eitaa logo
『 حضرت‌عشق 』🇵🇸
309 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌المهدے🌿•• سربازان‌امام‌زمان (عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشـریف) ازهیچ‌چیزجزگناهان‌خویش‌نمی‌هراسند ッ♥️ -شهید‌آوینی🕊 بخون‌از‌ما🗒 『 @sharayet_hazraateeshgh313https://daigo.ir/secret/991098283 گَـــر سخـنی باشــد‌👆🏼…
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️یـادشـان رفت،یـادمـان نرود... : فاطمه سلام الله علیها 🌸 بی قرار تر از همه بود😔، رسول خدا را از دست می داد😭. از دیدن پدرش محروم میشد😖 و میان این نامردان تنها می شد😞. عده ای با هم قرار گذاشته بودند که نگذراند حق به علی علیه السلام برسد😱... هر چند حق با علی❤️ (ع) باشد. پیامبر صلی الله علیه وآله که رفت😔، هنوز کفنش خشک نشده بود که همان دسیسه ی شیطانی عملی شد😣. یاران باطل جمع شدند😈. حرف خـدا را به خاطر لذت دو سه روزه ی دنیا زمین گذاشتند😟. با کس دیگر بیعت کردند😡. بعد هم مردم را وادار کردند به بیعت😰. خـیـلـی ها بی خیالی کردند😠...با این که کلام پیامبر💖(ص) را شنیده بودند. خیلی ها ترسیدند😱، با این که ترس از خـدا مـهـم تر بود😠. خیلی ها طمع کردند😫، با این که زندگی در دنیا کوتاه بود و اصل زندگی آخرت بود و پیش خدا. خیلی ها حسادت کردند🙁، حسادت به مقامی که خـدا✨ به عـلـی 💚علیه السلام داده بود. با حـسـادت، هم ایـمـان خودشان را سوزاندند🔥، هم جـامـعـه ی اسـلـامی دچار ضعف کردند😞 و هم تا آخر دنیا گـنـاه همه بر دوش شان افتاد😖. خیلی ها عَمدا این کار را میکردند😳؛چون ابتدا دشمن بودند 👿و منافقانه لباس اسلام بر تن کرده بودند، تا در فرصت مناسب ضربه بزنند و حالا با بد کاری مسلمین ، منافقین😡 هم به میدان آمدند. علی😍 (ع) کار ها را رفع و رجوع کرد. سکوت بقیه، کار را کشید به پشت در خانه ی علی .😟😔😭 علی 💚(ع) بود و فاطمه 💖(س) ......علی بود و سلمان و مقداد، زبیر و ابوذر. آنها حکومت را گرفته بودند با تعدادی نیرو و یک عالمه آدم ساکتِ تماشاچیِ ترسیده از دنیا 🌎و مال💵 و زندگی شان. اوضاع درست نبود، اما درست ترین کار این بود که امیرمؤمنان💚 برود دنبال کلام خدا😌 . باید برای اداره ی جامعه، حکومت دست انسان صالح✨🌸 باشد، انـسـانـی که خـدا انـتـخـاب کرده است😍. ... برگرفته از کتاب✨مادر✨ نام پدیدآور:نرجس شکوریان فرد🌱 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
°•مےرَۅے آهِستہ تَر مَرڪب بِـ😭ـران °•مےرۅَد با رَفتنَت جـ❤️ــان اَز جَہان 🖤😭 ۱۲.روز.تا.ماه.عَزاےِ.اَربابـــ🍃💔 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
•💚• بخش چهارم: بلند کردن امیرالمومنین علیه السلام بدست رسول خدا (ص) معبودا! تو خود در هنگام برپاداشتن او و بیان ولایتش نازل فرمودی که: «امروز آیین شما را به کمال، و نعمت خود را بر شما به اتمام رساندم، و اسلام را به عنوان دین شما پسندیدم.» «و آن که به جز اسلام دینی را بجوید، از او پذیرفته نبوده، در جهان دیگر در شمار زیانکاران خواهد بود.» خداوندا، تو را گواه می گیرم که پیام تو را به مردمان رساندم. 💚 غدیر‌.را.نشناختند.کربلا.رخ.داد 🍃 https://eitaa.com/hazraate_eshgh
•°•[🌱]•°• یک حرکت وسیع فرهنگی علیه کشور ما در دهه‌ ۷۰ شروع شد؛ حالا شما نگاه کنید؛ متولّدین دهه‌ ۷۰، امروز دارند می‌روند به‌عنوان جان می‌دهند، سر می‌دهند و نیرو می‌دهند؛ چه کسی این را حدس می‌زد؟ در همان دورانی که آن تهاجم وسیع فرهنگی بود، این گل‌ها در بوستان جمهوری اسلامی شکفته شدند، این نهال‌ها روییدند،  درست شدند؛ پس ما در جنگ فرهنگی پیروز شدیم و دشمن در جنگ فرهنگی شکست خورد. [۱۳۹۷/۵/۲۲ - رهبرانقلاب] خۅش بہ حال دِل مَن مِثلِ تۅ آقا دارد 🌙🌸 https://eitaa.com/hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت سلما نامزد کرده بود و در تدارک خرید جهیزیه اش بود. زیاد او را نمی دیدیم😁... درگیر خرید و غرق در دوران شیرین نامزدی اش بود.😍 ناهار درست کرده بودم و منتظر صالح بودم که از آژانس برگردد. پدر جون هم به مسجد رفته بود برای نماز ظهر. زنگ در به صدا درآمد. دکمه ی آیفون را فشردم. می دانستم یا صالح برگشته یا پدرجون است. صدای پسر جوانی به گوشم رسید که "یاالله" می گفت. روسری را سرم انداختم و چادرم👑 را پوشیدم. درب ورودی را باز کردم. پسر جوان، زیر بازوی پدر جون را گرفته بود. پیشانی پدر جون خونی شده بود.😱 هول کردم و دویدم توی حیاط...😰 ــ پدر جون... الهی بمیرم چی شده؟😳😔 ــ چیزی نیست عروسم... نگران نباش😖😊 بی حال حرف می زد و دلم را به درد آورده بود. به پسر نگاه کردم. سرش پایین بود، انگار می دانست منتظر توضیح هستم. ــ چیزی نیست خواهر. نگران نباشید. از در مسجد که بیرون اومدن تعادلشونو از دست دادن افتادن و سرشون ضرب دید. آقا صالح پایگاه نبودن ایشون هم اصرار داشتن که می خوان بیان منزل. وگرنه می خواستم ببرمشون دکتر.😔 به کمک آن پسر، پدر جون را روی مبل نشاندیم. پسر می خواست منتظر بماند که صالح بیاید. او را راهی کردم و گفتم که صالح زود برمی گردد و از محبتش تشکر کردم. تا صالح برگشت خون روی پیشانی پدر جون را پاک کردم و برایش شربت بیدمشک آوردم. کمی بی حال بود و رنگش پریده بود. با صالح تماس گرفتم ببینم کی می رسد. ــ الو صالح جان... ــ سلام خوشگلم خوبی؟ ــ ممنون عزیزم. کجایی؟ ــ نزدیکم. چیزی لازم نداری بیارم؟ ــ نه... فقط زود برگرد. ــ چطور مگه؟ ــ هیچی... دلم ضعف میره. گرسنمه🙈 صدای خنده اش توی گوشی پیچید و گفت: ــ چشم شکمو جان... سر خیابونم.😃 نگران بودم. می دانستم هول می کند اما حال پدرجون هم تعریفی نداشت. صالح که آمد، متوجه پدر جون نشد. او را به اتاق سلما برده بودم که استراحت کند. صالح خواست به اتاق برود که لباسش را عوض کند. ــ صالح! ــ جانم خانومم؟ ــ آااام... پدر جون کمی حالش خوب نیست. ــ پدر جون؟ کجاست؟ ــ توی اتاق سلما دراز کشیده. جلوی مسجد افتاده بود و کمی پیشونیش زخم شده. دستپاچه و نگران به اتاق سلما رفت.😧😨 پدرجون بی حال بود اما با او طوری حرف می زد که انگار هیچ اتفافی نیفتاده. به اصرارِ صالح، او را به بیمارستان بردیم و با سلما تماس گرفتم که نگران نشود. ــ سلام عروس خانوم. کجایی؟😕 ــ سلام مهدیه جان. با علیرضا اومدیم خونه شون ناهار بخوریم.😊 ــ باشه... پس ما ناهار می خوریم. خوش بگذره.☹️ دلم نیامد خوشی اش را از او بگیرم. هر چند بعداً حسابی از دستم شاکی می شد. ادامه دارد... ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿ ✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿ __________________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت صالح آرام و قرار نداشت. آنقدر طول و عرض حیاط را قدم زده بود که کلافه شده بودم.😩 سلما و علیرضا بازگشته بودند و حال سلما هم تعریف چندانی نداشت. علیرضا مدام دلداری اش می داد😒 و سعی می کرد مانع از این شود که پدر جون اشک ها و ناراحتی سلما را ببیند. دکتر گفته بود قلب پدر جون ضعیف و کم توان شده بود و افتادنش بابت حمله ی قلبی بوده که به خیر گذشته اما امکان این را دارد که دوباره این حملات ادامه داشته باشد چه بسا در ابعاد بزرگتر😔 زهرا بانو و بابا هم آمده بودند و کنار رختخواب پدر جون نشسته بودند. پدر جون اصرار داشت روی مبل بنشیند اما پزشک، استراحت تجویز کرده بود.☝️ قرار بود صالح فردا در اولین فرصت، پدر جون را به پزشک متخصص ببرد که تحت نظر باشد. ــ صالح جان... عزیزم بیا بشین یه چیزی بخور. ناهارمون که هنوز دست نخورده. بیا که پدرجون هم اذیت نشه. ــ نمی تونم. چیزی از گلوم پایین نمیره.😒 ــ بچه شدی؟ پس توکلت چی شده؟ من همیشه به ایمان محکم تو غبطه می خوردم. حالا باید اینجوری رفتار کنی؟ خودتو نباز. خدا رو شکر که هنوز اتفاقی نیفتاده.😒 ــ بهم حق بده مهدیه. نمی خوام ناشکری کنم. اول که دستم... ای خدا منتی نیست... من خودم خواستم و به نیت شهادت رفتم ولی جانباز شدن خیلی سخت تره.. بعدش که بچه.. اگه بود یه ماه دیگه دنیا می اومد. حالا هم پدر جون..😞 بخدا مهدیه بعد از فوت مامان دلم به پدر جون خوش بود. اگه بلایی سرش بیاد من دق می کنم. سلمای بیچاره رو بگو که تو این شرایط سردرگمه. می دونی به من چی می گفت؟😭 اشکش سرازیر شد و ادامه داد: ــ می گفت نامزدیشو بهم بزنم که بتونه از بابا مراقبت کنه. می گفت چطور می تونم برم سر خونه زندگیم؟ اصلا پاک قاطی کرده. خودت می دونی که چقدر علیرضا رو دوست داره😞 ــ نگران نباش. اونم الان مثل تو ناراحته و سردرگم.😊 تازه، سلما دختره و عاطفی تر از تو... قبول داشته باش خیلی تحملش براش سخته. پدر جون هم که چیزیش نیست... شما از همین حالا خودتونو باختید تو اگه باشی مثل همیشه، دل سلما هم گرم و امیدوار میشه.😊 ان شاء الله این هم رفع میشه. حالا بیا یه لقمه شام بخور پدر جون همش میگه صالح کجاست. بیا قربونت برم. دستم را دور کمرش حلقه کردم و باهم به بقیه پیوستیم. چشمان سلما همچنان خیس😢 و متورم بود و خودش را در کنار علیرضا پنهان کرده بود. ادامه دارد... ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ ✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ __________________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🌱|بھ ݩامـ خــداے مھدے|🌱
💌ثمره ی ادب در برابر خداوند ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
{🎊🎉🎊🎉} 🍃مۅسایـ💖ــے ۅ دَر ۅادےِ طۅر آمَده اے 🌸خۅرشیـ✨ـدے ۅ دَر هالہ نۅر آمده اے 🎈✨😍 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
•°•°🌸🎊°•°• 🌸 امام کاظم (ع) می‌فرمایند: 🌸 یاد کردن نعمت های الهی، شکر است 🌸 و ترک آن ناسپاسی است [وسائل الشیعه /۴/ ۱۰۵۹] دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست🌸 https://eitaa.com/hazraate_eshgh
سری دوم وظایف شیعیان در عصر غیبت در کلام امام رضا (ع) 🌺 ۸_ سعی و تلاش در جهت تقویت و تکمیل ایمان🌱 {بحارالانوار، جاد۷۸،ص۳۴۸} ۹_ حفظ کرامت و بزرگواری خود🌹 {مستدرک الوسائل، جلد۱،ص۵۴۱} ۱۰_ رعایت تقوا🍃 { اعلام الوری،ص۴۰۸} ۱۱_ عمل به تقیه🌼 { رساله مرحوم شیخ مرتضی انصاری درباره ی تقیه،از ملحقات مکاسب} ۱۲_ آشنایی با رمز و راز عشق آموزی🌸 { کمال الدین،جلد۲،ص۳۷۰} ۱۳_ تواضع و رعایت ادب در برابر شنیدن نام حضرت صاحب الامر🌷 { اثبات الهداه،جلد۳،ص۴۷۷} ۱۴_ حضور در مجالسی که فضایل و مناقب آن حضرت ذکر میشود.🌿 { کافی،جلد۱،ص۴۵وص۲۷۸} 💌 __________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارونه بارونه بارونه... •{🌈}• امشب خوشیمون فراوونه •{😇}• موسی بن جعفر آقامونه. •{✨}• ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
‼️یـادشـان رفت،یـادمـان نـرود... : فضای مدینه را پر از وحشت و ترس کرده بودند😱. اهل خانه و رفت و آمدها رصد می شدند😨. همه سکوت کرده بودند😫. حتی آدم هایی که خودشان را از بزرگان صحابه ی پیامبر💚 صلی الله علیه وآله میدانستند. مقابل دستورخدا✨ ساکت شده بودند😡. محبتشان به پیامبر🌸(ص)تاهمین جا بود و بیشتر پیش نرفتند😞. عقب نشینی شان چشمگیر بود😔. فاطمه💖 سلام الله علیها اما نیمه شب 🌙همراه امیرمؤمنان 💚شد. درِ خانه ی تک تکِ بزرگان رفتند.🏠 نه یک نفر، نه دونفر، چهل نفر...‼️ نه یک شب،نه دوشب،شب های متوالی تا چهل شب... دَر 🚪که میزدند،صاحب خانه میپرسید، کیستی؟ فاطمه💐(س)جواب میداد: ـ دختر پیامبرخدایم😍،فاطمه🌸. درِ خانه را به روی فاطمه (س) باز میکردند. اما اگر عـلـی💚 (ع)میگفت...😔 فاطمه ی زهرا❤️ میپرسید: ـ مگر در غدیر تو بیعت✊ نکردی؟مگرسخنان رسول خدا🦋 را نشنیدی؟مگرسخنان رسول خدا سخنان خدا✨نبود؟ پس... آنها اما به جای ابراز شرمندگی از کوتاهی و خیانت در امانت رسول خدا، به جای آمدن پای رکـاب ولـیّ خـدا✨ می پرسیدند: ـ کس دیگری هم می آید؟ یا میگفتند: ـ دیگربیعت کرده ایم!😡😔 فـقـط سـلـمـان💖 می آمد با مـقـداد❤️ . ابـوذر می آمد با زبـیـر و عـمـار ...🌸 عـلـی💚 علیه السلام که تنهای تنها شد😭، یاران که خوابِ راحت را طلب کردند😞، دختر رسول خدا 🌸که دید هیچ حرفی و هیچ همت و هیچ مردی در میان نیست.....😢 آنها، همان هایی که حکومت را گرفته بودند پرروترشدند، رفتند سمت دهکده ی فـدک ...😱 کارگران فاطمه 💖سلام الله علیها را اخراج کردند😡 و فدک را اشغال کردند😣. فاطمه🌸 (س)رفت دنبال حقش. به ابوبکر فرمود: ـ من سند فدک را دارم . گفت: ـ پیامبران از خودشان ارث نمیگذارند. فرمود: ـ پس آیه ی قرآن چیست که خدا✨ میفرماید:🌿 داوود از خودش ارث به جا گذاشته است؟ گفت: ـ شاهد بیاور. فرمود: ـ علی💚 و ام ایمن شاهدند. گفت: ـ علی شوهرت است، شهادتش قبول نیست. ام ایمن هم زن است. شهادت زن حساب نیست. من بلد نیستم روضه بخوانم....😞 عـلـی💚 ،ولـیِّ مـنـتـخب خـدا بـود و فـاطـمـه💖 سلام الله علیها سـرور زنـان اهـل بـهـشـت ...😍 علی،((لافتی..)) در شأنش آمده بود، فاطمه (س) علتِ خلقت حساب شده بود...🌸💐 روضـه خواندنی نیست،فهمیدنی است... آسـمـان☀️☁️ و زمـیـن 🌍گـریـه میکنند😭، بر فـاطـمـه سلام الله علیها و حـسـیـن (ع) برگرفته از کتاب ✨ مادر ✨ نام پدیدآور: نرجس شکوریان فرد🌱 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
یـاایہاالعزیـ🌸ــز مـا بـےتـو خستہ‌ایـــمْ✨😔 تــو بـے مـا چگــونہ‌اۍ؟💔 🍃🙃 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
#رهبرانه 🎊🎉 سی و پنج سال مبارزه، مجاهدت، زندان رفتن، بارها تبعید شدن، در یک محیط رعب زندگی کردن، دوستان زیادی را با زحمت جمع کردن، احکام الهی را در زیر فشار اختناق دستگاه حاکمِ آن روز منتشر کردن و عمری را با این شیوه گذراندن. این یک خصوصیت از خصوصیات زندگی موسی بن جعفر (ع) است. [رهبر انقلاب- ۱۳۶۴/۰۱/۲۳] خۅش بہ حال دِل مَن مِثلِ تۅ آقا دارد https://eitaa.com/hazraate_eshgh
ۅاقِعاً دِلۅاپَسیـ😭ــمْ آقــ✨ـا مُحَرَمْ با خۅدَت ۱۱.روز.تا.ماه.عَزاےِ.اَربابـــ💔😔 🍃🖤 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت صالح، پدر جون را به دکتر متخصص برده بود. دکتر هشدار داده بود که قلب پدر جون در خطر است و هر نوع هیجانی برای او مضر و آسیب رسان می شد. خیلی باید مراقب باشیم و محیط را برای پدر جون آرام و بی استرس فراهم می کردیم. خودم حواسم به همه چیز بود و غذا ها را با وسواس بیشتری درست می کردم. قرص ها را سر ساعت به پدر جون می دادم 😊و گاهی اوقات که صالح نبود باهم به پارک و پیاده روی می رفتیم. صالح هم در طول روز چند بار به منزل می آمد و سری به پدر جون می زد. به خواست پدر جون، سلما و علیرضا در اولین فرصت به زندگی مشترکشان رسیدند و مراسم کوچک و زیبایی برایشان برگزار کردیم.☺️ لحظه ای که سلما می خواست منزل پدرش را ترک کند خیلی گریه کرد و دلتنگی اش همه ی ما را بی تاب و گریان کرد. دستش را دور گردن پدر جون حلقه کرده بود و از او جدا نمی شد. ــ سلما جان... هیجان برا پدر جون خوب نیست. قربونت برم علیرضا گناه داره ببین چه دستپاچه ای شده😔 صالح هم دست سلما را گرفت و توی دست علیرضا گذاشت. اشکشان سرازیر شده بود.😢😭صالح سلما را بوسید و او را راهی کرد. بعد از سلما خانه خیلی خلاء داشت. حس دلتنگی از در و دیوار خانه سرازیر شده و خفه کننده بود. صالح و پدر جون هم در سکوت گوشه ای کِز کرده بودند و بی صدا نشسته بودند. مثل دو بچه که مادرشان تنهایشان گذاشته باشد.😒 خانه بهم ریخته بود و من هم خسته. کمی میوه شستم و آوردم. با خنده کنارشان نشستم و گفتم: ــ چه خبره جفتتون رفتین تو لاک خودتون؟ دلم گرفت به خدا.😁 صالح لبخندی زد و پدر جون گفت: ــ الهی شکرت... حالا دیگه راحت می تونم سرمو زمین بذارم و برم پیش مادر بچه ها.😊 صالح بغض داشت😢 و نتوانست چیزی بگوید. من ابروهایم را هلال کردم و گفتم: ــ خدا نکنه پدر جون. الهی عمرتون دراز باشه و در سلامت و عزت زندگی کنید. حالاهم میوه تونو بخورید که صالح ببردمون بیرون یه دوری بزنیم. _صالح جان...☺️ ــ جانم. ــ فردا نری آژانس. باید صبحانه برای سلما ببریم. در ضمن نگران نباشید سلما و علیرضا از فردا اعضای ثابت اینجا هستن.😁 خودم دختر خانواده م بهتر می دونم حال و هواشو فردا که صبحانه را با زهرا بانو برای سلما بردیم، سلما و علیرضا هم با ما به منزل پدرجون آمدند. سلما دوباره در آغوش پدر جون جای گرفت و دل سیر اشک ریخت. ادامه دارد... ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ ✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ __________________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت تلفن منزل زنگ خورد. گوشی را برداشتم و جواب دادم. ــ الو... بفرمایید ــ سلام خانوم. منزل آقای صبوری؟ ــ بله بفرمایید. ــ از حج و زیارت تماس می گیرم. لطفا فردا بین ساعت 10تا11 صبح آقایان حسین صبوری و صالح صبوری به سازمان مراجعه کنند. ــ بله، چشم... بهشون میگم. تماس قطع شد. نمی دانستم سازمان حج و زیارت🕋 چه ربطی به صالح می توانست داشته باشد؟؟؟!!! 😟 صالح که برگشت پیام سازمان را به او رساندم. اوهم متعجب بود و گفت: ــ چند وقته تماس نگرفتن ــ مگه قبلا مراجعه کردی؟ ــ چندین سال پیش پدر جون و مامان خدا بیامرز برای حج تمتع ثبت نام کرده بودن که متاسفانه عمر مامان...سازمان می خواست پول ثبت نام مامان رو پس بده که پدر جون نذاشت. گفت اسم منو به جای مامان بنویسن. حالا یه دوسالی هست که تماس نگرفتن. باید فردا برم سری بزنم. ــ گفتن پدرجون هم باید باشن. اسم هردوتاتونو گفتن. فردا بین 10 تا 11 صبح. فردای آن روز صالح به تنهایی به سازمان رفت. پدر جون حال مساعدی نداشت و ترجیح دادیم توی منزل استراحت کند. صالح که بازگشت کمی سردرگم بود. هم خوشحال بود و هم ناراحت. نمی دانستم چرا حالش ثبات نداشت. ــ خب چی شد صالح جان؟😟 ــ والااااا... امسال نوبتمون شده باید مشرف بشیم😳 ــ واقعا؟؟؟؟😍 به سلامتی حاج آقا... پیشانی اش را بوسیدم و گفتم: ــ دست خالی اومدی؟ پس شیرینیت کو؟؟؟؟☹️ ــ مهدیه ــ چیه عزیزم؟ ــ پدر جون رو چیکارش کنیم؟ دکترش پرواز رو براش منع کرده😔 نباید خسته بشه و مناسک حج توان می خواد اگه بفهمه خیلی غصه می خوره... بعد از اینهمه انتظار حالا باید اسمش در بیاد برای حج؟؟؟ 😒خدایا شکرت... حکمتی توش هست؟ چه می گفتم؟ راست می گفت. اینهمه انتظار برای آن پیرمرد و حالا ناامید، باید گوشه ی خانه با حسرت می نشست. ــ حالا مهدیه نمی دونم چیکار کنم؟تکلیفم چیه؟🙁 ــ کن... هر چی همون میشه ان شاء الله...🙏 من برم غذا رو بیارم. پدر جون هم گرسنه ش بود.☺️ ادامه دارد... ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ ✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ __________________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🦋|بھ ݩامـ خــداے مھدے|🦋
💌شکر فقط یک رفتار ساده نیست! ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
.•{••🐚••}•. #یک_آیه أَلَا إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ •{••🐚••}• آگـاه باش ! ڪه آݩاݩ از بـافتہ هـاے دروغ خـود مے گویݩد •{••🐚••}• #حضرت‌عشق آیہ آیہ ٺـا ظہـور🍃😌👇 https://eitaa.com/hazraate_eshgh .•°🦋°•.
{💚🌿🙃} امیرالمـومنین (ع) می‌فرمایند: دنیا فریب می‌دهد 🌾 زیان می‌رساند 🥀 و سریع میگذرد 🍁 [نهج‌البلاغه-حکمت ۴۱۵] #کلام_مولا #حدیث دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست https://eitaa.com/hazraate_eshgh
سری دیگر از وظایف شیعیان در عصر غیبت در کلام امام رضا (ع) 🍃 ۱۵_ انشاد شعر، و سرودن آن در فضایل و مناقب ولی عصر 🌼 ۱۶_ گریه کردن، گریاندن، خود را شبیه گریه کنندگان درآوردن در فراق آن حضرت، و نیز محزون بودن در غمها و مصائبی که بر آن حضرت رسیده است.🖤 ۱۷_ تلاش و کوشش در جهت حفظ پشتوانه ی استقلال بیت المال مسلمانان با پرداخت خمس🌷 ۱۸_ بزرگداشت شعایر اسلام ( انجام حج و عمره و...)🌹 ۱۹_ حج رفتن به نیابت از آن حضرت، و فرستادن نایب🌻 ۲۰_ مداومت در انجام امور خیر🌳 ۲۱_ خود را در محضر امام زمان دیدن🍃✨ 🍂🍂🍂 °|وسائل الشّیعه، جلد ۱۰،ص ۴۶۷|° °|بحارالانوار، جلد ۴۴،ص ۲۷۸، حدیث ۱|° °|مستدرک الوسائل، جلد ۶، باب ۳، ص ۳۷۵ (ابواب انفال) حدیث ۲|° °|مسند امام الرضا، جلد ۲، ص ۲۱۸|° °|التهذیب، جلد ۸، ص ۴۰|° °|بحارالانوار، جلد۷۴، ص ۸۸|° °|بحارالانوار، جلد۴۹، ص ۹۸|° 🍂🍂🍂 💌 __________________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🌸🌙 قرآن مثل کتاب معمولی نیست که آدم یک بار بخواند، بعد ببندیم بگذاریم سر جایش؛ نه، این مثل آب آشامیدنی حیات‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بخش است. همیشه مورد نیاز است، تأثیر آن تدریجی است، نهایت ندارد.   [۱۳۸۸/۵/۳۱-رهبر انقلاب] خۅش بہ حال دِل مَن مِثلِ تۅ آقا دارد https://eitaa.com/hazraate_eshgh
•💚• بخش پنجم: تاکید بر توجه امت به مسئله امامت هان مردمان! این علی یاورترین، سزاوارترین و نزدیک ترین و عزیزترین شما نسبت به من است. خداوند عزّوجلّ و من از او خشنودیم. آیه رضایتی در قرآن نیست مگر این که درباره ی اوست. و خدا هرگاه ایمان آوردگان را خطابی نموده به او آغاز کرده [و او اولین شخص مورد نظر خدی متعال بوده است ] . و آیه ی ستایشی نازل نگشته مگر درباره ی او. و خداوند در سوره ی «هل أتی علی الإنسان» گواهی بر بهشت [رفتن ] نداده مگر بری او، و آن را در حق غیر او نازل نکرده و به آن جز او را نستوده است. 💚 غدیر‌.را.نشناختند.کربلا.رخ.داد 🍃 https://eitaa.com/hazraate_eshgh
دلتَنگ گریـــہ هاےِ محَرمْ شده دِلَمْ ما را ڪہ مجیر ۅ اَجرنا عۅض نڪرد ۱۰.روز.تا.ماه.عَزاےِ.اَربابـــ💔😔 🍃🖤 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🌸✨تۅصیہ رهبر انقلاب براےِ دفع بلا✨🌸 🍃دعاےِ هفتمْ صحیفہ سجادیـ💚ــہ🍃 💖✨یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ. 💖✨ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ. 💖✨ فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ. 💖✨أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ 💖✨وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بی‌مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. 💖✨ وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی. 💖✨فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. 💖✨فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی‏ مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً. 💖✨ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک. 💖✨ فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بی‌یا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بی‌ذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ. دِلچَسب تریـــن زمْزمہ ایـ😍ــنجا صلۅات اَست 💚🍃✨🌱👇 https://eitaa.com/hazraate_eshgh