eitaa logo
『 حضرت‌عشق 』🇵🇸
307 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌المهدے🌿•• سربازان‌امام‌زمان (عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشـریف) ازهیچ‌چیزجزگناهان‌خویش‌نمی‌هراسند ッ♥️ -شهید‌آوینی🕊 بخون‌از‌ما🗒 『 @sharayet_hazraateeshgh313https://daigo.ir/secret/991098283 گَـــر سخـنی باشــد‌👆🏼…
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشه‌ای دیگر جعبه‌های ؛ نمی‌دانستم اینهمه ساز و برگ از کجا جمع شده و مصطفی می‌خواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید!» تا رسیدن به خانه، در کوچه‌های سرد و ساکت شهری که از در و دیوارش می‌پاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم می‌دیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر می‌چرخد تا کسی دنبالم نباشد. 💠 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی‌هوشی روی همان بستر سپید افتادم. در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک می‌دید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و همین حال خرابم مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار می‌کنید؟» 💠 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی به این شهر آمده‌ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟» صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه می‌خواست کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!» 💠 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو بود...» و مصطفی منتظر همین بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟» برادرش اهل بود و می‌دانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه‌اش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمی‌خواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش خودشون رو از مرز رسونده بودن درعا و اسلحه‌ها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!» 💠 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!» از چشمان وحشتزده سعد می‌فهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش می‌جنبید و مصطفی امانش نمی‌داد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو و و تظاهرات می‌کنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش می‌کشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«می‌دونی کی به زنت کرده؟» 💠 سعد نگاهش بین جمع می‌چرخید، دلش می‌خواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمی‌دونم، ما داشتیم می‌رفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی دارن فرار می‌کنن سمت ما، همونجا تیر خورد.» من نمی‌دانستم اما انگار خودش می‌دانست می‌گوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس می‌زد و مصطفی می‌خواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، می‌دیدی چند تا پلیس و نیروی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟» 💠 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه می‌کرد و او همچنان از که روی حنجره‌ام دیده بود، زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون ، چه بلایی ممکنه سر بیاد؟» دلم برای سعد می‌تپید و این جوان از زبان دل شکسته‌ام حرف می‌زد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بی‌حیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم می‌برم!» 💠 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه‌تونه!» برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق شده که خون شیعه رو حلال می‌دونن! بخصوص که زنت و بهش رحم نمی‌کنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه‌ها کمین کردن و مردم و پلیس رو بی‌هدف می‌زنن!»... ✍️نویسنده: __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
مزار شهید روح الله قربانے امروز ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
❤ شهید عزیـــز تولدت مبارڪ ❤ شهید روح الله قربانے ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🌸✨🌿 شَـــبِ جُمعِــہ ڪَربَـــلا غوغــایے ست باز هَم طالِع وَ تَقدیـــر حَسَن تَنهایے ست 🌸✨🌿 السلام علیڪ یا حسن بن علے (💚) السلام علیڪ یا حسین بن علے (❤️) ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤هوای حـسـیـن❤ ❤هوای حـرم❤ شب جمعست هوایت نکم میمیرم😔😭 __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
بسم رب المهدی 💫
دُعایِ روزِ بیسْتُ هَشْتُمِ ماهِ مُبـ ❤ ـارَڪِ رَمضان __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
‏قَسَمْ بِه فَتْحْ قُــدْسْ کِـهـ خُونْ بَهایِ تُوسْتْ... ‎ __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
«تقوا» آن نيست؛ که با يک «تق»، وا برود! __________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
📚 🔸نام کتاب : اسم تو مصطفاست (زندگینامه و خاطرات شهید مصطفی صدرزاده به روایت همسر شهید ) 🔹نویسنده : راضیه تجار 🔸ناشر : روایت فتح ♦️قسمتی از کتاب : ساعت ده شب بود که مادرت زنگ زد : گفتن فردا آب قطع میشه ، برقم همینطور ! مامان که شنید زد تو صورتش : وای خاک عالم ، حالا چیکار کنیم سجاد؟ سجاد و سبحان آمدند پیش تو . نیم ساعت بعد سه تایی باهم آمدید با یه تانکر . تانکر را در پارکینگ گذاشتید و بنا کردید به شستنش . تا دیر وقت صدای قهقهه تان شنیده می شد. _کف تانکر پر از خزه س . دوماد آستینا بالا ، خودت زحمتش رو بکش ! تو را کرده بودند داخل تانکر و دادت بلند بود : بابا چرا شلنگ رو گرفتین رو سرم ، مظلوم گیر آوردین! مامان تو آشپزخانه غذا درست می کرد . زرشک پلو با مرغ و خورشت فسنجان . عطر و بوی غذا در خانه پیچیده بود . صدای جیغ و داد و گریه و خنده بچه ها بلند بود. تا نیمه شب همه بیدار بودند . دورتادور پارچه قند سابی را با هویه گل زدم. _بابا این تانکر سوراخه! شلیک خنده شما از پایین می آمد . آن شب دو سه ساعت بیشتر نخوابیدیم ..... ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
سردار عزیزم خون بهایت آزادی قدس است. دشـمنِ پسـت بداند که مسـلمان هستیم از تبار علی(ع) و میثم و سلمان هستیم عهد بستیـم که تسلیـم شیاطیـن نشویم تا نفس هست همه بر سر پیمان هستیم بیشـمــارند در این عرصـه سـلیمــانی ها پس بدانید در این خاک فـراوان هستیم چنـد سـالی اسـت که با کـلّ قـوا منتظـرِ یک خـطا از طرف دشمــنِ نادان هستیم راه "قـدس" از حـرمِ کـرب و بـلا می‌گذرد فکر ملحق شدن "قدس" به تهران هستیم ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh