eitaa logo
『 حضرت‌عشق 』🇵🇸
309 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌المهدے🌿•• سربازان‌امام‌زمان (عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشـریف) ازهیچ‌چیزجزگناهان‌خویش‌نمی‌هراسند ッ♥️ -شهید‌آوینی🕊 بخون‌از‌ما🗒 『 @sharayet_hazraateeshgh313https://daigo.ir/secret/991098283 گَـــر سخـنی باشــد‌👆🏼…
مشاهده در ایتا
دانلود
#شب_جمعه #سلام_اربابم {🌙} •|بازهواے #حَرَمت❥🌸 ^ڪرده مرا بیمارمـ💔 •|اربعین ڪربُبَلا{🌱} ^نوبتِ دڪتر،دارم✨ _______________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت شب سر سفره شام بودیم.... که صالح آمد. یک شاخه گل و جعبه ی کادویی در دستش بود.🎁🌹 هر چه اصرار کردیم گفت شام خورده. زهرا بانو غذایم را توی سینی گذاشت و گفت ببرید باهم بخورید. باهم به اتاقم رفتیم. سینی را گوشه ای رها کردم. و کنار صالح روی تختم نشستم. انگار تازه پیدایش کرده بودم.☺️ هنوز هم دلخور بودم اما دلم نمی آمد به سرش بزنم. جعبه کادویی را بازکردم. ادکلن بود. کمی دلم فشرده شد.🙁💔 ــ چی شد مهدیه جان؟ خوشت نیومد؟😊 ــ نه... یعنی... اتفاقا خیلی هم خوش رایحه ست. فقط...😒 ــ فقط چی خانوم گل؟ ــ صالح جان مگه نمیدونی عطر جدایی میاره؟😔 خندید. دستی به موهایم کشید و آنها را پشت گوشم پنهان کرد. ــ عزیز دلم بد به دلت راه نده. من که می دونم... مگه اینکه فقط مرگ ما رو از هم جدا کنه که اونم مطمئنم حضرت عزرائیل جرات نمی کنه سراغ من بیاد وگرنه با تو طرفه.😜😁 خندید و ریسه رفت. با مشت به بازویش زدم و اخم کردم و گفتم: ــ زبونتو گاز بگیر.😒👊 ــ مهدیه جان... عطر از چیزهایی بوده که خوشش می اومده. بهتره و بیشتر مد نظرت باشه تا این حرف های کوچه خیابونی.😎 حالا بگو ببینم چرا عصر ازم دلخور بودی؟😉 نگاهش کردم و چیزی نگفتم. خودش می دانست چرا، اما می خواست با حرف زدن مرا سبک کند. ــ سکوتت هم قشنگه خانوووووم. بوسه ای به پیشانی ام زد و گفت: ــ می دونم. دو روزه نبودم و کم کاری کردم اما به جون خودت اینقدر سرم شلوغ بود که گفتنی نیست. ــ روزا سرت شلوغ بود، نمی تونستی شبا بهم زنگ بزنی؟😞 ــ بخدا اگه بگم عین جنازه می افتادم و خوابم می برد باورت میشه؟😅 تنم لرزید. بغض کردم و گفتم: ــ این اصطلاحات قشنگ چیه به خودت نسبت میدی آخه؟!🙁😒 چشمکی زد و گفت: ــ ببخشید. خب بیهوش می شدم😜😉 چیزی نگفتم. ــ عروس خانومم آمادگی داره واسه پس فردا؟ چه می گفتم؟ نه لباسی نه آرایشگاهی نه...😞 آمادگی از نظر صالح به چه معنا بود؟ همین را از او پرسیدم. به چشمانم زل زد و گفت: ــ تو دلت میخواد؟ ــ من؟!! خب... نمی دونم بهش فکر نکردم. فقط اینو می دونم که از متنفرم. لبخندی زد و گفت: ــ خانومِ خودمی دیگه... مهدیه جان من از یه رستوران همین نزدیکیا پنجشنبه رو رزرو کردم برای شام عروسیمون. عصر هم نوبت محضر گرفتم. فقط تو فردا با من و سلما بیا هم لباس انتخاب کن هم وقت آرایشگاه بگیر. روز جمعه هم با هم میریم پابوس آقا بعدش هرجا توبگی...😍 ابروهایم هلال شد و گفتم: ــ صالح...😩 خیلی همه چیو میگیری... من هنوز جهیزیه نگرفتم. زهرا بانو ناراحته. فقط دارن و یه بچه، اونم من. تکلیف خونه چی میشه؟ آخه کلی کار داریم این تصمیم یهویی چی بود گرفتی؟ با آرامش دستم را گرفت و گفت: ــ نگران نباش. بخدا تشکیل زندگی اونقدری که همه ، چیزی نیست. مامان زهرا بعدا می تونه سر فرصت برات جهاز بگیره. الان ما می خوایم تو یه اتاق پیش بابا اینا زندگی کنیم تا چند ماه بعد که خونه بگیرم. پس فعلا احتیاجی به وسایل خاصی نداریم. فقط یه تخت خواب که... سرم را پایین انداختم. گوشی را از جیبش درآورد و عکسی را به من نشان داد. تخت دونفره ی ساده اما شکیلی بود که روتختی آبی داشت و به فضای اتاق صالح می آمد. ــ دیروز آوردمش. کلی با سلما کشیک دادیم که تو متوجه نشی. لا به لای کارای خودم که سرم حسابی شلوغ بود این کارم انجام دادم. خواستم غافلگیرت کنم. تصمیم گرفتم من هم کمی به سادگی فکر کنم. ــ پس منم لباس عروس نمی پوشم.🙈 ــ چی؟ چرا؟😳 ــ خب کرایه ش گرونه میریم یه لباس ساده ی سفید می گیریم. بعد میریم محضر.😊 ــ نه... نه... اصلا حرفشو نزن😠✋ ــ ااا... چرا؟☹️ ــ خب من دوست دارم عروسمو تو لباس ببینم. ــ اینم شد قضیه ی حلقه؟ خیلی بدجنسی. ــ نه قربون چشمات. خودم دلم می خواد لباس بپوشی. دیگه... ــ دیگه اینکه... من می ترسم. یعنی سردرگمم. ــ سردرگم!!! چرا؟ ــ خب یهو می خوام بشم خانوم خونه. نمی دونم چه حسیه؟ من هنوز باهاش مواجه نشدم. خندید و گفت: ــ خب چرا از چیزی می ترسی که باهاش مواجه نشدی؟ سکوت کردم. درست می گفت. باید خودم را به داخل ماجرا هول می دادم. ادامه دارد... ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ ✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ _______________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت لباس و را انتخاب کردم و همراه سلما وقت آرایشگاه گرفتیم. آن روز از ظهر آرایشگاه بودم. آرایش و را به خواست من به چهره ام داد و روسری لبنانی کار شده و سفیدی را روی لباس پوشیدم و موهایم را پنهان کردم.😇 قیافه ام تغییر کرده بود و از حالت دخترانه درآمده بودم. صالح دسته گل نرگس🌼 را به دستم داد و مرا همراهی کرد، سوار ماشین گل زده ی خودش شوم.🚗 چادر سفید را کشیده بودم. مولودی ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی را روشن کرد و با هم به محضر رفتیم. ۱۴ سکه طلا و آینه و قرآن و ۱۴ شاخه گل نرگس مهریه ام شد که به درخواست صالح سفر سوریه هم به آن اضافه شد.😥 همه برای آزادی سوریه صلوات فرستادند و بغض گلویم را فشرد. صالح خوب توانسته بود از همین اول با دلم بازی کند.😣😞 💞 💞 حلقه ها در دستمان جای گرفت و راهی رستوران شدیم. مهمانان مان همان ها بودند که برای نامزدی دورمان جمع شده بودند و چند فامیل دورتر. صالح بی قرار بود و مدام پیش من می آمد و کمی با من حرف می زد و دوباره نزد مهمانان می رفت. چادرم را برداشته بودم. لباس و روسری ام محجب بود و آرایشم ملایم. چند قطعه عکس گرفتیم و شام خورده شد و به خانه ی پدر صالح رفتیم. کت و شلوار دامادی و پیراهن سفید اتو شده به صالح می آمد ــ قربون دومادم بشم من...😍 شرم کرد و گفت: ــ خدا نکنه. من پیش مرگ عروس محجبم بشم.☺️ سلما در این حین چند عکس غیر منتظره از ما گرفت که آنها از بهترین عکس هایمان بودند و بعدا صالح بزرگشان کرد و به دیوار اتاقمان نصبشان کردیم.☺️ شب وقتی که مهمانها رفتند زهرا بانو و بابا هم با بغض بلند شدند که ما را تنها بگذارند. 😢😢 خودم هم دلتنگ بودم. انگار یادم رفته بود منزل پدرم دیوار به دیوار اینجا بود. مثل یک زندانی که قرار ملاقاتش تمام شده بود دلم پر پر می زد. خودم را به آغوش زهرا بانو انداختم و هق زدم.😭 بابا با چشمان اشکی ما را از هم جدا کرد و پیشانی ام را بوسید و با دو دستش صورتم را گرفت و گفت: ــ بابا جان... سربلندم کنی. منو مادرت همیشه با زندگیته.🙏 همیشه پشتیبان مردت باش. هیچی اندازه ی زن با شعور و مهربون دل مرد رو به زندگی گرم نمی کنه. تو دختر زهرا بانویی... مطمئنم شوهر داری رو از مادرت یاد گرفتی. دستش را بوسیدم😘😭 و آنها راهی شدند. ادامه دارد... ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ ✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ _______________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🦋🔹بسم رب المهدے🔹🦋
💌افسرده می شوی اگر... ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ زمر_آیه ۳ خُـدا 💙 کسی و که 🤔 دروغ میگه رو ‼️ هدایت نمیکنه... ❌ __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
|•💜🌸🍃•| 💜حضرت مهدی (عج) می‌فرمایند: 💜 هر کس در اجرای اوامر خداوند کوشا باشد، 💜 خدا نيز وی را در دستيابی به حاجتش ياری می کند . [بحار الأنوار ، ج 51، ص 331] __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
حیران و آشفته یعنی حال کسی که: مرگ را نخواهد اما لایق شهادت هم نباشد💔✋ ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🌸🍃🌸🍃 امام زمان (عج) می‌فرمایند: بدان كه ميان خداى متعال و بندگانش خـويـشى و قـرابـتى نيـست، و كسى كه مرا انكار كند از من نيست و راه او راه پسر نـوح است. 🌸🍃🌸🍃 🌼كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 484🌼   💌 ______________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
خدایـا! ✨ مرا از یاران و مددکاران و دفاع‌کنندگان از او قرار ده 💜| و از شتابندگان به سویش ❤️| در برآوردن خواسته‌هایش 💛| و اطاعت‌کنندگان اوامرش 💚| و مدافعان حضرتش 💖| و پیشی‌گیرندگان به جانب خواسته‌اش 💙| و کشته‌شدگان در پیشگاهش. [قسمتی از دعای عهد] __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
•💚• بخش سوم: *اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام* روا نیست، مگر آن چه خدا و رسول او و امامان روا دانند؛ و ناروا نیست مگر آن چه آنان ناروا دانند. خداوند عزوجل، هم روا و هم ناروا را برای من بیان فرموده و آن چه پروردگارم از کتاب خویش و حلال و حرامش به من آموخته در اختیار *عـلی* نهاده ام. پانزده.روز.تا.عید.غدیـر.خم😍 __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✨🌿 °•تۅ بِهتریـــن رَفیقمے اربابـــ❤😌 آهاے رَفیـــق رَفیقتۅ دریابــــ💔😭•° ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🦋🍀 وقتی به ما میگویند منتظر فرج باشید، معنایش این است هر بن بستی قابل گشوده شدن است. فرج یعنی گشایش، مسلمان با درس انتظار فرج می آموزد و تعلیم می گیرد که هیچ بن بستی در زندگی بشر وجود ندارد که نشود باز کرد. انتظار فرج را افضل اعمال دانسته اند؛ معلوم می شود انتظار یک عمل است بی عملی نیست. [۸۴/۶/۲۹-آیت الله خامنه ای] __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🌷🍃بسم رب المهدے🍃🌷
💌علامت انسان صبور ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
فَوَیل یَومَئِذ لِلمُکَذِّبیـــن وای بر تکذیـــب ڪنندگان😖🔥 تو اۅن رۅز دیگہ راه فرارے نیست ‼️ الطور_۱۱ ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
وظیفه یاران امام زمان در هنگام ظهور آن حضرت 🌥 🌿✨🌿✨🌿 (معمر بن خلاد) گوید: در محضر حضرت رضا(ع) از حضرت قائم (عج) گفتگو شد‌. فرمود: شما امروز آسوده تر از هنگام ظهور قائم خواهید بود. سوال کردند: چرا چنین خواهد شد؟! حضرت فرمود: در آن روز در زحمت و مشقت خواهید بود، و مردم باید همواره بر زین مرکبان سوار شوند،و جهاد کنند. 🌿✨🌿✨🌿 🌼 غیبت (نعمانی) ، ص۱۵۲، مسند امام الرضا(ع)، جلد۱، ص ۲۱۹، منتخب‌الاثر، ص ۳۰۷🌼 💌 __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
•°•°•🌟🌸✨•°•°• 🌟 امیرالمومنین (ع) می فرمایند: 🌟 هنگامی که از چیزی می‌ترسی، 🌟 خود را در آن بیفکن 🌟 زیرا گاهی ترسیدن از چیزی 🌟 از خود آن سخت تر است. [نهج‌البلاغه_حکمت۱۷۵] __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
ماندند مدافع حرم...{❤} تا داعشےها...{😈} ناموسِ تو را...‼️ خطابِ حورے نکنند...{😣} ✨🌿 ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
📚🖇 حضرت صادق، سلام الله علیه فرمود: کسی که دیدار کند مسلمانان را، به دور و دو زبان بیاید روز قیامت و حال اینکه از برای اوست دو زبان آتشی. شرح معنی «دورویی» بین مسلمانان آن است که انسان ظاهر حال و صورت ظاهرش را به آن‌ها طوری نشان دهد که باطن قلب و سریره‌اش به خلاف اوست. مثلاً در ظاهر نمایش دهد که من اهل مودت و محبت شما هستم و با شما صمیمیت و خلوص دارم، و در باطن به خلاف آن باشد، و در نزد آن‌ها معامله دوستی و محبت کند، و در غیاب آن‌ها غیر آن باشد. و معنی «دو زبانی» آن است که با هر کس ملاقات کند از او تعریف کنند و مدح نماید یا اظهار دوستی و چاپلوسی کند و در غیاب او به تکذیب او و غیبتش قیام کند. بنابراین تفسیر صفت اول نفاق عملی است، و صفت دوم نفاق قولی است. [امام خمینی(ره)- چهل حدیث، نشر فرهنگی رجا، ۱۳۶۸ ، ص۱۳۳] __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🌸🌾 [صـنما به چشـم شـوخـتـ کـه به چشـم اشـارتے کنـ نـفـسے خـراب خـود را بـه نـظر عمـارتـے کـنـ✨ ] 🌸🌾 ❤️🙃🌿 ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
•💚• بخش سوم: *اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام* هان مردمان! او را برتر بدانید. 😇 چرا که هیچ دانشی نیست مگر اینکه خداوند آن را در جان من نبشته و من نیز آن را در جان پیشوای پرهیزکاران، عـلـی، ضبط کرده ام. او (علی) پیشوای روشنگر است که خداوند او را در سوری یاسین یاد کرده که: «و دانش هر چیز را در امام روشنگر برشمرده ایم...» 😍🌸💜 چهارده.روز.تا.عید.غدیـر.خم😍 __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
گاهی حسودیمان می‌شد از اینکه بعضی اینقدر خوش‌خواب بودند😴 سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده‌اند😳 و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششون شلیک می‌کردی، پلک نمی‌زدن😴😴😴 ما هم اذیتشون می‌کردیم😜 دست خودمون نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتین‌هامون سرجاش نباشه، دیگه معطل نمی‌کردیم😉 صاف می‌رفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: 📣📣📣 «برادر برادر!» دیگه خودشون از حفظ بودند، هنوز نپرسیدیم: «پوتین ما را ندیدی؟» با عصبانیت می‌گفتند:😡 «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُف‌شان بلند می‌شد😴 اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!»😄 بلند می‌شد این دفعه می‌نشست: «برادر و زهرمار دیگه چی شده؟»🤭😡 جواب می‌شنید: «هیچی بخواب خواستم بگم پوتینم پیدا شد!»😅😅 ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت با صدای آرام صالح و بیدار شدم. لحظه ای موقعیتم را فراموش کردم. ــ سلاااام خانوم گل... صبحت بخیر لبخندی زدم و کش و قوصی به بدنم دادم. هنوز از پدر صالح خجالت می کشیدم که راحت باشم.🙈 صالح روسری را از سرم برداشت و گفت: ــ بابا ناراحت میشه. اون الان مثل پدر خودته پس راحت باش.😒 با هم بیرون رفتیم و با سلما سر سفره ی صبحانه نشستیم. صدای زنگ پیچید حسی به من می گفت زهرا بانو پشت در منتظر است.😍 حدسم درست بود با چادر رنگی و سینی بزرگ صبحانه وارد شد. گل از گلم شکفت و او را در آغوش گرفتم صالح هم خم شد و دستش را بوسید.😊 کنار هم نشستیم. زهرابانو برایم لقمه می گرفت و حسابی نازم را می خرید. صالح گفت: ــ مامان زهرا دارم نگران میشم. مگه خانومم چندسالشه؟😅 و با سلما ریسه رفتند.😂😂 زهرا بانو بغض کرد و گفت: ــ بخدا دیشب تا صبح پلک رو هم نذاشتم. خونه خیلی سوت و کور بود. ــ ای بابا... دور که نیستیم. فکر نکنم هیچکی مثل مهدیه به خونه باباش نزدیک باشه.😜 از در بندازینش بیرون از پنجره میاد. از رو دیوار خودشو پرت می کنه تو حیاط. تازه... پشت بوم رو یادم رفت.😂 و دوباره خندید. زهرا بانو هم خندید و گفت: ــ هر وقت اومدین قدمتون رو تخم چشممون.😁 و رو به من گفت: ــ دخترم ساک لباست رو آوردم. پشت در گذاشتمش. کی راه میفتین؟ ــ صالح گفته بعد از ناهار.☺️ صالح لقمه را فرو داد و گفت: ــ آره مامان زهرا. الان خانومم یه ناهار خوشمزه درست می کنه شما و باباهم بیاین دور هم باشیم. بعد از ناهار میریم ان شاء الله...😅😉 ــ نه دیگه ما زحمت نمیدیم.😊 ــ چه زحمتی؟ تعارف نکنید .☺️ زهرابانو علاوه بر صبحانه یک مرغ درسته را سوخاری کرده بود و آورده بود. من هم کمی پلو درست کردم و باهم ناهار خوردیم. صالح می خندید و می گفت: ــ احسنت... 👏 چه دستپخت خوشمزه ای... خودمونیم ها... مامان زهرا کارتو راحت کرد. به به... عجب پلویی😁 و همه به خنده افتادیم. ادامه دارد... ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ ✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ _______________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت صالح خسته بود و خوابش می آمد. چشمانش را ماساژ می داد و سرش را می خاراند. می دانستم چشمش خواب آلود شده. من هم تا به حال خارج از شهر و بخصوص توی شب رانندگی نکرده بودم.😥 به شهر بعدی که رسیدیم نگذاشتم ادامه دهد. به هتل رفتیم و خوابیدیم. فردا سر حال به سفرمان ادامه دادیم. نزدیک غروب بود که وارد شهر مشهد😍🕌 شدیم. هوا تاریک روشن شده بود و گلدسته ها از دور معلوم بودند. بغض کردم و سلامی دادم. توی هتل که مستقر شدیم غسل زیارت گرفتیم و راهی حرم شدیم. خیلی بی تاب بودم. حس خوبی داشتم و دلم سبک بود. شانه به شانه ی صالح و دست در دست هم به باب الجواد رسیدیم. دولا شدیم و دست به سینه سلام دادیم.✋ فضای حرم و حیاط های تو در توی آن همیشه مرا سر ذوق می آورد. اذن دخول خواندیم😍😭 و از رواق امام رد شدیم. از هم جدا شدیم و به زیارت رفتیم. چشمم که به ضریح افتاد گفتم: ــ السلام علیک یا امام الرحمه😭✋ اشک از چشمم جاری شد و خودم را به سیل زوار سپردم و صلوات فرستادم. دستم که ضریح را لمس کرد خودم را به بیرون کشیدم و روبه روی ضریح ایستادم. ــ یا امام رضا... الهی من به قربون این صفا و کرمت برم. آقا دخیل... زندگیمو با خودم آوردم و می خوام هستیمو گره بزنم به ضریحت. مواظب زندگیم باش. شوهرم... هم نفسم عمه ی ساداته...😭 خودت کن. اصلا پارتی بازی کن پیش خدا و سفارشی بگو شوهرمو از گزند حوادث سوریه و ماموریتاش حفظ کنه. تو را به زهرا قسم...😭🙏 بغضم فرو کش نمی کرد و مدام اشک می ریختم. بیرون رفتم و صالح را دیدم. با هم به کناری رفتیم و کتاب زیارتنامه را گرفتیم و باهم خواندیم. صدای صالح بر زمزمه ی من غلبه کرد و اشکم را درآورد. اصلا تحمل دوری و تنهایی را نداشتم. "خدایا خودت کمکم کن"😭 💔 ــ گریه نکن مهدیه جان... دلمو می لرزونی.😢 لبخندی زدم و اشکم را پاک کردم. دستش را گرفتم و به گنبد خیره شدم. بودم از داشتنش. ...😍🙏 ادامه دارد... ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ ✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ _______________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
♥️✨بسم رب المهدیـــ✨♥️
💌بهترین احساس رضایت ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✋🏻 رنگ رخسار نشان است و گواه کہ منم بنده ے عاصے ز گناه توبہ کردݥ دلم آرام گرفٺ با سلامۍ بہ اباعبدالله . ♥️.• _______ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh