°•●〖🦋〗●•°
#السلامعلیکیابقیهالله🦋
گفت:بدونامـٰامزمـان(عج)
چہمےڪنیـد؟!
گفتم:مُردِگـے!
بیـاوزندهڪنمارا🌻
_عجللولیکالفرج (:
#یابنالحسن💜✨
°•●〖🦋〗●•°
هدایت شده از 『 حضرتعشق 』🇵🇸
شهیدحسیݩمـ؏ــزغلامے:↯
ایݩد؏ـاۍالهےعظمالبلارازیادبخوانید☺️💛
"✨🌿بسم اللھ الرحمݩ الرحیمْ🌿✨"
🌸← الهِی عَظُمَ الْبَلاءُ
🌿← وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ
✨← وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ
🦋← وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ
📿← وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ
❤️← وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
🌷← وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ
🍃← وَ إِلَیک الْمُشْتَکی
✨← وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌹← اَللَّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
💖← أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ
🌿← وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ
💙← فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا
✨← کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸← یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ
🌿← اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ
💛← وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ
🌼← یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ✨🦋
🕊← اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
❤️← أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی
🦋← السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
✨← الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ🕊🍀🌷
"حضرت صاحب الزماݩ (؏ـج)✨💖" در قسمٺی از توقیع میفرمایند: «براۍ تعجيل فرج بسيار دعا ڪنيد كہ همان فرج شماست✨💙🌿.»
اللهم عجل لولیک الفرج✨💛
اللهم حفظ قائدنا الخامنه ای😍❤️
#بخواندعایفرجرادعـااثـردارد🕊🌿
•┈┈••✾❀🦋❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀🦋❀✾••┈┈•
•●•●•●•●•●•|🖇🍓|•●•●•●•●•●•
✨[ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ]✨
ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺍﻭ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﺭﺍ ﻣﻰپرستند ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﺣﻜﻴﻢ ﺍﺳﺖ •°{🦋}°•
•●•●•●•●•●•|🖇🍓|•●•●•●•●•●•
『 @hazraate_eshgh 』
.
🌼🌼🌼 امـام سـجاد (ع) فرمودند: 🌼🌼🌼
🌼🌼 دنیا خـواب است و آخـرت بیداری 🌼🌼
🌼 و ما میان این دو، در خواب های آشفتهایم.🌼
🌼[مجموعهورام،ج۲،ص۴۲]🌼
#حدیث
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#رهبرانه ✨
نفر معتقد به مسئلهی مهدویّت طبق اعتقاد تشیّع، در سختترین شرایط، دل را خالی از امید نمیداند و شعلهی امید همواره وجود دارد.
[رهبرانقلاب-۱۳۹۴/۰۳/۱۴]
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#منبر_مجازی🎤
خداروشکر من نمازخوم،غیبت نمیکنم، دروغ نمیگم و ....
اینطوری نیست، اون دنیا اینجوریِ که شما فقط از اعمال خودت سوال نمیشی😱
از کارهای و رفتار اطرافیانِت هم سوال میشی🤭
"سخنران: استاد تقوی"{مدرس حوزه و دانشگاه}
پیشنهاد ویژه برای دانلود👌🏻
نبینی از دستت رفته😱
اللھم ؏ــجݪ لۅلیڪ الفرجـــ◍❥
اللھم حفظ قائدنا الخامنہاۍ◍❥
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
#پای_درس_شهدا🕊🌿|••
{فرازی از وصیت نامه شهید}
بر ما فرزندان سیدعلی خامنه ای😍 تلکیف است
که جان ناقابل خود را فدای اسلام عزیز کنیم؛💔
تا بلکه با جان ناقابل خود بتوانیم برای
اسلام عزیز✨ ذره ای خدمت کنیم...
شهید مدافع حرم سجاد روشنایی🌷
اللھم ؏ــجݪ لۅلیڪ الفرجـــ◍❥
اللھم حفظ قائدنا الخامنہاۍ◍❥
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
🌿✨
گفت:اسکلهچهخبر؟
گفتم:منتظرشماستبرےشهیدشے!
خندیدورفت،:)"
وقتےپیکرشروآوردنگریهامگرفت😭
گفتم:منشوخےکردم
توچراشهیدشدۍ؟!♥️✨
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
『 حضرتعشق 』🇵🇸
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد 💠 قسمت #چهل_وپنج مهیا سرش را بلند ڪرد... با دیدن شهاب
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #چهل_وشش
🎙مــــیباره بارون روی سر مجنون توی خیابونه رویایی
میلرزه پاهاش بارونیه چشماش میگه خدایی تو آقایی
....
مهیا فقط بهانه ای برای ریختن اشک هایش می خواست😭 که با صدای زیبای مداح سر جایش نشست و شروع به گریه کرد
🎙من مانوســــم با حرمت آقا حرم تو والله بروم بهشته
انگار دستی اومدا از غیب
روی دلم اینجوری برات نوشته
همه جوونا هم صدا مداح را همراهی ڪردند...
_ڪربلا ڪربلا ڪربلا اللهم ارزقنا
مهیا به هق هق افتاده بود😣😭 خودش نمی دانست چرا از آن روز که تو هیئت با آن مرد که برایش غریبه بود دردو دل ڪرده بود آشنا شده بود
کلافه شده از آن روز خودش نمی دانست چه به سرش آمده بود...
یواشکی کتاب های پدرش را می برد و مطالعه می کرد
بعضی وقت ها یواشکی در گوگل اسم 🌴امام حسین🌴 را سرچ می کرد و مطالب را می خواند او احساس خوبی به آن مرد داشت سرش را بلند کرد و روبه آسمان گفت
_میشه همینطور که امام حسین بقیه هستی امام حسینم بشی😭🙏
سرش را پایین انداخت و شروع به گریه کرد😭😣
🎙میدونم آخر یه روزه ڪنار تو آروم بگیرم
با چشمای تر یا ڪه توی هیئت وسط روضه بمیرم
...
بی اختیار یاد بچگی هایش افتاد که مادرش با لباس مشکی او را به هیئت می آورد...
با یاد آن روز ها وسط گریه هایش لبخندی روی لب هایش نشست
🎙یادم میاد ڪه مادرم هرشب منو میاوردش میون هیئت
یادم میاد مادر من با اشڪ می گفت توررو کشتن تو اوج غربت
...
مهیا با تکان هایی که به او داده می شود سرش را بلند کرد پسر بچه ای بود👦🏻
با بغض😢 به مهیا نگاه می کرد
_خاله
مهیا اشک هایش را پاک کرد
_جانم خاله
پسر بچه دستی روی چشمان مهیا کشید
_خاله بلا تی گلیه می کلدی
مهیا بوسه ای😚 به دستش زد
_چون دختر بدی بودم😢
_نه خاله تو دختل خوبی هستی اینم برا تو😍
مهیا به تیکه ی 💚پارچه سبزی💚 که دستش بود انداخت
_بلات ببندم خاله؟
مهیا مچ دستش را جلو پسر بچه گرفت
_ببند خاله😊
پسر بچه کارش که تمام شد رفت
مهیا نگاهی به گره ی شل پارچه انداخت با بغض رو به آسمون گفت
_میشه اینو نشونه بدونم امام حسینم😭
🎙من مانوسم با حرمت آقا حرم تو والله برام بهشته
انگار دستی اومده از غیب روی دلم اینجور برات نوشته...
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ೋღ @hazraate_eshgh ღೋ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #چهل_وهفت
مداحی تمام شد...
مهیا از جایش بلند شد به طرف شیر آبی رفت صورتش را شست تا کمی از سرخی چشمانش کم شود
صورتش را خشک کرد و به طرف دخترا رفت
_سارا
سارا برگشت با دیدن چشم های مهیا شوکه شد ولی چیزی نگفت
_جانم😊
_کمک می خواید😊
_آره دخترا تو آشپزخونن برو پیششون
با دست به دری🚪 اشاره کرد
مهیا به طرف در رفت در را زد
صدای زهرا اومد
_کیه
_منم زهرا باز کن درو
زهرا در را باز کرد
شهاب و حاج آقا موسوی و مرادی و چند تا پسر دیگر هم بودند که مشغول گذاشتن غذا تو ظرف ها بودند
شهاب و دخترا با دیدن مهیا هم شوکه شدند 😳😧اما حرفی نزدند
زهرا دستکشی و ظرف زرشک را به او داد مهیا شروع به گذاشتن زرشک روی برنج ها شد...
مریم ناراحت به شهاب نگاهی کرد شهاب هم با چشم هایش به او اشاره کرد که فعلا با مهیا صحبتی نکند مهیا سری تکون داد و مشغول شد..
تقریبا چند ساعتی سر پا مشغول آماده ڪردن نهار بودند با شنیدن صدای اذان ڪارهایشان هم تمام شده بود
حاج آقا موسوی_ عزیزانم خدا قوت اجرتون با امام حسین برید نماز پخش غذا به عهده ی نفرات دیگه ای هست
دخترا با هم به طرف وضو خانه رفتند مهیا اینبار داوطلبانه به طرف وضو خانه رفت وضو گرفتن و به طرف پایگاه رفتن
نماز هایشان را خواندند
مهیا زودتر از همه نمازش را تمام کرد روی صندلی نشست و بقیه نگاه می کرد از وقتی که آمده بود با هیچکس حرفی نزده بود
با شنیدن صدای در به سمت در رفت در را که باز کرد شهاب را پشت در دید
_بله بفرمایید
مهیا کیسه های غذا را از دستش گرفت
می خواست به داخل پایگاه برود که با صدای شهاب ایستاد
_خانم مهدوی😔
_بله
_می خواستم بابت حرف های زن عمومـ...
مهیا اجازه صحبت به او را نداد
_لازم نیست اینجا چیزی بگید اگه می خواستید حرفی بزنید می تونستید اونجا جلوی زن عموتون بگید😔
یه داخل پایگاه رفت و در را بست
شهاب کلافه دستی داخل موهایش کشید با دیدن پدرش به سمتش رفت
مهیا سفره یکبارمصرف را پهن کرد و غذا ها را چید
خودش نمی دانست چرا یکدفعه ای اینطوری رسمی صحبت کرد
از شهاب خیلی ناراحت بود آن لحظه که زن عمویش او را به رگبار گرفته بود چیزی نگفته بود...
الان آمده بود عذرخواهی ڪند اما دیر شده بود
سر سفره حرفی زده نشد همه از اتفاق ظهر ناراحت بودند
مریم برای اینکه جو را عوض ڪند گفت
_مهیا زهرا اسماتونو بنویسم دیگه برا 🌷راهیان نور🌷
زهرا_ آره من هستم😊✋
مریم که سکوت مهیا را دید پرسید
_مهیا تو چی؟؟
_معلوم نیست خبرت می کنم.. 😒
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ೋღ @hazraate_eshgh ღೋ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #چهل_وهشت
چند روز از آن روز می گذشت...
در این چند روز اتفاقات جدیدی برای مهیا افتاد
اتفاقاتی که او احساس می کرد آرامش را به زندگیش باز گردانده اما روزی این چیز ها برایش کابوس بودند📿
بعد آن روز مهیا چند باری به خانه شان آمده بود و ساعاتی را کنار هم می گذراندن....
امروز کلاس داشت...
🔥نازی🔥 از شمال 🌳برگشته بود و قرار گذاشته بودند بعد کلاس همدیگر را در آلاچیق دانشگاه ببینند
مهیا با دیدن دخترا برایشان دست تکان داد به سمتشان رفت لبخندی زد و با صدای بلندی سلام کرد
_به به سلام دخیا😊
اما با دیدن قیافه ی عصبی😠 نازی صحبتی نکرد
_چی شده🙁
به زهرا اشاره کرد
_تو چرا قیافت این شکلیه😡
_م... من... چیزیم نیست فقط....
نازی با عصبانیت ایستاد
_نه زهرا تو چیزی نگو من بزار بگم مهیا خانم تو این چند روزو کجا بودی چیکار می کردی... اها حسنات جمع می کردی این😡👈
به زهرا اشاره کرد و ادامه داد
_این ساده ی نفهمو هم دنبال خودت ڪشوندی که چه...
مهیا نگاهی به زهرا که از توهینی که نازی به او کرده بود ناراحت سرش را پایین انداخته بود انداخت
_درست صحبت کن نازی😐
_جمع کن برا من آدم شده "درست صحبت
کن "😡
مقنعه اش را با تمسخر جلو آورد
_برا من مغنعه میاره جلو
دستش را جلو اورد تا مقنعه مهیا را عقب بکشد که مهیا دستش را کنار زد😠✋
_چیکار میکنی نازی تموم کن این مسخره بازیارو
نازی خنده ی عصبی کرد
سببین کی از مسخره بازی حرف میزنه دو روز میری خونه حاج مهدوی چیکار چیه هوا برت داشته برا پسرت بگیرنت.... آخه بدبخت توی خرابو کی میاد بگیره😏
با سیلی😡👋 ڪه روی صورت نازی نشست نگذاشت ڪه صحبت هایش را ادامه بدهد...
همه با تعجب😳😯😧😳 به مهیا نگاه می کردند مهیا که از عصبانیت😡 می لرزید انگشتش را به علامت تهدید جلوی صودت نازی تکان داد
_یه بار دیگه دهنتو باز کردی این چرت و پرتارو گفتی به جای سیلی یه چیز بدتری میبینی
فهمیدی😡☝️
کیفش👜 را برداشت و به طرف خروجی رفت
نازی دستی بر روی گونش کشید و فریاد زد
_تاوان این ڪارتو میدی عوضی
خیلی بدم میدی😡😵
مهیا بدون اینکه جوابش را بدهد از دانشگاه خارج شد
از عصبانیت دستانش می لرزید و نمی توانست ڪنترلشان ڪند احتیاج به آرامش داشت گوشیش را از کیفش دراورد و شماره مریم را گرفت📲
_جانم مهیا😊
_مریم کجایی😠
ـــ خونه چیزی شده چرا صدات اینطوریه😨
_دارم میام پیشت
_باشه
گوشیش را در کیفش انداخت
با صدای بوق ماشینی سرش را برگرداند
🔥مهران صولتی🔥 بود
_مهیا خانم مهیا خانم
مهیا بی حوصله نگاهی به داخل ماشین انداخت
_بله😠
_بفرمایید برسونمتون😉
_خیلی ممنون خودم میرم😠
به مسیرش ادامه داد ولی مهران پروتر از اونی بود که فکرش را می کرد
_مهیا خانم بفرمایید به عنوان یه همکلاسی می خوام برسونمتون بهم اعتماد کنید
_بحث اعتماد نیست
_پس چی؟ بفرمایید دیگه
مهیا دیگه حوصله تعرف زیاد را نداشت هوا هم بارانی بود 🌧سوار ماشین شد
_کجا می رید؟؟
_طالقانی
برای چند دقیقه ماشین را سکوت فرا گرفت که مهران تحمل نکرد و سکوت را شکست
_یعنی اینقدر بد افتادید که تا الان جاش مونده؟؟؟
مهیا گنگ نگاهش کرد که مهران به پیشانی اش اشاره کرد
مهیا دستی به پیشانی اش کشید
_آها.نه این واسه یه اتفاق دیگه است
مهران سرش را تکان داد
_ببخشید من یکم کنجکاو شدم میشه سوالمو بپرسید
_اگه بتونم جواب میدم
با ابرو به زخم مهیا اشاره کرد
_برا کدوم اتفاق بود
مهیا جوابش را نداد
_جواب ندادید😐
_گفتم اگه بتونم جواب میدم✋
نگاهش به سمت بیرون معطوف کرد
گوشیش زنگ خورد 📲بعد گشتن تو کیفش پیدایش کرد
_جانم مریم
_کجایی
_نزدیکم
_باشه منتظرم
.......
_آقای صولتی همینجا پیاده میشم
_بزارید برسونمتون تا خونه
_نه همین جا پیاده میشم
موقع پیاده شدن مهران مهیا را صدا کرد
_بله
_منو صولتی صدا نکنید همون مهران بهتره
مهیا در را بست و یکم به طرف ماشین خم شد
_منم مهیا خانم صدا نکنید😏
لبخندی روی لب های مهران نشست مهیا پوزخندی زد
_خانم رضایی 👉صدا کنید بهتره
به طرف کوچه راه افتاد
_پسره ی بی شعور
جلوی در خانه ی مریم ایستاد آف آف را زد
_بیا تو
در با صدای تیکی باز شد
در را باز کرد و وارد حیاط شد
نگاهی به 🌿حیاط سرسبز🍀 و با صفای حاج آقا مهدوی انداخت
عاشق اینجا بود....
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ೋღ @hazraate_eshgh ೋღ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #چهل_ونه
مریم شانه های مهیا را ماساژ داد
_اینقدر گریه نکن😒
مهیا با دستمال اشک هایش راپاک کرد
_باورم نمی شه که چطور 🔥نازی🔥 همچین حرفی بزنه یعنی ۶سال دوستی، همشو برد زیر سوال😭
_اشکال نداره عزیزم چه بهتر زودتر شناختی که چطور آدمی هستش هر چقدر ازش دور باشی به نفعته
مهیا با یادآوری حرف های دوست 6سال زندگیش شروع به هق هق کرد😣😭
ــ ا مهیا گریه نکن دختر😊
مهیا را در آغوشش ڪشید🤗
_آروم باش عزیزم خیلی سخته ولی دیگه چیزیه که شده
با صدای گوشی مهیا ،از هم جدا شدند
مهیا گوشیش را برداشت
_جانم مامان
_پیش مریمم
_سلامت باشی
_هر چی .زرشک پلو
_باشه ممنون
گوشی را قطع کرد
_مامانم سلام رسوند
_سلامت باشه من پاشم چایی☕️😋بیارم
_باشه ولی بشینیم تو حیاط
_هوا سرده❄️😊
_اشکال نداره😢
_باشه
مهیا پالتویش را تنش کرد کیفش را برداشت و به طرف حیاط رفت روی تخت تو حیاط نشست
مریم سینی چایی را جلوی مهیا گذاشت
_بفرمایید مهیا خانم چایی☕️☕️ بخور
مهیا چایی را برداشت محو بخار چایی ماند استکان را به لبانش نزدیک کردو مقداری خورد چایی در این هوای سرد واقعا لذت بخش بود مهیا
_خب چه خبر😊
_خبری بدتر از اتفاق امروز😒
_میشه امروزو فراموش کنی بیا درمورد چیزای دیگه ای صحبت کنیم
_باشه😔
_رابطتت با مامانت بهتر شده
_میدونی مریم الان به حرفت رسیدم من در حق مامان بابام خیلی بدی کردم😔کاشکی بتونم جبران کنم
_میتونی من مطمئنم
با باز شدن در صحبت دخترا قطع شد مریم با دیدن شهاب با ذوق از جایش بلند شد
_وای شهاب اومدی😍
به طرف شهاب رفت شهاب مریم را در آغوش ڪشید و بوسه ای بر سرش کاشت
مهیا نگاه کنجکاوی به شهاب خسته و کوله پشتیش 🎒انداخت
شهاب با دیدن مهیا شوکه شد ولی حفظ ظاهر کرد
_سلام مهیا خانم
_سلام
مهیا خیلی خشک جوابش را داد هنوز از شهاب دلخور بود
شهاب به طرف در ورودی رفت ولی نصف راه برگشت
_راستی مریم جان
_جانم داداش
_در مورد قضیه راهیان نور دانش آموزان که گفتم یادت هست
_آره داداش
_ان شاء الله پس فردا عازمیم آماده باش
_واقعا ؟؟😳
_آره 😊
شهاب سعی کرد حرفی بزند اما دو دل بود
_مهیا خانم اگه مایل هستید میتونید همراه ما بیاید
مهیا ذوق کرده بود اما لبخندش را جمع کرد😍🙊
_فکر نکنم... حالا ببینم چی میشه
شهاب حرفی دیگه ای نزد و وارد شد ولی فضول شده بود و خودش را پشت در قایم کرد
_خیلی پرویی تو... داداشم کم پیش میاد کسیو دعوت کنه اونم دختر بعد براش کلاس می زاری😄
_بابا جم کن من الان اینهو خر که بهش تیتاپ میدن ذوق کردم ولی می خواستم یکم جلو داداشت کلاس بزارم😅
شهاب از تعجب چشمانش گرد😳 شد
ولی از کارش پشیمان شد😓😥 و به طرف اتاقش رفت🚶😔
_راستی مریم این داداشت کجا بود
_ببینم اینقدر از داداشم میپرسی نمیگی من غیرتی بشم😁
مهیا چندتا قند برداشت و به سمتش پرت کرد
_جم کن بابا
_عرض کنم خدمتتون برادرم ماموریت بود😇
_اوه اوه قضیه پلیسی شد ڪه😄
_بله برادر بنده پاسدار هستش😉
_از قیافه خشنش میشه حدس زد😅
_داداش به این نازی دارم میگی خشن😁
_هیچکی نمیگه ماستم ترشه 😜من برم ننم برام شام درست کرده
_باشه گلم☺️
دم در با هم روبوسی😘😘 کردن
_راستی مهیا چادر الزامیه☺️
_ای بابا🙄
_غر نزن😉
_باشه من برم😊👋
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ೋღ @hazraate_eshgh ღೋ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #پنجاه
مهلا خانم سینی☕️ چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت... نگاهی به کارتون های وسط پذیرایی انداخت👀📦
_مهیا دنبال چی میگردی از وقتی اومدی همه کارتون های انبارو اوردی وسط پذیرایی🙁
احمد آقا لبخندی😊 به مهلا خانم زد
_ولش کن خانم بزار کارشو بکنه
مهیا سرش را از کارتون دراورد و بوسی😘 برای احمد آقا فرستاد
_ایول بابای چیز فهم👌
احمد آقا خنده ای😃 کرد و سرش را تکان داد
مهیا جیغ بلندی زد
مهلا خانم با نگرانی به سمتش رفت
_چی شد مادر😨😳
_پیداش ڪردم ایول💃
_نمیری دختر دلم گرفت😬
احمد آقا خندید😃 و گفت
_حالا چی هست این
مهیا چادر را سرش کرد
_چادری که از کربلا برام اوردید یادتونه
مهلا خانم واحمد آقا با تعجب😳😳 به مهیا نگاهی کردند مهلا خانم شوک زده پرسید
_برا چیته؟؟
_آها خوبه یادم انداختید
مهیا از بین کارتون ها رد شد و کنار احمد آقا نشست
_مریم، داداشش و همکاراش می خوان دانش آموزانو ببرن اردو منم دعوت کردن برم باشون😇
_برا همین می خوای چادر سرت کنی
_ آره اجباریه
_مگه کجا میرید😟
_راهیان نور شلمچه اینا فک کنم
_تو هم میری
_آره دیگه... یعنی نمیزارید برم🙁
احمد آقا دستی بر روی سرش کشید
_نه دخترم برو به سلامت... کی ان شاء الله میرید😊
_پس فردا،خب من برم بخوابم فردا صبح کلاس دارم
_شبت خوش باباجان
_کجا کجا همه اینارو جمع میکنی میزاری تو انباری
مهیا به طرف اتاقش دوید
_مامان جونم جمع میکنه😄😜
_مهیا دستم بهت برسه میکشمت😁
مهیا خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد
گوشیش را برداشت و برای مریم پیامک فرستاد
_میگم مری جان 😜میشه زهرا هم بیاد
بعد دو دقیقه مریم جواب داد
_مری و کوفت😁 اسممو درست بگو .از شهاب پرسیدم گفت اشکال نداره فقط مدارکتو بیار تا بیمه بشی
_اوکی از شهاب جوووونت تشکر کن
_باشه مهیا جوووونم
لبخندی زد😊 و گوشیش را خاموش کرد برای این اردو خیلی ذوق داشت این اردو برایش تازگی داشت
و مطمئن بود با زهرا و مریم خوش میگذره...
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ೋღ @hazraate_eshgh ღೋ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
16.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•|🌿💛🌿|•°
بزرگترین وظیفه منتظران در کلام مقام معظم رهبری
°•|🌿💛🌿|•°
اللھم ؏ــجݪ لۅلیڪ الفرجـــ◍❥
اللھم حفظ قائدنا الخامنہاۍ◍❥
#به_وقت_امام_زمان 💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
.
.
[🥀🖤]
ام البنین پیش همه روضه خواند گفت:
شرمنده ام رباب پسرم را حلال کن
لا تَدْعُوِنِّی وَیْکِ أُمَّ الْبَنِی
#وفاتحضرتامالبنین🏴🖤
.
.
17.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•|🖤🥀|•
•ای امیرالمؤمنین را یار یا امالبنین
ای علی خو، فاطمه رفتار یا امالبنین...•
#وفاتحضرتامالبنین(س)
#تسلیت🏴
『 @hazraate_eshgh 』
هدایت شده از 『 حضرتعشق 』🇵🇸
🌸✨تۅصیہ رهبر انقلاب براےِ دفع بلا✨🌸
🍃دعاےِ هفتمْ صحیفہ سجادیـ💚ــہ🍃
💖✨یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
💖✨ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.
💖✨ فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.
💖✨أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ
💖✨وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.
💖✨ وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.
💖✨فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
💖✨فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.
💖✨ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.
💖✨ فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
دِلچَسب تریـــن زمْزمہ ایـ😍ــنجا صلۅات اَست
💚🍃✨🌱👇
@hazraate_eshgh
°
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
•
●
○🦋○
#السلامعلیکیابقیهالله🌻
¤شوق حیات میدهد
مژدهٔ مَقدم شما
عرش و زمین و غیره در
سایهٔ پرچم شما¤
#یابنالحسن🍃
○🦋○
●
•
°
شهیدحسیݩمـ؏ــزغلامے:↯
ایݩد؏ـاۍالهےعظمالبلارازیادبخوانید☺️💛
"✨🌿بسم اللھ الرحمݩ الرحیمْ🌿✨"
🌸← الهِی عَظُمَ الْبَلاءُ
🌿← وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ
✨← وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ
🦋← وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ
📿← وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ
❤️← وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
🌷← وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ
🍃← وَ إِلَیک الْمُشْتَکی
✨← وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌹← اَللَّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
💖← أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ
🌿← وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ
💙← فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا
✨← کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸← یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ
🌿← اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ
💛← وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ
🌼← یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ✨🦋
🕊← اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
❤️← أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی
🦋← السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
✨← الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ🕊🍀🌷
"حضرت صاحب الزماݩ (؏ـج)✨💖" در قسمٺی از توقیع میفرمایند: «براۍ تعجيل فرج بسيار دعا ڪنيد كہ همان فرج شماست✨💙🌿.»
اللهم عجل لولیک الفرج✨💛
اللهم حفظ قائدنا الخامنه ای😍❤️
#بخواندعایفرجرادعـااثـردارد🕊🌿
•┈┈••✾❀🦋❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀🦋❀✾••┈┈•
*•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
♡بسم الله الرحمن الحیم♡
#یک_آیه
🌱 وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا 🌱
ومیگویند:منزهوپاکاستپروردگارمان!(":
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
┏━🌸━━•••━━━━━━━━━━┓
➥ @hazrate_eshgh
┗━━━━•••━━🎀━━━━━━━┛*
✨ حضرت علی (ع) فرمودند:
⚡ از کـفاره گنـاهان بزرگ ↓
🌷 به فــریاد مــردم رسیــدن
🌿 و آرام کردن مصیبت دیدگان است.
[نهجالبلاغه،حکمت۲۴]
#حدیث #کلام_مولا
______________
دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست
🌷🌱🌷🌱🌷
@hazraate_eshgh
➿•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
بوده در لالایی ام البنین این زمزمه...
جان عباسم به قربان حسین فاطمه😭💔
اللھم ؏ــجݪ لۅلیڪ الفرجـــ◍❥
اللھم حفظ قائدنا الخامنہاۍ◍❥
" @hazraate_eshgh "
➿•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
#مکتب_روح_الله 🏴
زن مـبدا همه خیرات است. شما دیدید، ما دیدیم، که زن در این نهضت چه کرد. تاریخ دیده است که چه زنهایی در دنیا بوده است، و زن چیست. تاریخ دور است؛ ما خود دیدیم که چه زنهایی تربیت کرده است اسلام، چه زنهایی در این عصر اخیر قیام کردند.
[امامخمینی(ره)؛۲۶اردیبهشت۱۳۵۸]
#وفاتحضرتامالبنینتسلیت 🖤
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#شهیدانه🌿🌷
هر کسی او را می دید دیگر نمی توانست به راحتی از او دل بکند😍. مصطفی قانون جذب را خوب بلد بود👌🏻.
می دانست چه کار کند تا یکی را جذب بسیج و دم و دستگاه امام حسین (ع) کند💚.
پدرش می گفت: مصطفی به مادرش گفته شما دعا کن من ✨موثر باشم✨، شهید شدم یا نشدم مهم نیست.
"شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده"🌷
اللھم ؏ــجݪ لۅلیڪ الفرجـــ◍❥
اللھم حفظ قائدنا الخامنہاۍ◍❥
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
سه ستاره داشتم؛ یک ماه✨
به فدای ابی عبدالله(ع)💔
#حضرت_ام_البنین_(ع)
اللھم ؏ــجݪ لۅلیڪ الفرجـــ◍❥
اللھم حفظ قائدنا الخامنہاۍ◍❥
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🦋🦋🦋°•
مگه امام زمان (عج)✨💛
به دعای ما نیاز دارن؟
استاد پناهیان🎙
#پیشنهاد_دانلود🌿
*#به_وقت_امام_زمان🖤*
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh