✳️چه نيازى به مذهب است؟
🍀تحليلها
الف.هنگامى كه تصويرى از شرق مذهبى و فقير و گرفتار و جنگ زده را در نظر مىگيريم و تصوير غربِ بىبند و بارِ مرفهِ مسلطِ جنگ افروز و مُسرِف را پيش رو مىآوريم، ترجيح مىدهيم كه ما به آن رفاه و عظمت برسيم و از بار عرفان خود و مذهب خود و افتخارات خود آزاد شويم؛ چون دوست داريم كه تصوير ما به آن تصوير نزديكتر شود؛ چون تمام اين افتخارات پشيزى سود نمىآورد.
ب. آن آرامش و معنويتى كه مذهب مىخواهد با اعتقاداتش در ما زنده كند و آن شناختى كه از عظمت هستى مىخواهد در ما بريزد، آن چه كه مذهب مىخواهد با شرايع و احكامش به ما بدهد، در امروز با علم و هنر و فلسفه و بشر دوستى و جامعه پرستى، به آن مىتوانيم دست بيابيم.
آنها كه مذهب ندارند هم به رفاه و قدرت رسيدهاند و هم به آرامش و معنويت.
ج- امروز علم و هنر و فلسفه و شوق اجتماعى انسان معاصر و اخلاق عقلى، مىتواند جاى مذهب را پر كند و اين است كه مذهب ضرورتى ندارد و نقشى ندارد و جايگاهى ندارد.
علم عظمت هستى را نشان مىدهد و هنر زيبايى آن را و فلسفه كه اين هر دو را رهبرى مىكند و از اين هر دو بهرهمند مىشود، جاى اعتقادات جزمى را مىگيرد و شوق اجتماعى، كار رياضت و تزكيه را انجام مىدهد و اخلاق عقلى جايگزين اخلاق اعتقادى مىشود .
🔸نقد و بررسى
الف- آنهايى كه از مذهب جدا شدند و به رفاه و ثروت و قدرت و صنعت رسيدهاند، همانها به عصيانها و هيپىگرىها و پوچىها رسيدهاند، همانها به انتحارها و خودكشىها رسيدهاند.
همان غرب مرفه مسلط آزاد، دوباره خود را به شرقِ گرفتارِ اسير نزديك مىكند و به عرفان او و عشق و آزادى او روى مىآورد.
و اين است كه غرب ضد مذهبى و آمريكاى آزاد آزاد، در قرن بيستم، پيامبر بيرون مىفرستد و به جادوگرى و دين سازى روى مىآورد و تا اين حدّ مذهبى مىشود.
ب- آرامش، معنويت، گذشت و ايثار، به انگيزه و زيربناهايى نياز دارد؛ انگيزههايى كه از خود پرستىها و غريزههاى انسان نيرومندتر باشد و زيربنايى كه بتواند اين همه بار را تحمل كند.
اما هنگامى كه هستى از حكمت جدا شد و خدايش را بيرون انداخت و هنگامى كه هستى به بنبست رسيد و انسان به مرگ، در اين زمينه و با اين جهان بينى، ديگر علم و هنر و فلسفه و مكتبها و حكومتها چه مىتوانند بكنند؟
هر چه علم بيشتر به عظمت هستى پى ببرد، انسان بيشتر خسته مىشود و لجش مىگيرد و افسوس مىخورد كه آخر اين همه شير براى يك مثقال كشك؟!
هر چه هنر به زيبايىهاى عميقتر و گستردهتر هستىِ به مرگ پيچيده پى ببرد، انسان بيشتر خُرد مىشود و عصيان سر مىدهد و حتى خودش را هم مىشكند و به گند مىكشد.
و در اين زمينه، گذشت و ايثار و انسان دوستى و انسانيت و معنويت مىشود جزء اساطير و مىشود افسانه و دروغ و فريب؛ چون در اين دنياى پوچ احمق دليلى براى بودن نيست تا چه رسد به انسان بودن.
و در اين دنياى شلوغ درهم ملاكى براى انسانيت نيست؟ آيا انسانيت يعنى ايثار و گذشت و دوستى و محبت؟ آيا خوبى يعنى دست نوازش بر سر افتاده كشيدن؟
فرزند صحيح النسب پوچى همين خودكشى و انتحار است
🔸آن آرامش و معنويت و ايثار، به انگيزهها و زيربناها و زمينههايى نياز دارد كه نه علم و نه هنر و نه فلسفه، هيچ كدام نمىتواند اين انگيزهها را و زيربناها را و زمينهها را بسازد و اينها جز با شعار و تلقين و قسم دادن و سوگند گرفتن و بازى چيزى نيست و ريشهاى ندارد و زمينهاى ندارد.
🔹نقش مذهب همين سازندگى و زمينه دادن و همان رهبرى و پيش بردن و همان قانون گذارى و روش دادن است.
نقش مذهب اين است كه در درون انسان عشقى بزرگتر از عشق به مال و به خود و به خانواده مىسازد و با اين انگيزه درونى، نه با شعارها، انسان را به ايثار مىرساند.
🔸مذهب در انسان زيربنايى را مىسازد كه بتواند بار اين همه ثروت و قدرت و صنعت و تكنيك را به دوش بكشد؛ چون مادام كه انسان به رشد و آگاهى نرسيده باشد و از نيروى درونى برخوردار نشده باشد اين همه نيرو جز به نابودى انسان كمك نمىكند. انسان هنگامى به تعادل مىرسد كه قدرتهاى درونى او بر نيروهاى او تسلط داشته باشند و رهبرى داشته باشند، وگرنه لغزش است و زمين خوردن و زمين زدن و راه را بستن.
🌿ج- در برابر اين سؤال، كه آيا مذهب ضرورت دارد و لزومى دارد، بايد پرسيد براى چه و در كجا و در چه زمينهاى؟ براى اين زندگى مرفه و منظم و حيوانى، نه فقط مذهب ضرورت ندارد كه عقل و فكر هم لازم نيست؛ چون در كندو غريزه، نظم و عدالت و رفاه را عهدهدار شده است، اما براى زندگى انسانى و شكوفا شدن استعدادها هم به مذهب نياز هست و هم به انديشه و فكر.
درست مثل اين كه بپرسى آيا جنين به دست و پا و چشم و گوش و زبان احتياج دارد؟ آيا اينها براى او ضرورت دارد؟ جواب اين است كه براى چه و در كجا؟ در محدودهى رحم، نه دست و پا و زبان مىخواهد و نه شش و شكم و معده. او در رحم به بيشتر از جفتش نياز ندارد، اما براى زندگى بيرون از اين محدوده، نه تنها به اين همه كه به ابزار و وسايل ديگرى هم نيازمند است و به نيروهاى عظيمى احتياج دارد
همان طور كه از سرمايههاى عظيم جنين مىتوانيم بفهميم كه زمينهى ديگرى در پيش است،⬅️ همان طور از سرمايههاى عظيم انسان از عقل و فكر و وجدان و آزادى او كشف مىكنيم كه زندگى انسان محدود به اين محدودهها نيست. از آن جا كه انسان بىنهايت استعداد دارد ناچار بىنهايت ادامه دارد و براى اين زندگى گسترده است كه به مذهب و به رهبرى و قانون گذارى نياز مىافتد.
💠آيا مذهب عامل انحطاط است؟
🔸تحليلها
🔸مذهب خود را يك حقيقت برتر معرفى مىكند. برتر از فكر انسان و علم و حركت زمان.
ناچار اين برترىها آن را محافظه كار بار مىآورد و ناچار اين محافظه كارى و ايستايى آن را با فكر انسان و علم انسان گلاويز مىنمايد و با هر گونه نو آورى و تجدد طلبى درگير مىسازد. در آن جا كه مذهب پيروز شود ناچار فكر و علم مىروند و ناچار پيشرفت متوقف مىشود و ناچار انحطاط به وجود مىآيد و مذهب انگيزهى اين انحطاط است.
و همين است كه جامعههاى مذهبى عقب افتادهتر هستند و همين است كه اروپاى مذهبى عقب افتاده بود. پيشرفت از آن جا شروع شد كه مذهب كنار رفت و علم آزاد گرديد.
🔹خصوصيت محافظه كارى و ايستايى مذهب، گذشته از اين كه عامل انحطاط مىشود، دستاويز طاغوتها و حكومتهاى محافظه كار و ايستا خواهد شد و به تخدير توده خواهد پرداخت و توده را افيونى بار خواهد آورد؛ تودهاى هر چه پيش آيد خوش آيد و تودهاى قضا و قدرى و ولنگار و سخن از باده و مى گو، و الفقر فخرى، تودهاى بىمسؤوليت و بىشخصيت و بىهدف كه جز بهشت چيزى نمىخواهند و از دنيا بريدهاند و تودهاى فهم عقيمى و افيونى و منتظر و قانع و بىتوقع كه با بدبختىها و سختىها همدم مىشوند و به درآمد كم راضى و دلخوش. و سبحان اللَّه گويان در زير باران در خيابان دو فرسخ پياده مىروند تا به سر كار خود برسند و هنوز نرسيده و پنج تومان به دست نياورده، دوباره وضويى مىگيرند و لنگان لنگان باز مىگردند و با نان خشكى و ماستى و دانه انگورى زندگى مىگذرانند و قناعت پيشه مىكنند و مىگويند: «عزّ من قنع» و در نتيجه همان قدرتها هستند كه ثروتها را مىبرند و از اين قناعت به نان و نوا مىرسند. و اين قدرتها هستند كه به خاطر محافظه كارى و بهرهبردارى و استعمار، اين روح صبر و قناعت و زهد و قضا و قدر را در سرها مىدمند و آنها را به انتظار منجى نگه مىدارند، در حالى كه خود در انتظار هيچ چيز نيستند و قناعت پيشه نمىكنند و در برابر بدبختى آرام نمىگيرند و از بهترين رفاه و راحتترين زندگىها برخوردار مىشوند و چنان از طمع سرشارند و بيشتر مىخواهند و چنان عزيز هستند كه بيا و ببين! گويا «ذلّ من طمع» در آنها كاربردى ندارد. اين فقط براى ديگران است.
🔸خصوصيت ايستايى و محافظه كارى مذهب، هم جلوگير پيشرفت علم است و انگيزهى انحطاط و هم دستاويز طاغوت است و نردبان استعمار، كه با صبر و قناعت و زهد و قضا و قدر و انتظار منجى، آنها را به پشت بام آرزوها مىرساند.
💠نقد وبررسی
🍀1- هنگامى كه مذهب را آن قدر گشاد كنيم كه بت پرستى و توتميسم را در بر بگيرد و هنگامى كه چشم را روى هم بگذاريم و مذاهب دستورى و سنّتى و عاطفى را از مذهب اصيل و ضد سنّت، تشخيص ندهيم، راستى مجبوريم كه مذهب را عامل انحطاط و افيون تودهها قلمداد كنيم؛ چون در طول تاريخ، درگيرى مسيحيت با آزادى و علم، چشمگير است و نردبان گرى و جلوداريش براى استعمار آشكار و مشخص.
مذاهب دستورى و عاطفى، هم توحيد دارند و هم رسالت و اخلاق و در اين اخلاق، هم سخن از صبر است، هم از زهد و قناعت و انتظار.
⬅️براى شناسايى هر مذهب بايد با اين ملاكها و خصوصيات و ويژگىها پيش رفت، نه با اسم و رسم.
2- كشورهايى همانند ژاپن و آمريكا و ايتاليا و آلمان و انگلستان و فرانسه، با دينهايى در حد خورشيد پرستى و بودايى و ودايى و با دينهايى بسته ودستورى به تمدنهايى رسيدهاند و از پيشرفتهايى برخوردار گرديدهاند و اين نشان مىدهد كه انحطاط مادى، انگيزهى مذهبى ندارد و به مذهب مربوط نيست.
نبود رهبرى و ضعف و جهل و تجمّل و استعمار، اينها از عواملى هستند كه ما را عقب نگه داشتهاند، در حالى كه به خاطر جدا ماندن و جدا كردن از مذهب اصيل، جرم اين عقب افتادگى را به مذهب بستهاند. و همين، يك شگرد استعمارى و يك برون فكنى روانى است كه قدرتهاى بزرگ به آن دستزدهاند تا خود را تبرئه كنند و سرچشمهها را بپوشانند.
انحطاط مادى معلول اين عوامل پنج گانه است.
اما انحطاط اجتماعى و انسانى اين قرن به خاطر جدايى از زيربناها و زمينهها و انگيزههاى رشد و حركت است كه به آن اشاره كرديم و گفتيم كه اين تمدن، انسان را به رفاه رساند اما به شكوفايى استعدادهايش كمك نكرد و جامعهى او را بيش از يك دامپرورى منظم نساخت و ناچار انسان دادش در آمد.
همه صنعت و قدرت به جز جنگ و مرگ نيافريد.
3- مذهب، زمينه ساز و راهبر علم و فكر است و خود، عامل پويايى و تحرك فكرى و پيشرفت علم و صنعت و ثروت است و خود، سازندهى نيروهايى كنترل كننده و نگه دارنده در درون انسان است.
آيا اين برترى و رهبرى باعث ركود و انحطاط است؟
بايد در مسأله دقت كرد كه برتر بودن مذهب از علم و فكر و زمان، به ايستايى و محافظه كارى نمىانجامد، بل از آن جا كه با پيشرفت علم و فكر و مرور زمان، چهرهى آن روشنتر و مشخصتر مىشود، مذهب اصيل به فكر
كردن و پيشرفت علم كمك مىكند.
👌برتر بودن مذهب اصيل، همان رهبرى كردن و زمينه دادن و جهت دادن آن به فكر و علم و تكنيك است.
4- مذهب اصيل همان طور كه عامل انحطاط نمىشد، دستاويز استعمار هم نخواهد شد و نردبان طاغوت هم نخواهد گشت. اين مذهب انسان را به انسانيت خويش مىتواند برساند و او را از اسارت بتها آزاد مىكند و از حكومت غير از خدا رها مىسازد. و «اللَّه» را در درون انسان و در جامعهى انسانى و در هستى حاكم مىنمايد و در نتيجه هواهاى دل و حرفهاى خلق و جلوههاى باطل و تسلط طاغوتها و بتها و خدايان كنار مىروند و شخصيت انسان نضج مىگيرد.
اين مذهب بر پايهى عشق به حق و آزادى از غير حق قرار دارد و بر پايهى عبوديت و عشق به حق و زهد و آزادى از غير حق استوار است و اين عشق و آزادى همان توحيد و يكتا پرستى است و اين توحيد اولين سنگ مذهب اصيل است، پس اين مذهب دستاويزى براى طاغوت نخواهد داشت و بزرگترين مسؤوليتها را به دنبال خواهد آورد. اين مذهب، شخصيت و مسؤوليت در توده مىآفريند، نه بىشخصيتى و بىتفاوتى.
🔸اما طاغوت بىكار نيست. او براى خود دستاويزى مىتراشد و مذهبهايى سنتى و عاطفى مىآفريند.
🍀پس نه مذهب، كه حتى علم هم دستاويز مىشود و مسخ مىشود؛ چون اين انسان سركش و طاغوت، جز اين كارى ندارد و مذهب اصيل هم جز درگيرى با اين طاغوت و بر كنار كردنش نقشى ندارد. ⬅️در اين مذهب، مسؤوليت تا حد رفاه نيست، كه تا حد شكوفايى استعدادهاست و در برابر اين مسؤوليت، ولنگارى نيست و تقدير و سرنوشت عامل بىكارى نيست؛ چون به همان اندازه كه دادهاند بازدهى مىخواهند و همان قدر كه قدرت و وسعت دادهاند تكليف گذاشتهاند و هر كه بامش بيش برفش بيشتر.
🍀و در اين درگيرى بايد از جان و مال گذشت و به چيزى دل نبست- زهد- و در اين درگيرى بايد ايستاد و عقب ننشست- صبر- و با اين همه نبايد نااميد بود و حتى در سختىها مأيوس- انتظار- كه هستى و جبر تاريخ هم با شما همراه است و اجتماع انسانى به دنبال اين هدف در راه است.
✳️تقدير اسلامى، مسؤوليت مىسازد و توحيد اسلام، شخصيت مىدهد و مبارز مىآفريند و زهد اسلام، به معناى رها كردن نيست، كه اين زهد تصوف است. زهد اسلامى زهد اخذ است نه زهد ترك. برداشتن و آوردن است نه رها كردن و رفتن. از سلطنت كناره گرفتن نيست كه سلطنت را به چنگ آوردن است و از دنيا جدا شدن نيست كه از دنيا برداشت كردن است.
و قناعت اسلام به معناى كم به دست آوردن نيست، كه كم برداشتن و به همراهان رسيدن است. قانع آن نيست كه روزى 5 تومان به دست مىآورد؛ چون اين فقر است. قانع كسى است كه با تمام استعدادش كار مىكند، وگرنه احتكار كرده و تمام داراييش را براى او خرج مىكند، وگرنه اسراف كرده است.
🔸قانع كسى است كه براى همه مىكوشد و به اندازهى خودش برمىدارد. و اين است كه قناعت عزّت مىآورد و ثروت مىآورد. كوشش زياد و برداشت كم، ثروت و مساوات مىآورد.
🔴حكومتى كه فقط براى خودش سنگ به سينه زد ناچار ذليل مىشود؛ چون ناچار طبقات به وجود مىآيد و ناچار درگيرى پيش مىآيد و در اين درگيرى ناچار شكست و ذلت پيش مىآيد، كه: «ذلّ من طمع». قناعت در برابر طمع است نه در برابر غنا و بىنيازى.
ما مىبينيم طرحهايى در زمينه حكومت اسلامى- شورايى و فدرالى- و طرحهايى در زمينهى تربيت اسلام و اخلاق اسلام و عرفان اسلام و فلسفهى اسلام، اينها كاملًا اسلامى نيستند، بلكه از مكتبهاى ديگر نشانه دارند و متأثر شدهاند و اصولًا فلسفه و اخلاق و عرفان و تربيت و حكومت اسلامى با فلسفه و اخلاق و تربيت و حكومت مسلمين، عوضى گرفته مىشود. و اين مسأله بيشتر به اين خاطر است كه اين مسائل به طور باب باب در كتاب و سنت و متون اسلامى نيامده، بلكه اين فقيه است كه از يك يا چند آيه و روايت بايد نظام تربيتى و حكومتى و اقتصادى و قضايى و جزايى و حقوقى را به دستبدهد و چه بسا از آثار يك حكم به يك قانون و حكم ديگر برسد.
از آن جا كه در فقهِ غنىِ گذشتهى ما بيشتر بر سه مسأله تكيه مىشد- تحديد موضوع و بيان حكم و بيان شرايط حكم و حكم- در نتيجه مسألهى آثار احكام و ارتباط احكام و مقايسهى احكام اسلامى، منظور نمىگرديد و در نتيجه چه بسا حكمهاى اسلامى اصلًا اسلامى نبود و اشتباه مىنمود.
اين خصوصيات پراكندگى و شتابزدگى و اشتباه كارى، يك خصوصيت چهارمى را به وجود مىآورد كه همان جامع نبودن طرحهاى عرضه شده است.
انديشه من، ص: 76
💠دين چه دارد؟
✳️اين سؤالها كه تا به حال طرح شده بود و بررسى گرديده بود، كه آيا دين اصالت دارد؟ و ضرورت دارد؟ و عامل انحطاط و افيون توده نيست؟ اينها در واقع زمينه سازى براى يك سؤال اساسى و محكم بودند كه دين چه دارد و با چه برنامههايى همراه است؟
🔸با جواب گرفتن اين سؤال، سؤالهاى سابق هم جواب مىگيرند و حل مىشوند؛ چون آن وقت كه با تمامى شعارها و فريادها، دين را عرضه كرديم و آن را تفسير نموديم و سپس با مكتبهاى ديگر سنجيديم، آن وقت مسألهى اصالت و ضرورت و رهبرى دين آشكار مىگردد.
هيچ بهتر از اين عرضه كردن نيست؛ چون در اين عرضه، كار مقايسه با مكتبهاى ديگر، چه در زمينهى جهان بينى و فلسفه و معرفتى و چه در زمينهى سازندگى و تربيتى و عقيدتى و چه در زمينهى نظامهاى اجتماعى و اقتصادى و مالى و حقوقى و قضايى و جزايى و حكومتى و چه در زمينهى
عملى و پياده شدن در جامعه، آسان مىشود و قدرت و صلابت آن مشخص مىگردد.
🔹آن چه كه دين اسلام را از جامعه و از زندگى عملى و از سياست و حكومت و از ساير نظامهاى اجتماعى و اقتصادى و مالى و حقوقى و ... كنار زده و حتى در برابر تصوف و فلسفه، بىبار معرفى نموده، دو اصل است: يكى بىاطلاعى از اسلام و ديگرى اطلاع از وضع گذشته و كنونى جامعههاى اسلامى.
🍀1- اين بىاطلاعى از اسلام مسألهاى است كه حتى محققان و دانشمندان را گيج كرده است. آنها مىبينند هيچ جاى اسلام از طرز تشكيل پارلمان و يا انتخاب رياست جمهور و يا سازمان ادارى و سياسى حرفى نيست تا چه رسد در زمينهى اجتماعى و يا دارايى و مسائل حقوقى از قبيل حقوق كار و حقوق بين الملل خصوصى و عمومى ، حتى در قسمت اخلاقى كه قسمت غنى و بىنياز دين معرفى مىشود، مىبينيم كه از نظام اخلاقى، كه اين همه احكام اخلاقى را مىتواند تحمل كند، سخنى نيست و اگر حرفى باشد تا سطح نوشتههاى ابن مسكويه و غزالى و جامع السعادات و ... است و اين است كه يك محقق ترجيح مىدهد به جاى درگير شدن با اين احكام خشك اخلاقى به عرفان زندهى هندى و تصوف غنى ايرانى با دو شعار عشق و آزادى روى بياورد و از آن بهرهمند گردد . عرفانى با آن همه شعر و غزل و زيبايى و لطافت. و حق
هم دارد؛ چون آن را يافته و برايش عرضه شده، اما اين را نيافته و از عرضهها بهرهاى نگرفته است.
2- اين بىاطلاعى از اسلام از يك طرف و آگاهى از اوضاع مسلمانها در گذشته و بيچارگى آنها در طول قرنهاى اخير به اين نتيجه مىرسد كه دين از سياست كه هيچ، از انسانيت و عشق و آزادى هم جداست.
آنها مىبينند در طول اين قرنها مسلمانها و رهبران روحانى، آلت دست قدرتهاى بيگانه بودهاند و حقيقت آنها را طعمه باطل خويش ساخته بودند.
آنها حتى از انقلاب فكرى سيد جمال، از مشروطيت ايران، به مقصد استعمارى خويش رسيده بودند و آنها مىبينند كه با اين شيوهى رهبرى،چارهاى جز كنار زدن دين از سياست، حكومت و رهبرى نيست.
البته اين را هم بگويم كه مىتوان بر اين دو اصل، دو اصل ديگر اضافه كرد . و آن يكى دشمنى ديرينه مسيحيت و اسلام است و ديگر احساس خطر از تحركهايى كه جامعه اسلامى را گسترش داده و طعمههاى استعمارى را از حلقومها بيرون كشيده .
و اين است كه بر اساس آن دشمنى و اين احساس خطر، مجبورند دين را از سياست جدا كنند و به امور اخلاقى محصورش سازند و كشورهاى آزاد شده را با استعمار جديد گرفتار بنمايند و با جنگ، مشغول.
🌺از آن روز كه اين سؤال جاى خود را باز كرد، ناچار جوابهايى در كنارش نشست و در قسمتهاى مختلف فلسفه و اقتصاد و حقوق- حقوق كار و جزا و بين الملل خصوصى و عمومى- كارهايى عرضه گرديد و از آن جا كه لبهى تيز سؤال مربوط به مسائل سياسى و حكومتى و ادارى بود، در اين زمينه نوشتههاى زيادى به دستها رسيد.
1- اين فعاليتها و جواب گويىها در حالى كه گسترده و احياناً عميق بود، از پراكندگى زيادى هم برخوردار گرديد و به آن مىمانست كه يك اندام را تكه تكه كنند و نشان بدهند و عرضه بدارند. در اين نوع عرضهى قدرت، تحرك و زيبايى و عظمت اندام محو مىشد و از دست مىرفت و چه بسا زشت و زننده جلوهگر مىشود.
2- پس از پراكندگى، خصوصيت شتابزدگى و سطحى بودن، چشمگير است.
و البته اين شتابزدگى حالت طبيعى كسى است كه غافل گير شده و به دفاع برخاسته است.
3- و همين شتابزدگى، يك خصوصيت ديگر را به وجود مىآورد، كه آن اشتباه در عرضهى طرحهاى اسلامى است.
💠طرح كلى اسلام
✳️دين اسلام با تفكر شروع مىشود .
با تفكر در تاريخ ،
در جامعه،
در پديدهها و آيهها ،
در انسان؛ در استعدادهايش و آفرينش و خلقتش .
با تفكر در استعدادهايش، كار او مشخص مىشود؛ چون كار هر كس به اندازهى سرمايهاى است كه همراه دارد و مناسب با استعدادى است كه در او نهفته است.
و همين كه كار انسان شناخته شد، دنيا شناخته مىشود، كه چه كارگاهى است و هستى شناخته مىشود كه تا كجا ادامه دارد.
با تفكر در خلقتش، انسان خودش را مىشناسد و نيازش را و ضعفش را و عجزش را و جهلش را و در نتيجه خدايش را مىشناسد، كه بىنيازش كرد و نيرويش داد و حكمت در سرش ريخت.
با اين شناخت، اين وجود صفر به آن غناى محض روى مىآورد و به سمت او كشيده مىشود و او در دلش بزرگ مىشود و به حكومت مىنشيند و زندگى ومرگ و سكون و حركتش را رهبرى مىنمايد.
انسان با تفكر در استعدادهايش و تضاد مضاعف غرايز فردى و اجتماعى و عقل و فكرش، به كار خودش پى مىبرد كه خوردن و خوابيدن و خوش بودن نيست و نظم و عدالت و رفاه نيست؛ چون اينها، به اين همه سرمايه احتياج نداشت، بزغاله و زنبور با غريزه به اين همه رسيدهاند.
انسان از آن تضاد و رقابت مىيابد كه كارش حركت است؛ زندگى و مرگ متحرك و خوردن متحرك و نظم و عدالت متحرك و در نتيجه هستى راه است و كلاس است و كوره است.
اكنون بايد پرسيد حركت به سوى چه؟ به سوى چيزى كه پايينتر از اوست و يا برابر با اوست و يا برتر از او؟ ناچار بايد حركت به سوى برتر باشد و تكاملى باشد.
برتر از انسان كيست؟ آن كه بىنيازش كرده و نيرويش داده و حكمت در سرش ريخته است.
و اين است كه اللَّه مىشود جهت حركت انسان و هستى.
و انسان در اين هستى به خاطر رشد و پيشرفت بايد به سوى او بيايد.
و اين است كه راهى مىخواهد؛ صراط
و وسيلهاى؛ عقل و عشق و عجز
و سرمنزلى؛ معاد و آخرت
و راهبرى و پيشوايى؛ رسول، امام
و آدابى و روشى؛ احكام و شرايع
با تفكر، به اين شناختها- معارف- مىرسيم و هر شناختى ناچار احساسى مىآفريند؛ شناخت خوبىها، عشق و شناخت بدىها، نفرت.
هر شناختى عقيدهاى را به دنبال مىكشد و عقيدهها و عشقها حركت و كوشش را سبز مىكنند. هنگامى كه انسان عظمت خود را شناخت، به كم قانع نمىشود و حتى به بهشت دلخوش نمىگردد، كه: «رضوان من اللَّه اكبر».
هنگامى كه وسعت هستى را شناخت و دورى راه را شناخت، در تنگناى يك مرحله نمىماند و آرام پيش نمىرود.
هنگامى كه دنيا را يك راه ديد، در آن نمىايستد و هنگامى كه آن را كلاس ديد، از آن درس مىگيرد و هنگامى كه آن را كوره ديد، از دردهايش عقده نمىآورد.
و هنگامى كه كارش را شناخت، بىكار نمىنشيند.
و هنگامى كه جهتش را شناخت ديگر مثل الاغ عصارى، گرد نمىچرخد و كند نمىرود و درنگ نمىكند؛ چون در كاروانِ متحركِ هستى، ركود و درنگ، كمتر از عقب گرد نيست و عقب گرد جز تنهايى نيست و تنهايى در راه و در كوير هستى جز هلاكت نيست.
بر پايهى اين شناختها و اين عقيدهها بارهاى سنگين تكليف قرار مىگيردو با اين موتور نيرومند و با اين پاى قوى، احكام وسيع و نظامهاى سنگين اسلامى به مقصد مىرسد.
احكامى مربوط به انسان با خودش: اخلاق؛ چون در درون انسان غوغاست.
در درون او «من» هايى سر بلند كردهاند و كارگر هستند.
احكامى مربوط به انسان با خدايش، با جهت حركتش: عبادات،
احكامى مربوط به انسان با ديگران: حقوق، با پدر، مادر، همسر و فرزند، با ارحام، همسايهها، دوستها، با همكارها، همراهها، هم كيشها، هم نوعها، با رهبر و امام و عالم و حاكم، با كارگر، با مشترى، با فروشنده، با ملتهاى ديگر، با دولتهاى ديگر.
احكامى مربوط به انسان با زندگيش؛ خوراك، پوشاك، مسكن، بهداشت، معاملات، قراردادها، ازدواج، اولاد، طلاق، قضاوات، شهادات، ديات، حدود و ارث.
نظامهاى تربيتى؛ ضرورت تربيت، روش تربيت، هدف تربيت، مربى، افراد لايق تربيت، هنگام تربيت،
و اجتماعى؛ عوامل سازنده، عوامل رشد، عوامل حفظ، تأمين رفاه، تنظيم ارتباطها.
و اقتصادى؛
و مالى؛ منابع مالى، مصارف، روش جمع آورى و روش مصرف.
و حكومتى؛ هدف حكومتى، ملاك انتخاب، روش انتخاب.
و حقوقى و جزايى و قضايى.
فرق نظامها و احكام در اين است كه نظامها زمينه و زيربناى احكام حساب مىشوند؛ مثلا احكام حقوقى و جزايى و قضايى در نظام قضايى و جزايى و حقوقى اجراء مىشوند.
و احكام اخلاقى در نظام تربيتى قابل اجراء هستند. و همين طور احكام مالى و نظام مالى، احكام اقتصادى و نظام اقتصادى.
انديشه من، ص: 81
✳️«هديناه النجدين» نمى گذارد كه رقيب را حذف كند و شيطان را بر دارد؛ كه آدمى بايد در ميان راه ها، انتخاب كند
💠«وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّىلَا تَكُونَ فِتْنَةٌ»
❇️براى رسيدن به كعبه، براى رسيدن به حج و خانه خدا، نمى توان با ذلت و حقارت رفت؛ كه جهاد باب طاعت خدا و بابى از ابواب بهشت است «1». پس بايد با اينها كه با شما مى جنگند و يا براى شما فتنه مى كنند و به فريب و ضلال روى مى آورند جنگيد، ولى اين فرمان قتال براى آنها كه همه را بر حقيقت و سعادت مى شناسند و براى همه سهمى از حقيقت و سعادت را باور دارند، پذيرفتنى و معقول نيست.
اين فرمان را كسى مى فهمد كه هدايت و كفر و شكر آدمى را بفهمد و اين نكته را بفهمد كه با كفر و چشم پوشى از معرفت خويش و از درك و فهم خويش، كافر براى خود حرمتى نگذاشته و توقع احترامى از ديگران نبايد داشته باشد. پس از تبيّن،صف ها مشخص مى شود و حرمت ها و بى حرمتى ها مشخص مى شود و سهم سعادت و شقاوت مشخص مى شود و نوبت به قتال و درگيرى مى رسد. و اين قتال بر اساس دو محور شكل مى گيرد:
يكى قتال و درگيرى و شروع آنها.
دوم فتنه و فريب و اضلال و اغواى آنها.
و اين قتال تا رفع فتنه و تا حد درگيرى آنها ادامه مى يابد.
__________________________________________________
(1). نهجالبلاغه صبحى صالح، خطبه 27 ..
تطهير با جارى قرآن، ج3، ص: 324
💠«إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»؛ به راستى كه خداوند تجاوزگران را دوست ندارد؛ كه تجاوز، خود چشم پوشى از راه و جدا شدن از مقصد را دارد. نمى توان با تجاوز، راه خدا را پاسدارى نمود و اين تجاوز، با اهداف با رهبرى و ولايت و با احكام و حدود مشخص مى شود.
خداوند سنّت ها و راه هايى دارد. خورشيد مى تابد. تبخير صورت مى گيرد و بارش فرو مى ريزد و در اين جريان مستمر و در اين راهى كه خدا قرار گذاشته، رويش ها و بارورى ها و بهره مندى ها و دوباره باريدن ها و روييدن ها شكل مى گيرد.
اين راه خداست و كسى كه اين جريان را سدّ كند و اين راه را ببندد و از باريدن و روييدن، 👈با فتنه و قدرت و يا فريب و مكر جلوگير شود، استحقاق قتال و مرگ را دارد حتى اگر خود به مقاتله برنخاسته باشد و شروع نكرده باشد و اين دستور خداست؛ «وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ»؛ هر كجا كه با چابكى بر آنها دست يافتيد آنها را بكشيد. «وَ أَخْرِجُوهُم مّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ»؛ و از آنجا كه شما را بيرون راندند آنها را بيرون برانيد، حتى اگر آنها به قتال شما آغاز نكرده باشند؛ چون فتنه و فريب و فساد از قتل و كشتار سخت تر است؛ «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ».
و در همين سوره، «الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ «1»» هم داريم. اشد و اكبر، شدت و بزرگى، سرعت و حجم فتنه را در نظر مى آورد. سرعت فتنه و حجم فساد فتنه، از سرعت و حجم فسادِ كشتار بيشتر است و براى قتال، هر كدام از اين دو عاملِ فتنه و كشتاركافى است. و در هر حال بايد حدود و انگيزه ها مراعات شود؛ چه در مكان ها و زمان ها و چه در اصل عامل فتنه و فساد.
__________________________________________________
(1). بقره، 217 ..
تطهير با جارى قرآن، ج3، ص: 326
💠قدرت ها به خاطر بهرهبردارى راحت از منابع و منافع هنگفت. اگر مصلحت نبينند كه مستقيم عمل كنند، به ايجاد اختلاف و درگيريهاى قومى و مذهبى و يا سياسى و حكومتى روى مى آورند و با شاخه هايى كه براى ديگران مى تراشند، آنها رابه تسليم و يا تقسيم مى كشانند.
چه بسا از اين اختلاف ها بهره نبرند، آنجاست كه به ايجاد جنگ هاى تحميلى و لشكر كشى هاى بزرگ روى مى آورند، تا بتوانند، از اين ميانه به خواسته ها و منافع خويش برسند و خر مراد را سوار شوند.
درسهايى از انقلاب (قيام)، ص: 56
💠انسان بايد همراه بيّنات و كتاب و ميزان، به شناسايى و استخراج و ساخت و رهبرى خويش روى بياورد و خود را نه بر اساس هوس كه براساس قدر و اندازه ها و هماهنگ باهدف ها و مطابق با نظام، بسازد و شكل بدهد و اين گونه تشكل، همان تدين است كه مى تواند، به استعدادهاى عظيم انسان و راه دراز او و نقش مهم او كه لذت و رفاه نيست، بل حركت اوست و آن هم حركتى هماهنگ با استعداد و مطابق با نظام هستى، توجه داشته باشد و او را از تمامى فتنه ها و درگيرى هاى مزاحم برهاند و از ابتذال و انحراف نجات بدهد.
انسان پس از آزادى از تمامى بت ها و اسارت ها، بايد از خود آزادى هم آزاد شود و اين نيروى عظيم به تشكل و حركت و نور منتهى شود. وگرنه همچون آبى كه پس از تبخير، هرز برود و توربين ها را نگرداند و حركت و نور نيافريند، همچون تبخير هرز، از دست مى رود و به كار نمى آيد.
دين، شكل انسان آزاد است. و انسان پس از آزادى به دين مى رسد و اين شكل و اين تدين، شكلى است كه با قدر و استعداد و با نظام هستى و جهانى كه در آن زندگى مى كنيم و با مقصدى كه استعداد عظيم ما از آن حكايت دارد.
با اين هر سه، هماهنگى دارد. و فتنه اى راه را بر آن نمى بندد، كه مى فرمايد:
«و قاتِلُوهُم حَتَّى لاتَكُون فِتْنَةٌ وَ يَكونَ الدينُ للَّهِ»، با آنها كه بر سر راه اين انسان سنگ مى اندازد و نمى گذارد كه او خودش را شناسايى و استخراج كند و شكل بدهد و رهبرى نمايد، بجنگيد، تا فتنه اى باقى نماند و انسان به آن شكلى كه مطابق با نياز و استعداد و راه و هدفِ هماهنگ با اوست، دست بيابد. و اين شكل را و اين دين را از خداى خود بگيرد، كه تنها او بر اين همه احاطه دارد و ديگران بى خبر هستند و فتنه هاى راه هستند و به دنبال منافع خويش هستند. و از آدم ها براى خودشان، مركب مى سازند و به خاطر مقاصد خودشان گام برمى دارند.
⏺با اين تحليل، بر اساس انگيزه هايى كه در بينش و ايمان و توحيد مبارزِ مجاهد، ريشه داشتند. هدف قيام و مبارزه مىشود، زمينه سازى براى قيام انسان و برپا ايستادن انسان، آن هم قيامى به قسط نه به هوس كه بر اساس بيّنات و كتاب و ميزان. و آن هم همراه آهن و مبارزه اى كه فتنه ها را برمى دارد و انسان آزاد را براى ساخت و رهبرى خويش بر اساس قدر و هدف و نظام هستى، كمك مى نمايد.
درسهايى از انقلاب (قيام)، ص: 88
💠آنچه امروز نسل جوشنده ى ديروز را در برگرفته، اين فتنه ها و سستى ها و حساسيت ها كه بر دل خيلى ها چنگ انداخته، 👈گذشته از دنيا طلبى فرصت طلب ها و سردرگمى دسته هاى ديگر،👈 در همين شروع هاى مبهم و حركت هاى سطحى و ضعف هاى خودشان ريشه دارد، كه با دنيا طلبى و سستى اين و آن، به سستى مى رسند و از پاى مى افتند، در حالى كه در شب بايد روشنى افروخت و در تنهايى بايد توليد كرد و پرورش داد و بارور ساخت. اگر ديگران شكاف ها را رها كردند و به غنايم روى آوردند، اين باعث نمى شود كه تو رسول را تنها بگذارى و رهبر را به دشمن بسپارى و دين و راه خودت راكه از جان بيشتر دوست داشته اى، به شيطان ببخشايى، بلكه بايد همچون على در اين غربت و تنهايى، پروانه ى وجود رسول باشى و حتّى در برابر خشم رسولكه تو را هم به رفتن و فرار كردن مىخواند «1» به دفاع از خود نپردازى كه بايد به حمايت بيشتر پرداخت و جاهاى خالى را پر كرد و شمشيرهاى شكسته و از غلاف در نيامده را، جبران نمود و ضربتهاى فرود نيامده را فرود آورد. كه نصرت خدا اين گونه غريبانه مى رسد و همين فوج زخمى و شكسته بايد كه به تعقيب سركش هاى مست قدرت بپردازند. «2»
__________________________________________________
(1) اشاره به گفت و گوى رسول با على در جنگ احد
_________________________________________________
(2) اشاره به دستور رسول پس از جنگ احد، به تاريخ مجاهدات آية الله والد مراجعه شود.
💠علامت ها ی نفاق
و بر اساس همين عامل است كه علامتهاى تزلزل، «1» حيرت، «2» ترس، «3» دروغ، «4» زدوبند، «5» جاسوسى، «6» فتنهگرى «7» و عذر تراشى «8» آشكار مى شوند.
هنگامى كه موقعيت ها متزلزل است، انسانِ وابسته به موقعيت ها و نه حاكم بر آن ها، سخت متزلزل و متحير و در عين حال ترسو خواهد شد و خويشتن را از دست خواهد داد. و در اين لحظه به دروغ و زد و بند و به جاسوسى و فتنه گرى رو خواهد آورد. و هزار گونه عذر خواهد تراشيد و بعد از نجات از حادثه، كار خود را توجيه خواهد كرد، كه: انَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ. «9»
در حالى كه جز خويشتن را از دست نداده و جز از خود نكاهيده است؛ كه منافق از مايه مى خورد و خود را گرو مى گذارد و منافق خويشتن را به تمسخر مى گيرد. اصولا شكارچى، پيش از آن كه شكارى بگيرد، خود شكار شده و از دست رفته است. «10» او پيش از آن كه اسيرى بگيرد، خود به اسارت آمده است.
__________________________________________________
(1)- كُلَّما اضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ اذا اظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا. (بقره، 2) وابسته به موقعيتها هستند
(2)- مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا الى هؤُلاءِ وَ لا الى هؤُلاء (نساء، 143)
(3)- يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ انْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِم سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فى قُلُوبِهِم (توبه، 64)
(4)- انَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ. (منافقون، 1)
(5)- انَّا مَعَكُمْ (بقره، 14)
(6)- لاتَتَخِذُوا عَدُوّى وَ عَدُوَّكُم اوْلياء، (ممتحنه، 1) درباره حاطب بن ابى يلتعه.
(7)- وَ لَأَوْضَعُوا خِللَكُمْ يَبْغونَكُمُ الْفِتْنَةَ (توبه، 47)
(8)- شَغَلَتْنا اموْالناوَ اهْلُونا (فتح، 11)؛ انَّ بيُوتَنا عَوْرَةٌ (احزاب، 33)
(9)- بقره، 14
(10)- يُخادِعُونَ اللَّه وَ هُوَ خادِعُهُمْ. (نساء، 142)؛ اللَّهُ يَسْتَهْزِىُ بِهِمْ. (بقره، 15) اينها شكارى بدست نمىآورند و شكار حادثهها مىشوند. اين نيرنگ خداست و اين هم طنز او✳️
💠در خطبه 50 آمده است: «انَّما بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْواءٌ تُتَّبَعُ وَ
. بعد از آن، نامه 37 است كه خطاب به معاويه است:
«ما أَشَدَّ لُزومَكَ لِلْأَهْواءِ الْمُبْتَدِعَةِ وَ الْحَيْرَةِ الْمُتَّبِعَةِ مَعَ تَضْييعِ الْحَقائِقِ وَ اطِّراحِ الْوَثائِقِ» «2»
. اينها مضامينى است كه در اين قسمت از بيانات حضرت مطرح شده است.
منشأ فتنهها و فسادها پيروى از خواهشهاى نفس و احكامى است كه بر خلاف شرعصادر شده است و كتاب خدا با آن مخالف است ..
👈فتنه: آزمايش، فريب، غرور.
📔مشكلات حكومت دينى، ص: 124
📔 تطهير با جارى قرآن، ج3، ص: 318
💠ظهر الفساد فـي البـر وا لبحـر بما كسبت ايدی الناس
فساد درخشكي و دريا آشكار شد به واسطه ي همان چيزهايي كه مردم خودشان كسب كردند يعني
اعمال مردم ،باعث فساد درهستي مي شود ،فساد درخشكي ودريا مي شود مثل ضـايع شدن محيط زيست، ازبين رفتن لايه ي اوزون و...
💠صله رحم بايد مبنايى براى زيادتى و رشد ما باشد؛ در نتيجه بايد به نحو برّ (خوبى) باشد نه خوشى: «نَصِلَ أَرْحَامَنَا بِالْبِرِّ».
✳️توحيد، مبناى عبوديتى است كه رسالت بر اساس آن شكل مىگيرد و امامت و ولايت را به دنبال دارد. اينجاست كه تو مىتوانى رويش و فلاح داشته باشى.
❇️كافر؛ يعنى چشم پوش، كسى كه به معرفتى رسيده و از آن عدول كرده، كسى كه حرمت ذهن خود را نگه نداشته است. هيچ قانونى و هيچ مبنايى، اين چشم پوشى را امضا نمىكند؛ اينكه به كسانى احترام بگذارى كه حرمت انديشه و آگاهى خودشان را نگه نداشتهاند.!
🌸ولىّ امر» كسى است كه ملائكه و روح از هر امر براى او نازل كردهاند و پايين آوردهاند و در شب قدر، امر را به او سپردهاند و از آنجا كه آنها به امور هر كس و اندازهها و تقديرهاى هر چيز واقف هستند، ولايت آنها بر ما از ولايت ما بر خويش بيشتر است، كه آنها از ما به ما آگاهتر و از ما به ما مهربانتر هستند. اين معرفت و اين محبت مبناى ولايت آنهاست. ولايتى بر انفس كه: «النَّبِىُّ اوْلى بِالْمُؤمِنينَ مِنْ انْفُسِهِمْ». و «مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ».
🔵ثبِّتنا على دينك؛ ثبات ما در دين، مبنا و هدف زندگيمان باشد، نه بر كنار و در كنار زندگىمان. ثبِّتنا؛ اين ثبات ما بر اساس دين ما شكل بگيرد.
☘️چه وقت ما دين را اساس قرار مىدهيم؟ ما يك موقع مىگوييم به دين احتياجى نداريم. علم من، تجربهى من، عقل من، فلسفهى من، عرفان من يا غرايز من براى حل و فصل مسائل زندگى من كافى هستند. با اين ديد، من ديگر خدا را، اگر هم باشد، دين را، حتى اگر بپذيرم، لازم الاجراء نمىدانم، يا در محور و در متن زندگىام قرار نمىدهم. بر اساس او كارى نمىكنم. مبنا نمىشود. چيزى است در كناره زندگىام، چون؛ من بدون او مىتوانم. بحث اثبات خدا نيست. خدا هست، پيغمبر هم هست، من به او نياز ندارم.
🔹ادراكات حضورى، شامل درك انسان از وضعيت، از تقدير و از تركيب خويش است. و او وجود را در اين مرحله، از اين دريچهى بلاواسطه احساس مىكند. درك حضورى از وجود مطلق براى او هنوز امكان ندارد؛ كه تجريدها هنوز صورت نگرفته و تحليلها هنوز از راه نرسيدهاند.
از جملهى اين ادراكات حضورى، همان علوم اوليه است كه مبناى تمامى علوم است. اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين و سپس علّيّت در حوزهى ذهن،كه از علم به يك شىء، علم ديگر نمودار مىشود و داستان معرّف و حجت و گسترش علوم و جمع بندى تجربيات شكل مىگيرد. با اين توجه كه معرّف منطقى، وسيلهى انتقال معلومات است، نه وسيلهى كسب آن. و كسب معلومات تصورى در انسان با كمك علّيّت و ادراكات حضورى و تجربيات جمعبندى شده، در تخيل و تفكر، شكل مىگيرد. همراه اين امكانات، روش شناخت و مواد قابل استفاده براى تفكر و صورت و شكل قضايا و قياسات مشخص مىشود. و اين همراه شناختى است كه انسان از خودش و از جهان بيرون دارد و در رابطهى عاطفى و معرفتى او زمينهى ارزشها و بينشها را براى او فراهم كرده و او را به غناى هستى راهنمون گرديده است و او را به حجت ظاهر پيوند زده است.
به اينگونه ما به تحليل جديدى از انسان و تركيب او مىرسيم و با اين تركيب و خلط، فطرت و ساخت انسان مشخص مىشود و مسألهى سعادت و شقاوت و انتخاب و آزادى انسان شكل مىگيرد؛ كه اين 👈مسألهى تركيب، خود يك كليد اساسى براى مباحث سياسى و حكومتى و حقوقى و اقتصادى و تاريخى و اجتماعى و هنرى است. و حركت عظيم انسان و جامعه و تاريخ را توضيح مىدهد و از همين رهگذر، به شناخت جديد از جهان و نظام و جمال و حق و اجل آن، راه مىبريم و به استمرار حيات و ضرورت معاد مىرسيم.