بسم الله القاصم الجباریـــن
#ایران_قوی (🇮🇷)
وضعیت علمی جمهوری اسلامی ایران بر اساس گذارش سایماگو
🇮🇷✨رُتبہ جَهانی تولیـــد عِلم دَر ایران در رِشتہ انرژی اتمے از ۸۳ اُم به ۱۱ اُم ارتقاء یـــافته اَست. (افزایـــش تعداد مقالات از ۱بہ ۴۱۸)
تا ثریـــا راهے نیست.....
_______________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#پیام_معنوی
💌 از مهمترین عوامل آرامش روحی جامعه
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#حسیݩجااااݩ♥️
بیخیاݪ هَر لُغت نآمهِ
بدان...!✌️
؏شق معنایینَدارد
°【جُز حُسِینْ♥️】°
با تو معنا میشود عِشقَم حسین
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#تکبر
#قسمت_اول
لازم است بدانیم بعضی از عیوب در وجود انسان پنهان هستند.
امیرالمومنین میفرمایید:
اینگونه نیست که هر عیبی در وجود انسان ظاهر باشد.
و باید بدانیم که شناخت انسان نسبت به عیوب خویش در اولویت ها قرار دارد.
امیرالمومنین میفرمایند:
معرفت و شناخت انسان نسبت به عیوبش، سودمند ترین معرفت هاست¹.
و در جای دیگر میفرمایند:
از زیرکی برای یک انسان همین بس که معایب خود را بشناسد و از جهالت و نادانی فرد همین بس که عیوب خود را نشناسد.²
با توجه با احادیث و روایات متعددی که در این زمینه وجود دارد میتوان متوجه اهمیت این امر شد.
حتی در مورد دوستی نیز امام صادق میفرمایند:
محبوب ترین برادر (=دوست) من کسی است که عیب های من را به من هدیه بدهد.³
گاهی اهمیت پنهان بودنِ برخی از خوبی ها و بدی ها در وجود انسان، از خود آن خوبی ها و بدی ها بیشتر است.
چرا که یک بدی پنهان پیشتر از یک بدی آشکار خطرناک است.
حال یکی از بدترین صفات پنهان در وجود انسان تکبر است.
که لازم است برای درمان آن ابتدا آن را شناخته و سپس برای از بین بردن این رذیلت اخلاقی تلاش کند، که ان شاالله در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
۱-غرر الحکم حدیث۴۷۱۳
۲-میزان الحکمه حدیث۱۴۷۶۳
۳-اصول کافی ج۲ ص۶۳۹
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
May 11
#رهبرانه °🌸°
آقایان باید مراقبه کنند،
باید مراقبت کنند خودشان را از صبح تا عصر،
باید مراقب خوشان باشند.
یک آن از آن غافل بشویم ( نعوذ بالله ) انسان را به کفر میکشد.
شیطان راضی نیست به فکر ما، او کفر ما را میخواهد،
او میخواهد همه را منتهی کند به کفر، منتها از معاصی کوچک میگیرد و کم کم وارد میکند به بزرگتر،
کم کم بالاتر
تا برسد به آنجا که خدای نخواسته انسان را اصلا از اسلام منحرف کند.
اقا، از خودتان باید مراقبت کنید،
از اول صبح که از خواب پا میشوید یا اول اذان یا عشا یا قبل از اذان که پت میشوید از خواب طویا، باید مراقب خودتان باشید.
[امام خمینی_ره، صحیفه نور، ج۱، ص۱۲۴]
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
♥️✨🌿
دَر مُعَطل شُدَن وَ دَست رِساندَن بہ ضَریـــح
لِذتے هَست ڪہ دَر سَجده ےِ طولانے نیــست
♥️✨🌿
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
السلام علیک یا علی بن موسے الرضا المرتضی
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
بسم رب الشهداء والصدیقین
#معرفی_شهید(❤)
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست
واز آن روز سرم میل بریدن دارد
شهید مدافع حرم عباس دانشگر
ولادت : اردیبهشت ۱۳۷۲ در سمنان
شهادت : خرداد ۱۳۹۵ در ریف جنوبی حلب_سوریه
علت شهادت: مبارزه با گروهک های تکفیری ـ
صهیونستی در دفاع از حریم اسلام
نحوه شهادت:اصابت موشک ضدتانک به ماشینی که شهید در آن بوده است
مزارشهید:امام زاده علی اشرف سمنان
فرازی از وصیت نامه شهید : آخر من کجا و شهدا کجا، خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم، من ریزهخوار سفرهی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ میآورد، راه درازی را طی میکند تا به آن مقام می رسد اما من چه؟! سیاهیِ گناه چهرهام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهرهی اصلی انسان است و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم، عادت به سکـون بـلای بزرگ پیروان حق است......🌷
#شهادتت_مبارک
#سالروز_شهادت_شهید_عباس_دانشگر
#از_رفاقت_تـا_شـهادتــღ
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
بسم الله القاصم الجباریـــن
#ایران_قوی (🇮🇷)
وضعیت علمی جمهوری اسلامی ایران بر اساس گزارش سایماگو
رُتبہ جَهانے تولیـــد عِلم دَر رِشتہ نانو و نانو تڪنولوژی ۵۷ اُم جهان بہ ۱۶ اُم ارتقاء یافتہ است. (افزایـــش تعداد مقالات از ۱ بہ ۶۷۸)
تا ثریـــا راهے نیست.....
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#خـداۍمھـربـانم 🌿:)
روۍهرپـلهایڪھبـاشـۍ
خـدایکپلـهازتوبـالاتـراست
نہبھخاطـراینکـہخــداست ؛؛
بـراےایـنڪـھ :
دستترابگـیـرد(:
#خداۍمندوستتدارم
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_ششم
💠 مصطفی در حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده میشد.
ابوالفضل مرتب تماس میگرفت هر چه سریعتر از #داریا خارج شویم، اما خیابانهای داریا همه میدان جنگ شده و مردم به #حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) پناه میبردند.
💠 مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی میترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد. صورت خندان و مهربان این جوان #شیعه، از وحشت هجوم #تکفیریها به شهر، دیگر نمیخندید و التماسمان میکرد زودتر آماده حرکت شویم.
خیابانهای داریا را به سرعت میپیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راهمان را بستند.
💠 تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس میکرد این #امانت را حفظ کند.
سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آنها نمیخواستند این طعمه به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به #گلوله بستند. ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود.
💠 چشمم به مردان مسلّحی که به سمتمان میآمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را میشنیدم که خدا را صدا میزد و سیدحسن وحشتزده سفارش میکرد :«خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجهتون میفهمن #سوری نیستید!»
و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم و آنها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد.
💠 دیگر او را نمیدیدم و فقط لگد وحشیانه #تکفیریها را میدیدم که به پیکرش میکوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد.
من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمیدیدند زانوانش حریف سرعت آنها نمیشود که روی زمین بدن سنگینش را میکشیدند و او از درد و #وحشت ضجه میزد.
💠 کار دلم از وحشت گذشته بود که #مرگم را به چشم میدیدم و حس میکردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است.
وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین میکشیدم و باورم نمیشد اسیر این #تروریستها شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط #خدا را صدا میزدم بلکه #معجزهای شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید.
💠 اسلحه را به سمتم گرفته و نعره میزد تا پیاده شوم و من مثل جنازهای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد.
با پنجههای درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید که دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشیها روی زمین نفسنفس میزند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود.
💠 خودش هم #شیعه بود و میدانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان میکند و نگاهش برای من میلرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد.
مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله #یاالله جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماسشان میکرد دست سر از ما بردارند.
💠 یکیشان به صورتم خیره مانده بود و نمیدانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه میبیند که دیگری را صدا زد. عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید :«اهل کجایی؟»
لب و دندانم از ترس به هم میخورد و سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد :«خاله و دختر خالهام هستن. لاله، نمیتونه حرف بزنه!»
💠 چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان میگفت :«داشتم میبردمشون دکتر، خالهام مریضه.» و نمیدانم چه عکسی در موبایلش میدید که دوباره مثل سگ بو کشید :«#ایرانی هستی؟»
یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلّابه کشیده بودند و من حقیقتاً از ترس لال شده بودم که با ضربان نفسهایم به گریه افتادم.
💠 مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پایشان کشید و مادرانه التماس کرد :«دخترم لاله! اگه بترسه، تشنج میکنه! بهش رحم کنید!» و رحم از #روح پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد.
بهنظرم استخوان سینه سیدحسن شکسته بود که به سختی نفس میکشید و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام گذاشت :«بذارید خاله و دخترخالهام برن خونه، من میمونم!» که #اسلحه را روی پیشانیاش فشار داد و وحشیانه نعره زد :«این دختر ایرانیه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_هفتم
💠 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس میکرد :«ما اهل #داریا هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید.
تپشهای قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینهام حس میکردم و این #خنجر قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگهایم بند آمد.
💠 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و میشنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری میخواند، سیدحسن سینهاش را به زمین فشار میداد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو میرفت.
قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟»
💠 تمام استخوانهای تنم میلرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لبهایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم.
دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه میکردم و میشنیدم سیدحسن برای نجاتم #مردانه گریه میکند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد.
💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بیآنکه نالهای بزند، #مظلومانه جان داد.
دیگر صدای مادر مصطفی هم نمیآمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. #خون پاک سیدحسن کنار پیکرش میرفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره میزد :«حرف میزنی یا سر تو هم ببرم؟»
💠 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش #مرگ خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش میرسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!»
با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود #کافرشه!» و او میخواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟»
💠 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشینشان میرفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش #جاسوس بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به #خدا حس کردم اعجاز کسی آنها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند.
ماشینشان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود بردهاند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم.
💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی میدیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم میکشد. هنوز نفسی برایش مانده و میخواست دست من را بگیرد که پیکر بیجانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم.
سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش میلرزید. یک چشمش به پیکر بیسر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن #قربانی شد که دستانم را میبوسید و زیر لب برایم نوحه میخواند.
💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگهای بدنم از وحشت میلرزید. مصیبت #مظلومیت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند میشد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند.
اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمیکردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پایمان زانو زد.
💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق #خون سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم.
مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه میزد و من باور نمیکردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید.
💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور میکرد چه دیدهایم که تمام وجودش در هم شکست.
صدای تیراندازی شنیده میشد و هرلحظه ممکن بود #تروریست دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمیدانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و میدیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهاییاش آتش گرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#پیام_معنوی
💌هر چه می خواهد دل تنگت بگو...
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#پروفایل ✨
شکسته بال و پر من😔✋
ولی دلم تنگ استـ ـ ـ
سفر به #کرببلا را
خــودت درستـش کنـ ـ ـ💔
صلی الله علیک یا اباعبدالله
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#یک_آیه
إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ
ﻛﻪ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ [ ﺍﺯ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺭﻭﺯ ﺟﺰﺍ ] ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ، ﺭﺍﺳﺖ ﻭﻳﻘﻴﻨﻲ ﺍﺳﺖ .
سوره مبارکه ذاریات آیه ۵
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
امام صادق (ع) :
کسی که خدا خیر خواه او باشد ، محبت حسیـــن و شوق زیارتش را در دل او مے اندازد.......❤
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
بسم رب الشهداء و الصدیقین
#پای_درس_شهدا (❤)
هرکه را صبح شهادت نیست شام مرگ هست
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند
•|شهید حسن باقرے |•
اگہدوچیزرارعایتکنے
خداشهادترانصیبتمیڪنہ..
یکےپُر تلاشباش
دوممخلص..
ایندورادرستانجامبدی
خداشهادتراهمنصیبتمیڪند
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#راز_شهادت
_______________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
♡•♡•♡•♡•♡•♡
ڪاشطورۍزندگۍڪنیمڪہ
خـــــــــدا تہ قصہمونبنویسہ
شھادت✨♥️
باز پنج شنبه و یاد شهدا با #صلوات
#پنجشنبه_های_شهدایی
_______________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#رهبرانه |🌸🍃|
لقمان (ع) در اندرز به فرزندش - فرمود:
فرزندم! در روزها و شبها و ساعات زندگی خود بهره ای برای تحصیل علم در نظر گیر؛ زیرا تو هرگز برای خودت ضایعه ای مانند ترک علم نخواهی یافت.
روایت نمیگوید سهم بگذار برای طلب علم (میفرماید:)
اولا طلب علم را برای هیچ مرحله ای فراموش نکن و ثانیاً برای خودت یک نصیبی، یک عائدی (بهره ای) برای طلب علم بگذار.
این که ما به جوان ها می گوئیم هر چه می توانند کتاب بخوانند روی همین جهت است.
و فقط آن کتابی که نباید بخوانند کتاب های مضر است. (بنابراین میفرماید: ) از روز و شب و ساعتت نصیبی را برای طلب علم بگذار.
و در اینجا مطلق *علم* مراد است.
گرچه بهترین علم، علم الهی است.
[شرح حدیث از امام خامنه ای در مقدمه درس خارج - ۱۳۹۶ ]
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
『 حضرتعشق 』🇵🇸
السلام علیک یا اباعبدالله
به من مرده یه جون تازه دادی 😔
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم
#کلیپ_تصویری
______________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh