eitaa logo
『 حضرت‌عشق 』🇵🇸
308 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌المهدے🌿•• سربازان‌امام‌زمان (عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشـریف) ازهیچ‌چیزجزگناهان‌خویش‌نمی‌هراسند ッ♥️ -شهید‌آوینی🕊 بخون‌از‌ما🗒 『 @sharayet_hazraateeshgh313https://daigo.ir/secret/991098283 گَـــر سخـنی باشــد‌👆🏼…
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخر از برکت این خون غرق آتش بشود کاخ سفید 🔊 با نوای سید مجید بنی فاطمه __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✍️ 💠 تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من می‌گشت. اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای می‌تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم می‌گشت مبادا زخمی خورده باشم. 💠 گوشه پیشانی‌اش شکسته و کنار صورت و گونه‌اش پُر از شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر می‌زند و او تنها با قطرات اشک، گونه‌های روشن و خونی‌اش را می‌بوسید. دیگر خونی به رگ‌های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال سنگین می‌شد و دوباره پلک‌هایش را می‌گشود تا صورتم را ببیند و با همان چشم‌ها مثل همیشه به رویم می‌خندید. 💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری می‌کرد، صورتش به سپیدی ماه می‌زد و لب‌های خشکش برای حرفی می‌لرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد. انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه می‌زدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند. 💠 شانه‌های مصطفی از گریه می‌لرزید و داغ دل من با گریه خنک نمی‌شد که با هر دو دستم پیراهن ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را می‌بوسیدم و هر چه می‌بوسیدم عطشم بیشتر می‌شد که لب‌هایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت. مصطفی تقلّا می‌کرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانه‌ام را می‌کشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو می‌رفتم. 💠 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارج‌مان کنند. مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا می‌کرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و به‌خدا قلبم روی سینه‌اش جا ماند که دیگر در سینه‌ام تپشی حس نمی‌کردم. 💠 در حفاظ نیروهای مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بی‌جان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیده‌اند. نمی‌دانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل می‌کرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و به راه افتادیم. 💠 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را می‌کشیدند. جسد چند در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان‌های اطراف شنیده می‌شد. یک دست مصطفی به پتوی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدم‌هایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش می‌کشید. 💠 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای در و دیوار کوچه‌ها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب پیدا شد و چلچراغ اشک‌مان را در هم شکست. تا رسیدن به آغوش (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفس‌مان تقریباً می‌دویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری‌ها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عده‌ای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیری‌ها بود. 💠 گوشه صحن زیر یکی از کنگره‌ها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود. در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستاره‌های اشک می‌درخشید و حس می‌کردم هنوز روی پیراهن خونی‌ام دنبال زخمی می‌گردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!» 💠 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچه‌ها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.» و همینجا در برابر ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.» 💠 من تکان‌های قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگی‌اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا می‌کرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.» چشمانش از گریه رنگ شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمی‌شد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آن‌ها را هم نداشت که آشفته دور خودش می‌چرخید... ✍️نویسنده: ______________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🌸✨بِسم رب المهدے
💌طعم شیرین تقرب ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
༻﷽༺ 🌹 سلام من بہ تو آقاے بےنظیر خودم سلام و عرض ادب ایهاالامیر خودم اگر چہ دورم از آن مضجعٺ ولے قلباً سلام مےڪنمٺ صبحِ دلپذیر خودم السلام علےساڪن ڪربلا❤ صبحتوݩ حســـینی° ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
پیامبر (ص) می‌فرمایند: |💌| تا می‌توانید گذشت کنید چرا که گذشت جز به *عِـزَتْ* آدمی نمی‌افزاید. 👑💜 [حکمت نامه پیامبر اعظم (ص) ج۸ ص۲۷۴] __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🍃✨ (در بیان تکبر) بدان که این صفت زشت ناهنجار هم فی نفسه دارای مفاسد است و هم از او مفاسد زاییده شود. این رذیله انسان را از کمالات ظاهری و باطنی و از حظوظ دنیوی و اخروی باز دارد، و تولید بغض و عداوت کند و انسان را از چشم خلایق بیندازد و پست و ناچیز کند،‌ و مردم را وادار کند که با او معارضه به مثل کنند و تو را خوار کنند و تحقیر نمایند. در حدیث کافی وارد است که حضرت صادق (ع) فرموده: هیچ بنده ای نیست مگر آنکه در سر او لجامی است و فرشته ای است که آن را نگاه می‌دارد. پس وقتی که تکبر کند، می‌گوید: پایین بیا، خدای تو را پایین بیاورد. [چهل حدیث، نشر فرهنگی رجا، ۱۳۶۸، ص۷۳] __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
~•♥️•~ شَهادَت جان ڪندَن نیـــست ؛ دِل ڪندن اَست ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
#تلنگر❗️ تا حالا شدھ موقعِ گناھ ڪردن یادِ امام زمان بیوفتے...؟:) _______________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
『 حضرت‌عشق 』🇵🇸
بسم رب الشهداء و الصدیقین (❤) من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد شهید مصطفی چمران ولادت : فروردین ۱۳۱۱ در تهران شهادت : خرداد ۱۳۶۰ در دهلاویه علت شهادت : دفاع از انقلاب اسلامی ایران در برابر رژیم متجاوز حزب بعث عراق نحوه شهادت : اصابت خمپاره به ناحیه سر مزار شهید : تهران_بهشت زهرا _قطعه۲۴ _ردیف۷۳_شماره۲۶ کلام شهید: نمازهایت را عاشقانه بـخوان ... حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری ؛ قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانے و با چه کسی قرار ملاقات داری ... آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی ڪه در تمام عمر داری تڪرارشان می کنی ... ღ _______________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
‌ .•♡ #چــاڋراݩہ ♡• شهادت فقط در خون غلطیدن نیست! شهادت هنگامی رخ مۍ دهد ڪه #دلت از زخمِ ڪنایه و تڪه  پراڪنی دیگران بگیرد. و #خون همان #اشڪۍ ســــت ڪه از #آه دلت جارےمۍ شود... و آن هنگام ڪه مردان به دنبال راهی براے #شهادت هــــــستند تو اینجا هر‌روز شهید مۍشوے شهیده ے حجاب ...! _______________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✍️ 💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد. جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت. 💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدن‌مان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخم‌ها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانه‌اش نشاند. خودم نمی‌دانستم اما انگار دلم همین را می‌خواست که پیراهن صبوری‌ام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!» 💠 صورتم را در شانه‌اش فرو می‌کردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشک‌هایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست می‌کشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان پیچید. رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور می‌کردند، حرمت و خون ما با هم شکسته می‌شد. 💠 می‌توانستم تصور کنم که حرم را با مدافعانش محاصره کرده‌اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می‌خواستم من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده‌اش را نبینم. تا سحر گوشم به لالایی گلوله‌ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی‌دریغ می‌بارید و مصطفی با و اندک اسلحه‌ای که برایشان مانده بود، دور حرم می‌چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست. 💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمی‌دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش‌قدم شدم :«من نمی‌ترسم مصطفی!» از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب‌هایش را ربود و پای در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟» 💠 از هول دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!» هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد، هنوز وحشت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید، ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته منو سپردی دست (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به (علیهاالسلام)!» 💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟» و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می¬کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو!» 💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد. لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای عشقش را به (علیهاالسلام) می‌سپرد که یک تنها لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد. 💠 در برابر نگاهم می‌رفت و دامن به پای صبوری‌ام می‌پیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت (علیهاالسلام) شدم. می‌دانستم رفتن (علیه‌السلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت همهمه شد. 💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین در صحن حرم پیچید... ✍️نویسنده: __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
هݥڔاـہاݧ ڪانـاݪ ''حَضْرَتِ عِشْــقْ'' ݐسـټ زيـر صڔفـا جہت ''ټٻـاڋݪ'' اسـݓ و ݥحـتواے آݧ '' نہ رد و نہ تـاییـد'' ݥے ۺود ݥمنــون اݫ همراهـے تونـــ
دلت می خواد بری یه جایی دلت وا بشه؟ هرشب دلتنگ حرمی؟ دلت تلنگر می خواد؟ نظرت راجع به شهدا چیه؟ ما یه کانال زدیم قرار دلهای بی قراره💔 تازه تاسیسه! اما پشیمون نمی شی بیای! امتحانش ضرر نداره! یه بسم الله بگو کلیک کن! 👇🏻 @ghararbigharar
🍃✨بِسمِ رَب المَهدے
💌تماشاگران مسابقه زندگی ما ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
إِنَّ اللَّهَ لَا يَخْفَىٰ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ {خُــــدا} حـواسۺ بہ ـہمہ چـیـز هسـتــ 🙃😌 ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
{🍃💫} *بُخل* ورزیدن کانون تمام عیب ها و مهاری است که انسان را به سوی هر بدی می‌کشاند. ⛔️📝 [حکمت۳۷۸] __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
⚠️‼️⚠️ گاهـے ... آرِزوے کَــردَنِ مَن عرشــیـان را بِـہ وا مـیدارَد مَــن ... آرے مَن مَـنِ غَـرقِ گُـنـاهـ 😔 ...‼️‼️ ⚠️‼️⚠️ _______ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✨📿 🌸در میان نعمت‌های بزرگ الهی که هیچ کس قادر بر شمارش آن‌ها نیست، برخی برجستگی‌های نمایانی دارند که اهل تأمل را به شگفتی می‌رساند، و از جمله‌ جذاب‌ترین این نعمِ شگفتی‌ساز، نماز است.🤩 🌸ترکیب اذکار نماز، ترکیب حرکات نماز، ترتیب اوقات نمازهای واجب و مستحب، تأکید بر تمرکز و حضور قلب در آن، تأکید بر مسجدی کردن آن، تأکید بر جمعی کردن آن، الزام پاکیزگی در آن، هم در تن و پوشش با دور کردن نجاست، و هم در دل و روح با غسل و وضو، الزام به روی آوردن آن از هر نقطه‌ جهان به یک کانون مرکزی- کعبه‌ شریف- و بسی نکات و نقاط ظریف و دقیق و پرمضمون در این فریضه‌ ممتاز و یکتا، آدمی را در برابر این پدیده‌ الهی خیره و مبهوت می‌کند. 🌸خداوند این نعمت بزرگ را به ما هدیه فرموده است. با آن می‌توانیم جان خود را پالایش کنیم، می‌توانیم خود را از گناهان دور کنیم، می‌توانیم ارتباطات بشری را در جامعه‌ خود، برخوردار از معنویت کنیم و بدین وسیله، امن و سلامت روانی و رهائی از چالش‌های ستیزگرانه، و بهجت و نشاط را نصیب آن سازیم. [۲۰ آذر ماه ۱۳۹۸] __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
بسم رب الشهداء و الصدیقین (❤) در عشق اگرچه منزل آخر شهادت است تکلیف اول است شهیدانه زیستن صبح ها همه را برای نماز بیدار می کرد و به مسجد می رفت. همیشه عادت داشت نیم ساعت قبل از اذان به سمت مسجد برود و در راه، کمی با بچه های کوچه فوتبال بازی کند بعد به مسجد برود. گاهی اگر کاری در خانه پیش می آمد و نمی رسید که برای خواندن نماز اول وقت به مسجد برود، در خانه به من اقتدا می کرد. می گفتم : خلیل جان، درسته به نماز اول وقت نمی رسی ولی بهتره بری مسجد نمازت رو بخونی. اما او می گفت : بابا نماز رو باید اول وقت خوند. معتقدم یکی از دلایل عاقبت به خیری خلیل همین اعتقادش به خواندن نماز اول وقت بوده است......🌱 ✨شهید مدافع حرم خلیل تختی نژاد ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
بسم الله القاصم الجباریـــن (🇮🇷) وضعیت علمی جمهوری اسلامی ایران بر اساس گزارش سایماگو 🇮🇷✨رُتبہ جَهانے تولیـــد عِلم دَر رِشتہ شیـــمے از ۴۸ اُم جهان بہ ۱۱ اُم ارتقاء یافتہ است. (افزایـــش تعداد مقالات از ۷۹ بہ ۳ هزار ) تا ثریـــا راهے نیست..... _______ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh