#پیام_معنوی
💌با خدا حساب کن !
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#یک_آیه
[🦋]
.
وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ
ݩڪݩہ یہ وقٺ حقـیـقـټ و پـݩہـاݩ ڪݩے ❌
[سـوره مبـارڪہ بـقـره آیہ٤۲]
#حضرت_عشق
.
آیہ آیہ ٺـا ظہـور🍃😌👇
https://ble.ir/hazraate_eshgh
.•°🦋°•.
.
✨| خوشا آنان که با حق آشنایند
🦋| مطیع محض فرمان خدایند
💫| چو ابراهیم اسماعیل خود را
💙| فدای امر الله می نمایند
عید سعید «قربان» 🌸😍
جشن «تقرب» عاشقان حق مبارک 🌙🎊
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
{🎊🌸}
🌸 امام جعفرصادق (ع) میفرمایند:
🌸 در وقت ظهور حضرتش،
🌸 هیچ مؤمن از دنیا رفته باقی نمیماند
🌸 مگر آن که سرور و شادمانی قبر او را فرا میگیرد.
[بحار، ج ۵٢، ص ٣٢٨]
دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست 🌙👇🏼
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
تا نَفس خۅد را در راهِ معبۅد قربانے نڪنے
اِبراهیـــمْ نخواهے شُد...‼️
#تلنگر
#حرف
سَرباز مَهدے باش ، نه سَربارِش✨‼️
👇✨🍃
https://ble.ir/hazraate_eshgh
👆✨🍃
#حضرت_عشق
سݪام 😍
بݩا بہ درخواسٺ شما
تصمیم به برگزارے یہ چاݪش به مݩاسبٺ عید غدیر ڪردیم 😍
#چالش_یه_جمله_در_وصف_غدیر🍃
#نوع_چالش: سین خوردنی🤩😉
یہ دلنوشته یا شعر در وصف غدیر یا امیر المومݩین برامون ارسال کنید ☺️
#هدایا😍:
نفر اول : ۵۰۰۰ تومان شارژ از طرف یک سید بزرگوار 😍
نفر دوم : مهر خاتم😍
دلنوشته ها تون و به آیدی
https://eitaa.com/Ansari_28 ارسال کنید 🍃
منتظرتونیم🙃😉
سفارش کردن یکدیگر به صبر در دوران غیبت حضرت قائم🌥
((محمد بن الفضیل)) از حضرت رضا(ع) روایت میکند که گفت از آن حضرت درباره ی ((انتظار فرج)) سوال کردم.
حضرت فرمود: (( (مگر) نمیدانی که انتظار فرج، خود فرج و گشایش است.))
آن گاه فرمود:
خداوند عز و جل میفرماید:
((و انتظار برید که من (هم) با شما منتظرم))
🌷هود_ آیه ۹۳🌷
/بحارالانوار، جلد۵۲، ص ۱۲۸،حدیث ۱۲/💐
#به_وقت_امام_زمان 💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#رهبرانه 🌛🕋
حج، رزمایش قدرت در برابر مستکبرانی است که کانون فساد و ظلم و ضعیفکُشی و غارتگریاند و امروز جسم و جان امّت اسلامی از ستمگری و خباثت آنان آزرده و خونآلود است. حج، نمایش تواناییهای سخت و نرم امّت است.
[۱۳۹۹/۵/۷ - رهبر انقلاب]
خۅش بہ حال دِل مَن مِثلِ تۅ آقا دارد
😍👇🏼
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
😍👆🏼
#خطبه_غدیر •💚•
بخش سوم: *اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام*
هان مردمان! علی را برتر دانید؛ که او برترین مردمان از مرد و زن پس از من است؛ تا آن هنگام که آفریدگان پایدارند و روزی شان فرود آید.
دور دورباد از درگاه مهر خداوند و خشم خشم باد بر آن که این گفته را نپذیرد و با من سازگار نباشد!
#فـقـطحـیـدرامـیرالمـومنـیـناست 💚
#حضرت_عشق
هشت.روز.تا.عید.غدیـر.خم😍
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
『 حضرتعشق 』🇵🇸
#حضرت_عشق سݪام 😍 بݩا بہ درخواسٺ شما تصمیم به برگزارے یہ چاݪش به مݩاسبٺ عید غدیر ڪردیم 😍 #چالش_یه_
برای اطلاع بیشتر
به آیدی زیر مراجعه کنیـــد
👇✨🌸
https://eitaa.com/Ansari_28
منتظرتونیم 🌿🙃
#چالشیکجملهدروصفغدیر💫
.•°😇°•.
.
شـرڪټ ڪݩݩده شـماره1⃣👇
[در جـہݩم بـا عـݪے یـا در بـہشـټ بـے عݪے؟
شـوق آټـش را از ابـراهیـم پیـغمـبر بپرس]
#نوع_چالش : سین زدنی
.
.•°😇°•.
فقط حیدر امیرالمومنین است 🍃😌👇
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
شـرڪټ در چـاݪش🙃👆
اقسام صبر در زمان غیبت🌥
۱_صبر طولانی در برابر طولانی شدن غیبت🌿
۲_صبر در برابر آنچه بر اهل ایمان میرسد، همچون اذیت و آزار از جانب مخالفان و مسخره کردن و تکذیب مومنین🌿
۳_صبر بر انواع آزمایش های الهی🌿
۴_صبر در برابر چاره سازی برای نجات مظلومین از چنگال ستمگران 🌿
۵_صبر در برابر پیکار با دشمن🌿
🌺
((سعد بن سعد)) گوید: ((از امام رضا (ع) پرسیدم:))
((جد بزرگوارت به چه منظور فرمود:
(( هزاران زخم شمشیر گواراتر از زخم بستر است؟))
((منظور امیرالمؤمنین پیکار در راه خداست.))
🌺
🍂/گزیده کافی،جلد۴،ص۲۳۱/🍂
#به_وقت_امام_زمان 💌
#حضرت_عشق
⛅️ڪجاست صاحِب دِلہاےِ گرد ۅ خاڪےمان؟
🌱✨💖👇
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
•°•💚•°•
💚 امیرالمومنین (ع) میفرمایند:
🍁 دُنـیـا فریب میدهد
🍁 زیـان میرساند
🍁 و سریـع میگذرد
[نهجالبلاغه_حکمت ۴۱۵]
دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست 💌
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
#مکتب_روح_الله ✨🌛
شهادت در راه خدا مسئله نیست که بشود با پیروزی در صحنه های نبرد مقایسه شود، مقام شهادت خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است.
[امام خمینی (ره)]
بے عِشق خمیـــنے نَتوان عاشق مَهدے شُد 🍃👇🏼
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
#خطبه_غدیر •💚•
بخش سوم: *اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام*
هان! بدانید جبرئیل از سوی خداوند خبرم داد:
«هر آن که با علی بستیزد و بر ولایت او گردن نگذارد، نفرین و خشم من بر او باد!»
البته بایست که هر کس بنگرد که برای فردای رستاخیز خود چه پیش فرستاده.
[هان!] تقوا پیشه کنید و از ناسازگاری با علی بپرهیزید.
مباد که گام هایتان پس از استواری درلغزد.
که خداوند بر کردارتان آگاه است. ❌
#فـقـطحـیـدرامـیرالمـومنـیـناست 💚
#حضرت_عشق
هفت.روز.تا.عید.غدیـر.خم😍
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
یڪ تڪہ جۅاهریـــد، نۅرید شــ✨ــما
اسطۅرۀ غِیـــرت ۅ غرۅریـــد شـ❤️ـــما
رفتیـــد اگـــر چـــہ ، زۅد بَرمےگردیـــد
زیــرا ڪہ ذَخیـــره ےِ ظہۅرید شـ💚ـما
#حاج_قاسم
#حاجیمونه✨😌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریه_تامنـــا🕊
💞 قسمت #بیست_وهفت
صالح خودش به خرید رفته بود.
لباس برای من خرید و یک سری لباس هیئتی💚 شیرخواران برای بچه.
می گفت دختر باشد یا پسر همین را توی هیئت می تواند بپوشد.
رنگش سبز بود💚😍 و یک ردیف کامل سکه ی طلایی به آن وصل بود. با پیشانی بند ✨"یا علی اصغر ادرکنی"✨
سال تحویل نیمه شب بود.
لباس پوشیدم و به کمک صالح به جمع پیوستیم.
سلما سفره ی هفت سین را چیده بود و تلویزیون برنامه ویژه ی سال تحویل را پخش می کرد.
حال و هوایم عجیب بود. استرس داشتم اما با هوای سال تحویل قاطی شده بود. دلم برای زهرا بانو و بابا تنگ شده بود.😢
ــ چیه خانومم؟ چرا بُق کردی؟😊
آهی کشیدم و گفتم:
ــ کاش بابا اینا هم بودن.😞
خندید و گفت:
ــ کاری نداره. الان میرم میارمشون.😊
بلند شد و رفت.
"کاش زنگ می زد"😢
طولی نکشید که با آنها آمد.
زهرا بانو با سینی تزئین شده ی هفت سین و ظرف آجیل و جعبه ی کادویی به همراه بابا و صالح آمد.
ذوق زده از دیدارشان بلند شدم و آنها را بغل کردم. زهرا بانو گفت:
ــ خواستیم سر شب برات بیاریم صالح گفت خوابیدی تا اینکه الان خودش اومد دنبالمون. عزیزم، با پدرت واست عیدی گرفتیم. خدا کنه خوشت بیاد اینم هفت سین برا مبارکی. خوشبخت باشید با هم😊
جعبه ی کادویی🎁 را باز کردم و قواره ی پارچه ی خوشرنگی را دیدم. خیلی خوش جنس و دوست داشتنی بود. بابا هم پاکت پول را به سمتم گرفت.
ــ قابل نداره دختر گلم
ــ بابا... مگه با زهرا بانو فرقی دارید؟ اینم زحمت شما بوده خب. این دیگه زیادیه.😊
ــ نه دخترم. من جهیزیه هم برات نگرفتم. این مبلغ رو برا جهیزیه ت کنار گذاشتم. گفتم با عیدیت به خودت بدمش. صالح گفته بعد از اینکه از سوریه برگرده انشاءالله میرید تو خونه ی خودتون.
با تعجب به صالح نگاه کردم.😳 خندید و گفت:
ــ بابا قرار نبود لو بدید ها...😅 اونجوری نگاهم نکن مهدیه. خواستم بهت بگم. خونه گرفتم همین نزدیکیا😇
سکوت کردم و کمی توی خودم رفتم. از تنهایی می ترسیدم. چه عجله ای بود؟ من با این وضعیت چطور می توانستم تنها باشم؟
ــ کی باید بریم تو خونه ی جدید؟😟
ــ ان شاء الله برگردم بعد. فعلا مستاجر داره. تا دوماه آینده تخلیه می کنن. تا اونموقع منم برگشتم به امید خدا...😎
لبخند محوی زدم
و توجهمان به دعای تحویل سال جلب شد. سکوت کردیم و دستها به دعا بلند شد🙏
✨یٰا مُقَلِبَ الْقُلوُبِ وَالْاَبْصٰار
یٰامُدَبِرَ اللَیْلِ وَالنَهٰار
یٰا مُحَوِلَ الْحَوْلِ وَالْاَحْوٰال
حَوِّلْ حٰالَنٰا اِلٰی اَحْسَنِ الْحٰال✨
"خدایا شهادت سوریه رو تو سرنوشت صالحم قرار نده.😭🙏"
سال تحویل شد و با حسی غریب سال جدید شروع شد😣😔
ادامه دارد...
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریه_تامنـــا🕊
💞 قسمت #بیست_وهشت
دیشب اصلا نخوابیدم.
حال دلم خراب بود. صالح هم درست نخوابید. همین که می دید هنوز بیدارم کلی غر می زد و بعد نازم را می خرید و می گفت بیدار ماندن برای خودم و بچه خوب نیست.
دست خودم نبود. خواب به چشمم نمی آمد.😣😞 فردا صبح صالح می رفت و بازگشتش با خدا بود. اصلا خواب چه معنایی می توانست داشته باشد وقتی که فردا نفسم از گلویم می رفت و روحم از تنم؟😭
نماز صبح را با صالح خواندم.
لبه ی تخت نشستم و قامت بستم. بغضم ترکید و با صدای زمزمه ی صالح دل سیر گریه کردم.😭
نماز که تمام شد، صالح چادر نماز را از روی چشمم کنار زد و با اخمی ساختگی گفت:
ــ چیکار کردی با خودت😠 ببینم... نکنه نماز عشق خوندی که اینجوری شدی😍
چیزی نگفتم.
#می_ترسیدم_دلش_رابلرزانم و از رفتن منصرف شود. می ترسیدم با نگرانی برود و نتواند سر قولش بماند.
می ترسیدم...
از خیلی چیزها می ترسیدم. ذهنم آشفته بود و از نگرانی حالم بهم می خورد.😣
صالح از کمد بسته ی لواشک را بیرون آورد و گفت:
ــ میدمش دست سلما... فقط روزی یه دونه بهت بده بخوری.😏 دلم نمی خواد خودکشی کنی و فشارت بیفته. درست و حسابی غذاتو بخور و مامانِ لوسی نباش. باشه؟☺️
سری تکان دادم و بغضم را فرد دادم. تسبیح سفید را از کیفم برداشتم و به صالح دادم.
ــ اینو بنداز دستت. می خوام همراهت باشه. مثل دستبند بنداز به مچت.😢
مچ دست چپش را جلو آورد و گفت:
ــ خودت برام بنداز.
تسبیح را چند دور به مچش انداختم تا که اندازه شد.
انگشتر فیروزه را(حلقه مان)💍 از دستش درآورد و با زنجیرِ پلاکش به گردنم آویخت. دلم گرفت.😔
دوست داشتم داد بزنم و گریه کنم. حالم دست خودم نبود و مدام دلشوره داشتم. دلم نمی آمد به رفتنش "نه" بگویم اما حالم خیلی بد بود.
"چرا سپیده نمی زنه؟ امشب چقدر سنگین و خفقان آور گذشت خدایا خودت کمکم کن"
ــ مهدیه جان😒
نگاهش کردم.
ــ چرا نمی خوابی خوانومم؟ اینجوری می بینمت اذیت میشم.😔
ــ خوابم نمیاد بخدا...😔
ــ مرگ صالح بخــ...😒
دستم را روی دهانش گذاشتم و با حالتی عصبی و ناخواسته گفتم:
ــ تو رو خدا اسم مرگ رو به زبونت نیار. چشم... من استراحت می کنم اما تو اینجوری نگو.😠😞
اشک جمع شده در پشت پلک هایم سرازیر شد و روی بالش افتاد.😢
ــ قربون اون چشمات...
اشکم را پاک کرد و به خواسته اش چشمم را بستم.
دستم را گرفت و گل سر را از موهایم باز کرد. کاش موهایم را نوازش نمی کرد. نفهمیدم چطور خوابم برد.
٭٭٭★★★★★★★★★★★٭٭٭
وقتی چشمم را باز کردم صالح حاضر و آماده، در حال چک کردن وسایلش بود. مثل برق گرفته ها توی تخت نشستم.😱 صالح سراسیمه لبه ی تخت نشست و مرا به آغوش کشید.
ــ آروم باش خوشگلم... چی شده؟
بغض کردم و گفتم:
ــ چرا بیدارم نکردی؟ می خواستی بدون خداحافظی بری؟!😭
ــ نه عزیز دلم... چطور ممکنه بدون خداحافظی برم؟ خواستم کمی استراحت کنی.
بغضم ترکید و گفتم:
ــ الان وقت استراحته؟؟!! صالح منو از این دو سه ساعت دیدنت محروم کردی.😭
ــ مگه می خوام برنگردم؟ وقتی برگشتم هر روز بشین نگاهم کن.😊
حالم بهم خورد. خودم را جمع کردم و دستم را جلوی دهانم گرفتم.😖
ــ چی شد فداتشم؟
حالم را که دید با خنده گفت:
ــ دخملم داره اذیتت می کنه؟!😁
و خطاب به بچه گفت:
ــ اینجوری می خوای مواظب مامانت باشی پدر صلواتی؟😁
آب دهانم را فرو دادم و گفتم:
ــ از کجا می دونی دختره؟😳
ــ بچه ی منه... دوست دارم دختر باشه. حرفیه؟!😕
خندیدم و گفتم:
ــ نه چه حرفی؟ از خدامم هست همدم مامانش باشه.😉
پیشانی ام را بوسید و گفت:
ــ قربون مامانش... مهدیه جان... من برم؟
قلبم هری ریخت.
ادامه👇👇
قلبم هری ریخت.
اصلا انگار لحظه ای فراموش کرده بودم صالح عازم چه سفری بود. لبم آویزان شد و از روی تخت پایین آمدم.
ــ دیگه سفارش نمی کنم ها... مراقب خودت و بچه باش. تا چشم روی هم بذاری برگشتم ان شاء الله.
کوله را به دستش گرفت و روبرویم ایستاد.
ــ یه چیزی توی گوشیت برات یادگاری گذاشتم. وقتی رفتم پیداش کن و با دخترم ازش لذت ببر.😊
مقاوتم از دست رفته بود.
بی صدا اشکم جاری شد و دست صالح سد آنها می شد. انگار بار آخر بود می دیدمش. آغوشش مأمن دلتنگی ام شد و سینه اش تکیه گاه سرم. جلوی لباس نظامی اش خیس شد بسکه هق
زدم.😩😭
بعد از رفتنش سکوت خانه بود که سرم آوار شد.
دلم برای سلما می سوخت.
حالش را فراموش نمی کنم وقتیکه تنها تکیه داده بود به درب حیاط و با قرآنی که به سینه گرفته بود غریبانه اشک می ریخت و من محرم درد دل و فراغش بودم اما حالا مجبور بود بخاطر حال من، سکوت کند، بخندد و گوشه ای پنهان بغض خفه شده اش را رها کند.😔
"خدایا سپردمش دست خودت."
نمی دانم خوابم برد یا بی حال شدم. خسته بودم. هر چه بود روحم به این خلاء احتیاج داشت.
ادامه دارد...
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#چالشیکجملهدروصفغدیر💫
.•°🌸°•.
.
شـرڪټ ڪݩݩده شـماره2⃣👇
[حقا که حقیقتا علی حق باشد
حق است علی ز حق که بر حق باشد
دیدیم خطی به دفتر لم یزلی
حق با علی و علی مع الحق باشد ]
#نوع_چالش : سین زدنی
.
.•°🌸°•.
فقط حیدر امیرالمومنین است 🍃😌👇
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
شـرڪټ در چـاݪش🙃👇
https://eitaa.com/Ansari_28
منتظریـــمْ✨😉
#پیام_معنوی
💌به فکر خودت باش!
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
•
[🌙]
•
#یک_آیه
•
~• وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا اللَّهُ •~
•
~• وَ جُز آݩ خــداے یڪتا خــدایے ݩیسٺ •~
•
آیہ آیہ ٺـا ظہـور🍃😌👇
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
.•°🦋°•.
#حضرت_عشق
سݪام 😍
بݩا بہ درخواسٺ شما
تصمیم به برگزارے یہ چاݪش به مݩاسبٺ عید غدیر ڪردیم 😍
#چالش_یه_جمله_در_وصف_غدیر🍃
#نوع_چالش: سین خوردنی🤩😉
یہ دلنوشته یا شعر در وصف غدیر یا امیر المومݩین برامون ارسال کنید ☺️
#هدایا😍:
نفر اول : ۵۰۰۰ تومان شارژ از طرف یک سید بزرگوار 😍
نفر دوم : مهر خاتم😍
دلنوشته ها تون و به آیدی
https://eitaa.com/Ansari_28 ارسال کنید 🍃
منتظرتونیم🙃😉