eitaa logo
حیات طیبه
412 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
38 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸قابل توجه مسئولین محترم 🔸 🔴 "احنف بن قیس" نقل میکند: روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم طعامهای مختلفی برای او آوردند که حتی نام برخی را نمی‌دانستم. پرسیدم: ؟ معاویه جواب داد: مرغابی است ، که شکم آن‌ را با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریخته‌‏اند. بی اختیار گریه‏‌ام گرفت. معاویه با شگفتی پرسید: ؟ گفتم: به یاد افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم. آنگاه سفره‌‏ای مُهر و موم شده آوردند. از علی پرسیدم: در این سفره چیست؟ پاسخ داد: گفتم : شما اهل سخاوت می‏‌باشید. پس چرا غذای خود را پنهان می‏‌کنید؟ علی (ع) فرمود : این کار از روی خساست نیست، بلکه می‏ترسم حسن و حسین‏، نان‌ مرا با روغن زیتون یا روغن حیوانی ، نرم و خوش طعم کنند. گفتم : مگر این کار حرام است؟ علی(ع) فرمود: نه بلکه بر لازم است در طعام خوردن، مانند مردم باشد تا فقر مردم، باعث کافر شدن آنها نگردد و هر وقت که فقر به مردم فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست. معاویه گفت: ای احنف!مردی را یادکردی که او را نمی‌توان انکار کرد. 📚الفصول العلیه ، صفحه ۵۱ 📚ینابیع الموده ، صفحه ۱۷۲ 📚اصل الشّیعه و اصُولُها ، صفحه ۶۵ علیه السلام •┈••✾•🍂🌔🍂•✾••┈• 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🌔 🍂 🌔🍂 🍂🌔🍂 🌔🍂🌔🍂🌔🍂🌔🍂🌔
✨﷽✨ ✍️رسول اکرم (ص) به حضرت علی (علیه السّلام) فرموده اند : بزرگترین مردمان در ایمان و یقین، کسانی هستند که در روزگاران آینده زندگی می کنند، پیامبرشان را ندیده اند، امام آن ها در غیبت است و فقط به سبب خواندن خطی روی کاغذ ( خواندن قرآن کریم و احادیث معصومین علیه السّلام) ایمان می آورند. 📚بحار الانوار، ج۵۲ ،ص۱۲۵ همچنين به نقل از ايشان آمده است كه (به اصحاب) فرمودند : بعد از شما قومي خواهد آمد كه پاداش هر يك از آن ها برابر پاداش پنجاه نفر از شماست. گفتند: يا رسول الله! مگر نه اين است كه ما در حضور شما در جنگ بدر و احد و حنين شركت جستيم و قرآن در ميان ما نازل شد؟حضرت فرمودند: اگر آنچه بر آن ها روي خواهد داد، بر شما روي مي داد، شما نمي توانستيد چون آن ها صبر و شكيبايي را پيشه خود سازيد. 📚منتخب الاثر، ص۵۱۵ ~~~🔸 🍂 🌺 🍂 🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🍂 🌺 🍂🍃 🍃🌺🍂 🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ زینب کبری علیها السلام قهرمان کربلا و مثل اعلای ایمان و عمل ، داستان عجیبی را از همسرش عبد اللّٰه بن جعفر به این مضمون نقل می کند که عبد اللّٰه گفت : من از سفری باز می گشتم در حال خستگی به نزدیک قریه ای رسیدم ، باغی سرسبز و خرّم در بیرون آن قریه بود ، پیش خود گفتم بروم از صاحب باغ اجازه بگیرم تا اندک زمانی از خستگی راه بیاسایم . کنار در ایستادم و سلام کردم ، غلام سیاه نزدیک من آمد و با محبت مرا به درون باغ دعوت کرد ، من بدون این که خود را معرفی کنم وارد باغ شدم . او گفت : من مالک باغ نیستم ، مالک باغ در قریه است ولی این اجازه را دارم که عزیزی چون شما را بپذیرم . میان باغ رفتم و نقطه ای را برای استراحت در نظر گرفتم ، نزدیک ظهر بود ، غلام سفره نانش را باز کرد ، تا خواست بسم اللّٰه بگوید و لقمه اوّل را از سفره بردارد ، سگی وارد باغ شد ، از خوردن باز ایستاد ، در چهره سگ دقت کرد ، او را گرسنه یافت ، یک قرص نان نزد سگ گذاشت و سگ هم با حرص هرچه تمام تر خورد ، قرص دوم و سوم را هم به سگ داد ، وقتی خیالش از سیر شدن سگ آسوده شد ، سفره خالی را جمع کرد و در گوشه ای گذاشت . به او گفتم : خود غذا نمی خوری ؟ گفت : ندارم ، جیره ام در روز همین سه قرص نان است . گفتم : چرا همه آن را به این سگ دادی ؟ گفت : قریه ما سگ ندارد ، این سگ از جای دیگر به این باغ آمد و معلوم بود خیلی گرسنه است و من تحمل گرسنگی این مهمان ناخوانده زبان بسته را نداشتم . گفتم : پس با گرسنگی خود چه می کنی ؟ گفت : با صبر و حوصله روز را به شب می آورم ! عبد اللّٰه گفت : من از کرامت و اخلاق و مهرورزی و برخوردش با سگی که از جای دیگر آمده بود شگفت زده شدم ، پس از استراحت به قریه رفتم و سراغ صاحب باغ را گرفتم . وقتی او را یافتم خود را معرفی کردم که من عبد اللّٰه بن جعفر داماد امیر المؤمنین(ع) هستم . گفت : فدای قدمت ، و به من اصرار ورزید که به خانه اش بروم . گفتم : مسافرم و برای رفتن عجله دارم ، آمده ام باغ تو را بخرم . گفت : شما که زندگی و کارت در مدینه است ، این باغ را برای چه می خواهی ؟ جریان را به او گفتم و پس از اصرار زیاد باغ را خریدم . گفتم : غلام را هم به من بفروش . غلام را هم فروخت . به باغ برگشتم و به غلام گفتم : تو را و باغ را از مالکت خریدم و تو را در راه خدا آزاد کردم و باغ را نیز به تو بخشیدم ! : 📚مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان ۱۷۲ ~~~🔸 🍂 🌺 🍂 🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🍂 🌺 🍂🍃 🍃🌺🍂 🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌺 یادداشت دکتر سیدرضا حسینی ، استاد عملیات روانی دانشگاه عالی دفاع ملی 1 کرونا، بیوتروریسم افکار عمومی در قالب جنگ شناختی یادداشت زیر را سعی کرده ام به ساده ترین زبان بنویسم تا برای هر قشر از مردم ایران قابل فهم باشد. سوال : عملیات بیوتروریسم افکار عمومی که در قالب جنگ شناختی با برچسب کرونا امروزه در جامعه ایرانی روز به روز خودش را بهتر و بیشتر و موثرتر و خطرناک نشان میدهد چیست؟ سوال دوم : بیوتروریسم یعنی چه ؟ مگر میشود افکار عمومی را با روش بیولوژیک ترور کرد و تحت تاثیر قرار داد ؟ ‏ ‏ سوال سوم : معنا و مفهوم جنگ شناختی چیست ؟ ارتباطش با کرونا و بیوتروریسم چیست ؟ ‏ ‏ بسته ی اول : بیوتروریسم نوعی روش تروریستی است که در آن به جای استفاده از سلاح های سرد و گرم از سلاح های ویروسی و میکروبی استفاده میشود ، مثل همین کرونایی که امروز در کشور داریم ، یک نوع بیوتروریسم ملی است یعنی سلامت جسمی یک ملت را تحت هجوم یک میکروب یا ویروس قرار می دهند حالا چطور میشود افکار عمومی تحت تاثیر یک میکروب یا ویروس قرار بگیرند ؟ چون بیوترور خاص بدن است ، نه ذهن و فکر. ‏ تا اینجای کار فعلا فهمیدیم که بیوتروریسم چیست بسته ی دوم : جنگ شناختی یعنی چه ؟ جنگ شناختی مدرن ترین جنگ روز دنیاست که در آن به جای اینکه جسم و بدن انسان ها ترور و کشته شود فکر و ذهن و اعتقادات و باورهای آن‌ها مورد هجمه واقع می‌شود تا جایی که تمام افکار و اعتقادات و باورهای مردم را به طور کامل ترور کند و از بین ببرد و در نهایت باورهای جدید مطلوب خودش را به افکار عمومی مردم تلقین و تزریق نماید. یعنی چه؟ به زبان ساده تر اگر بخواهم عرض کنم ، یعنی اینکه یک ملتی تا چند روز پیش یک باوری و یک اعتقادی داشتند ولی به وسیله یک هجومی که در قالب جنگ شناختی روی آنها اجرا میشود این باور بدون شلیک شدن گلوله ای و ریخته شدن خونی از بین میرود و اعتقاد متضاد قبلی جای آن را می‌گیرد و دشمن به هدف خود می‌رسد که به این نوع مبارزه می‌گویند جنگ شناختی . ‏ بسته ی سوم : این سلاح میکروبی که ما با نام بیوتروریسم از آن نام بردیم چگونه می تواند بر روی افکار عمومی تاثیر بگذارد ؟ حمله ای که امروز دشمنان ایران یا دشمنان اسلام شروع کرده اند یک جنگ تلفیقی است از نوع بیوتروریسم و جنگ شناختی : یعنی اینکه با استفاده از سلاح میکروبی و ویروسی در قالب جنگ شناختی ، افکار عمومی مردم را در حال ترور و از بین بردن قرار داده است برای اینکه بهتر به معنی و مفهوم این ترکیب برسیم لطفاً متن زیر را که بر اساس یک ماجرای واقعی است با دقت مطالعه کنید: مایکل دانشجوی رشته پزشکی در یکی از شهرهای مرکزی استرالیا بود.او در سال ۱۹۶۱ برای انجام یک تحقیق دانشجویی به سیدنی مسافرت کرد .بعد از چند روز وقتی که میخواست به شهر خود برگردد متوجه شد که برای خرید بلیط پول کافی ندارد. بنابر این تصمیم گرفت که به صورت مخفیانه سوار قطار شود. منتظر شد و دقیقاً در لحظه حرکت قطار داخل یکی از واگنهای باری پرید و بدون معطلی درب واگن را بست تا کسی از حضورش باخبر نشود .بعد از حرکت قطار و بعد از اینکه چشمهایش به تاریکی داخل واگن عادت کرد متوجه شد که داخل یکی از سردخانه های مخصوص حمل گوشت قرار دارد. ترس تمام وجودش را فرا گرفت.هرچه سعی کرد نتوانست در را باز کند و صدای فریاد او را هم کسی نمی شنید. کمی فکر کرد و بعد تصمیم خود را گرفت. او دیگر مجاب شده بود که در این واگن خواهد مرد.بنابراین از آنجا که یک دانشجوی پزشکی بود تصمیم گرفت به عنوان آخرین کار زندگیش گامی در راه پیشرفت علم پزشکی بردارد و مراحل یخ زدگی یک انسان را تا جایی که توان داشت بنویسد. چند ساعت بعد وقتی کارگران راه آهن درب واگن سردخانه را باز کردند با جسد پسری جوان در حالی که کاملاً منجمد و بیجان بود مواجه شدند.همگی از این اتفاق کاملاً در شگفت بودند چون در تمام این مدت سردخانه خاموش بوده و دمای داخل آن ۱۵ درجه بالای صفر بوده است. بعد هم که نوشته های او توسط دانشمندن مطالعه شد همگی با کمال تعجب متوجه شدند که این جوان در دمای ۱۵درجه بالای صفر تمام مراحل یخزدگی را دقیقاً تجربه کرده است .
دقیقاً مردم ایران مثل همین دانشجوی استرالیایی درون واگنی به اسم کرونا قرار گرفته اند در حالی که واگن خاموش است ولی مردم در حال منجمد شدن هستند . کرونایی که از طریق سلاح جنگ شناختی یعنی رسانه ها وارد ایران شده ، باعث شده که همه در خانه هایشان قرنطینه بمانند که مبادا به این بیماری مبتلا شوند و این ترس را دارند که اگر به این بیماری مبتلا شدند خواهند مرد ، غافل از آنکه واگن کرونا خاموش است ، ولی چون ترس از کرونا در افکار عمومی مردم ایران به یک شناخت و باور تبدیل شده این افکار عمومی تحت یک بیوتروریسم قرار می‌گیرد یعنی این که شاید خیلی از کسانی که مبتلا به این بیماری شدند اصلاً همچین بیماری نداشته باشن د ، ولی چون ترس از کرونا به یک باور تبدیل شده مثل باور دانشجو به واگن سردخانه بدن آنها دقیقا مانند داستان فوق واکنش هایی مثل مبتلایان به ویروس کرونا از خود نشان می دهد . حالا اینجا یک سوال به وجود می آید که چطور وزارت بهداشت و این همه دکتر ومتخصص و فلان و فلان به این موضوع پی نبرده اند خیلی واضح است ، نباید از وزارتخانه یک دولت لیبرال که از ابتدای آغاز کارش در حال از بین بردن اعتماد و باور های مردم بوده چیزی غیر از این انتظار داشته باشیم . شاید یک روزی ،ده سال دیگر یا ۲۰ سال دیگر یک اسنودنی (جاسوس آمریکایی که به روسیه فرار کرد و اسراری را فاش کرد ) پیدا شود و فاش کند این موضوع را که کرونا یک بیوتروریسم شناختی بود که با سلاح رسانه تلقینی را در افکار عمومی مردم به وجود می آورد که دقیقاً مانند آن دانشجوی استرالیایی بدن آنها بدون آنکه که در دمای زیر صفر درجه قرار بگیرد منجمد شود و با تلقین و ترس تبدیل شده به باور و اعتقاد ، خودشان را مبتلا به ویروس کرونا کنند . یعنی در واقع ویروسی در بدن آنها نبود ولی از بس ترس مبتلاشدن به کرونا را داشتند ، بدن هایشان علائم و عکس العمل هایی مثل همان چیزهایی که در مورد مبتلایان به کرونا گفته بودند ،نشان میداد. ~~~🔸 🍂 🌺 🍂 🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨ 🌺 یادداشت دکتر سیدرضا حسینی ، استاد عملیات روانی دانشگاه عالی دفاع ملی 2 بسته ی نهایی: تازه همه اینها که بیان کردم مرحله اول از بیوتروریسم افکار عمومی در قالب جنگ شناختی است و چیزی که از آن خیلی خیلی ترسناک تر است بهره‌برداری‌های سیاسی است که بعد از از بین رفتن این ویروس واهی در ایران به وقوع خواهد پیوست. شما فرض کنید پانزدهم فروردین امریکا واکسن این ویروس را کشف کند و این ویروس را با اشتیاق تمام به صورت خیلی دوستانه به مردم تمام دنیا به خصوص مردم ایران هدیه دهد ، شاید هیچ پولی هم نگیرد به خاطر این واکسن ، شاید هم پول هنگفتی بگیرد و به اقتصاد امریکا کمک بکند به هر حال چه پول بگیرد چه پول نگیرد ، امریکا با این کار دقیقاً فیلم های هالیوودی که ما از بچگی تماشا کرده ایم را در اذهان ما زنده خواهد کرد . ‏ امریکا تبدیل خواهد شد به ناجی دنیا ‏مردم دنیا در حال مردن بودند بر اثر بیماری کرونا یی که از چین پخش شد و ایران آن را در خاورمیانه پخش کرد ولی امریکا واکسن آن را درست کرد و به شکل رایگان در کل دنیا توزیع کرد ‏بعد از این قضیه شما چه انتظاری خواهید داشت از مردم و جوانان و حتی نسل بعدی این کشور که دوباره مثل قبل از کرونا ، فریاد مرگ بر آمریکا را سر دهند . ‏نه تنها آمریکا دیگر دشمن ما نخواهد بود بلکه ناجی مردم ایران شناخته خواهد شد ‏فاز دوم عملیات پخش واکسن کرونا واکسنی که از امریکا به ایران ارسال خواهد شد دقیقاً روی کروموزوم مقدس (holy chromosome) که یکی از ۲۴ کروموزوم ژنهای هر انسان می باشد تاثیر منفی خواهد گذاشت.( کروموزوم مقدس همان کروموزومی است که گرایش انسان به مسائل الهی و دینی را مشخص و تعیین می‌کند که انسان چه اندازه خداوند و مسائل الهی و دینی گرایش داشته باشد) ‏و با تاثیر منفی این واکسن بر روی این کروموزوم نباید انتظار داشته باشیم که نسل بعدی بچه های سرزمین ایران تمایلی به مسائل دینی و الهی خواهند داشت ، به همین راحتی نسل بعدی ایران را از موضوعاتی مثل جهاد و شهادت و ظلم ستیزی و امام حسین و غیره و غیره کاملاً بی علاقه خواهند کرد. یعنی امریکا بدون اینکه موشکی به ایران بزند بدون اینکه گلوله ای از سلاح هایش به سمت ایران بیرون بیاید شعار مرگ بر امریکا را از آنها می‌گیرد و محبتش را در دل های مردم ایران جای می دهد و خودش را ناجی ایران معرفی می‌کند و در نهایت برای نسل بعدی ایران هم نه دینی قرار می‌دهد و نه اعتقاداتی که دوباره گفتمان مدافعان حرمی را بیافریند. آینده چه خواهد شد : مطالبی که در بالا گفته شد ، همه آنها را بر روی کاغذ می توان نوشت و معادلاتی است که امریکا ۴۱ سال است با استفاده از آنها با ایران مقابله و مبارزه می‌کند ولی از آنجایی که ما اعتقاد به قرآن و خداوند داریم انشاءالله اگر ما مردم ایران معتقد و مجری آیه ی ( ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم ) باشیم ان شاالله خداوند آیه (و مکرو و مکرالله و الله خیرالماکرین ) را مثل همیشه برای مملکت ایران و مردم ایران عنایت میفرماید و دوباره مکر دشمنان ایران به خودشان بازمیگردد انشالله والسلام علی من اتبع الهدی سیدرضا حسینی استاد رشته عملیات روانی دانشگاه عالی دفاع ملی ~~~🔸 🍂 🌺 🍂 🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌺 داستان زیر طولانی است ولی ارزش خوندن دارد علی رستمی اهل زنجان هستم تابستان 96 بود با خانواده چهار نفری ام به سوی بندر چابهار در حرکت بودیم. هوا بشدت گرم بود کولر خودرو ام و مایعات نوشیدنی سرد گرما را از ما دور نمی‌کرد. ساعت 2 بعدازظهر بود در مسیر ایرانشهر به چابهار از مسیر جاده نیکشهر در حرکت بودیم به درجه هواسنج خودرو ام که نگاه کردم دیدم 58 درجه گرما هست . وقتی در مسیر راه به کف جاده و بدنه اتومبیلم نگاه میکردم بخار وحشتناک می‌دیدم بلند میشود آنچنان که گویا کوره ای در زیر زمین در حال جوشیدن است‌یا بهتر بگویم پنجره ای از جهنم در این سرزمین باز شده است. پسر کوچکم رضا از شدت گرما سرخ شده بود و در چهره همسرم نگرانی را می‌دیدم اما از اینکه بچه ها نگران نباشند مادرشان خونسردی خود را حفظ کرده بود. در مسیر نیکشهر اطراف روستای پیپ، خودرومان دچار نقص فنی شد در آن بیابان نه آبادی درست حسابی بود و نه تعمیرگاه و لوازم یدکی و ده ها یا بیش از صد کیلومتر از شهر دور بودیم . کنار جاده هوای بسیارگرم در آن بیابان بلاتکلیف کاپوت خودرو ام را بالا زدم و به این طرف آن طرف می‌نگریستم نه نمایندگی خودرو بود و نه تعمیرگاه خودرو! خودروهای مسیر جاده با سرعت بالا در حرکت بودند بچه هایم داخل ماشین به خودشان باد می‌زدند و نگران بودند. در همین هنگام پیرزن خمیده ای تقریبا 65 تا 70 سال داشت با حدود 50 تا گوسفند از آن طرف جاده به طرف دیگر عبور میکرد. با دیدن ما به طرفمان آمد و من متوجه حرف هایش نمی‌شدم او فارسی بلد نبود و من بلوچی نمی‌دانستم. یک بطری یک نیم لیتری آب بر کولش داشت پشت بطری با گونی خاکستری پوشیده بود حدود یک لیوان آب داشت او را به طرف همسرم دراز کرد و بسوی بچه ها اشاره کرد تا به آنها آب بدهد. همسرم با دیدن آن بطری که خیلی کهنه بود و مطمئن نبودیم آن آب سالم باشد به من نگاه میکرد و از آن طرف بچه ها تشنه بودند. به همسرم گفتم کمی بهشان‌ اب بده تا گلوی بچه ها خیس شود. پیرزن اشاره میکرد ماشین تان را چه شده؟ گفتم خراب است و نیاز به تعمیر دارد اما او متوجه حرفهایم نمیشد. به ما اشاره کرد بیایید به خانه ما تا استراحت کنید و آنجا یک نفر است ماشین شما را درست میکند. از دور حدود 400 متر دو تا کپر مشاهده می‌شد به ما می‌فهماند آنجا خانه ما هست بیائید ، اما من و همسرم گفتیم ممنون مادر شما بروید ما از خودروهای مسیر راه کمک میگیریم و خودمان را به شهر می‌رسانیم . پیرزن با گوسفندانش رفت اما ما هر چه به خودروهای عبوری دست تکان می‌دادیم کسی در آن بیابان و گرمای وحشتناک حاضر نبود بایستد و به ما کمک کند. حدود 10 دقیقه گذشت دیدم یک پسر 14ساله موتور سوار از طرف کپرهای پیرزن به طرف ما آمد و ایستاد. سلام کرد و گفت چه شده ؟ گفتم خودرومان دچار نقص فنی شده . گفت اینجا امکاناتی ندارد و شما اذیت میشوید بهتر است به خانه ما بیایید و کمی استراحت کنید تا من یکی را پیدا کنم خودروتان را درست کرده و به راه خود ادامه دهید. خانمم قبول نمی‌کرد و به من اشاره میکرد میترسم شاید بلایی سر ما و بچه هایمان بیاورند و از طرفی نام بلوچستان به ذهنمان بد نقش بسته بود.‌اما گویا مجبور بودیم و راه چاره ای دیگر نداشتیم با ترس و‌دلهره قبول کردیم. عبدالله گفت موتور سواری یاد داری ؟گفتم بله. گفت با خانم و بچه ها موتور را بردارید به سوی آن کپرها بروید و من پیاده میایم با اجبار راضی مان کرد. من و همسرم با دانیال کوچلو‌ سوار موتور شدیم و مرتضی پسر 12 ساله ام با پسر بچه بلوچ پیاده به طرف کپرها رفتیم. دوتا کپر کهنه‌، تمام زندگی پیرزن بود. او یک‌ پسر و‌عروس با سه تا نوه داشت. آنجا نه حمام و‌سرویس بهداشتی بود و نه لوله کشی گاز و نه آب بهداشتی و فضای سبزی و یا امکانات دیگری! چشمه ای آب در نزدیکی آن کپرها حدود 200 متری بود با گالن از آنجا برای خود آب می آوردند. وارد کپر شدیم برای ما از مشکی که از چرم پوست گوسفند بعنوان یخچال استفاده میکردند آبی سرد و‌گورا آوردند . عبدالله با موتورش به دنبال میکانیک که اطراف آن روستا بود رفت. خدیجه پیرزن 95 ساله هر 15 دقیقه به ما سر می‌زد و می‌خندید و‌با اشاره به ما دلداری میداد و دستش را به آسمان میبرد و‌میگفت الله کریم است خیر میشود . عروس خدیجه زنی 35 ساله بنام کلثوم بود و کنار همسرم نشست فارسی را با لهجه صحبت میکرد. از کلثوم پرسیدم اینجا زندگی میکنید ؟ او با نگاه به زمین و یواش بدون اینکه به من نگاه کند خیلی کوتاه جواب هایم رامیداد . حیا،غیرت، و‌شیرزنی کلثوم از چهره اش نمایان بود . کلثوم چادری مشکی به سر داشت و‌حجابش آنچنان بود که فقط چشمانش دیده میشد. ~~~🔸 🍂 🌺 🍂 🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨ 🌺 کلثوم به همسرم گفت به کمک مادرشوهرش میرود و‌گفت نگران نباشد خودرو شما درست میشود و سه تا بادزن که با برگ نخل بافته بودند به ما داد تا خود و بچه ها را باد بزنیم. حدود یک ساعتی در آن کپر بودیم خدیجه یک آفتابه آب و ظرفی که محل شستن دست بود آورد و گفت دست هایتان را بشورید چند دقیقه بعد خدیجه و کلثوم سفره ای حصیری باز کردند ‌ و یک مرغ محلی کباب شده به همراه نان تنوری داغ و کمی پیاز آغشته به لیمو و آب خوردن برایمان آوردند خیلی شرمنده شدم گفتم چرا زحمت کشیدی ما گشنه نبودیم تازه کیک آبمیوه خوردیم . خدیجه و کلثوم به ما گفتند شما مهمان ما هستید و مهمان حبیب خداست بخورید . با باز کردن سفره و آوردن غذا خودشان از پیش ما رفتن . ما کمی نشستیم تا شاید بیایند و‌با هم غذا بخوریم اما از آمدن خدیجه و کلثوم سر سفره خبری نشد گویا تنها گذاشتن مهمان سر سفره رسمشان بود تا مهمان راحت غذایش را بخورد یا اینکه آنها زن بودند و نشستن با یک مرد غریبه نامحرم سر سفره را خوبیت نمی‌دانستند. خلاصه سیری غذا خوردیم و عبدالله هم از راه رسید و‌یک‌ میکانیک بنام خداداد همراهش بود . خواستیم با خداداد و عبدالله به طرف ماشین برویم که خدیجه به خداداد سلام و احوالپرسی کرد و‌گفت ناهار خوردی‌ خداداد گفت نخوردم مستقیم از کار آمدم. خدیجه گفت بشین برایت ناهار می آورم خداداد گفت عجله دارم ماشین مسافرها را درست کنم بعد ناهار خانه خودمان پیش زنم میروم اما خدیجه گفت عیب است وقت ناهار گشنه از خانه ما بروی و رفت کمی گوشت مرغ و‌نان و آب برای خداداد آورد و‌با هم بلوچی صحبت کردند. که من زیاد متوجه حرفهایشان نشدم. با عبدالله و‌خداداد به طرف ماشین رفتیم و‌‌ خداداد بعد از 40دقیقه توانست خودرو را درست کند و روشن کردم مبلغ 30000 تومان به خداداد دادم و خداداد گفت او را به 6 کیلومتری مغازه کوچک تعمیرگاهش در مسیر اسفالت برسانم . به عبدالله گفتم برو همسر و بچه هایم را بگو آماده باشند تا بعد از رساندن خداداد بدنبالشان بیایم. در مسیر راه با خداداد صحبت کردیم به او گفتم مردم اینجا فقیرن امکاناتی ندارند او گفت بله ما روستا نشینیم در روستا زندگی سنتی است و امکانات نسبت به شهر ضعیفه و باز هم شکرگذاریم . از خداداد درباره خدیجه و خانواده اش پرسیدم. گفت خدیجه گوسفندان مردم را به چراگاه میبرد و‌ پول ناچیزی در ماه به وی میدهند که زندگی اش را میگذراند و عبدالله نوه اش در حال تحصیل است و پدر عبدالله محمد اسلام کارگر ساده ای است که در عسلویه کارگری می‌کند و هر 6 ماه یا 1 سال به آنها سر میزند و‌3 ماهی پیششان است . گفتم یعنی این گوسفندان از خود خدیجه نیستند ؟ گفت نخیر و ادامه داد فقط به وی در قبال چوپانی ماهانه 250 هزار تومان پرداخت می‌کنند. به فکر فرو رفتم گفتم امروز برایمان مرغ کباب کرده بود. خندید و گفت ، من آنها را میشناسم اینجا بلوچ ها از هر طایفه ای همدیگر را میشناسند این مرغ ماکیان تخم گذاری بود که خدیجه از تخم مرغش برای صبحانه نوه های محصلش درست میکرد که امروز مهمانی شما کرد. با شنیدن این حرف خداداد دنیا بر سرم خراب شد ! گفتم مرغی که تمام سرمایه زندگی یک خانواده بود مهمانی من و فرزندانم شد خندید و گفت بله. اشک از چشمانم سرازیر شد و‌بغض گلویم را گرفته و نمی‌دانستم خواب میبینم یا بیدارم! خداداد گفت ما بلوچ ها وقتی الله را داریم و ضمانت رزق و روزی ما را کرده به فردا فکر نمی‌کنیم چون او رزاق و روزی رسان است. میکانیک خداداد را به مغازه اش رساندم وبه منزل خدیجه برگشتم همسرم و بچه‌ها آماده رفتن بودیم خدیجه گفت خانه خودتان است بمانید . من به چهره این پیرزن نگاه کردم و اشک از چشمانم سرازیر بود مبلغ 200 هزار یواشکی خواستم در دستش بگذارم با تعجب گفت اینها چی هست گفتم ناقابله بردارید. خدیجه پیرزن با لحجه بلوچی به عروسش کلثوم صحبت کردکه کلثوم روبه من کرد و گفت مادر شوهرم میگه مهمان ما بودید یک‌ناهار ناقابل خوردید و میخواهید قیمتش را پرداخت کنید تا مردم بدانند و ما رسوا شویم تا همه بگن از مهمانشان در قبال ناهار پول گرفتن. بهشان گفتم زندگی شما یک مرغ بود آن را مهمانی ما کردید . خندید و‌گفت، مهمان حبیب خداست و‌خدا روزی دهنده است و ضمانت رزق بنده هایش را خودش کرده. خدیجه یک‌بتری کوچک شیر آورد و به همسرم داد و‌گفت آن را بردارید بعداً در مسیر راه بخورید. ومن هنوزدارم فکرمیکنم ماچقدردراین شهرها وزرق برق چقدرتنهاییم وازهم دوریم.... وچقدردرمجاورت خدیجه وکلثوم وعبدالله احساس حقارت میکنم.... خیلی هامان ازجان هموطنانمان مایه میگذاریم وماسک والکل ازهم دریغ میکنیم.. ~~~🔸 🍂 🌺 🍂 🔸~~~ 💖كانال حیات طیبه ؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe
✨﷽✨ ☘️﷽☘️ #فقط_خدا ❣️ #امام_على عليه السلام: اِجعَلُوا كُلَّ رجائكُم للّهِ سبحانَهُ و لا تَرجُوا أحَدا سِواهُ، فإنّهُ ما رَجا أحَدٌ غَيرَ اللّهِ تعالى إلاّ خابَ؛ هر چه اميد داريد، به #خداوند سبحان داشته باشيد و به كسى جز خدا، اميد مبنديد؛ زيرا هيچ كس، به غير خداوند متعال #اميد نبست، مگر آن كه نوميد بازگشت. 📚 غرر الحكم، ح۲۵۱۱. ~~~🔹 ☘️🌺☘️ 🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/hayat_tayyebe 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸 ☘️ 🌸