#سخن_حکیمانه 💌
هر وقت در زندگی ات گرفتاری پیش اومد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است
زود برو با اون خلوت کن و بگو
با من چی کار داشتی که راهم را بستی ؟
هر کس گرفتار شد
در واقعا *گرفتار یار* است
آقای دولابی
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
بسم رب الشهداء و الصدیقین
#شهیدانه (❤)
در عشق اگر چه منزل آخر شهادت است
تکلیف اول است شهیدانه زیستن
یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت رسید به چراغ قرمز .
ترمز زد و ایستاد یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :الله اکبر و الله اکــــبر ...
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب
اشهد ان لا اله الا الله ...
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد
که این مجید چش شُدِه؟؟؟
قاطی کرده چرا؟؟؟
خلاصه چراغ سبز شدو ماشینا راه افتادن و رفتن .
آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟
چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دوربرش نگاهش میکردن .
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه، به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه .
دیدم این بهترین کاره !"
همین.......🌱
✨شهید مجید زین الدین
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
امیـــر المومنیـــن (علیہ السلام )
بهتریـــن زندگے را کسے دارد ، ڪہ مردم در زندگے
او خوب زندگے ڪنند.........❤
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#پروفایل
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هفتم
💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم که با #اشک چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!»
از کلمات بی سر و ته #عربیام اضطرارم را فهمید و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، #شناساییتون کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟»
💠 برای #حفاظت از جان ما در طنین نفسش تمنا موج میزد و سعد صدایش درنمیآمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت.
فشار دستان سنگین آن #وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش میزد و این #ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هقهق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس میمیرم!»
💠 رمقی برای قدمهایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم میکرد. با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :«#خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی کرده؟»
لبهایش از ترس سفید شده و بهسختی تکان میخورد :«ولید از #ترکیه با من تماس میگرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!»
💠 پیشانیاش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو #درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از #اردن و #عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!»
خیره به چشمانی که #عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم #شکایت گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما میخواستیم تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکشها کار کنی!!!»
💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکیاش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی #عشقش بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچهبازیهایی که تو بهش میگی #مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای حریف این #دیکتاتورها بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشیهای وهابی استفاده کنیم تا #بشار_اسد سرنگون بشه!»
و نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش #قربانی شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت و دلم میخواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد.
💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد.
زن پیراهنی سورمهای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با #مهربانی شروع کرد :«من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونهمون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!»
💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با #بسم_الله شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم.
از درد و حالت تهوع لحظهای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر #یاالله پیراهن سورمهای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم.
💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانهاش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار #اسلحه شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هشتم
💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشهای دیگر جعبههای #گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ #جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید!»
تا رسیدن به خانه، در کوچههای سرد و ساکت شهری که #آشوب از در و دیوارش میپاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد.
💠 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بیهوشی روی همان بستر سپید افتادم.
در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت و همین حال خرابم #خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
💠 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی #جنگ به این شهر آمدهایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟»
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست #مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!»
💠 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو #مسجد بود...» و مصطفی منتظر همین #اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟»
برادرش اهل #درعا بود و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیهاش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش #عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش #وهابیها خودشون رو از مرز #اردن رسونده بودن درعا و اسلحهها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!»
💠 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از #حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو #سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!»
از چشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو #دمشق و #حمص و #حلب تظاهرات میکنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش میکشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«میدونی کی به زنت #شلیک کرده؟»
💠 سعد نگاهش بین جمع میچرخید، دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی #ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد.»
من نمیدانستم اما انگار خودش میدانست #دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پلیس و نیروی #امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟»
💠 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد و او همچنان از #خنجری که روی حنجرهام دیده بود، #غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون #شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟»
دلم برای سعد میتپید و این جوان از زبان دل شکستهام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بیحیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم میبرم!»
💠 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون #غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینهتونه!»
برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق #وهابیهایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونهها کمین کردن و مردم و پلیس رو بیهدف میزنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
مزار شهید روح الله قربانے امروز
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
❤ شهید عزیـــز تولدت مبارڪ ❤
شهید روح الله قربانے
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌸✨🌿
شَـــبِ جُمعِــہ ڪَربَـــلا غوغــایے ست
باز هَم طالِع وَ تَقدیـــر حَسَن تَنهایے ست
🌸✨🌿
#شب_جمعه
السلام علیڪ یا حسن بن علے (💚)
السلام علیڪ یا حسین بن علے (❤️)
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤هوای حـسـیـن❤
❤هوای حـرم❤
شب جمعست هوایت نکم میمیرم😔😭
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
دُعایِ روزِ بیسْتُ هَشْتُمِ ماهِ مُبـ ❤ ـارَڪِ رَمضان
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
قَسَمْ بِه فَتْحْ قُــدْسْ
کِـهـ خُونْ بَهایِ تُوسْتْ...
#شهيد_القدس
#Palestine
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#تلنگر
«تقوا» آن نيست؛ که با يک «تق»، وا برود!
__________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#معرفی_کتاب 📚
🔸نام کتاب : اسم تو مصطفاست (زندگینامه و خاطرات شهید مصطفی صدرزاده به روایت همسر شهید )
🔹نویسنده : راضیه تجار
🔸ناشر : روایت فتح
♦️قسمتی از کتاب :
ساعت ده شب بود که مادرت زنگ زد : گفتن فردا آب قطع میشه ، برقم همینطور ! مامان که شنید زد تو صورتش : وای خاک عالم ، حالا چیکار کنیم سجاد؟
سجاد و سبحان آمدند پیش تو . نیم ساعت بعد سه تایی باهم آمدید با یه تانکر . تانکر را در پارکینگ گذاشتید و بنا کردید به شستنش . تا دیر وقت صدای قهقهه تان شنیده می شد.
_کف تانکر پر از خزه س . دوماد آستینا بالا ، خودت زحمتش رو بکش !
تو را کرده بودند داخل تانکر و دادت بلند بود : بابا چرا شلنگ رو گرفتین رو سرم ، مظلوم گیر آوردین!
مامان تو آشپزخانه غذا درست می کرد . زرشک پلو با مرغ و خورشت فسنجان . عطر و بوی غذا در خانه پیچیده بود . صدای جیغ و داد و گریه و خنده بچه ها بلند بود. تا نیمه شب همه بیدار بودند . دورتادور پارچه قند سابی را با هویه گل زدم.
_بابا این تانکر سوراخه!
شلیک خنده شما از پایین می آمد . آن شب دو سه ساعت بیشتر نخوابیدیم .....
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
سردار عزیزم
خون بهایت آزادی قدس است.
دشـمنِ پسـت بداند که مسـلمان هستیم
از تبار علی(ع) و میثم و سلمان هستیم
عهد بستیـم که تسلیـم شیاطیـن نشویم
تا نفس هست همه بر سر پیمان هستیم
بیشـمــارند در این عرصـه سـلیمــانی ها
پس بدانید در این خاک فـراوان هستیم
چنـد سـالی اسـت که با کـلّ قـوا منتظـرِ
یک خـطا از طرف دشمــنِ نادان هستیم
راه "قـدس" از حـرمِ کـرب و بـلا میگذرد
فکر ملحق شدن "قدس" به تهران هستیم
#روز_قدس_گرامی_باد
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
♥️✨🌿
ما جُـز پِسَرِ فاطِــمِهـ اَربابــــ نَداریـــمـ
تاصُبـحِ ظُهور پِسَـرَشـ خـواب نَداریـــمـ
تارَهبـَرفَرزانِـه ےِ ما"سِیـــــدعَلـے"هَستـ
باکے بِہ دِل اَزدُشمَـن نابــاب نَداریـــمـ
♥️✨🌿
#مدافعین_حرم
السلام علیـــڪ یا زینب ڪبرے
ڪلنا عباسک یا زیـــنب
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
تـلـنـگـر...😔😭
عکس حتما باز شود👆🏻👆🏻
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
سربازان امام زمان (عج) از هیچ چیز جز گنـــاهان خود نمی ترسند...💙
#جمعه_های_دلتنگی
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
پروفایل...
گناه یعنے:خداحافظ مهدی !!!
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
پروفایل...
پُروفایل مَهدَوی
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
عشق یـــعنے یڪ خمیـــنے سادگی
عشق یـــعنے با علـــے دلدادگـــے
عشق یـــعنے دست تـــو پرپر شده
عشق یـــعنے یک علـــے رهبر شده
عشق یـــعنے لافتــی الا علــــــے
عشق یـــعنے رهـــبرم سیـــد علے
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
زهد، «نداشتن» نیست،
بلکه «در بند داشته ها نبودن» است.
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#کلام_رهبری
اگر کسانی برای حفظ جانشان یا شغل وپول و مقامشان ویا محبت نزدیکانشان راه خدا را ترک کنند وآنجا که باید حق بگویند، نگویند، آن وقت حسین بن علی ها به مسلخ کربلا کشیده خواهند شد.
رهبر انقلاب ۱۳۵۷/۳/۲۰
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
- بدرود که چه بسا گناهان که از نامه عمل ما زدودى و چه بسا عیبها که پوشیده داشتى.
****
-بدرود اى ماهى که هیچ ماه دیگر را توان همسرى با تو نیست.
****
بدرود اى ماهى که تا تو بودى، امن و سلامت بود...
😔
فراز های از دعای وداع با ماه مبارک رمضان
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
الوداع ای یا علی یا عظیم
الوداع ای یا غفور یا رحیم
الوداع ای سفره پیغمبری
الوداع ای اشکهای حیدری
عیدتان مبارک!
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh