eitaa logo
حیات طیبه
419 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد آقا به سمت احمد آقا آمد. ـــ احمد آقا! صلوات بفرست... این چه کاریه؟! محسن، سرش را پایین انداخت و به دست های مشت شده ی شهاب، خیره شد... احمد آقا روبه مهیا گفت: ــــ اینو زدم، به خاطر اینکه بهت گفته بودم، حواستو جمع کن و دست از این کارا بردار. اما گوش ندادی و نزدیک بود خودت رو به کشتن بدی! مهیا، نگاهی به چشم های پدرش که از اشک سرخ شده بودند، انداخت. محمد آقا همه را به داخل دعوت کرد. محسن همان جا خداحافظی کرد و رفت. مریم، که از بیرون، شاهد همه اتفاقات بود، اشک هایش را پاک کرد و به طرف آشپزخانه رفت. محمد آقا روبه مریم گفت: ــــ دخترم! مهیا رو ببر بالا، یکم استراحت کنه... مهیا به کمک مریم از پله ها بالا رفت. شهاب می خواست حرفی بزند؛ اما با اشاره پدرش حرفی نزد و با اجازه ای گفت و او هم بالا رفت. مهیا روی تخت نشست. مریم کنارش نشست و صورتش را نوازش کرد. و با صدای لرزانی گفت: ــــ خوبی؟! همین کلمه کافی بود؛ که مهیا یاد سیلی پدرش و اتفاق امروز بیفتد. خودش را در آغوش مریم انداخت و هق هق اش را درون آغوش مریم خفه کرد... شهاب که به سمت اتاقش می رفت با شنیدن صدای گریه ی دخترها پشت در ایستاد. به دیوار تکیه داد. چشمانش را بست و برای صدمین بار خود را لعنت کرد... مهیا از آغوش مریم بیرون آمد. دستی به صورت مریم کشید و اشک هایش را پاک کرد. با خنده گفت: ــــ من سیلی خوردم... تو چرا گریه میکنی؟! مریم خندید! ـــ نگاه کن صداش رو! ـــ همش تقصیر اون داداشته دیگه... از بس که صداش کردم! ـــ اااا...من رو داداشم غیرت دارم ها!! *** مریم شرمنده ای گفت و ادامه داد: ــــ میدونم که نرجس باعث این اتفاق شده... ـــــ آخ...یادم انداختی من این دختر رو گیر بیارم؛ تک تک موهاشو میکنم. دختره ی بیشعور... من که میدونم از کجا سوخته!!! ــــ از کجا؟! ــــ بابا خره... این به داداشت علاقه داره!! ــــ نرجس؟!؟ نه بابا!!! ـــ برو بینم. مطمئنم فکر کرده من هم به داداشت حسی دارم؛ اینکارا رو میکنم. مرده شور خودش و مادرش رو ببرن! ــــ خواهرم! در مورد دختر عمو و زن عموم داری صحبت میکنی ها! ــــ صحبت کنم، مشکلی داری؟!؟ ــــ نه! من غلط کنم مشکلی داشته باشم! ــــ آها! حالا درست شد. مهیا همراه پدر و مادرش عزم رفتن کردند... همه در حیاط ایستاده بودند و در حال خداحافظی بودند. مهیا قبل از اینکه بیرون برود، نگاهی به پنجره اتاق شهاب انداخت. شهاب پشت پنجره در حالی که دستانش در جیب هایش بود؛ ایستاده بود. مهیا سرش را پایین انداخت، و به سمت در خانه شان رفت... شهاب نگاه آخر را به بیرون انداخت پرده را کشید و روی تخت نشست سردردش امانش را بریده بود اتفاقات امروز اصلا باورش نمی شد از گم شدن مهیا از کاری که نرجس کرد از شکستن دست مهیا تا سیلی خوردن مهیا هیچکدام برایش قابل هضم نبود با صدای در به خودش آمد ـــ بفرما مریم وارد اتاق شد صندلی را برداشت و روبه روی تخت گذاشت ــــ شهاب حالت خوبه شهاب دستی به صورتش کشید ـــ نمیدونم مریم امروز خیلی اتفاقات بدی افتاد هضم کردنشون برام سخته مخصوصا کاری که نرجس انجام داد مریم با ناراحتی سرش را پایین انداخت ـــ میدونم برات سخت بود امروز برای هممون اینطور بود اما کاری که نرجس انجام داد واقعیتش خودمم نمیدونم چی بگم باورم نمیشه نرجس همچین کاری کرده باشه شهاب نیشخندی زد ـــ انتظار دیگه ای از تک فرزند حاج حمید نداشته باش ــــ شهاب چرا مهیا اینقدر زخمی بود من نتونستم ازش بپرسم شهاب با یادآوری مهیا و حال نامساعدش چشمانش را محکم روی هم فشار داد ـــ مریم جان میشه فردا برات تعریف کنم الان خیلی خسته ام فردا هم باید برم سرکار مریم از جایش بلند شد ـــ باشه شبت بخیر ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
مهیا با کمک مهلا خانم لباس راحتی تنش کرد مهلا خانم پانسمان هایش را برایش عوض کرد بعد از خوردن سوپ مرغ روی تخت دراز کشید ـــ مهیا مادر من برم برات آب بیارم دارواتو بخوری مهیا پتو را روی خودش کشید در باز شد ـــ مامان بی زحمت چراغو خاموش کن با نشستن احمد آقا روی تخت، با تعجب سرش را از زیر پتو بیرون آورد احمد آقا گونه اش را نوازش کرد ــــ اینو زدم که بدونی خیلی نگرانت بودیم دیگه کم کم داشتم از نگرانی سکته می کردم مهیا شرمنده سرش را پایین انداخت ـــ وقتی محمد آقا درو زد و مارو به خونش دعوت کرد دلم گواهی می داد که ی اتفاق بدی افتاده، ولی به خودم دلداری می دادم چیزی نشده تو موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاقی نمی افته اما با دیدن دخترشون مریم که چشماش پر اشک بود دیگه خودمو برای شنیدن یه اتفاق بد آماده کرده بودم اون لحظه هم که بهت سیلی زدم نمیدونم چرا و چطورزدم فقط می خواستم جوری تنبیه ات کرده باشم که دیگه این کارو تکرار نکنی مهیا پدرش را درآغوش گرفت ــــ شرمنده من نمی خواستم اینجوری بشه احمد آقا بوسه ای روی سرش کاشت ــــ دیگه زیاد خودتو لوس نکن من برم توهم استراحت کن ـــ اصلا حاجی معلومه خیلی عذاب کشیدید بیاید یکی دیگه بزنید اینورصورتم ـــ بس کن دختر بخواب احمد آقا چراغ را خامو ش کرد ـــ هر جور راحتی حاجی دیگه از این فرصتا گیرت نمیادا احمد آقا سرش را با خنده تکان داد و در را بست مهیا با لبخند به در بسته خیره شد حرف پدرش ذهنش را خیلی مشغول کرده بود " موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاق نمی افته" از صبح تا الان در خونه نشسته بودحوصله اش سر رفته بود امروز دانشگاه داشت اما به خاطروضعیت صورت و دستش نرفتن را ترجیح داد ، از صبح اینقدر کنار مهلا خانم نشسته بود و غر زده بود که مهلا خانم کلافه شد و به خانه خواهرش رفت مهیا بی هدف در اتاقش قدم می زد با بلند شدن صدای آیفون ذوق زده به طرف آیفون دوید بین راه پاش باه قالی گیر کرد و افتاد ــــ آخ مامان پامم شکست آرام از جایش بلند شد ـــ کیه ــــ مریمم ـــ ای بمیری مری بیا بالا مریم در حالی که غر می زد از پله ها بالا آمد مهیا در را باز کرد و روی مبل نشست ــــ چند بار گفتم بهم نگو مری ـــ باشه بابا از خدات هم باشه مریم وارد خانه شد ـــ سلام ـــ علیک السلام مریم کوله مهیارو به سمتش پرت کرد ــــ بگیر این هم کوله ات دستت شکسته برا پاتم اتفاقی افتاده ؟چرا برام بلند نمیشی؟ ـــ کوفت یه نگاه به پام بنداز مهیا نگاهی به پای قرمز شده مهیا انداخت ــــ وا پات چرا قرمزه؟ ـــ اومدم آیفونو جواب بدم پام گیر کرد به قالی افتادم مریم زد زیر خنده ــــ رو آب بخندی چته ــــ فک نکنم تو تا اخر این هفته جون سالم بدر ببری ـــ اگه به شما باشه آره دختر عموت این بلارو سرم آورد تو هم (پایش را بالا اورد و نشان مریم داد) ـــ این بلارو سرم آوردی دیگه ببینیم بقیه چی از دستشون برمیاد ــــ خوب می کنیم ـــ جم کن ، راستی مریم پوسترم ؟؟ ــــ سارا گفت گذاشته تو کوله ات مهیا زود کیف را باز کرد با دیدن عکس نفس عمیقی کشید ــــ پاشو اینو بزن برام تو اتاقم ــــ عکس چیو ــــ عکس شهید همتو دیگه مریم با تعجب به مهیا نگاه کرد ـــ چیه چرا اینجوری نگاه میکنی شهید همت که فقط برا شما نیست که مریم لبخندی زد ــــ چشم پاشو ، به طرف اتاق رفتن مهیا با یادآوری چیزی ، بلند جیغ زد ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
📌 دعای مورچه 🌀 در زمان حضرت سلیمان، بر اثر نیامدن باران، قحطی شدیدی به وجود آمـد. به ناچار مردم به حضور حضرت سلیمان آمده و از قحطی شکایت کـردنـد و درخواست نمودند تا حضرت سلیمان برای طلب باران، بخواند. سـلـیمان به آن ها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم برای انجام نماز استسقا به سوی بیابان حرکت می کنیم. فـردای آن روز مـردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به سوی بیابان حـرکـت کـردنـد. نـاگـهان سلیمان(ع) در راه مورچه ای را دید که پـاهـایـش را روی زمـیـن نهاده بود و دست هایش را به سوی آسمان بـلـنـد نموده و می گوید: خدایا ما نوعی از مخلوقات تو هستیم و از رزق تـو بـی نیاز نیستیم، ما را به خاطر گناهان انسان ها به هلاکت نرسان. سـلـیـمـان رو به جمعیت کرد و فرمود: به خانه هایتان بازگردید، خـداونـد شـمـا را به خاطر غیر شما (مورچگان) سیراب کرد. در آن سال آن قدر باران آمد که سابقه نداشت. 📚 نقل از: داستان دوستان، ج4، ص221 ⛅️اللهم عجل الولیک الفرج⛅️ ~~~🔸🍃🍂🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🍃 🍂 🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌷 💠﷽💠🌷 خانواده‌ هادی می گویند : هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه مي خواست را خودش به دست مي آورد. از همان كودكي روي پاي خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آينده زندگي او خيلي تأثير داشت. هادی از اول یک جور دیگری بود. حال و هوا و خواسته‌هایش مثل جوانان هم‌ سن و سالش نبود. دغدغه‌مندتر و جهادی‌تر از جوانان دیگر بود. او ویژگی های خاصی داشت : همیشه دائم الوضو بود. مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست. 🌷 ~~~🔸🎾🌸🎾🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌸 🎾 🎾🌸 🌸🎾🌸 🎾🌸🎾🌸🎾🌸🎾🌸🎾
💐کار مهدوی💐 ◀️قسمت ۱۵ ✨به نام خداوند پاکی ها ✋سلام برامام طالب صلح و زیبایی هاو سلام بر شما منتظران حضرت ☝️یکی از چیزهایی که آقا امام زمان خیلی دوستش دارد و خیلی روی آن تاکید دارد گریه ی بر ابا عبد اللّه الحسین است،روضه ی امام حسین 👤یکی از بزرگان دینی ما، می خواستند امام زمان را خواب ببینند یا به محضر حضرت مُشرف شوند در بیداری ریاضت هایی کشید، ختم هایی گرفت ،چله هایی گرفت ،توسلاتی کرد 💠پیغمبر خدا را در خواب دید گفت :" برای دیدن فرزندم مَهدی ،روزی دوبار یکبار صبح و یکبار شب برای فرزند غریبم حسین گریه کن " 👤این عالم جلیل القدراینکار را کرد به مدت یک سال و بعدش امام زمان را دید در زیارت ناحیه ی مقدسه خودِ امام زمان ، زیارت نامه ای ست که برای امام حسین می‌خوانند خود ایشان در این زیارت نامه ،امام زمان می گوید :" یا ابا عبدالله ای جد من، من هر شب و روز برای تو گریه می‌کنم " 📜حدیث داریم که امام زمان فرمود:"من دعاگوی آن کسی هستم که بعد از روضه ی جدم ابا عبد اللّه برای فرج من دعا کند 💭شاید پیش خودتون بگید که ما مداح نیستیم ماکه روضه خون نیستیم ،ما که منبری نیستیم ما که اصلا شاید هیئتی نباشیم ،ما چطور روضه بخوانیم 😔 👌ببین کار سختی نیست ،همین صبح نمازت را خواندی همان روبه قبله نشسته ای یک لعنت به دشمنان امام حسین بفرست بعدش هم دستت را بگذار رو سینه ات بگو:👇 ✋السلام علیک یا ابا عبد اللّه ؛السلام علیک یابن رسول اللّه ؛سلام علی شیب الخضیب سلام بر آن محاسنی که به خون آلوده شد ✋سلام علی الخد التریب ؛سلام بر آن جسمی که به خاک افتاد،سلام علی الراس المرفوع سلام بر آن سر ی که بالای نیزه ها شد والسلام علیکم والرحمة اللّه و برکاته همین ،همین شد روضه ی امام حسین ✅میدانی با همین روضه چقدر آقا دوستت دارد و چقدر ثواب برایت می نویسند 👤حضرت آیت اللّه حق شناس خدا بیامرزد ایشان را چه عالم نازنینی بود فیلم ها و صوت هاش در اینترنت هست بروید بخوانید نگاه کنید ایشان می گوید یک حاجتی داشتم چهل روز نذر زیارت عاشورا کردم با چله نشینی آن هم با8 شرایط خاص چله نشینی که آیت اللّه حق شناس با آن شرایط خاص نقل کرده حدود یک ساعت یک ساعت و نیم در روز طول می کشد می گوید این همه چله نشینی کردم شب آخر که چهلم شد 😊 ☀️امام زمان آمد گفت : " آقای حق شناس چرا خودت را به زحمت انداختی همان شب اول روضه ی علی اصغر را می خواندی حاجتت را می دادیم "✅ ⚜رفت روضه خوان خبر کند امام زمان گفت نمی خواهد روضه خوان خبر کنی خودت شروع کن بخوان همین عادی که میخوانی بخوان آیت اللّه حق شناس هم شروع کرد به خواندن👇 ✋السلام علیک یا حضرت علی اصغر ؛السلام علی الرضیع الصغیر؛السلام علیک یاطفل العطشان 👈همین بعد روضه ی حضرت عباس هم بخوان که دیگه همه ما حفظ هستیم👇 ✋السلام علیک یا ابا الفضل العباس، ای اهل حرم میر وعلمدار نیامد😭سقای حسین سیّد و سالار نیامد 😭صلی اللّه علیک و رحمة اللّه و برکاته ؛همین 👉 👈در طول روز یکبارصبح یکبار شب این سلام ها را به امام حسین ،حضرت عباس، علی اصغر ،حضرت زینب، بده همین سلام های ساده ی ما را، امام زمان به عنوان روضه بر امام حسین حساب می کند یا باعث نزدیکی ما به امام زمان می‌شود و فردای قیامت آن زمانی که دارند ما را به سمت جهنم می‌برندامام زمان می آید دست ما را می‌گیرد و به خدا عرض می‌کند:👇 ✅" خدایا این شیعه هر چند گنهکار بود ولی روزی دوبار یا یکبار برای جدم حسین روضه میخواند و گریه می‌کرد شفاعتش با منه مَهدی و خدایقینا شفاعت حضرت حُجَت را قبول می‌کند و شفاعت این عزیزان رد نمی شود 👌پس از امروز تصمیم بگیریم روزی یکبار یا روزی دوبار طبق توصیه ی پیغمبر و خود امام زمان روضه ابا عبدالله بخونیم و ثوابش را به آقا امام زمان هدیه کنیم🎁 ✋السلام علیک یا ابا عبداللّه ~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💎 🍃 ☀️🍃 🍃☀️ 🍃 💎🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 امام سجاد (؏) دعاے مومن سہ حالت دارد ⇦یا برایش ذخیره مےشود ⇦یا در دنیا برآورده مےشود ⇦و یا بلایے از او برطرف مےشود 📚تحف العقول ۲۸۰ ~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
🌸 《حق شوهر بر زن 》 💠پيامبر خدا صلي‌الله‌عليه‌و‌آله درباره حق شوهر بر زن مي.فرمايند: 💠بر زن است كه [براي شوهرش] خوشبوترين عطرهايش را بزند و قشنگترين لباس‌هايش را بپوشد، و از زيباترين زينت‌هايش استفاده كند. 📚الکافی، ج 5، ص 508 ~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
در خوردن مردم اسراف را در دور ریختن غذا می دانند و اگر غذایی زیاد بماند می گویند بخورید تا اسراف نشود، در حالی که خوردن بی جا و زیاد نیز، نوعی اسراف محسوب شده و مکروه است. 📚 توضیح المسائل مراجع ج2 ص539 ~~~🔸🍃🌔🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌔 🍃 🌔🍃 🍃🌔 🍃 🌔🍃🌔🍃🌔🍃🌔🍃🌔
🌸 💠خواص ویژه زیتون :👇 🔸سلامت قلب 🔸بهبود جریان خون 🔸تقویت استخوان 🔸سلامت مغز 🔸تنظیم قندخون 🔸ضدسرطان 🔸تنظیم اشتها ~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
💠﷽💠 💠بیماری و دردهای خود را پوشانده نگهداریم.... 🔹 امیرالمومنین علیه السلام: کسی که دردی را که به او رسیده است، سه روز از مردم پنهان کند و تنها به درگاه خداوند شکایت نماید، بر خداوند حق است که او را از این بیماری عافیت دهد. 🔹 در حدیث دیگری آنحضرت فرمودند: پوشیده داشتن تهی دستی و بیماری ها از مردانگی است. 🔹 امام صادق علیه السلام: کسی که سه روز بیمار باشد و آن را پنهان کند و هیچ کس را از آن آگاه نسازد، خداوند برای او گوشتی بهتر از ان گوشت (که در بیماری از دست رفته است) خونی بهتر از خونش، پوستی بهتر از پوست وی، موئی بهتر از موی وی، جایگزین می کند! پرسیدم: فدایت شوم، چگونه جایگزین می کند؟ فرمود:برایش گوشت، پوست، و موئی را جایگزین می کند که با آنها گناه نکرده است. 📚 الکافی، ج۳، ص۱۱۶. ~~~🔹🍃🔵🍃🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🔵 🍃 🔵🍃 🍃🔵🍃 ☀️🍃🔵🍃🔵🍃🔵🍃🔵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓سوال: 🔰اگر رزق و روزی همه مخلوقات بر عهده خداست پس چرا انسان هایی از فقر و گرسنگی در حال مرگ هستند؟ ✍پاسخ: ✅از دیدگاه اسلام ریشه همه بدبختی ها نه در کمبود امکانات طبیعت بلکه در اعمال ظالمانه انسان ها است. چرا که خداوند روزی هر جنبنده ای را فراهم می کند: «وما مِن دابَّةٍ فِی الاَرضِ اِلاّ عَلَی اللّهِ رِزقُها ویَعلَمُ مُستَقَرَّها ومُستَودَعَها کُلٌّ فی کِتابٍ مُبین؛(۱) هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر این که روزی او بر خداست. او قرارگاه و محل رفت و آمدش را می داند، همه اینها در کتاب آشکاری ثبت است.» بنابراین اگر بخشی از جامعه در فقر به سر می برند نتیجه اعمال ناشایست خود انسان هاست: «ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ والبَحرِ بِما کَسَبَت اَیدِی النّاسِ لِیُذیقَهُم بَعضَ الَّذی عَمِلوا لَعَلَّهُم یَرجِعون؛ (۲) فساد، در خشکی و دریا به خاطر کارهایی که مردم انجام داده اند آشکار شده است، خدا می خواهد نتیجه بعضی از اعمالشان را به آنها بچشاند شاید (به سوی حق) بازگردند.» و بر همین اساس امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: «هیچ فقیری گرسنه نماند مگر آن که توانگری از دادن حق او ممانعت کرد.» و فرمود: «همانا مردم جز در اثر گناه ثروتمندان، فقیر و محتاج و گرسنه و برهنه نمی شوند.».(۳) 📚پی نوشت: ۱. سوره هود/ آیه ۶ ۲. سوره روم/ آیه ۴۱ ۳. الحياه، ج۴، ص۳۲۹ ~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌸 🍃 🌟🍃 🍃🌺🍃 🌸🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌸
مریم با نگرانی به سمتش برگشت ــــ چی شده ــــ نامرد چرا برام آبمیوه نیوردی مگه من مریض نیستم مریم محکم بر سرش کوبید ــــ زهرم ترکید دختر گفتم حالا چی شده اتفاقا مامانم برات یه چندتا چیز درست کرده گذاشتمشون تو آشپزخونه ــــ عشقم شهین جون باهمین کاراش منوعاشق خودش کرده ــــ کمتر حرف بزن اینو کجا بزنم این جا که همش پُرعکسه مهیا به دیوار روبه رو نگاهی انداخت پر از پوستر بازیگر و خواننده بود مهیا نگاهی انداخت و به یکی اشاره کرد ــــ اینو بکن مریم عکس را کند و عکس شهید همت را زد ـــ مرسی مری جونم مریم چسب را به سمتش پرت کرد و کنارش روی تخت نشست سرش را پایین انداخت ــــ مهیا فردا خواستگاریمه مهیا با تعجب سر پا ایستاد ــــ چی گفتی تو؟ مریم دستش را کشید ــــ بشین . فردا شب خواستگاریمه می خوام تو هم باشی ــــ با کی مریم سرش را پایین انداخت ـــ حاج آقا مرادی مهیا با صدای بلند گفت ــــ محسن مریم اخم ریزی کرد ـــ من که خواستگارمه نمیگم محسن بعد تو میگی ـــ جم کن . برا من غیرتی میشه واااااای باورم نمیشه من میدونستم اصلا از نگاهاتون معلوم بود. نامرد چرا زودتر بهم نگفتی ــــ تو شلمچه در موردش باهام صحبت کرد دیگه نشد بهت بگم تا حالا حتی سارا و نرجس هم خبر ندارن ــــ وای حالا من چی بپوشم؟؟ مریم خنده ای کرد ـــ من برم دیگه کلی کار دارم ـــ باشه عروس خانم برو ــــ نمی خواد بلند شی خودم میرم ــــ میام بابا دو قدمه بعد بدرقه کردن مریم به طرف آشپزخونه رفت و پلاستیکی که شهین خانم فرستاد را برداشت و به اتاقش رفت چند نوع مربا و ترشی بود دهنش آب افتاده بود نگاهی به عکس شهید همت انداخت عکس شهید همت بین کلی عکس بازیگر و خواننده خارجی و ایرانی بود احساس می کرد که اصلا این پوستر ها به هم نمیاد متفکر به دیوار نگاه کرد تصمیمش را گرفت بلند شد و همه ی عکس ها را از روی دیوار برداشت کیفش را باز کرد چفیه ای که شهاب به او داده بود را برداشت و کنار عکس شهید همت به سبک قشنگی نصب کردو به کارش نگاهی انداخت و لبخند زیبایی زد روی تخت نشسته بود و به چادر آویزانش خیره مانده بود. نمی دانست چادر را سرش کند یا نه؟! دوست داشت، چون خواستگاری مریمه و خانواده ها هم مذهبی هستند؛ به احترامشان چادر سرش کند. اما از کنایه های بقیه خوشش نمی آمد. . . ــــ مهیا بابا! پس کی میری؟ دیرت شد! رفتم... تصمیم اش را گرفت روسری سبزش را لبنانی بست... و چادر را سرش کرد! به خودش در آینه نگاه کرد؛ اگر دست شکسته اش نبود؛ همه چیز عالی بود. کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد. ـــ من رفتم! مهلا خانم صلواتی فرستاد. ـــ وای احمد آقا! ببین دخترم چه ناز شده...! مهیا کفش هایش را پایش کرد. ـــ نه دیگه مهلا خانم... دارید شرمندمون میکنید. ـــ خداحافظ! ــــ مهیا مادر! این پوستراتو بزارم انباری؟! ـــ آره... به طرف در رفت. اما همان قدم های رفته را برگشت. ـــ اگه زحمتی نیست بندازشون دور... نمیخوامشون! سریع از پله ها پایین آمد. در را باز کرد و مسافت کوتاه بین خانه خودشان و مریم را طی کرد... آیفون را زد. ــــ کیه؟! ـــ شهین جونم درو باز کن! ـــ بیاتو شیطون! در با صدای تغّی؛ باز شد. مهیا وارد خانه شد. دوباره همان حیاط دوست داشتنی... دستش را در حوض برد. ــــ بیا تو دخترم! خودتو خیس نکن سرما می خوری. ــــ سلام! محمد آقا خوبید؟! ـــ سلام دخترم! شکر خدا خوبیم. چه چادر بهت میاد. مهیا لبخند شرمگینی زد. ـــ خیلی ممنون!شهین جون کجا هستن؟! ـــ اینجام بیا تو... باهم وارد شدند. ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
با شهین خانم روبوسی کرد. برای سوسن خانم و همسرش حاج حمید فقط سری تکان داد و به نرجس حتی نگاهی ننداخت... ـــ مهیا عزیزم! مریم و سارا بالان... ـــ باشه پس من هم میرم پیششون... از پله ها بالا رفت. سارا کنار در بود. ــــ سلام سارا! سارا به سمت مهیا برگشت و او را در آغوش گرفت. ـــ خوبی؟!تو که مارو کشتی دختر! ــــ اصلا از قیافت معلومه چقدر نگرانی! ـــ ارزش نداری اصلا!:) در اتاق مریم باز شد و شهاب از در بیرون آمد. دختر ها از هم جدا شدند... مهیا نمی دانست چرا اینقدر استرس گرفته اش. سرش را پایین انداخت. ــــ سلام مهیا خانم! خوب هستید؟! ــــ سلام!خوبم ممنون! شهاب حرف دیگه ای نزد. شهین خانم از پله ها بالا آمد. با دیدن بچه ها روبه مهیا گفت: ــــ چرا سرپایی عزیزم! بفرما برات شربت آوردم بخوری... ــــ با همین کارات منوعاشق خودت کردی... کمتر برا من دلبری کن! شهاب دستش را جلوی دهنش گذاشت، تا صدای خنده اش بلند نشود و از پله ها پایین رفت. سارا و شهین خانم شروع به خندیدن کردند. ــــ آخ نگا! چه قشنگ میخنده! شهین خانوم بوسه ای روی گونه ی مهیا کاشت. ــــ قربونت برم! مهیا در را زد و وارد اتاق شد. ــــ به به ! عروس خانم... با مریم روبوسی کرد و روی صندلی میز آرایشی نشست. مریم سر پا ایستاد. ــــ به نظرتون لباسام مناسبه؟! مهیا به لباس های یاسی رنگ و چادر نباتی مریم نگاهی انداخت. سارا گفت: ـــ عالی شدی! مهیا چشمکی زد و شروع کرد زدن روی میز... ـــ عروس چقدر قشنگه! سارا هم آرام همراهی کرد. ایشالا مبارکش باد دوماد چه شوخ و شنگه ، ایشالا مبارکش باد عروس شیرین زبونه ، ایشالا مبارکش باد داماد چه مهربونه ، ایشالا مبارکش باد بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا مریم، با لبخند شرمگینی به دخترها نگاه می کرد. با صدای در ساکت شدند. صدای شهاب بود. ـــ مریم جان صداتون یکم بلنده. کم کم بیاید پایین رسیدند. سارا هول کرد: ـــ وای خاک به سرم... حالا کی مارو از دست حاج حمید و زنش خلاص میکنه! دخترا، همراه مریم پایین رفتند. محسن با خانواده اش رسیده بودند. مریم کنار مادرش ایستاد. سارا و مهیا هم کنار پله ها پشت سر شهاب ایستادند... مهیا با پدر ومادر محسن، سلام و علیک کرد. مادرش راچند بار، در مراسم ها دیده بود. خانم نازنینی بودند... در آخر، محسن به طرفشان آمد. ــــ سلام خانم رضایی! خدا سلامتی بده ان شاء الله! ـــ سلا حاج آقا! خیلی ممنون! ولی حاج آقا این رسمش نبود... محسن و شهاب با تعجب به مهیا نگاه کردند. ـــ مگه غریبه بودیم به ما قضیه خواستگاری رو نگفتید! محسن خجالت زده سرش را پایین انداخت. ـــ دیگه فرصتش نشد بگیم. شما به بزرگیتون ببخشید... ـــ اشکال نداره ولی من از اول فهمیدم... محسن که از خجالت سرخ شده بود؛ چیزی نگفت. شهاب که به زور جلوی خنده اش را گرفته بود؛ به محسن تعارف کرد که بشیند. مهیا به سمت آشپزخانه رفت. خانواده ها حرف هایشان را شروع کرده بودند... مهیا به مریم که استرس داشت، در ریختن چایی ها کمک کرد. مریم سینی چایی را بلند کرد. و با صدای مادرش که صدایش می کرد؛ با بسم الله وارد پذیرایی شد. مهیا هم، ظرف شیرینی را بلند کرد و پشت سر مریم، از آشپزخانه خارج شد. ظرف را روی میز گذاشت و کنار سارا نشست. ــــ میگم مریم جان این صدای آواز که از اتاقت میومد چی بود! همه از این حرف حاج حمید شوکه شده بودند. اصلا جایش نبود، که این حرف را بزند. شهاب عصبی دستش را مشت کرد و مهیا از عصبانیت شهاب تعجب کرد! مریم که سینی به دست ایستاده بود، نمی دانست چه بگوید. مهیا که عذاب وجدان گرفته بود و نمی توانست مریم را شرمنده ببیند؛ لب هایش را تر کرد. ــــ شرمنده کار من بود! ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ♨️ و چه شد؟ 🔅شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب‌ های خود مینویسد: «روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟ 🔻زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد. 💠گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است. چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید! 👌شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره ‌اش را به شما نشان دهد؟! هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمی‌دهم که چهره‌ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود. 🌷چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.» ✅چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه‌ امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده‌ آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند. ~~~🔸☘🍁☘🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🍁 ☘ 🍁☘ ☘🍁☘ 🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
🍃 سالروز شهادت شهدای هفتم تیر خصوصا شهسد مظلوم بهشتی را گرامی میداریم ~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
ضمن گرامیداشت سالروز شهادت شهدای هفتم تیر خصوصا خاطره ای از زندگی آن شهید والا مقام و بی نظیر به نقل از خود ایشان نقل می گزدد. آیة الله بهشتی در یکی از خاطراتش چنین بیان می دارد: 💠زمانی که آیة الله بروجردی مرحوم شده بودند، عده ای به مناسبت هفتم یا چهلم آن بزرگوار، عزاداری می کردند، شعر می خواندند و سینه می زدند، ولی وقتی کسی اولین بند از این شعر را گوش می کرد، ترانه عشقی که همان روزها از رادیو پخش می شد، در ذهنش تداعی می کرد . آهنگ، آهنگ همان ترانه بود اما شعر مرثیه بود که با آن می شد سینه زد اما دل انسان نمی شکست; چون آهنگ آن شاد بود . 🔸بعد از بیان این خاطره آن شهید بزرگوار می فرماید: «م_سنخیت_داشته_باشد .» سپس فرمودند: «من از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران انتظار دارم که در این مورد دقت کند و این نوع سرودها را حذف نماید و زمینه را برای سرود سازان خلاق هموار نماید تا سرودهای واقعا انقلابی بسازند . 🔰هنر، هنر تعالی بخش و هنری که به انسان کمک کند تا از زباله دان زندگی منحصر در مصرف اوج بگیرد و بالا بیاید و معراج انسانیت را با سرعت بیشتری درنوردد; هنر اسلامی است . این هنر; هنری است که موجب تشویق و تقدیر اسلام است . در مدت زمانی که از انقلاب اسلامی می گذرد، چند نوع سرود انقلابی ساخته شده است; یک نوع سرود و آهنگ انقلابی که از نظر ما خوب و مطلوب است و یک نوع هم سرود انقلابی، ولی با آهنگ عشقی که فقط کلمات شعر عوض شده است . این نوع آهنگ بدرد نمی خورد و این همان است که در اسلام حرام شمرده شده است . ✅چنانچه اگر قرآن را هم با این آهنگ غنا بخوانیم، حرام می باشد . ♻️لذا اکنون که مسئله انقلاب فرهنگی در جامعه ما مطرح است، می بایست جای والایی به انقلاب هنری داده شود تا معلوم گردد که اسلام، هنر پرور و هنر دوست و هنر خواه است، نه ضد هنر! اما هنری که انسان ساز است، هنر مبتذل و غربی نیست; زیرا هنر باید وسیله و نردبان عروج و تکامل انسان باشد نه وسیله سقوط و تباهی! هنری که انسان را انسان تر کند نه اینکه او را به حیوانیت و شهوت رانی بکشاند . » 📚مقاله برداشتهای یک بعدی از اسلام، قسمت اول، روزنامه جمهوری اسلامی، شماره 3493 . ~~~🔸🍃💠🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💠 🍃 💠🍃 🍃💠 🍃 💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠
🍃 15 شوال سال روزشهادت حضرت حمزة ابن عبدالمطلب برشما تسلیت باد ~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
(علیه السلام) قسمت اول حمزه بن عبدالمطلب، عموى پیامبر گرامى اسلام بود، دو سال پیش از ولادت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دیده به جهان گشود. در میان جوانان قریش در دلاورى و بزرگوارى برجسته و در آزاداندیشى، آزادمنشى وستمستیزى سرآمد بود. سلحشورى و توان رزمى وى همزمان با آغاز دوره جوانى نمودار شد. آن آزادمرد، حتى پیش از پذیرش اسلام، از رسول خدا در برابر آزارهاى مشركانحمایت مىكرد، گرویدن وى به اسلام موجب سربلندى دین خدا شد; زیرا پس از آن مسلمانان از انزوا بیرون آمدند و قریش با درك پشتیبانى توانا و استوار حمزه ازپیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از آزارهاى خود كاستند و رفتارشان با رسول خدا و مسلمانان ملایم‌تر شد. حمزه(علیه السلام) همراه دیگر مسلمانان به مدینه هجرت كرد و خدمات ارزندهاى بویژه درامور نظامى ارائه داد. پیامبر اكرم (صلى الله علیه وآله) به مسائل دفاعى حكومت نوبنیاد خود اهتمام خاصى داشتند. ایشان با تشكیل گروه‌هاى رزمى درصدد برآمدند امنیت مدینه را تامین كرده، مسلمانان را براى رویارویى با دشمنان آماده سازند. بر این اساس هفت ماه پس از هجرت، نخستین گروه گشتى رزمى را به فرماندهى حضرت حمزه (علیه السلام) ، اعزام نمودند. گرچه این رویارویى بدون درگیرى پایان یافت ولى نشانهاى از اقتدار سپاه اندك اسلام دربرابر كاروان بزرگ مشركان بود. رسول گرامى اسلام در ربیعالاول سال دوم هجرت غزوه "ابواء" را تدارك دید و درجمادىالاولى غزوه "ذات العشیره" را به قصد تعقیب كاروان قریش سازماندهى كرد. در این دو غزوه نیز پرچمدار سپاه اسلام، حضرت حمزه بود. آن رزمنده نستوه در جنگ بدر حضورى درخشنده داشت. این نبرد با امدادهاى الهى ودلاورىهاى بىمانند امیرمومنان على (علیه السلام) و سلحشورى حمزه، با پیروزى قاطع سپاه اسلام به پایان رسید. در این پیكار تنى چند از سران كفر به دست تواناى حمزه به هلاكت رسیده یا به اسارت درآمدند. طعیمه بنعدى و ابوقیس بن فاكه از جمله این كشته شدگان بودند; و "اسود بن عامر" به دست حمزه به اسارت درآمد ، سیدالشهدا حمزه بن عبدالمطلب در غزوه "بنى قینقاع" پرچمدار سپاه اسلام بود. یهودیان بنى قینقاع نخستین گروه یهود بودند كه با اسلام اعلام جنگ نمودند ، سپاه اسلام قلعه آنها رامحاصره كرد. آنگاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آنان را از مدینه تبعید نمود و اموالشان رامصادره كرد. ~~~🔹🍂🔵🍂🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🔵 🍂 🔵🍂 🍂🔵🍂 ☀️🍂🔵🍂🔵🍂🔵🍂🔵
(علیه السلام) قسمت دوم یك سال پس از جنگ بدر، غزوه احد با هدف مقابله با مشركانى كه براى انتقامگیرى از مسلمانان و جبران شكست بدر به سمت مدینه آمده بودند آغاز گردید. حمزه و برخى دیگر از مسلمانان سلحشور، معتقد به جنگ برون شهرى بودند، حمزه بهرسول خدا عرض كرد: "سوگند به آن كه قرآن را بر تو فرستاد امروز دست به غذا نخواهم برد، مگرآنكه بیرون مدینه با شمشیر خود بر دشمن بتازم!" حضرت حمزه (علیه السلام) از معدود قهرمانانى بود كه در جنگ ، نشان بر خود مىنهاد و بدین وسیله خود را به دوست و دشمن معرفى مىكرد. او نمونهاى از شجاعت و دلیرى در میدان نبرد بود، خود را به اعماق صفوف دشمن مىرساند و با دشمن درگیر مىشد، از قدرت بازوى برجستهاى بهره‌مند بود. دراحد با دو شمشیر پیش رسول خدا مىجنگید و مىگفت: "من شیر خدا هستم!" شهادت در احد، به هنگام تهاجم دشمن، وفادار و ثابت قدم از رسول خدا دفاع مىكرد و توانست سى مشرك جنگجو را به هلاكت برساند. یكى از مشركان به نام "وحشى"، زیر درختى دركمین آن سردار دلاور نشسته بود حمزه او را دید و آهنگ او كرد. یكى از دشمنان راه را بر او بست ، حمزه به او حمله كرد و وى را به قتل رساند. سپس با شتاب به سوى وحشى خیز برداشت ولى پایش در گل سر خورد و به زمین افتاد. در این هنگام وحشى زوبین به سویش پرت كرد ... و بدین ترتیب آن بزرگوار پس از عمرى جهاد در راه خداو یارى پیامبر گرامى به ملكوت اعلى پیوست و آن سردار رشید، شهید شاهد بارگاه الهى شد. رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در منزلت او فرمود: " سالار شهیدان در روز قیامت نزد خداوند حمزه است " . مزار آن سردار شهید و دیگرشهیدان احد همواره زیارتگاه عاشقان و عارفان الهى و الهامبخش جهاد و شهادت به مبارزان بوده است. "السلام علیك یا عم رسول الله السلام علیك یا خیر الشهداء السلام علیك یااسد الله و رسوله" . حضرت حمزه در احتجاج شیخ مفید شیخ مفید(رحمه الله) می گوید: گروهی از جوانان شیعه برای تعلّم و فرا گیری مطالب کلامی، در پای درس من حاضر می شدند، روزی یکی از آنها گفت: حضرت استاد! روز گذشته در جلسه ای بودم که طبرانی، دانشمند زیدی مذهب نیز حضور داشت. او در چند مطلب بر ما شیعه اشکال و اعتراض کرد که من پاسخ قانع کننده ای نداشتم؛ از جمله اشکالات وی این بود که: شما شیعیان به بعضی از عقاید و اعمالی که سنّی های حنبلی مذهب دارند انتقاد و اعتراض می کنید، در حالی که در موارد متعدد با آنان هم عقیده بوده و مانند آنان عمل می کنید. و چند مورد را اینگونه برشمرد: زیارت قبور اولیا، عبادت کردن در نزد آن قبور و.... شیخ مفید می فرماید: به آن شاگرد گفتم: نزد طبرانی برو و پاسخ پرسش های او را همانگونه که من توضیح می دهم با او درمیان بگذار. شیخ مفید به یکایک پرسش های طبرانی پاسخ مشروح داد تا به پرسش در باره زیارت قبور اولیا رسید و گفت: به طبرانی بگو که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در حال حیات خویش، هم به مسلمانان دستور داد که قبر حضرت حمزه را زیارت کنند و هم خود به زیارت قبر عمویش و سایر شهدا می پرداخت و همچنین دخترش فاطمه زهرا(علیها السلام) نیز مکرّر به زیارت قبر عمویش حمزه می رفتند. پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و طبق روش آن حضرت مسلمانان هم به زیارت قبر او می رفتند و در کنار این قبر به زیارت و عبادت می پرداختند. بنابراین اگر عمل شیعه در باره زیارت مشاهد ائمه و پیشوایان، دور از عقل و عملی حنبلی! باشد پس این، اسلام و رسول خدا است که راه خلاف عقل را پیش پای مسلمانان قرار داده و آنان را بکار ناروایی واداشته است. مسلم است که چنین گفتاری ناشی از ضعف ایمان و عدم بصیرت در دین است. این بود، از گفتار معصومان و بزرگان دین درباره عظمت و شخصیت حضرت حمزه که ما به دست آوردیم. ________________________________________ 📚 الفصول المختاره، ج1، ص84 و بحارالأنوار، ج10، ص442 ~~~🔹🍂🔵🍂🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🔵 🍂 🔵🍂 🍂🔵🍂 ☀️🍂🔵🍂🔵🍂🔵🍂🔵