اى بهترين درخواست شده، و اى بهترين عطا كننده، مرا و عيالم را از فضلت روزى بخش، به درستى كه تو صاحب فضل بزرگى هستى
#داستان_دنباله_دار
#عاشقانه_ای_برای_تو
#قسمت_پانزدهم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: دست های خالی
توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ... رفت زنگ در رو زد ... یه خانم چادری اومد دم در ... چند دقیقه با هم صحبت کردند ... و بعد اون خانم برگشت داخل ... .
دل توی دلم نبود ... داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ... هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ... توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ... .
انگلیسی بلد بود ... خیلی روان و راحت صحبت می کرد ... بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیرایرانی ... راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ...
چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ... .
اونجا همه خانم بودند ... هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ... همه راحت و بی حجاب تردد می کردند ... اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ... .
حس فوق العاده ای بود ... مهمان نواز و خون گرم ... طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ... .
مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ... چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ... یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد
... حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت ... .
سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ... نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ... علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... .
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... .
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#حتما_بخونید_و_از_دستش_ندید
#فوقالعاده
#روزیکهشهیدبهشتیشهیدباهنرراعصبانیکرد
سال 56 با آقای بهشتی در مشهد بودیم ...به اتفاق خانواده، خانهای را گرفته بودیم و در آنجا بودیم. شهید باهنر به منزل ما در مشهد آمدند، گفتند آقای بهشتی هستند؟ گفتم بله. شهید باهنر وقتی آقای بهشتی را دیدند گفتند: دوستان به من گفتهاند که شما در مشهد هستید و من هم آمدهام تا همراه شما به جلسه دوستانه برویم.
آقای بهشتی تقویم خود را درآوردند و گفتند: فردا ساعت 8 خوب است؟ من به آقای بهشتی گفتم مگر الان چه برنامهای دارید؟ گفت: قول دادهام خانم و بچهها را به پارک ببرم.!
آقای باهنر با شنیدن این جمله از عصبانیت رنگ صورتشان قرمز شد. شهید باهنر گفت: ما دوستان کنار هم جمع شدهایم و شما خانم و بچهها را میخواهید به پارک ببرید؟ شهید بهشتی گفت: همین که گفتم.
شهید باهنر گفت: آقای اژهآی (یعنی من=داماد شهیدبهشتی) خانواده را ببرند. شهید بهشتی گفت: من قول دادهام که خودم آنها را به پارک ببرم.
فردای آن روز که به جلسه رفتند شهید باهنر و آیتالله مهدوی کنی به آقای بهشتی گفتند ما دوستان بعد از آزادی از زندان دور هم جمع شدهایم و حال شما خانواده خود را به پارک میبرید؟
آقای بهشتی فرمودند: دوستان، مگر قرار نیست که ما میخواهیم یک انقلاب کنیم؟ در این انقلاب وعدههایی به مردم میدهیم، اگر نتوانیم به وعدهای که به همسر و بچههایمان میدهیم عمل کنیم، آنوقت چطور میخواهید به وعدههای فراگیر ملی عمل کنیم؟ من این را از اصول اساسی انقلاب میدانم که حتی اگر به کودکمان هم قولی را دادیم در هیچ شرایطی آن قول را زیرپایمان نگذاریم. البته وقتی که قول میدهیم ابتدا فکر کنیم این قول عملی و مناسب هست یا خیر؟!!
~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🍃
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌿🌸🍃🌿
#لاف_عشق
در حدود دویست سال پیش جمعی از صالحین در نجف جمع بودند، روزی با خودشان نشستند و گفتند: چرا امام نمی آید؟ در صورتی که ما بیش از ٣١٣ نفر که او لازم دارد هستیم.
تصمیم گرفتند از بین خودشان یک نفر را که به تایید همه، خوبترین شان هست، انتخاب کنند تا با اعتکاف در مسجد کوفه یا سهله، از خود امام بخواهد که راز تاخیر در ظهور را بیان بفرمایند.
او هم رفت و بعد دو سه روز برگشت و ماجرا را اینگونه تعریف کرد: وقتی از نجف بیرون رفتم با کمال تعجب دیدم شهری بسیار آباد در مقابل من ظاهر شد. جلو رفتم و پرسیدم اینجا کجاست؟ گفتند این شهر صاحب الزمان(عج) است. بسیار خوشحال شدم و تقاضای ملاقات کردم، گفتند حضرت فرموده اند: شما فعلا خسته ای، برو فلان خانه، آنجا مرد بزرگی هست، ما دختر او را برای شما تزویج کردیم، آنجا باش و هر وقت احضار کردیم بیا.
به آن خانه رفتم، از من خیلی پذیرایی کردند و آن دختر را به اتاق من آوردند، هنوز ننشسته بودم که ماموری آمد و گفت: امام میفرمایند بیا! میخواهیم قیام کنیم و شما را به جایی بفرستیم.
گفتم به امام بگو امشب را صبر کنید، من امشب نمی آیم! تا این را گفتم، دیدم هیچ خبری نیست، نه شهری هست، نه خانه ای و نه عروسی.! من هستم و صحرای نجف...
📚 میر مهر، صفحه ٣١١
~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🍃
🌸🍃
🍃🌺🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
haeri shirazi tarbiat shokr.mp3
936.3K
🔉 بشنونید
تربیت بر اساس «شکر»
آیت الله حائری شیرازی (رحمت الله علیه)
~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
داستانی زیبا
رضا سگه؛یه لات بود تو مشهد.
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن
که دید یه ماشین با آرم ستاد جنگهای نامنظم داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت:
فکر کردی خیلی مردی؟!ῦ
رضا گفت: برو بچه ها که اینجور میگن.....!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش برخورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین
و گفتن: این کیه آوردی جبهه؟!ῦ
رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!)
اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه یه دفعه سرش داد زد:
آهای کچل با تو ام.....
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد
و گفت:بله عزیزم!
چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟ῦ
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران:آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!ῦ
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟!کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران:چرا؟!
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....!
یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه
بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی
ولی اون بهت خوبی می کرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده
و منم بهش بگم بله عزیزم.....!
تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم
رضا جا خورد!....
رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت،زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت:یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.
سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......!
"خاطرات شهیــد مـُصطفی چـمـران"
~~~🔸🍃💐🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💐
🍃
💐🍃
🍃💐 🍃
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐
عمرکشون یا شیعه کشون!"
به بهانه نزدیکی به ۹ ربیع الاول
🔹و قِیلَ لِلصَّادِقِ- عَلَیْهِ السَّلَامُ: «یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّا نَرَى فِی الْمَسْجِدِ رَجُلًا یُعْلِنُ بِسَبِّ أَعْدَائِکُمْ وَ یُسَمِّیهِمْ. فَقَالَ: «مَا لَهُ- لَعَنَهُ اللَّهُ- یَعْرِضُ بِنَا»
بخدمت حضرت صادق (علیه السّلام) عرض شد که: یا ابن رسول اللَّه ما مىبینیم در مسجد مردى را که فاش دشنام به دشمنان شما میدهد و نامشان میبرد، آن حضرت فرمود: چه مرض دارد خدا لعنتش کند ما را در معرض اذیت میاندازد.
📚منبع: اعتقادات الإمامیه (للصدوق)، ص: ۱۰۷
🔸داستانک:
حضرت آیت الله العظمی مظاهری می فرمودند: روزی در هنگام درس استاد ما آیت الله مرعشی نجفی خاطره ای بیان کردند که:
🔻پدر من از علمای نجف بوده یک شاگرد سنی داشت، این فرد میخواست برود کردستان و کرمانشاه، با پدر من خداحافظی کرد و رفت، پدر من آمد ایران و رفت مشهد، در زمان برگشت قافله ما غروب به کرمانشاه رسید، من خیلی وحشت کردم که حالا چه میشود، آن وقت وضع کرمانشاه و وضع کردستان به خاطر شیعه و سنیگری خیلی بد بود، ناگهان آن شاگرد من پیدا شد، خیلی با من گرم گرفت و بالاخره با زور و رودربایستی من را خانه برد خیلی هم خدمت کرد به من، بعد آخر شب به من گفت: آقا ما یک جلسهای داریم شما بیاید برویم توی این جلسه، گفتم میآیم،
خلاصه مرا بردند توی آن جلسه، وقتی نشستم توی جلسه، دیدم این سبیل گُندهها، سبیل کشیدهها میآیند، تعجب کردم، چه خبر است، یک وقت مَنقَلی پر از آتش که آتش زغالی که اَلُو داشت، اینرا هم آوردند، یک مجمع را هم آوردند گذاشتند روی این آتشها، روی این منقل.
من تعجب کردم، ترس هم منرا گرفته بود که اینها چه کار میخواهند بکنند، یکوقت دیدم یک جوانی زیر غُل و زنجیر، قیافهای شبیه مردم همدان داشت، آوردند.😔
🔷یک سفره چرمی هم پَهْن کردند، او را نشاندند روی سفره چرمی و کسی با یک ضربت گردنش را زد، آن مجمع که داغ بود گذاشتند روی گردن اینکه خون بیرون نیاید، غُل و زنجیرها را هم باز کردند این هی دست و پا میزد اینها هم قاه قاه میخندیدند. من غش کردم.
بالاخره قضیه تمام شد و من در حال غش بودم، کمکم مَرا به هوش آوردند اما آن موقعی که نزدیک بود به هوش بیایم میدیدم با هم زمزمه دارند، این شیعه است اینرا هم بیاورید دومیاش باشد، آن طلبه میگفت: نه بابا من درس پیش ایشان خواندم، این از آن سنیهای داغ است معلم من بوده،
🔶 بالاخره من را نجات داد، آمدیم خانه، وقتی من حال آمدم، این طلبه به من گفت: آقا من سنی هستم، اما مُرید شما هستم، میدانید شما را خیلی دوست دارم، نمیخواستم ناراحتتان کنم، اما بُردم آنجا یک پیام بدهید به علمای نجف و پیام این، که شما عُمَرکُشون کنید ما هم اینجور میکنیم،
🔷ما رسممان است یک شیعه را یک جایی پیدا میکنیم زندانیاش میکنیم غُل و زنجیر میکنیم تا شب چهارشنبه، شب چهارشنبه همه ما جمع میشویم برای رضایت خدا، قربه الی الله اینرا میآوریم و این بلا را به سرش میآوریم که تو دیدی.
📚منبع: درس اخلاق آیت الله مظاهری در تاریخ ۲۳ فروردین ۸۵٫ شماره درس ۳۰۰
#نهم_ربیع_الاول
~~~⚜🍃🍁🍃⚜~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🍁
🍃
⚜🍃
🍃⚜ 🍃
🍁🍃⚜🍃⚜🍃⚜🍃🍁
👇#خانم ها_بدانند
👈اگر اقتدار همسرت را بشکنی،
🆘 او یا دچار افسردگی می شود و یا پرخاشگر می شود.
🆔نشانه افسردگی
- به کارها اهمیتی نمیدهد
- بی هدف تلویزیون نگاه میکند
- در کارها دخالتی نمی کند
- در منزل نشاط ندارد
- گفتگو و بحث نمیکند، و...
🆔نشانه پرخاشگری
- به کوچکترین مسائل اعتراض میکند
- مخالفتهایش زیاد است
در هرصورت ، شما خانم محترم، با ازبین بردن اقتدار مرد خود عملا زندگی خود و زندگی آینده فررندان را از بین برده اید 😵
#اقتدار
~~~🔹☘🌺☘🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌺
☘
🌺☘
☘🌺☘
🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
#دلارهای_جهنمی با چاشنی #فریب
حتما شمام این روز ها پیگیر نرخ ارز هستید و از بالا رفتن اون نگرانید، چون فکر میکنید که همه اجناس کشور داره با دلار آزاد وارد میشه!
در حالی که این یک فریب بزرگ برای افکار عمومی هست!
این قیمتایی که برای #دلار گفته میشه، مال خرید کل کشور نیست
🔴 بلکه فقط سه درصد خرید های کشور با این نرخ انجام میشه و سایر معاملات با دلار های 4200 تومنی و نهایتا 8500 تومنی انجام میشه.
⭕️ ولی خب چون سر و صدای "این سه درصد" زیاده، هر کسی که از راه میرسه و میخواد جنسش رو گرون تر بفروشه، زود تابلوی دلار آزاد رو نشون میده و میگه ببینید دلار انقدره؟ پس پول رو رد کن بیاد!!!
✅ پس دقت کنید که واقعا پایین و بالا رفتن این سه درصد اهمیت چندانی توی بازار کشور نداره
یعنی اگه فردا بگن دلار شده صد هزار تومن
عملا هیچ مشکلی برای کشور پیش نمیاد.
🔵 در این باره هم لازمه که هر یک از شما بزرگواران بشه یه #بازرس؛ هر فرشنده ی بزرگ یا کوچکی که دیدید داره قیمت اجناسش رو بی جهت گرون میکنه یا اموالی رو یه جا #احتکار کرده ،حتما گزارش بدید ( شماره 114 اطلاعات سپاه ، شماره 135 سازمان تعزیرات حکومتی)
🔴 جامعه ما باید برای #مجرمین اقتصادی نا امن بشه❗️
اگه هر نفر یه مجرم اقتصادی رو به دستگاه های مربوطه معرفی کنیم خیلی زود ریشه گرانی ها کنده خواهد شد.
🔴 ببینید آمریکایی ها 40 ساله که ما رو #تحریم کردن و تا حالا هم هر کاری که میتونستن کردن
و واقعا در زمینه تحریم بیشتر هیچ کار دیگه ای نمیتونن انجام بدن
⭕️ تنها راهی که دارن اینه که با راه انداختن #جنگ_روانی، مردم رو از آینده #بترسونن و هر طور شده مردم رو به دست خودشون ورشکست کنن!
🔴 قیمت دلار موضوع مهمی در کشور ما نیست ولی با همین موضوع غیر مهم میتونن زندگی همه ما رو جهنم کنند...
~~~🔸☘🍁☘🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🍁
☘
🍁☘
☘🍁☘
🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
نکاتی درباره واقعه عاشورا که تا به حال نشنیده اید:
‼️ابن زیاد هیچ لشگر یا سپاهی نداشت،
و از ترس جانش با لباس امام حسین وارد کوفه شد و خود را به دار الحکومه رساند.
چون احتمال داشت توسط ۱۸ هزار نفری که با مسلم بن عقیل بیعت کرده بودند کشته شود.
نکته:
ممکن است دشمن در لباس خودی و لباس روحانیت، باشد.
‼️ ابن زیاد هیچ توان نظامی نداشت ،با دو حَربه از مردم کوفه، بسیج مردمی ساخت و به جنگ امام حسین (ع) فرستاد.
⭕️حربه اول:مردم کوفه را با این دروغ که لشگر عظیمی را یزید برای جنگ و کشتن کوفیان فرستاده است ترساند که اگر حسین را نکشید،لشگر یزید شما را خواهد کشت.و مردم از ترس لشگر خیالی یزید،امام حسین(ع)را کشتند،تا عامل جنگ را از بین ببرند.
نکته:
بخاطر ترس فریب نخورید ، ترس سلاح شیطان است.
گاهی بخاطر ترس جان یا ترس از فقر مجبور میشوید بیشتر بخرید،احتکار کنید،حق را ناحق کنید،رای به نااهل بدهید،یا حتی سر امام را ببرید.
⭕️حربه دوم:ابن زیاد نخبگان و سران را با پول های نجومی خرید و آنان عوام و مردم را ترغیب به جنگ با امام کردند.
نکته:کورکورانه به دنبال خواص و سلبریتی ها حرکت نکنید و اندکی تفکر کنید. مخصوصا اگر چیزی برخلاف اعتقادات شما گفتند.
~~~🔸☘🍁☘🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🍁
☘
🍁☘
☘🍁☘
🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
💠ما خودمان فرهنگ داریم
بعد از آموزش های سخت، پایین کوه که میرسیدیم، حاج احمد خرما گرفته بود دستش،به تک تک بچه ها تعارف میکرد.
وقتی بر میداشتم، گفتم: "مرسی برادر!"
گفت: "چی گفتی؟!" فهمیدم چه اشتباهی کردم؛ اما دیگر دیر شده بود! ظرف خرما را داد دست یکی دیگه، گفت: "بخیز! "تو اون سرما، تو برف، بیست متر سینه خیز برد. دیگه توان نداشتم، ولو شدم. گفت: "باید بری." ضربه ای به پشتم زد که ... بعداً به حاج احمد گفتم به خاطر یک کلمه،
برای چی منو زدین؟ گفت: ما رژیم طاغوتی رابا فرهنگش بیرون کردیم، ما خودمون فرهنگ داریم،
زبان داریم. شما نباید نشخوارکننده کلمات اجانب باشید. به جای این حرف ها بگو خدا پدرت رو بیامرزه!"
راوی: سردار عسکری
#حاج_احمد_متوسلیان
#درس_اخلاق
~~~🔹🍀🌹🍀🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌹
🍀
🌹🍀
🍀🌸🍀
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
💎حضرت سکینه دختر امام حسین(ع) را بهتر بشناسیم
▪️حضرت سكينه (عليها السلام) دختر امام حسين (عليه السلام) 56 سال پس از واقعه كربلا، در شب پنجم ربيع الاول سال 117 ه در مدينه وفات كرد. نام اصلى وى، "آمنه" يا "اميمه" بود و مادرش رباب او را به «سكينه» ملقب ساخت.۱
مادر ايشان حضرت رباب (عليها السلام) است كه با هم در واقعه كربلا حضور داشتند، و همواره با اسرا به كوفه و شام رفتند.
وى از زنان خردمند و داناى عصر خويش بود. علاوه بر بهره مندى كامل از حُسن جمال از فضايل معنوى مانند تعبد، تدين و تقواى الهى برخوردار بود و در زمينه شعر، سخنورى و فصاحت بيان از ممتازان عصر و خانه وى هميشه مجمع ادبا، شُعرا و سخنسرايان عرب بود.2
آن حضرت، پس از واقعه كربلا به مدت 57 سال زندگى كرد. در آغاز تحت كفالت برادر بزرگوارش امام زين العابدين علیهالسلام قرار داشت تا اين كه ازدواج نمود و به خانه همسرش نقل مكان كرد. اين بانوى مكرمه، بين 67 تا 70 سال زندگى كرد و سرانجام در كمال شرافت و عفت دار فانى را وداع گفت.
درباره درگذشت اين بانوى بزرگ علوى، دو روايت نقل شده است: روايت نخست حاكى است كه وى در پنجم ربيع الاول سال 117 هجرى قمرى و در عصر خلافت هشام بن عبدالملك و در حاكميت خالد بن عبدالملك بن حارث در مدينه بدرود حيات گفت و روايت ديگر مى گويد كه وى در پنجم ربيع الاول سال 126 هجرى قمرى در مكه معظمه وفات يافت.3
به هر روى، درگذشت وى در پنجم ربيع الاول مورد اتفاق تاريخنگاران و سيرهنويسان است. در همان سالى كه حضرت سكينه سلام الله علیها وفات يافت، خواهرش حضرت فاطمه بنت الحسين علیهالسلام نيز در مدينه بدرود حيات گفت.4
📚منابع:
1. منتهى الآمال، ج 1، ص 462 و وفيات الأعيان، ج 1، ص 379.
2. اعلام النساء، ج 2، ص 202.
3. شام سرزمين خاطره ها، ص 107؛ اعلام النساء، ج 2، ص 224؛ وفيات الأعيان، ج 1، ص 378.
4. وقايع الايام، ص 206 و منتهى الآمال، ج 1، ص 463.
~~~🔹🍀🌹🍀🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌹
🍀
✨🍀
🍀🌸🍀
🌹🍀✨🍀✨🍀✨🍀🌹
🌷حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می فرمایند:🌷
🌷إنْ كُنتَ تَعمَلُ بِما أمَرناكَ و تَنتَهي عَمّا زَجَرناكَ عَنهُ فَأنتَ مِن شيعَتِنا و إلاّ فَلا؛ 🌷
🌷اگر به آنچه تو را به آن فرمان مى دهيم، عمل كنى و از آنچه برحذر مى داريم، دورى كنى، از شيعيان مايى و الاّ هرگز .🌷
📒بحار الأنوار ، ج 68 ، ص 155 .
~~~🔸🎾🌸🎾🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🎾
🎾🌸
🌸🎾🌸
🎾🌸🎾🌸🎾🌸🎾🌸🎾
#داستان_دنباله_دار
#عاشقانه_ای_برای_تو
#قسمت_شانزدهم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: اسیر و زخمی
از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورت مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ...
مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ... .
وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست داد و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ... .
هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ... .
اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ... .
بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید ... .
چند تا از دنده ها و ساعد دست راستم شکسته بود ... کتف چپم در رفته بود ... ساق چپم ترک برداشته بود ... چشم چپم از شدت ورم باز نمی شد و گوشه ابروم پاره شده بود ... .
اما توی اون حال فقط می تونستم به یه چیز فکر کنم ... امیرحسین، بارها، امروز من رو تجربه کرده بود ... اسیر، کتک خورده، زخمی و تنها ... چشم به دری که شاید باز بشه و کسی به دادت برسه ...
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
🔰اقاله
در برخی مغازهها این عبارت «جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود» را میبینید که مقابل دید مردم زدهاند، البته این حق آنهاست؛ چون معامله که صحیح انجام بگیرد، #لازم است و هیچ یک از فروشنده و مشتری حق برهم زدن معامله را ندارد.
اسلام میگوید درست است که این حق متبایعین (خزیدار و فروشنده) میباشد ولی اگر کسی از #معامله پشیمان شد، مستحب است دیگری قبول کند و این در دین ما «اقاله» نام دارد.
امام صادق علیه السلام: هر کسی که مسلمانی را در خرید و فروش #اقاله کند خداوند گناه او را در روز قیامت نادیده میگیرد.
👤 #امام_صادق علیه السلام
📚وسائل الشیعه، ج ۱۷، ص ۳۸۶
💠 #بازاریان
~~~🔹🍃🌺🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌺
🍂
🍃
🍂🍃🌺
🍃🌺🍂🍃
🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃