زن لباس های هستن که با هر حرکت شما بخشی از اندامتون رو نمایان میکنن مثل "دامنهای👗 چاک دار یا لباس های یقه شل" ☝️☝️وقتی این لباس ها رو هم پوشیدید اصلا بدنبال تحسین شوهرتون نباشید و طوری رفتار کنید که انگار همیشه همین قدر جذاب بودید. ~~~🔸💝🌟💝🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💚 💝 🌟💝 💝💚💝 💚💝🌟💝🌟💝🌟💝💚
💟 مردها بیش از هر چیزی، زنان را به خاطر دوست دارند. 💟 چه بسیار زنان که پس از مدتی برای همسرشان شده اند و چه بسیار زنانی با چهره ای معمولی اما با ، که هر روز برای همسرشان تازگی دارند. ~~~🔸💝🌟💝🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💚 💝 🌟💝 💝💚💝 💚💝🌟💝🌟💝🌟💝💚
چگونه قلب همسرم را تصاحب کنم؟ ✅ 💟 برای تصاحب قلب همسرتان او را با القاب خوب خطاب قرار دهید 👈 به بار عاطفی این جملات که همگی یک معنا دارند توجه کنید: 🔹 پنجره اتاق رو ببند 🔸 علی! پنجره اتاق رو ببند 🔹 علی آقا! پنجره اتاق رو ببند 🔸 علی جان ، عزیزم! پنجره اتاق رو می بندی، لطفا؟ ~~~🔸💝🌟💝🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💚 💝 🌟💝 💝💚💝 💚💝🌟💝🌟💝🌟💝💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آیین همسرداری تعریف و تمجید از شوهر بسیار در تغییر رفتار او اثر گذاز است ~~~🔹🍃 🔵 🍃🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
شهاب نمی دانست چرا اینقدر روی این قضیه حساس شده بود نمی دانست از مریم بپرسد یا نه ولی دیدکه اصلا نمی تواند تحمل کند ـــ میگم مریم تو نامزد خانم رضایی رو میشناسی ـــ خانم رضایی؟مهیارو میگی؟ ـــ آره ـــ مهیا اصلا نامزد نداره ـــ پس چرا بهت گفت به عشقش سلام برسونی مریم خندیدو گفت : ــــ آها، مهیا به مامان میگه شهین جونم یا عشقم مامانی ام حرص میخوره اینم نقطه ضعف پیدا کرده از مامان به من میگه مری اسم به این قشنگیو خراب میکنه. رسیدیم برو پایین می خوام برم کار دارم مریم پیاده شد آیفون را زد با صدای شهاب برگشت ــــ به مامان بگو رفتم مسجد دیر میام نگران نشه ـــ چشم ــــ چشمت بی بلا مری ــــ شهاب خیلی .... شهاب خندید و ماشین را حرکت داد ماشین را کنار پایگاه پارک کرد به سمت مسجد رفت با وارد شدن شهاب کلی چیز به سمتش پرت شد ــــ اِ چتونه محسن اخمی بهش کرد ــــ مرد حسابی گفتی میرم خواهرمو و دوستشو میرسونم دو دقیقه ای اینجام الان یه ساعتی میشه رفتی شهاب کنارشان نشست ــــ شرمنده بخدا دیگه دیر شد همه کارا تموم شد دیگه کاری نداریم .محسن با حاجی هماهنگ کردی؟ محسن لیست هایی را به سمت شهاب گرفت . ــــ خیالت تخت همه چی هماهنگ شده است اینم اسامی دانش آموزا و همراه ها هستن پیشت بمونن ـــ شهاب پسرم شهاب با دیدن احمد آقا بلند شد ــــ سلام حاج آقا خوب هستید ـــ سلام پسرم خوبیم شکر تو خوبی چطورید با زحمتای ما ــــ این چه حرفیه رحمته ـــ پسرم مهیا باهاتونه حواشو داشته باش یکم فضوله سپردمش به تو ــــ چشم حتما نگران نباشید ـــ خب من مزاحمت نمیشم خداحافظ ــــ بسلامت حاج آقا به محض اینکه شهاب نشست علی شروع کرد به خندیدن ـــ چته ؟؟ ــــ خجالت نمیکشی میگی رحمته شهاب گنگ نگاهی به آن ها انداخت با چیدن قضایا کنار هم پوشه را به سمت علی پرت کرد ــــ خجالت بکش مومن من از کجا بدونم از زحمت منظورش دخترشه محسن به هردوشون اخمی کردوگفت: ـــ علی خوبیت نداره این بحثو تموم کن برید استراحت کنید فردا کلی کار داریم ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
ــــ مهیا بدو آژانس دم دره ـــ اومدم زود شال گردن طوسی که مادرش بافته را گردنش انداخت چادر را سرش کرد به سمت در رفت کوله اش را برداشت از زیر قرآن رد شد ـــ خداحافظ مهیا سوار ماشین شد ـــ مهیا مادر مواظب خودت باش ـــ چشم ماشین حرکت کرد مهلا خانم کاسه ی آب را پشت سر دخترش ریخت ـــ احمدآقا دیدی با چادر چقدر ناز شده ـــ آره خیلی ـــ کاشکی باهاش میرفتیم تا اونجا ـــ خانم دیگه بزرگ شده بیا بریم تو یه چایی خوش رنگ بدید به ما مهیا پول آژانس را حساب کرد ، کوله اش را روی دوشش گذاشت با اینکه اولین بارش بود چادر سرش می کرد اما خیلی خوب توانست کنترلش کند وارد دبیرستان شد با دیدن تعداد زیادی دانش آموز که از سرو کول همدیگه بالا میرفتن سری به علامت تعجب تکون داد مریم به سمتش اومد ـــ چته برا چی سرتو تکون میدی ــــ واقعا اینا دختر دبیرستانین؟ اینطوری از سروکول همدیگه بالا میرن ! مریم نگاهی به دختر ها انداخت ــ آره واقعا ـــ این مسخره بازیا چیه دختر دبیرستانی باید طرفشو بزنه له کنه این مسخره بازیا واسه دوره راهنماییه مریم مشتی به بازویش زد ـــ تو آدم بشو نیستی بیا بریم دارن تقسیم میکنن که کی بره تو کدوم اتوبوس و آروم در گوشش گفت ـــ چادرت خیلی بهت میاد مهیا چشمکی برایش زد ـــ میدونم دخترها به صورت صف پشت سر هم ایستادن شهاب با لباس نظامی و بیسیم به دست همراه محسن بالای سکو رفت که صدای یکی از دخترا دراومد ـــ بابا این برادر بسیجی جذابه ها دوستش که به زور چادر را روی سرش نگه داشته بود گفت ـــ کدومش اگه منظورت اینه که لباس نظامی تنشه آره بابا این بسیجیا هم خوشکل شدن جدیدا مریم با چشم های گرد به مهیا نگاه کرد ـــ مهیا اینا الان در مورد داداش من دارن صحبت میکنن؟ مهیا با خنده سرش را تکون داد دختره روبه مهیا برگشت ـــ مگه نه، این اخوی خوشکله مهیا با خنده سرش را تکون داد ــــ آره خیلی. - اما شنیدم خیلی بداخلاقه ــــ واقعا؟ مهیا سرشو به نشونه ی تایید تکون داد دخترا شروع به پچ پچ کردن ــــ دیوونه چی میگی بهشون مهیا شروع کرد به خندیدن ـــ دروغ که نگفتم مریم مشتی به مهیا زد واخمی به دخترا کرد همه سوار اتوبوس ها شدند مهیا و مریم تو اتوبوس شماره 5 بودن نرجس و سارا هم اتوبوس شماره ۳ همه اتوبوس ها حرکت کرده بودند ــــ کی حرکت می کنیم ؟ ــــ هنوز اتوبوس کامل نشده شهاب و محسن سوار شدند همه ساکت شدند ـــ سلام خواهرا ان شاء الله الان به سمت شلمچه حرکت میکنیم چندتا نکته هست که باید خدمتتون بگم لطفا بدون هماهنگ با خانم مهدوی و خانم رضایی هیج جایی نرید جاهایی که تابلو خطر گذاشتند اصلا نزدیک نشید ومواظب وسایلتون باشید لطفا خانم مهدوی لطفا چفیه ها رو بین خواهرا پخش کنید مهیا و مریم روی صندلی های ردیف دوم نشستند. محسن و شهاب هم صندلی های جلوی دخترا ـــ بگیر مهیا ـــ من سفید نمی خوام ـــ همشون سفیدن ـــ مشکی می خوام ـــ لوس نشو ــــ مریم یه چفیه مشکی پیش داداشته ازش بگیر ـــ عمرا بهت بده ـــ برو بینم .سید، سید ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹چرا قرآن، غیبتِ دیگران را به خوردن گوشت برادر مرده تشبیه كرده است؟🌹 زیرا: 1⃣. مُرده، روح ندارد تا از خود دفاع كند و شخصى هم كه مورد قرار مى گیرد، حضور ندارد تا از خود دفاع كند. 2⃣. غیبت، ریختن آبرو است و آبرو كه رفت، قابل جبران نیست. همان گونه كه گوشت مرده، اگر كنده شود، قابل جبران نیست. اگر مالى گم شود، قابل جبران است امّا آبرو كه رفت، دیگر جبرانش سخت است و تفاوتى هم نمى كند كه به قصد جدّى باشد یا از روى شوخى و مزاح، زیرا در هر دو صورت، آبروى طرف مى ریزد. 👈 غیبت كننده اگر توبه كند آخرین كسى است كه وارد بهشت مى شود، و اگر توبه نكند نخستین كسى است كه وارد آتش مى گردد. ✔️ روز قیامت فردى را مى آورند و او را در پیشگاه خدا نگه مى دارند و كارنامه اش را به او مى دهند، اما حسنات خود را در آن نمى بیند. عرض مى كند: الهى! این كارنامه من نیست! زیرا من در آن طاعات خود را نمى بینم! به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطا مى كند و نه فراموش. عمل تو به سبب غیبت كردن از مردم بر باد رفت. سپس مرد دیگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسیارى را مشاهده مى كند. عرض مى كند: الهى! این كارنامه من نیست! زیرا من این طاعات را بجا نیاورده ام! گفته مى شود: فلانى از تو غیبت كرد و من حسنات او را به تو دادم.» 📚 تفسیر نور، ص 30 📚 جامع الأخبار، ص 147 ~~~🔸☘🍁☘🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🍁 ☘ 🍁☘ ☘🍁☘ 🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
مردم و برخی از مردم تصور میکنند مکروهات در همه جا به یک معناست و نباید انجام شود. در حالی که آنچه به عنوان مکروه در اسلام مطرح شده چند گونه است: 1⃣ گاه مقصود از کراهت ثواب کمتر است مانند نماز خواندن در حمام، اقتدا کردن مسافر به غیر مسافر. 2⃣گاه مقصود از کراهت، تنفر خداوند از آن عمل است مانند: طلاق، تنها سفر کردن، تنها خوابیدن، همراه داشتن قرآن برای کسی که جنب است. 3⃣گاهی کراهت به جهت ضرری است که چیز مکروه دارد مانند خوردن گوشت اسب و الاغ و... ~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌸 🍃 🌸🍃 🍃🌺🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸