#رهبرانه 🎊🎉🎊
[🌿]• مسئله امامت و ولایت و زنده نگهداشتن غدیر، به یک معنا زنده نگهداشتن اسلام است.
[۱۳۹۱/۸/۱۰ - رهبرانقلاب]
✧*✧*✧*✧*✧*✧*✧*✧*✧*✧*✧*✧
[🌿]• وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی «برای اداره جامعه اسلامی، شاخص، امیرالمومنین است. این درس بزرگ غدیر است.»
[13۸۷/۹/۲۹ - رهبرانقلاب]
#فقطحیدرامیرالمومنیناست 💚
https://ble.ir/hazraate_eshgh
#لبخند_بزن_رزمنده☺️
#طنز_جبهه✨
#خنده_حلال 😁
قبل از عملیات بود...💣
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم 📞
به همرزمامون خبر بدیم 📢🤔
ڪه تڪفیریا نفهمن ...😅
یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون😍❤️
بلند گفت : آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم ... بدونید دهنم سرویس شده ..... 😁😜
#شهیدمصطفیصدرزاده♥️
#یادش_باصلوات🌱🦋
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
‼️یـادشـان رفت،یـادمـان نـرود...
پیامبرخدا (ص)💚 با عده ای فرموده بودند،این سَفَر حَج🕋 که میروند،آخرین سفر است😭 و وداعی است با زمین و زمان ومردمان دنـیـا..😔
روز غـدیـر هم ، همه را جمع کردند🙃 ،همه ی هجده هزار نفر را ؛ چه آنهایی که زودتر رفته بودندواز غدیر رد شده بودند☺️ و چه آنهایی که عقب تر بودند🍃
بعد هم واضح و قاطع فرمودند:
ــ عـلـی وَلـی شـمـاسـت بـعـد از مـن . 💖
وَلی کلمه ای است که محتوا ندارد، عـمـق دارد، حـرکـت می آورد✨. یعنی عـلـی علیه السلام امـام است و آی مردم حاضر و غایب،وظیفه تان است امـام را یـاری کنید😍. حـرفـش را عـمـلـی کنید😌. مقابل دشمنش بایستید😠 و دوستانش را عـزیـزخودتان بدانید😘. سه روز🌞 هم همان جا ماندند تا همه حتی زن ها🧕 یکی یکی با عـلـی علیه السلام بیعت کنند☺️. با دوست که بیعت نمیکنند✊،با امـام بیعت میکنند😏. سرِ خوشی ها پیمان نمی بندند،سرِ دفاع از حق هم پیمان میشوند😌.
چند مدتِ بعد حالِ رسول خدا (ص) وخیم شد😭، عزم رفتن داشت💔. خدا هم خبر داده بود.
خدا حتی روضه ی فاطمیه 🖤را برای عـلـی (ع) خوانده بود😖. فاطمه سلام الله علیه همه رامیدانست اصلا یکی از اسم های مادرمان فاطمه، مـحـدثـه است. جبرئیل😇 با فاطمه زهرا 🌸سلام الله علیه سخن میگفته... حدیث هم میخوانده است.☺️
اما عـلـی و فـاطـمـه علیهم السّلام در مقابل این سختی و بی رحمی در مقابل این واقعه ی وحشتناک 😨و پس از این همه جان فشانی😊
خدا و رسولش گفته بودند:
ـ راضی هستیم به رضایت خدا و صبر میکنیم😍✨
#ادامـهدارد ....
برگرفته از کتاب ✨ مـادر ✨
نام پدیدآور : نرجس شکوریان فرد🌱
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
گویند علے میزده صد وصلہ بہ ڪفشش✨🍃
ای ڪاش دلِ خستہےِمن ڪفش علے بود😍💔
#عیدغدیر
#حیدریام
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
#خطبه_غدیر •💚•
بخش چهارم: *بلند کردن امیرالمومنین علیه السلام بدست رسول خدا (ص)*
*پروردگارا! اکنون به فرمان تو چنین می گویم: خداوندا! دوستداران او را دوست دار. و دشمنان او را دشمن دار. پشتیبانان او را پشتیبانی کن. یارانش را یاری نما. خودداری کنندگان از یاری اش را به خود رها کن. ناباورانش را از مهرت بران و بر آنان خشم خود را فرود آور.*
#فـقـطحـیـدرامـیرالمـومنـیـناست 💚
#حضرت_عشق
عید.غدیـر.خم😍
https://ble.ir/hazraate_eshgh
@Maddahionlin-2613504_-213220.mp3
زمان:
حجم:
5.18M
💚✨💚✨💚✨
✨تو سَرسبزی و دل من بیابونه💐
✨چیکار کنم دلم همش پریشونه💐
#سیدرضانریمانی✨🍃
#غدیر💝🎈
💚✨💚✨💚✨
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریه_تامنـــا🕊
💞 قسمت #سی_ونه
مسئول قرارگاه محل کار صالح قرار بود به منزل ما بیاید. صالح از صبح آرام و قرار نداشت.
ــ مگه چیه صالح جان؟! بد می کنه میخواد بیاد سربزنه بنده خدا...؟🙁😟
ــ نمی دونم... یه جوری دلم شور می زنه. یه چیزایی شنیدم می ترسم صحت داشته باشه. هرچند... مطمئنم همینطور هم هست😔😥
ــ آخه چی شنیدی مگه؟😳
زنگ به صدا درآمد و صالح نتوانست جواب سوالم را بدهد. چند آقای مسن و جاافتاده و دونفر از دوستان صمیمی صالح آمده بودند. پدر جون و بابا هم کنار صالح نشسته بودند.
من و سلما توی آشپزخانه بودیم و زهرا بانو هم روی دورترین مبل به جمع رسمی مردانه نشسته بود و چادرش را محکم تر از همیشه دور خودش پیچانده بود. انگار معذب بود چون هر چند دقیقه یکبار به آشپزخانه می آمد و موارد پذیرایی ساده مان را به من و سلما گوشزد می کرد.
دوستان صالح کار پذیرایی را به عهده گرفتند و من و سلما وسایل را در اختیارشان می گذاشتیم.
بعد از پذیرایی، لحظه ای سکوت مطلق برقرار شد. من و سلما هم نفسمان بالا نمی آمد. صدای یکی از مردان سکوت را شکست و گفت:
ــ امروز اومدیم هم حالی ازت بپرسیم و هم هدیه ی ناقابلی برات بیاریم و یه لوح سپاس برای #قدردانی از ایثار وشجاعتت. ان شاء الله با تلاش و دلاوری های رزمنده های اسلام ریشه ی کفار خشکیده میشه و از حریم عمه ی سادات دورشون می کنیم. 😊صالح جان... شما اونقدری شجاعت به خرج دادی که با ایثارگری خودت راه آقامون ابالفضل العباس رو پیش گرفتی. ان شاء الله که بی اجر هم نمی مونی.
لوح قاب شده را به صالح دادند و پاکت نامه ای اداری را جلوی دست صالح گذاشتند.
ــ این حکم ... یعنی... تو نباید با این حکم فکر کنی ذره ای از ارزشت کم شده... اصلا... فقط خودت می دونی که قانون کارمون و محیط کارمون اینه. ان شاء الله که ما رو فراموش نکنی و زندگیت رو به بهترین شکل اداره کنی.😊🙏
صالح سکوت کرده بود
و انگار بغض داشت.حتی نتوانست جواب مافوقش را بدهد. چشم دوخته بود👀 به #حکم_بازنشستگی_اش و حالی داشت وصف ناشدنی.
دوست داشتم هر چه زودتر با صالح تنها شوم و #مرهمی باشم برای دل رنجورش. چه می شد کرد؟😞 قانون بود و قطعا صالح هم تابع این قوانین.
"خدایا هر چی خیره برای شوهرم مقدر کن''😞🙏
ادامه دارد...
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریه_تامنـــا🕊
💞 قسمت #چهل
صالح کلافه بود و بی تاب...😔
مثل گذشته که به محل کار می رفت، رأس ساعت بیدار می شد و توی تخت می نشست.
آرام و قرار نداشت. تحمل این وضعیت برایش خیلی سخت بود. مدام می گفت
"الان فلانی محل کار رو گذاشته روی سرش...😔 الان سرویس میاد سر خیابون... و... "
از خاطراتش می گفت.😔
از همکارانش و من مدام #گوش_شنوایی بودم برای دلتنگی هایش.
به درخواست پایگاه محله، مسئول بسیج برادران شده بود و تا حدودی سرگرم امورات آنجا بود اما هنوز روحش خلاء داشت. دلش برای محل کارش تنگ شده بود و مدام بی قرار بود و سردرگم. نمی دانست وقتش را چگونه پر کند.
صالح همیشه فعال بود و عادت داشت به فعالیت های مختلف. هیچگاه وقتش را به بطالت نمی گذراند و همیشه کاری برای انجام دادن داشت.
محل کار هم همیشه روی فعالیتش حساب باز می کردند و مسئولیت کارهای بیشتری را به او می دادند.
حالا...😔 با این وضعیت... دچار سردرگمی سختی شده بود و نمی دانست وقتش را چگونه پر کند. دلم برایش می سوخت و از این وضعیت و بی قراری اش دلتنگ و ناراحت بودم. نمی دانستم چه کاری می توانم برایش انجام دهم.
صالح به #زمان احتیاج داشت که بتواند خودش را میان موقعیت جدیدش پیدا کند. به تازگی پشت رُل می نشست و رانندگی را با یک دستش تمرین می کرد. بهتر و مسلط تر از قبل شده بود.
برای اینکه کاری برای انجام دادن داشته باشد به مرکز تاکسی تلفنی دوستش رفته بود و یکی از راننده های آن مرکز شده بود😔 از رضایت ظاهری اش راضی بودم اما می دیدم که روحیه اش را باخته است و صالح من، #غمی_نهفته توی دلش داشت.
به تازگی یکی از دوستان صالح هم به خاستگاری سلما آمده بود و در پیشنهادش اصرار داشت. از همین حالا دلتنگ بودم برای سلما و جای خالی اش...
پدر جون می خندید و می گفت:
ــ هنوز که شوهرش ندادیم.😁 درضمن دختری که شوهر کنه با یه نفر دیگه برمیگرده... یه نگاه به خودت بندازی منظورمو می فهمی بابا جان😏 دیوار بین خونه ی خودمونو بابات رو برداریم سنگین تریم😂😜
ادامه دارد...
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#پیام_معنوی
💌آنگاه می توانیم پرواز را تمرین کنیم
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
.•{••🐚••}•.
#یک_آیه
أَلَا إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ
آگـاه باش ! ڪه آݩاݩ از بـافتہ هـاے دروغ خـودمے گویݩد
#حضرتعشق
آیہ آیہ ٺـا ظہـور🍃😌👇
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
.•°🦋°•.