eitaa logo
حیات طیبه
410 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 💠خواص ویژه زیتون :👇 🔸سلامت قلب 🔸بهبود جریان خون 🔸تقویت استخوان 🔸سلامت مغز 🔸تنظیم قندخون 🔸ضدسرطان 🔸تنظیم اشتها ~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
💠﷽💠 💠بیماری و دردهای خود را پوشانده نگهداریم.... 🔹 امیرالمومنین علیه السلام: کسی که دردی را که به او رسیده است، سه روز از مردم پنهان کند و تنها به درگاه خداوند شکایت نماید، بر خداوند حق است که او را از این بیماری عافیت دهد. 🔹 در حدیث دیگری آنحضرت فرمودند: پوشیده داشتن تهی دستی و بیماری ها از مردانگی است. 🔹 امام صادق علیه السلام: کسی که سه روز بیمار باشد و آن را پنهان کند و هیچ کس را از آن آگاه نسازد، خداوند برای او گوشتی بهتر از ان گوشت (که در بیماری از دست رفته است) خونی بهتر از خونش، پوستی بهتر از پوست وی، موئی بهتر از موی وی، جایگزین می کند! پرسیدم: فدایت شوم، چگونه جایگزین می کند؟ فرمود:برایش گوشت، پوست، و موئی را جایگزین می کند که با آنها گناه نکرده است. 📚 الکافی، ج۳، ص۱۱۶. ~~~🔹🍃🔵🍃🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🔵 🍃 🔵🍃 🍃🔵🍃 ☀️🍃🔵🍃🔵🍃🔵🍃🔵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓سوال: 🔰اگر رزق و روزی همه مخلوقات بر عهده خداست پس چرا انسان هایی از فقر و گرسنگی در حال مرگ هستند؟ ✍پاسخ: ✅از دیدگاه اسلام ریشه همه بدبختی ها نه در کمبود امکانات طبیعت بلکه در اعمال ظالمانه انسان ها است. چرا که خداوند روزی هر جنبنده ای را فراهم می کند: «وما مِن دابَّةٍ فِی الاَرضِ اِلاّ عَلَی اللّهِ رِزقُها ویَعلَمُ مُستَقَرَّها ومُستَودَعَها کُلٌّ فی کِتابٍ مُبین؛(۱) هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر این که روزی او بر خداست. او قرارگاه و محل رفت و آمدش را می داند، همه اینها در کتاب آشکاری ثبت است.» بنابراین اگر بخشی از جامعه در فقر به سر می برند نتیجه اعمال ناشایست خود انسان هاست: «ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ والبَحرِ بِما کَسَبَت اَیدِی النّاسِ لِیُذیقَهُم بَعضَ الَّذی عَمِلوا لَعَلَّهُم یَرجِعون؛ (۲) فساد، در خشکی و دریا به خاطر کارهایی که مردم انجام داده اند آشکار شده است، خدا می خواهد نتیجه بعضی از اعمالشان را به آنها بچشاند شاید (به سوی حق) بازگردند.» و بر همین اساس امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: «هیچ فقیری گرسنه نماند مگر آن که توانگری از دادن حق او ممانعت کرد.» و فرمود: «همانا مردم جز در اثر گناه ثروتمندان، فقیر و محتاج و گرسنه و برهنه نمی شوند.».(۳) 📚پی نوشت: ۱. سوره هود/ آیه ۶ ۲. سوره روم/ آیه ۴۱ ۳. الحياه، ج۴، ص۳۲۹ ~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌸 🍃 🌟🍃 🍃🌺🍃 🌸🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌸
مریم با نگرانی به سمتش برگشت ــــ چی شده ــــ نامرد چرا برام آبمیوه نیوردی مگه من مریض نیستم مریم محکم بر سرش کوبید ــــ زهرم ترکید دختر گفتم حالا چی شده اتفاقا مامانم برات یه چندتا چیز درست کرده گذاشتمشون تو آشپزخونه ــــ عشقم شهین جون باهمین کاراش منوعاشق خودش کرده ــــ کمتر حرف بزن اینو کجا بزنم این جا که همش پُرعکسه مهیا به دیوار روبه رو نگاهی انداخت پر از پوستر بازیگر و خواننده بود مهیا نگاهی انداخت و به یکی اشاره کرد ــــ اینو بکن مریم عکس را کند و عکس شهید همت را زد ـــ مرسی مری جونم مریم چسب را به سمتش پرت کرد و کنارش روی تخت نشست سرش را پایین انداخت ــــ مهیا فردا خواستگاریمه مهیا با تعجب سر پا ایستاد ــــ چی گفتی تو؟ مریم دستش را کشید ــــ بشین . فردا شب خواستگاریمه می خوام تو هم باشی ــــ با کی مریم سرش را پایین انداخت ـــ حاج آقا مرادی مهیا با صدای بلند گفت ــــ محسن مریم اخم ریزی کرد ـــ من که خواستگارمه نمیگم محسن بعد تو میگی ـــ جم کن . برا من غیرتی میشه واااااای باورم نمیشه من میدونستم اصلا از نگاهاتون معلوم بود. نامرد چرا زودتر بهم نگفتی ــــ تو شلمچه در موردش باهام صحبت کرد دیگه نشد بهت بگم تا حالا حتی سارا و نرجس هم خبر ندارن ــــ وای حالا من چی بپوشم؟؟ مریم خنده ای کرد ـــ من برم دیگه کلی کار دارم ـــ باشه عروس خانم برو ــــ نمی خواد بلند شی خودم میرم ــــ میام بابا دو قدمه بعد بدرقه کردن مریم به طرف آشپزخونه رفت و پلاستیکی که شهین خانم فرستاد را برداشت و به اتاقش رفت چند نوع مربا و ترشی بود دهنش آب افتاده بود نگاهی به عکس شهید همت انداخت عکس شهید همت بین کلی عکس بازیگر و خواننده خارجی و ایرانی بود احساس می کرد که اصلا این پوستر ها به هم نمیاد متفکر به دیوار نگاه کرد تصمیمش را گرفت بلند شد و همه ی عکس ها را از روی دیوار برداشت کیفش را باز کرد چفیه ای که شهاب به او داده بود را برداشت و کنار عکس شهید همت به سبک قشنگی نصب کردو به کارش نگاهی انداخت و لبخند زیبایی زد روی تخت نشسته بود و به چادر آویزانش خیره مانده بود. نمی دانست چادر را سرش کند یا نه؟! دوست داشت، چون خواستگاری مریمه و خانواده ها هم مذهبی هستند؛ به احترامشان چادر سرش کند. اما از کنایه های بقیه خوشش نمی آمد. . . ــــ مهیا بابا! پس کی میری؟ دیرت شد! رفتم... تصمیم اش را گرفت روسری سبزش را لبنانی بست... و چادر را سرش کرد! به خودش در آینه نگاه کرد؛ اگر دست شکسته اش نبود؛ همه چیز عالی بود. کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد. ـــ من رفتم! مهلا خانم صلواتی فرستاد. ـــ وای احمد آقا! ببین دخترم چه ناز شده...! مهیا کفش هایش را پایش کرد. ـــ نه دیگه مهلا خانم... دارید شرمندمون میکنید. ـــ خداحافظ! ــــ مهیا مادر! این پوستراتو بزارم انباری؟! ـــ آره... به طرف در رفت. اما همان قدم های رفته را برگشت. ـــ اگه زحمتی نیست بندازشون دور... نمیخوامشون! سریع از پله ها پایین آمد. در را باز کرد و مسافت کوتاه بین خانه خودشان و مریم را طی کرد... آیفون را زد. ــــ کیه؟! ـــ شهین جونم درو باز کن! ـــ بیاتو شیطون! در با صدای تغّی؛ باز شد. مهیا وارد خانه شد. دوباره همان حیاط دوست داشتنی... دستش را در حوض برد. ــــ بیا تو دخترم! خودتو خیس نکن سرما می خوری. ــــ سلام! محمد آقا خوبید؟! ـــ سلام دخترم! شکر خدا خوبیم. چه چادر بهت میاد. مهیا لبخند شرمگینی زد. ـــ خیلی ممنون!شهین جون کجا هستن؟! ـــ اینجام بیا تو... باهم وارد شدند. ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
با شهین خانم روبوسی کرد. برای سوسن خانم و همسرش حاج حمید فقط سری تکان داد و به نرجس حتی نگاهی ننداخت... ـــ مهیا عزیزم! مریم و سارا بالان... ـــ باشه پس من هم میرم پیششون... از پله ها بالا رفت. سارا کنار در بود. ــــ سلام سارا! سارا به سمت مهیا برگشت و او را در آغوش گرفت. ـــ خوبی؟!تو که مارو کشتی دختر! ــــ اصلا از قیافت معلومه چقدر نگرانی! ـــ ارزش نداری اصلا!:) در اتاق مریم باز شد و شهاب از در بیرون آمد. دختر ها از هم جدا شدند... مهیا نمی دانست چرا اینقدر استرس گرفته اش. سرش را پایین انداخت. ــــ سلام مهیا خانم! خوب هستید؟! ــــ سلام!خوبم ممنون! شهاب حرف دیگه ای نزد. شهین خانم از پله ها بالا آمد. با دیدن بچه ها روبه مهیا گفت: ــــ چرا سرپایی عزیزم! بفرما برات شربت آوردم بخوری... ــــ با همین کارات منوعاشق خودت کردی... کمتر برا من دلبری کن! شهاب دستش را جلوی دهنش گذاشت، تا صدای خنده اش بلند نشود و از پله ها پایین رفت. سارا و شهین خانم شروع به خندیدن کردند. ــــ آخ نگا! چه قشنگ میخنده! شهین خانوم بوسه ای روی گونه ی مهیا کاشت. ــــ قربونت برم! مهیا در را زد و وارد اتاق شد. ــــ به به ! عروس خانم... با مریم روبوسی کرد و روی صندلی میز آرایشی نشست. مریم سر پا ایستاد. ــــ به نظرتون لباسام مناسبه؟! مهیا به لباس های یاسی رنگ و چادر نباتی مریم نگاهی انداخت. سارا گفت: ـــ عالی شدی! مهیا چشمکی زد و شروع کرد زدن روی میز... ـــ عروس چقدر قشنگه! سارا هم آرام همراهی کرد. ایشالا مبارکش باد دوماد چه شوخ و شنگه ، ایشالا مبارکش باد عروس شیرین زبونه ، ایشالا مبارکش باد داماد چه مهربونه ، ایشالا مبارکش باد بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا مریم، با لبخند شرمگینی به دخترها نگاه می کرد. با صدای در ساکت شدند. صدای شهاب بود. ـــ مریم جان صداتون یکم بلنده. کم کم بیاید پایین رسیدند. سارا هول کرد: ـــ وای خاک به سرم... حالا کی مارو از دست حاج حمید و زنش خلاص میکنه! دخترا، همراه مریم پایین رفتند. محسن با خانواده اش رسیده بودند. مریم کنار مادرش ایستاد. سارا و مهیا هم کنار پله ها پشت سر شهاب ایستادند... مهیا با پدر ومادر محسن، سلام و علیک کرد. مادرش راچند بار، در مراسم ها دیده بود. خانم نازنینی بودند... در آخر، محسن به طرفشان آمد. ــــ سلام خانم رضایی! خدا سلامتی بده ان شاء الله! ـــ سلا حاج آقا! خیلی ممنون! ولی حاج آقا این رسمش نبود... محسن و شهاب با تعجب به مهیا نگاه کردند. ـــ مگه غریبه بودیم به ما قضیه خواستگاری رو نگفتید! محسن خجالت زده سرش را پایین انداخت. ـــ دیگه فرصتش نشد بگیم. شما به بزرگیتون ببخشید... ـــ اشکال نداره ولی من از اول فهمیدم... محسن که از خجالت سرخ شده بود؛ چیزی نگفت. شهاب که به زور جلوی خنده اش را گرفته بود؛ به محسن تعارف کرد که بشیند. مهیا به سمت آشپزخانه رفت. خانواده ها حرف هایشان را شروع کرده بودند... مهیا به مریم که استرس داشت، در ریختن چایی ها کمک کرد. مریم سینی چایی را بلند کرد. و با صدای مادرش که صدایش می کرد؛ با بسم الله وارد پذیرایی شد. مهیا هم، ظرف شیرینی را بلند کرد و پشت سر مریم، از آشپزخانه خارج شد. ظرف را روی میز گذاشت و کنار سارا نشست. ــــ میگم مریم جان این صدای آواز که از اتاقت میومد چی بود! همه از این حرف حاج حمید شوکه شده بودند. اصلا جایش نبود، که این حرف را بزند. شهاب عصبی دستش را مشت کرد و مهیا از عصبانیت شهاب تعجب کرد! مریم که سینی به دست ایستاده بود، نمی دانست چه بگوید. مهیا که عذاب وجدان گرفته بود و نمی توانست مریم را شرمنده ببیند؛ لب هایش را تر کرد. ــــ شرمنده کار من بود! ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ♨️ و چه شد؟ 🔅شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب‌ های خود مینویسد: «روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟ 🔻زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد. 💠گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است. چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید! 👌شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره ‌اش را به شما نشان دهد؟! هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمی‌دهم که چهره‌ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود. 🌷چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.» ✅چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه‌ امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده‌ آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند. ~~~🔸☘🍁☘🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🍁 ☘ 🍁☘ ☘🍁☘ 🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
🍃 سالروز شهادت شهدای هفتم تیر خصوصا شهسد مظلوم بهشتی را گرامی میداریم ~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
ضمن گرامیداشت سالروز شهادت شهدای هفتم تیر خصوصا خاطره ای از زندگی آن شهید والا مقام و بی نظیر به نقل از خود ایشان نقل می گزدد. آیة الله بهشتی در یکی از خاطراتش چنین بیان می دارد: 💠زمانی که آیة الله بروجردی مرحوم شده بودند، عده ای به مناسبت هفتم یا چهلم آن بزرگوار، عزاداری می کردند، شعر می خواندند و سینه می زدند، ولی وقتی کسی اولین بند از این شعر را گوش می کرد، ترانه عشقی که همان روزها از رادیو پخش می شد، در ذهنش تداعی می کرد . آهنگ، آهنگ همان ترانه بود اما شعر مرثیه بود که با آن می شد سینه زد اما دل انسان نمی شکست; چون آهنگ آن شاد بود . 🔸بعد از بیان این خاطره آن شهید بزرگوار می فرماید: «م_سنخیت_داشته_باشد .» سپس فرمودند: «من از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران انتظار دارم که در این مورد دقت کند و این نوع سرودها را حذف نماید و زمینه را برای سرود سازان خلاق هموار نماید تا سرودهای واقعا انقلابی بسازند . 🔰هنر، هنر تعالی بخش و هنری که به انسان کمک کند تا از زباله دان زندگی منحصر در مصرف اوج بگیرد و بالا بیاید و معراج انسانیت را با سرعت بیشتری درنوردد; هنر اسلامی است . این هنر; هنری است که موجب تشویق و تقدیر اسلام است . در مدت زمانی که از انقلاب اسلامی می گذرد، چند نوع سرود انقلابی ساخته شده است; یک نوع سرود و آهنگ انقلابی که از نظر ما خوب و مطلوب است و یک نوع هم سرود انقلابی، ولی با آهنگ عشقی که فقط کلمات شعر عوض شده است . این نوع آهنگ بدرد نمی خورد و این همان است که در اسلام حرام شمرده شده است . ✅چنانچه اگر قرآن را هم با این آهنگ غنا بخوانیم، حرام می باشد . ♻️لذا اکنون که مسئله انقلاب فرهنگی در جامعه ما مطرح است، می بایست جای والایی به انقلاب هنری داده شود تا معلوم گردد که اسلام، هنر پرور و هنر دوست و هنر خواه است، نه ضد هنر! اما هنری که انسان ساز است، هنر مبتذل و غربی نیست; زیرا هنر باید وسیله و نردبان عروج و تکامل انسان باشد نه وسیله سقوط و تباهی! هنری که انسان را انسان تر کند نه اینکه او را به حیوانیت و شهوت رانی بکشاند . » 📚مقاله برداشتهای یک بعدی از اسلام، قسمت اول، روزنامه جمهوری اسلامی، شماره 3493 . ~~~🔸🍃💠🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💠 🍃 💠🍃 🍃💠 🍃 💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠
🍃 15 شوال سال روزشهادت حضرت حمزة ابن عبدالمطلب برشما تسلیت باد ~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
(علیه السلام) قسمت اول حمزه بن عبدالمطلب، عموى پیامبر گرامى اسلام بود، دو سال پیش از ولادت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دیده به جهان گشود. در میان جوانان قریش در دلاورى و بزرگوارى برجسته و در آزاداندیشى، آزادمنشى وستمستیزى سرآمد بود. سلحشورى و توان رزمى وى همزمان با آغاز دوره جوانى نمودار شد. آن آزادمرد، حتى پیش از پذیرش اسلام، از رسول خدا در برابر آزارهاى مشركانحمایت مىكرد، گرویدن وى به اسلام موجب سربلندى دین خدا شد; زیرا پس از آن مسلمانان از انزوا بیرون آمدند و قریش با درك پشتیبانى توانا و استوار حمزه ازپیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از آزارهاى خود كاستند و رفتارشان با رسول خدا و مسلمانان ملایم‌تر شد. حمزه(علیه السلام) همراه دیگر مسلمانان به مدینه هجرت كرد و خدمات ارزندهاى بویژه درامور نظامى ارائه داد. پیامبر اكرم (صلى الله علیه وآله) به مسائل دفاعى حكومت نوبنیاد خود اهتمام خاصى داشتند. ایشان با تشكیل گروه‌هاى رزمى درصدد برآمدند امنیت مدینه را تامین كرده، مسلمانان را براى رویارویى با دشمنان آماده سازند. بر این اساس هفت ماه پس از هجرت، نخستین گروه گشتى رزمى را به فرماندهى حضرت حمزه (علیه السلام) ، اعزام نمودند. گرچه این رویارویى بدون درگیرى پایان یافت ولى نشانهاى از اقتدار سپاه اندك اسلام دربرابر كاروان بزرگ مشركان بود. رسول گرامى اسلام در ربیعالاول سال دوم هجرت غزوه "ابواء" را تدارك دید و درجمادىالاولى غزوه "ذات العشیره" را به قصد تعقیب كاروان قریش سازماندهى كرد. در این دو غزوه نیز پرچمدار سپاه اسلام، حضرت حمزه بود. آن رزمنده نستوه در جنگ بدر حضورى درخشنده داشت. این نبرد با امدادهاى الهى ودلاورىهاى بىمانند امیرمومنان على (علیه السلام) و سلحشورى حمزه، با پیروزى قاطع سپاه اسلام به پایان رسید. در این پیكار تنى چند از سران كفر به دست تواناى حمزه به هلاكت رسیده یا به اسارت درآمدند. طعیمه بنعدى و ابوقیس بن فاكه از جمله این كشته شدگان بودند; و "اسود بن عامر" به دست حمزه به اسارت درآمد ، سیدالشهدا حمزه بن عبدالمطلب در غزوه "بنى قینقاع" پرچمدار سپاه اسلام بود. یهودیان بنى قینقاع نخستین گروه یهود بودند كه با اسلام اعلام جنگ نمودند ، سپاه اسلام قلعه آنها رامحاصره كرد. آنگاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آنان را از مدینه تبعید نمود و اموالشان رامصادره كرد. ~~~🔹🍂🔵🍂🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🔵 🍂 🔵🍂 🍂🔵🍂 ☀️🍂🔵🍂🔵🍂🔵🍂🔵
(علیه السلام) قسمت دوم یك سال پس از جنگ بدر، غزوه احد با هدف مقابله با مشركانى كه براى انتقامگیرى از مسلمانان و جبران شكست بدر به سمت مدینه آمده بودند آغاز گردید. حمزه و برخى دیگر از مسلمانان سلحشور، معتقد به جنگ برون شهرى بودند، حمزه بهرسول خدا عرض كرد: "سوگند به آن كه قرآن را بر تو فرستاد امروز دست به غذا نخواهم برد، مگرآنكه بیرون مدینه با شمشیر خود بر دشمن بتازم!" حضرت حمزه (علیه السلام) از معدود قهرمانانى بود كه در جنگ ، نشان بر خود مىنهاد و بدین وسیله خود را به دوست و دشمن معرفى مىكرد. او نمونهاى از شجاعت و دلیرى در میدان نبرد بود، خود را به اعماق صفوف دشمن مىرساند و با دشمن درگیر مىشد، از قدرت بازوى برجستهاى بهره‌مند بود. دراحد با دو شمشیر پیش رسول خدا مىجنگید و مىگفت: "من شیر خدا هستم!" شهادت در احد، به هنگام تهاجم دشمن، وفادار و ثابت قدم از رسول خدا دفاع مىكرد و توانست سى مشرك جنگجو را به هلاكت برساند. یكى از مشركان به نام "وحشى"، زیر درختى دركمین آن سردار دلاور نشسته بود حمزه او را دید و آهنگ او كرد. یكى از دشمنان راه را بر او بست ، حمزه به او حمله كرد و وى را به قتل رساند. سپس با شتاب به سوى وحشى خیز برداشت ولى پایش در گل سر خورد و به زمین افتاد. در این هنگام وحشى زوبین به سویش پرت كرد ... و بدین ترتیب آن بزرگوار پس از عمرى جهاد در راه خداو یارى پیامبر گرامى به ملكوت اعلى پیوست و آن سردار رشید، شهید شاهد بارگاه الهى شد. رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در منزلت او فرمود: " سالار شهیدان در روز قیامت نزد خداوند حمزه است " . مزار آن سردار شهید و دیگرشهیدان احد همواره زیارتگاه عاشقان و عارفان الهى و الهامبخش جهاد و شهادت به مبارزان بوده است. "السلام علیك یا عم رسول الله السلام علیك یا خیر الشهداء السلام علیك یااسد الله و رسوله" . حضرت حمزه در احتجاج شیخ مفید شیخ مفید(رحمه الله) می گوید: گروهی از جوانان شیعه برای تعلّم و فرا گیری مطالب کلامی، در پای درس من حاضر می شدند، روزی یکی از آنها گفت: حضرت استاد! روز گذشته در جلسه ای بودم که طبرانی، دانشمند زیدی مذهب نیز حضور داشت. او در چند مطلب بر ما شیعه اشکال و اعتراض کرد که من پاسخ قانع کننده ای نداشتم؛ از جمله اشکالات وی این بود که: شما شیعیان به بعضی از عقاید و اعمالی که سنّی های حنبلی مذهب دارند انتقاد و اعتراض می کنید، در حالی که در موارد متعدد با آنان هم عقیده بوده و مانند آنان عمل می کنید. و چند مورد را اینگونه برشمرد: زیارت قبور اولیا، عبادت کردن در نزد آن قبور و.... شیخ مفید می فرماید: به آن شاگرد گفتم: نزد طبرانی برو و پاسخ پرسش های او را همانگونه که من توضیح می دهم با او درمیان بگذار. شیخ مفید به یکایک پرسش های طبرانی پاسخ مشروح داد تا به پرسش در باره زیارت قبور اولیا رسید و گفت: به طبرانی بگو که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در حال حیات خویش، هم به مسلمانان دستور داد که قبر حضرت حمزه را زیارت کنند و هم خود به زیارت قبر عمویش و سایر شهدا می پرداخت و همچنین دخترش فاطمه زهرا(علیها السلام) نیز مکرّر به زیارت قبر عمویش حمزه می رفتند. پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و طبق روش آن حضرت مسلمانان هم به زیارت قبر او می رفتند و در کنار این قبر به زیارت و عبادت می پرداختند. بنابراین اگر عمل شیعه در باره زیارت مشاهد ائمه و پیشوایان، دور از عقل و عملی حنبلی! باشد پس این، اسلام و رسول خدا است که راه خلاف عقل را پیش پای مسلمانان قرار داده و آنان را بکار ناروایی واداشته است. مسلم است که چنین گفتاری ناشی از ضعف ایمان و عدم بصیرت در دین است. این بود، از گفتار معصومان و بزرگان دین درباره عظمت و شخصیت حضرت حمزه که ما به دست آوردیم. ________________________________________ 📚 الفصول المختاره، ج1، ص84 و بحارالأنوار، ج10، ص442 ~~~🔹🍂🔵🍂🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🔵 🍂 🔵🍂 🍂🔵🍂 ☀️🍂🔵🍂🔵🍂🔵🍂🔵
🍃 15 شوال سال روزوفات (شهادت)#حضرت_عبدالعظیم_حسنی علیه السلام برشما تسلیت باد ~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
که بوده و چگونه ايشان وفات نموده يا شهيد شده اند؟ قسمت اول امام حسن مجتبي(ع) پسري به نام زيد داشت. از اين زيد پسري به دنيا آمد به نام حسن. مادر اين حسن لبابه نام داشت و لبابه پيش از اين همسر حضرت ابوالفضل(ع) بود و پس از به شهادت رسيدن حضرت ابوالفضل، زيد او را به همسري گرفت و از او يك پسر و يك دختر به وجود آمد. پسر را حسن و دختر را نفيسه ناميدند. حسن بزرگ شد و همسر اختيار كرد و براي او هفت پسر به دنيا آمد كه يكي از آنان علي ناميده شد. اين علي پس از آنكه رشد كرد و همسري گرفت، پسري به نام عبدالله به وجود آمد و اين عبدالله پس از آنكه بزرگ شد و زن گرفت، خداوند برايش نه پسر داد به نام هاي: عبدالعظيم، احمد، قاسم، حسن، محمد، ابراهيم، علي اكبر، علي اصغر و زيد. شاه عبدالعظيم كه در ري مدفون است، پسر همين عبدالله است و با اين حساب نسب شاه عبدالعظيم به اين صورت است: عبدالعظيم = عبدالله = علي = حسن = زيد بن الحسن المجتبي عليه السلام. 📚منتهي الآمال، ج 1، ص 457 به بعد؛ جنات النعيم، ملا محمد اسماعيل كزازي اراكي، تحقيق و تصحيح علي اكبر زماني نژاد، ص 35 به بعد؛ التذكره العطيه، شيخ محمد باقر كلباسي، تحقيق عليرضا هزار، ص 53 به بعد حضرت عبدالعظيم حسني داراي فضايل فراواني است كه يكي از آنان اين است كه او شيعه خالص و مخلص بود و اين در آن زمان و آن شرايط بسيار مهم بود و هر كس نمي توانست به اين فضيلت نايل شود. يكي از فضايل او علم فراوان او نسبت به دين خدا بود و گاهي امام معصوم مردم را به او ارجاع مي دادند و از فضايل او عبادت و زهد است. او جزو عباد و زهاء عصر خويش بود. 📚التذكره العطيه، ص 83 به بعد صاحب بن عباد يكي از بزرگترين علماي شيعه در زمان شيخ صدوق است و در علم و عمل معروف بود و در آن عصر كمتر كسي به پاي او مي رسيد. او كتابي درباره حضرت عبدالعظيم حسني نوشته است و نام آن را «رساله في فضل عبدالعظيم» گذاشته و بارها چاپ شده است. نوشتن اين كتاب از سوي ايشان نشانه اين است كه حضرت عبدالعظيم، از امامزادگان بسيار باعظمت است. ~~~🔹🍂🔵🍂🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🔵 🍂 🔵🍂 🍂🔵🍂 ☀️🍂🔵🍂🔵🍂🔵🍂🔵
که بوده و چگونه ايشان وفات نموده يا شهيد شده اند؟ قسمت دوم هجرت به ري: حضرت عبدالعظيم حسني(ع) در زمان معتز بالله زندگي مي كرد. معتز در صدد قتل او برآمد و او به دستور امام هادي(ع) به ري آمد و در خانه يكي از شيعيان اقامت كرد. زندگي آن حضرت در ري مخفيانه بود و پس از مدتي عده اي از خواص شيعه او را شناختند و از او استفاده هاي علمي و عملي كردند. 📚التذكره العطيه، ص 109 به بعد وفات يا شهادت: 🔰معروف و مشهور بين علما اين است كه آن حضرت، در ري بيمار شد و در اثر بيماري رحلت كرد و برخي را عقيده بر اين است كه آن حضرت را عوامل معتز بالله به شهادت رسانده اند. 📚التذكره العطيه، ص 217 به بعد، زندگاني حضرت عبدالعظيم، محمد رازي، ص 96 به بعد به طور مفصل و امامزادگان معتبر ايران، سيد عزيزاله امامت، ص 13 به بعد 💠عرضه اعتقادات بر امام هادي(ع): يكي از كارهاي برجسته حضرت عبدالعظيم حسني اين است كه اعتقادات ديني خود را به امام عصر خود عرضه كرد و امام هم اعتقادات او را تأييد كرد. عبدالعظيم حسني مي گويد: «خدمت سرورم امام هادي رسيدم، وقتي كه چشم آن حضرت به من افتاد فرمود: اي اباالقاسم خوش آمدي، تو به حقيقت شيعه ما هستي. به آن حضرت عرض كردم: مي خواهم دين خودم را بر شما عرضه كنم و اگر مورد پسند شما باشد تا روز قيامت بر آن پايدار بمانم. امام هادي(ع) فرمود: اي اباالقاسم بگو و من چنين گفتم: «خداوند يگانه است، مانند ندارد، نه مي توان عقل را از شناختن او تعطيل كرد و نه مي توان او را به مخلوقات تشبيه كرد. خداوند نه جسم است، نه صورت است، نه عرض است و نه جوهر است؛ بلكه او اجسام را جسم كرده، صورت ها را صورت كرده، اعراض و جواهر را آفريده و رب همه چيز، مالك همه چيز، آفريدگار همه و ايجادكننده همه چيز است. من گواهي مي دهم كه حضرت محمد(ص) عبد و پيامبر او، خاتم پيامبران است و پس از او پيامبري نمي آيد و امام و جانشين و ولي امر پس از او حضرت علي(ع)، امام حسن، امام حسين، امام زين العابدين، امام باقر، امام صادق، امام موسي بن جعفر، امام رضا، امام جواد است و اكنون امام و خليفه و ولي امر شما هستيد. امام هادي(ع) به من فرمود: و پس از من امام و جانشين پيامبر و ولي امر پسرم حسن است و پس از او پسرش قائم آل محمد است و مردم در مورد او به حيرت خواهند افتاد. گفتم چطور مگر؟ فرمود: شخص او را نخواهند ديد و ذكر نام او حلال نخواهد بود تا روزي كه از پرده غيبت بيرون بيايد و كره زمين را پر از عدل و داد بكند. پس از آنكه پر از ظلم و جور است. عرض كردم: همه اينها مورد قبول من است. پس از آن گفتم: ولي آنان ولي خداست، دشمن آنان دشمن خداست، اطاعت آنان اطاعت خداست و معصيت آنان معصيت خداست. من گواهي مي دهم كه معراج حق است، سؤال قبر حق است، بهشت حق است، آتش حق است، صراط حق است، ميزان حق است، و روز قيامت بدون ترديد خواهد آمد و خداوند مرده ها را زنده مي كند. و من گواهي مي دهم كه پس از ولايت، فرايض واجب عبارتند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر. امام هادي(ع) فرمود: اي اباالقاسم! به خدا سوگند ديني كه خداوند براي بندگان خود پسنديده همين است و تو بر آن پايدار بمان و خداوند تو را در دنيا و آخرت ثابت قدم نگهدارد. 📚بحارالانوار، ج 3، ص 268، چاپ ايران، حديث سوم، باب ادني ما يجزي من المعرفه به نقل از توحيد شيخ صدوق عليه الرحمه حضرت عبدالعظيم حسني در اوايل سال 200 هجري قمري به دنيا آمد و در سال 250 از مدينه به سامرا رفت و پس از آن به ايران آمد و در سال 252 تا 255 در ري وفات يافت. 📚امامزادگان معتبر ايران، ص 13 به بعد ~~~🔹🍂🔵🍂🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🔵 🍂 🔵🍂 🍂🔵🍂 ☀️🍂🔵🍂🔵🍂🔵🍂🔵
~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut
همه نگاه ها به طرف مهیا چرخید. پدر محسن که روحانی بود؛ خندید. ــــ چرا شرمنده دخترم؟! رو به حاج حمید گفت: ــــ جوونیه دیگه؛ ماهم این دوران رو گذروندیم! سوسن خانم که مثلا می خواست اوضاع را آرام کند گفت: ـــ شرمندتونیم این دختره اینجارو با خونشون اشتباه گرفته... آخه میدونید، خانواده اش زیاد بهش سخت نمی گیرند. اینجوری میشه دیگه!!! مهیا سرش را پایین انداخت. چشمانش پر از اشک شدند؛ اما به آن ها اجازه ریختن نداد. شهین خانوم به سوسن خانم اخمی کرد. احمد آقا سرش را پایین انداخت و استغفرا...ی گفت... مریم سینی را جلوی مهیا گرفت. مهیا با دست آرام چشمانش را پاک کرد و با لبخند رو به مریم گفت: ـــ ممنون نمی خورم! مریم آرام زمزمه کرد: ـــ شرمندتم مهیا... مهیا نتوانست چیزی بگوید، چون می دانست فقط کافیست حرفی بزند، تا اشک هایش سرازیر شوند...ولی مطمئن بود، حاج حمید بدون دلیل این حرف را نزده! مریم و محسن برای صحبت کردن به اتاق مریم رفتند: مهیا، سرش را پایین انداخته بود و به هیچکدام از حرف هایشان توجه نمی کرد. سارا کنارش صحبت می کرد و مهیا در جواب حرف هایش فقط لبخند می زد، یا سری تکان می داد. با زنگ خوردن موبایلش نگاهی به صفحه موبایل انداخت. شماره ناشناس بود، رد تماس داد. حوصله صحبت کردن را نداشت. ولی هرکه بود، خیلی سمج بود. مهیا، دیگر کلافه شد. ببخشیدی گفت و از پله ها بالا رفت وارد اتاقی شد. تلفن را جواب داد. ــــ الو... ــــ بفرمایید... ــــ الو... ــــ مرض داری زنگ میزنی وقتی نمی خوای حرف بزنی؟! تماس را قطع کرد. دوباره موبایلش زنگ خورد. مهیا رد تماس زد و گوشیش را قطع کرد. و زیر لب زمزمه کرد. ــــ عقده ای... سرش را بالا آورد با دیدن عکس شهاب با لباس های چریکی، در کنار چند تا از دوستانش شوکه شد. نگاهی به اتاق انداخت. با دیدن لباس های نظامی حدس زد، که وارد اتاق شهاب شده است. می خواست از اتاق خارج شود اما کنجکاو شد. به پاتختی نزدیک شد. عکسی که روی پاتختی بود را، برداشت. عکس شهاب و پسر جوانی بود که هر دو با لباس تکاوری با لبخند به دوربین خیره شده بودند. پسر جوان، چهره اش برای مهیا خیلی آشنا بود. ولی هر چقدر فکر می کرد، یادش نمی آمد که کجا او را دیده است. عکس را سر جایش گذاشت که در اتاق باز شد... ــــ به به! چشم و دلم روشن! دیگه کارت به جایی رسیده که میای تو اتاق پسرمون! مهیا، زود عکس را سرجایش گذاشت. ـــ نه به خدا! من می... ــــ ساکت! برام بهونه نیار... سوسن خانم وارد اتاق شد. ـــ فکر کردی منم مثل شهین و مریم گولتو می خورم. ــــ درست صحبت کن! ــــ درست صحبت نکنم، می خوای چیکار کنی؟! می خوای اینجا تور باز کنی برای خودت... دختر بی بند و بار... مهیا با عصبانیت به سوسن خانم نزدیک شد. ــــ نگاه کن! فکر نکن نمیتونم دهنمو باز کنم، مثل خودت هر حرفی از دهنم در بیاد؛ تحویلت بدم. ــــ چیه؟! داری شخصیت اصلیتو نشون میدی؟؟؟ مهیا نیشخندی زد. ـــ می خوای شخصیتمو نشون بدم؟! باشه مشکلی نیست، میریم کلانتری... دستشو بالا آورد. ــــ اینو نشونشون میدم، بعد شاهکار دخترتو براشون تعریف میکنم. بعد ببینم می خواید چیکار کنید. سوسن خانم ترسیده بود. اما نمی خواست خودش را ببازد. دستی به روسریش کشید. ــــ مگ... مگه دخترم چیکار کرده؟! مهیا پوزخندی زد. ــــ خودتونو نزنید به اون راه... میدونم که از همه چیز خبر دارید. فقط خداتونو شکر کنید، اون روز شهاب پیدام کرد. وگرنه معلوم نبود، چی به سرم میاد. ــــ اینجا چه خبره؟! ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
مهیا و سوسن خانم، هردو به طرف شهاب برگشتند. تا مهیا می خواست چیزی بگوید؛ سوسن خانم شروع به مظلوم نمایی کرد. ــــ پسرم! من دیدم این دختره اومده تو اتاقت، اومدم دنبالش مچشو گرفتم. حالا به جای این که معذرت خواهی کنه، به خاطر کارش، کلی حرف بارم کرد. شهاب، به چشم های گرد شده از تعجب مهیا، نگاهی انداخت. ـــ چی میگی تو... خجالت بکش! تا کی می خوای دروغ بگی؟ من داشتم با تلفن صحبت می کردم. تا سوسن خانم می خواست جوابش را بدهد؛ شهاب به حرف آمد ـــ این حرفا چیه زن عمو... مهیا خانم از من اجازه گرفتند که بیان تو اتاقم با تلفن صحبت کنند. سوسن خانم که بدجور ضایع شده بود؛ بدون حرفی اتاق را ترک کرد. مهیا با تعجب به شهاب که در حال گشتن در قفسه اش بود نگاهی کرد. ـــ چـ...چرا دروغ گفتید؟! ــــ دروغ نگفتم، فقط اگر این چیز رو بهشون نمی گفتم؛ ول کن این قضیه نبودند. مهیا سری تکان داد. ـــ ببخشید، بدون اجازه اومدم تو اتاقتون! من فقط می خواستم با تلفن صحبت کنم. حواسم نبود که وارد اتاق شما شدم. فکر... شهاب نگذاشت مهیا ادامه بدهد. ــــ نه مشکلی نیست. راحت باشید. من دنبال پرونده ای می گشتم، که پیداش کردم. الان میرم، شما راحت با تلفن صحبت کنید. غیر از صدای جابه جایی کتاب ها و پرونده ها، صدای دیگری در اتاق نبود. مهیا نمی دانست، که چرا استرس گرفته بود. کف دست هایش شروع به عرق کردن، کرده بود. نمی دانست سوالش را بپرسد، یا نه؟! لبانش را تر کرد و گفت: ــــ میشه یه سوال بپرسم؟! شهاب که در حال جابه جا کردن کتاب هایش بود؛ گفت: ــــ بله بفرمایید. ــــ این عکس! همون دوستتون هستند، که شهید شدند؟! شهاب دست هایش از کار ایستادند...به طرف مهیا برگشت. ـــ شم،ا از کجا میدونید؟! مهیا که تحمل نگاه سنگین شهاب را نداشت، سرش را پایین انداخت. ــــ اون روز که چفیه را به من دادید؛ مریم برایم تعریف کرد. شهاب با خود می گفت، که آن مهیای گستاخ که در خیابان با آن وضع دعوایم می کرد کجا(!)؛ و این مهیای محجبه با این رفتار آرام کجا! به طرف عکس رفت... و از روی پاتختی عکس را برداشت. ــــ آره... این مسعوده... دوست صمیمیم! برام مثل برادر نداشتم، بود. ولی حضرت زینب(س) طلبیده بودش... اون رفت و من جا موندم... مهیا از شنیدن این حرف، دلش به درد آمد. ــــ یعنی چی جاموندید؟! شهاب، نگاهی به عکس انداخت. مهیا احساس می کرد، که شهاب در گذشته سیر می کند... ـــ این عملیات، به عهده ما دو تا بود، نقشه لو رفته بود... محاصره شده بودیم... اوضاع خیلی بد بود... مهماتمون هم روبه اتمام بود... مسعود هم با یکی از بچه ها مجروح شده بودند! شهاب نفس عمیقی کشید. مهیا احساس می کرد، شهاب از یادآوری آن روز عذاب می کشید! ــــ می خواستم اول اون رو از اونجا دور کنم، اما قبول نکرد. گفت: اول بچه ها... بعد از اینکه یکی از بچه ها رو از اونجا دور کردم تا برگشتم که مسعود رو هم بیارم، اونجا دست دشمن افتاده بود. مهیا، دستش را جلوی دهانش گرفت؛ و قطره ی اشکی، از چشمانش، بر گونه اش سرازیر شد. ـــ یعنی اون... ــــ بله! پیکرش هنوز برنگشته! شهاب عکس کوچکی از یک پسر بچه را از گوشه ی قاب عکس برداشت. ــــ اینم امیر علی پسرشه... مهیا نالید: ـــ متاهل بود؟! شهاب سری تکان داد. ــــ وای خدای من... مهیا روی صندلی، کنار میز کار شهاب، نشست. شهاب، دستی به صورتش کشید. بیش از حد، کنار مهیا مانده بود. نباید پیشش می ماند و با او آنقدر حرف می زد. خودش هم نمی دانست چرا این حرف ها را به مهیا می گفت؟؟! دستی به صورتش کشید... و از جایش بلند شد. ـــــ من دیگه برم، که شما راحت باشید. شهاب به سمت در رفت، که با صدای مهیا ایستاد. ـــ ببخشید... نمی خواستم با یادآوری گذشته، ناراحت بشید. ــــ نه... نه... مشکلی نیست! شهاب از اتاق خارج شد. ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓سوال: 🔰اگر در حال خواندن نماز باشیم و کسي صلوات بفرستد آيا بايد ما نيز نماز خود را قطع کرده و بفرستیم و سپس ادامه نمازم را بخوانیم؟ ✍پاسخ: ✅هر وقت انسان اسم مبارك حضرت رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم مانند محمد و احمد يا لقب و كنيه آن جناب را مثل مصطفی و ابوالقاسم بگويد يا بشنود اگر چه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد. ~~~⚜🍃🍁🍃⚜~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🍁 🍃 ⚜🍃 🍃⚜ 🍃 🍁🍃⚜🍃⚜🍃⚜🍃🍁
تعداد درهای بهشت ‼️ ❓سوال: 🔰بهشت چند در دارد و هرکدام مخصوص چه کساني است؟ ✍پاسخ: ✅امام علی(علیه السلام) فرموده است: بهشت دارای هشت در است:دری ات که از آن پیامبران و صدّیقان وارد می شوند؛ دری ات که شهدا و صالحان از آن وارد می شوند؛1 از پنج در دیگر شیعیان و دوستداران ما وارد می شوند،و از در آخر،سایر مسلمانانی که به یگانگی خدا عقیده دارند و در دل آنان ذرّه ای از بغض و کینه نسبت به ما اهل بیت(ع) وجود ندارد.2 با توجّه به این که ، به دلایل مختلفی برای ما ثابت شده است که بهشت و جهنّم هم اکنون در گستره جهان هستی وجود دارند، پیامبر(ص) هم فرموده است:«وقتی جبرئیل مرا به آسمان عروج داد، بهشت و نعمت های آن و جهنم و عذاب های آن را مشاهده کردم…جبرئیل به من گفت: آن چه را بر درهای بهشت نوشته شده بخوانم.بر در اوّل نوشته شده بود: لاإله الاّ اللّه، محمّدَُ رسول اللّه، علی ولی اللّه، هر کاری راهی دارد و راه زندگی چهار چیز است: قناعت و صرفه جویی؛ حق گویی؛ خودداری از کینه ورزیدن و همنشینی با نیکان. بردر دوم نوشته شده بود:لااله الاّاللّه… هر کاری راهی دارد، و راه خوشحالی در آخرت چهار چیز است: دست نوازش بر یتمیان کشیدن، مهربانی با بی سرپرستان، کوشش برای رفع گرفتاری های اهل ایمان و دلجویی از فقیران و تهی دستان. بر در سوم نوشته شده بود: لا اللّه الاّ اللّه… هر کاری راهی دارد و راه سلامتی در دنیا چهار چیز است: کم حرف زدن، کم خوابیدن، کم راه رفتن و کم خوردن. بر در چهارم نوشته شده بود: لا اله الاّ اللّه… هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، باید میهمان خویش را احترام کند. هر کس به خدا و قیامت ایمان دارد، باید همسایه خود را اکرام نماید، هر کس به خدا و قیامت ایمان دارد، باید پدر و مادر خود را احترام کند، و هر کس به خدا و قیامت عقیده دارد، یا سخن حق بگوید، یا ساکت بماند. بردر پنجم، بعد از شهادت به یگانگی خدا و نبّوت پیامبر(ص) و امامت علی(ع) نوشته شده بود: هر کس می خواهد به او ظلم نشود، به دیگران ظلم نکند؛ هر کس که می خواهد ناسزا نشنود،ناسزا نگوید؛ هر کس که می خواهدخوار نشود، کسی را ذلیل نکند و هر کس که می خواهد در دنیا و آخرت به ریسمان محکمی چنگ بزند، به وحدانیت خدا و نبّّوت پیغمبر(ص) و امامت علی(ع) اقرار کند. بر در ششم، بعد از اقرار های سه گانه فوق، نوشته شده بود: هر کس که می خواهد قبرش فراخ باشد، مسجد بسازد؛هر کس که می خواهد جانوران زیر زمین بدن او را نخورند، در مسجد ها زیاد بماند؛ هر کس که می خواهد بدن او در قبر تر و تازه بماند، مسجد را جارو کند و هرکس که می خواهد خانه خود را در بهشت ببیند، مسجدها را با فرش بپوشاند. بر در هفتم، پس از آن اقرارها نوشته بود: نورانیت و روشنایی قلب در چهار چیز است: عیادت بیمار، تشییع جنازه، تهیه کفن برای دیگران، و قرض دادن به افراد. بر در هشتم ، نوشته شده بود: هر کس که می خواهد از این درها وارد بهشت شود، باید دارای چهار خصلت باشد: سخاوت مندی و بزرگواری، خوش خلقی و اخلاق خوب، صدقه دادن، و خودداری از اذیت و آزار بندگان خدا.3 1. اشاره به ایه 69 سوره نساء:…من النبین والصّدیقین والشّهداء والصالحین…. 2. الخصال، ص 408؛ بحارالانور، ج 8، ص 39. 3. معالم الزلفی،ص 419؛ بحارالانوار، ج 8، ص 144. ~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌸 🍃 🌟🍃 🍃🌺🍃 🌸🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌸