eitaa logo
آرشیو حظ مادری
34 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
338 ویدیو
9 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
این روزای ما توکارگاه کارکردن کنار همکارا جاتون خالی خیلی خوش می گزره 😁
😍😍😍😍 این روزها بیشتر از همیشه بهش آزادی میدم،چون فهمیدم آزادی برای کودک زیر سه سال،اندازه غذا خوردنش مهم و ارزشمنده و جزء نیاز های مهمشه
حظ دیروز من تلاش خواهر بزرگتر برای آروم کردن نی نی مون بود مهدیه شرشره آورده و براش شعر تولد میخونه تا ریحانه ساکت بشه اما ریحانه به هیچ صراطی مستقیم نبود😍😫
بعد حادثه ی دلخراش شیراز 💔 با قلبی اندوهگین رفتم سراغ کتاب صوتی گفتم یه چیزی گوش کنم تا ازین فضای دربیام .... همین طور که بین کتابا دور میزدم چشمم به این کتاب خورد داستان زندگی ادمین داعش؟! از لحظه ی اول با دیدن این چشم های رو جلد کتاب احساس تنفر ازین ادم توی قلبم ریخت ولی دوست داشتم گوش کنم و ببینم چی شده که اینکار رو شروع کرده هر چی جلو تر میرفت محرومیت ها رو بد بختی های این ادم بیشتر مشخص میشد ...عدم حمایت خانواده ...تنهایی و خلا عاطفی و... دلم براش میسوخت ... ولی .... هر بار که طی مدت بازجویی میگفت رفتم تا در حکومت اسلامی زندگی کنم و شما بهش میگین داعش اونجا حکومت اسلامیه دوباره تنفر به قلبم هجوم میاورد .... کدوم حکومت اسلامی ؟؟!!! حکومت اسلامی ای که بریدن سر ادم ها مخصوصا شیعه ها رو به بهانه های واهی مباح میدونه ؟ به چه گناهی؟ البته شیعه ها هم بی تقصیر نبودن ...هر چند خیلی کم ولی مقصر بودن، با بخش هر فیلم از مراسم های عمر کشون و لعنت خلیفه های سنی و عایشه ، بذر نفرت و تفرقه رو تو قلب سنی های میکاشتن هر چند که خیلی از سنی های عاقل و دشمن شناس به این چیزا توجه نمیکنن ولی برای بعضی موجب اختلاف میشه توصیه میکنم این کتاب رو بهوانید یا گوش کنید .... این کتاب بر اساس واقعیت نوشته شده
خورشت به آلو یه خورشت پاییزی خوشمزه🍂🍂🍂 تا فصل این میوه بهشتیه بخورید و ببویید و حظ کنید. خدا چه رازی گذاشته توی این میوه که انقدر بی نظیره😍 معمولا هفته ای دو سه بار رو درست می کنم که تا فصلشه نهایت بهره رو ببریم. دیگه چای به و دسر به و مرباشم که جای خود😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزان حظ مادری منم اینکه پسر ۲۰ ماهم بعد از اولین دستشویی میتونه بهم بفهمونه که جیش داره اما خیلی اوقاتم تو پوشکش انجام میده بعد هشدار میده دعا کنید تو این راه سخت موفق باشم❤️😘
سلام حظ امروز من پر از دلتنگی و خوشحالی هست.🥲 دلتنگی بخاطر دوستان عزیزی که در سبزوار پیدا کردم و الان غم دوریشون برام سخت هست😔، خوشحالی از اینکه بالاخره بعد ۳ ماه تکلیف رفتنمان از شهر دوست داشتنی سبزوار مشخص شد.🥰 خدا را شاهد میگیرم که در این شهر جزء محبت و مهربانی چیزی ندیدم، از خداوند شاکرم به خاطر این همه لطفی که به من و خانواده ام داشت .🤲🏻 شاید بعضی از دوستان را تا قیامت لیاقت دیدار نداشته باشم پس از همین مادرانه دوست داشتنی که کلی خاطره شیرین برای من و فرزندانم👶👦👧👧 گذاشت حلالیت می طلبم. لطفا دعاگوی من و خانواده ام باشید و من هم قول می دهم همیشه دعاگوی دوستان عزیزم در شهر سبزوار باشم.💓 یا حق .نمازی
. درگاه خانه اش را بوسیدم و پایم را گذاشتم توی خانه اش. از همان اول که وارد خانه شدم. مادر نشسته بود کنار پیکر فرزندانش و قربان صدقه شان می رفت. بهش گفته بودند فروغ خانم تو بچه زیاد میاری ولی برات نمی مونن. فروغ خانم اما آن روز این حرف ها را نشنیده گرفت. خانه خالقی پور ها پر از هیاهو و بازی های کودکانه سه تا پسر بچه شیطان و‌ دختر کوچک خانه بود. انقلاب و جنگ هم شور و نشاط این خانه را با خودش نبرده بود و فروغ خانم بچه به بغل هیچ راهیپمایی و تظاهراتی از زیر دستش در نمی رفت. جنگ هم که شد مسجد پاتوق خانواده خالقی پور شد. بچه ها هرکدام با وجود سن کم مشغول فعالیت های پشتیبانی شدند و فروغ خانم هم خودش صبح تا شب توی مسجد مشغول دوختن و بافتن و پختن و بسته بندی بود. پدر خانواده هم توی سرزمین های دور مشغول جنگ با اسراییل بود. خانه خالقی پور ها آماده باش بود همیشه. یک سرباز خانه تمام عیار. بچه ها که کم کم قد کشیدند و کمی پشت لب شان سبز شد، حال و هوای جبهه افتاد توی سرشان. پسر بزرگه اول از همه ساک بست و راهی شد. رفت و چشم و دل فروغ خانم را با خودش برد. رفت و حتی پیکرش هم برنگشت. وقتی هم پیکرش آمد آن قدر از حجم شیمیایی تکه تکه شده بود که مادرش فقط توانست برایش لالایی بخواند که آرام بخوابد. چند ماه از شهادت اولی نگذشته بود که دومی یواشکی. ساک بست. فروغ خانم ساک یواشکی را باز کرد مرتب کرد پیشانی پسرش را بوسید و راهی اش کرد اما این قصه سر دراز دارد. دومی و سومی هم شهید شدند. فروغ خانم می گفت امانت ها رفتند پیش صاحب امانت فدای سر اسلام! گفتنی ها درباره این کتاب زیاد است و نقل خانم خالقی پور هم نقل محافل زیادی بوده از آن روزها تا امروز، خواندنش با خودتان. خواستم بگویم هرچه قد بیشتر کتاب های شهدایی می خوانم، بیشتر به یک فصل مشترک از مادران شهدا می رسم. مادر شهید نه آن زن گوشه خانه نشسته صبح تا شب مشغول روزمرگی، که مادر شهید همان اول زن در میدان است. مادر شهید اول لباس شهادت را برش زده دوخته تن خودش کرده، بعد برا قد و قواره ی بچه هایش اندازه کرده است. مادران شهدا اول خودشان به مقام شهادت رسیده اند.
مرگ بر هرچی ذهن آشفته کنه! نشسته بود کنارم و هر پنج دقیقه یه بار یه اه اه پیف پیف جدید می کرد و از تمدن دول غربی حکایت می کرد. می گفت چه کشور عقب مونده و دیکتاتوری داریم. پریروز خواهرم اینا از فرانسه یه لایو فرستادن جلو دانشگاه شون تجمع کرده بودن بعد رفته بودن جلو شهرداری اعتراض واسه وضع دوچرخه ها! انقد آزادی های مدنی اونجا محترمه. اینجا چی صدات دربیاد خوراکت یه ضربه باتوم و سرنوشتت نامعلومه! لبخندی زدم و گفتم ببین آبجی من خواهرم اینا که نه، خودم اینا زمان دانشجویی به اتفاق رفقا، وزارت خونه ای نبود که فتح نکرده باشیم. از سبزوار جمع می کردیم شبانه می اومدیم تهران. یه روز جلو وزارت بهداشت جمع بودیم یه روز جلو وزارت نفت یه روز جلو شهرداری یه روز جلو مجلس باتوم ماتومم نخوردیم. خیلی که شلوغ می کردیم خرجش یه شیلنگ آب آتشنشانی بود که رومون می گرفتن بریم سر خونه زندگی مون تا فردا پر انرژی برگردیم😜 نتونست جلوی خنده اش رو بگیره. گفت من که باورم نمیشه. اینجا هر اعتراضی تو نطفه خفه میشه. گفتم من به عنوان یه گونه معترض زنده دارم باهات حرف می زنم دیگه. تجمع داریم تا تجمع! اگه خواهرت اینا شروع کنن جلو دانشگاه شون فحاشی و بزن بزن و آتیش بازی وامیستن نگاهشون می کنن!؟ اعتراض خشن همه جای دنیا برخورد داره. چرا فقط مملکت خودتو اه پیف می بینی اصلا بیا فردا با هم بریم یه جا اعتراض اگر کاری مون داشتن. اعتراضم یه چارچوبی داره دیگه. صندلی شو کشید نزدیک و گفت.. نمی‌دونم راستش چی بگم.... گفتم نمی‌خواد چیزی بگی. اگه حال کتاب خوندن داری ادرست رو بنویس بفرست تا یه کتاب برات از فعالیت ها و تجمعات موفق دانشجویی بفرستم. این جوری حداقل کشورت تو ذهنت جای بهتری برای زندگی میشه آدرسشو تو گوشیم زد و رفت. امروز کتابو براش پیک کردم. پ.ن:اسم کتاب تشکل دهه پیشرفت محمد صادق شهبازی یه کتاب پدر و مادر دار در حوزه جنبش های دانشجویی، کوچیک جمع و جور به درد بخور! از مبانی میگیره می‌ره تا عمل! 😁
حظ یهویی من خوندن سلام فرمانده توسط دهه نودیا در مدرسه پسرم بود.خصوصا وقتی همه دستا رو به نشانه سلام کنار گوششون گذاشته بودن و عهد می‌بستند و کف دستا رو بالا بردن و میگفتن عهد میبندم..... البته براتون فیلم گرفتم که با اعتراض مدیر مدرسه پاک کردم😤
دیروز قسمت شد ما انیمیشن لوپتو رو دیدیم خیییییلی معرکه بود اصلا فکر نمیکردم انیمیشن ایرانی با این کیفیت داشته باشیم من کلیییی از ته دل خندیدم خلاصه که از دستش ندید بقیه رو هم مهمون کنید برید ببینید این کار هم نذر فرهنگیه هم حمایت از تولید ملی هم کلی چیزای خوب دیگه درونش داره☺️
پسر ۸ ماهه میره جای پریز برق پسر بزرگرم میره میارتش که یه وقتی تلویزیون رو خاموش نکنه 😂
به دخترم میگم؛ فاطمه جان! چرا لباسهاتو ریختی وسط خونه؟ جمعشون کن. - مامان! من که هنوز هفت سالم نشده!!! من: 🤪😜 😂😂😂😂😂
یاد یه حظ افتادم داشتیم با شوهرم در مورد حرف میزدیم بهش گفتم راستی باید یه عماد واسه روی دیوار بخریم ( منظورم قاب عکس شهید عماد مغنیه بود) یهو زهرا میگه مامان عماد که خریدنی نیست، عماد تو شیکم توعه🙈🙈😂😂
یک جین بچه که از ظهر باهمن و دیگه خوشی با هم بودن داره تبدیل به ناخوشی میشه🤐 کار بالا گرفته بود یکم دست و پاهاشون بی قرار به هم میخورد🙈 جنگ های نامنظم که داشت حوصله مو سر میبرد😬😬😬 هی با خودم گفتم چه اشتباهی کردم اینا رو باهم آوردم فاطمه هم که نیس یه خشم اژدها بیاد بشینن سرجاشون🤪 هر چقدر هم که 😠😠 بودم فایده نداشت یاد بازی داعش و آمرلی افتادم 🤩 چیزی که زیاده توپ اونم در سایز های مختلف منو دوتا دخترا شدیم یه شهر،دوتا پسرا هم شدن دشمن مون اون دوتای کوچیک هم نخودی بودن😁 خلاصه دعوا ها تموم شد خدا روشکر و بازی و خنده مهمون خونه مون شد😍 ممنون زهرا خانوم عباسی با این ایده تون😘😘😘 دعاتون کردم❤❤❤
دختر بزرگه داشت شیرین گندمک می‌خورد و کوچیکه هفت ماهه به سرعت خودش رو رسوند که با آبجی شریکی شیرین گندمک بخورن 😉😉و ظرفشو چپه کرد. بزرگه جیغ که چرا اینا رو برمی‌داره، و تلاش می‌کرد اون چندتا دونه رو از دستش در بیاره، کوچیکه جیغ که چرا ازم میگیره. خیلی خندم گرفته بود از کاراشون. البته من چون تا حالا بین بچه ها از این کشمکش ها نداشتم، این واسم حظ بود و از این به بعد تبدیل به آنتی حظ بشه😂
آن شب در مدرسه خانواده ما نوبت "آیه‌های زندگی" بود. یعنی باید قرآن می‌خواندیم. دنبال آیاتی می‌گشتم که متناسب با شرایط کشور باشد تا اینکه بین کانالها و گروهها این پوستر چشمم را گرفت. دور هم حلقه زدیم و صلوات فرستادیم. قرآن را باز کردم و همین دو آیه را خواندم؛ "إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُون خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡۖ وَ عَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ" بعد به پسرم گفتم: حالا شما معنی آیات رو بخوان. معنی را که خواند درباره آیات با هم گفتگو کردیم و ربطش دادیم به دشمن امروز و دشمنی‌هایش. به آنان که این روزها انگار خداوند به قلبها و چشم‌ها و گوشهایشان مهر زده. به قاتلین مستقیم و غیرمستقیم آرمان و آرشام و علی‌اصغر و روح‌الله و محمدرضا و.....
_ هااااا چیش رفته، چی نگا نگا منی؟ _ چیش میگی یره، مو دروم هویج موک مزنم. _ هوای خادتِ دِشته باش، مو حواسوم پی ته. _ایشششش، خاااا حالا ! خاد خادش شادس (مکالمه ی این دوتا جوجه تو ذهن خیالبافم😂😂😂😂)
حظ من هم بدنیا اومدم خواهر زاده هست خاله شدم😍😍😍😍
از نبود خواهرش استفاده کرده و صبح خود را با خوردن چند صفحه از کتاب های وی آغاز کرده و بعد به مناجات با خدا می پردازد تا دندان هایش را دربیاورد🥴😭😄
سر صبحی رفتم توی این سایت و حظ کردم. همون چیزی که این روزا واجب و لازمه و همه در به در دنبالش هستن. کانال اکران مردمی مجموعه فیلمها و انیمیشنها و نماهنگها و کلیپها و مستندهای خوب و محتوایی. درمان دردهای امروز ما. "آنچه نگفته‌ایم"ها روایتهای گفته نشده امیدهای داده نشده پیشرفتهای مطرح نشده نورهای منتشر نشده حالا نوبت توبه و بازگشته توبه یعنی جبران جبران کارهایی که نکردیم و حالا که ضربه‌اش رو خوردیم بریم دنبال انجامش مبادا در این شرایط داروی اشتباهی بخوریم که اوضاعمون بدتر میشه به هوش باشیم فرصت رو غنیمت بشماریم همیشه فرصت جبران نیس دیدن و نمایش دادن این فیلمها و مستندها کلی از بار تبیین رو از روی دوشمون برمیداره. پس بدوین و عضو بشین اینجا. نکته جالبش اینجاست که تمام محصولات، دسته‌بندی‌ و موضوع‌بندی و مخاطب‌سنجی و مدت زمان داره. هررر چی بخواین با هررر موضوعی یافت میشه. مناسب هر قشری کوتاه، متوسط، طولانی از ما گفتن بود این گنجینه رو از دست ندین توی خونه مهمونی مدرسه مسجد روضه و.... میشه اینها رو پخش کرد صفحه اصلی | سامانه اکران مردمی آنلاین https://ekranmardomi.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حظ امروز من این کار قشنگ بچه خواهرشوهرم بود ک الان فیلمش رسید دستم