1_630034849.mp3
9.67M
#منبر_مجازی ﴿💜🎋﴾
پرسش و پاسخ با حجت الاسلام خوشوقت
پاسخ های دلنشین و ساده ✨
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#شهیدانه .•°🕊°•.
بایـد سنگری در تنگه چذابه ساخته میشد تا پناهگاهی برای نیروها باشد.
آتش دشمن بسیار سنگین بود. نمیشد به این کار ادامه داد. تعدادی از بـچهها زخمی و شهید شده بودند. 🥀
نیروها را جمع کرد و گفت: 🗣
بیایید دعای فـرج بخوانیم.
دعا که تمام شد، آتش دشمن هم قطع شد.
🌿 •شهیدقربانعلیعرب
🌿 •کتاب اینعمار
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
چه خوب گفت سردار دلها !
شرط شهید شدن ؛ شهید بودن است :)❤️
#شهید_محسن_فخری_زاده
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
ای بازگردانندهی
آنچه از دسـترفته است. ❤️🌿
[دعایمشمول]
#عابدانه •••
__________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
زیارت آن حضرت از قبر
ابیعبدالله الحسین و سایر معصومین✨
🔸شاهد بر این معنی مطلبی است
که در بحار ضمن بیان واقعه جزیره خضراء
آمده که...:
💚سید شمسالدین در پاسخ راوی که پرسید:
آیا ✨امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)✨
حج انجام میدهد؟🤔
💫فرمود:
دنیا برای مؤمن یک گام است...👣
آن وقت نسبت به کسی که دنیا
جز به وجود او و پدرانش برپا نیست💞
چطور؟🌱
آریــــــــ☝️
او هر ساله حج بجا میآورد...🌿
و پدرانش را در مدینه و عراق و طوس
زیارت میکند...✨💛
~| بحارالانوار: ۱۷۴/۵۲ |~
#به_وقت_امام_زمان 💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|❤️🌧|
#استوری |📽|
#چهکنمبازدلمتنگه |🥀|
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #هفتم
#هوالعشق
#تو_بی_من_نرو
👈🏻راوی : علی
قدم هایم را باسختی برمیداشتم🚶♂
٬سخت بود نبود فاطمه😔٬ رفته رفته این محبت الهی در وجودم وسیع تر میشد و قلبم را تسخیر میکرد💓؛
پشت شیشه فاطمه ام را میدیدم✨٬خنده هایش را به یاد آوردم☺️ ٬لبخندی کج و کوله گوشه لب هایم نقش بست 🙂.آرام نفس میکشید😔٬معصومانه چشم هایش را روی هم گذاشته بود😞٬او به خاطر من خودش را جلوی کامیون انداخته بود 🚛 ٬چه زیبا شده بود با آن چادر رنگی😍 اما وقت نشد به او بگویم...😞😢
صورتش خراشیده شده بود😱٬سرش را باند پیچی کرده بودند🤕٬لوله ای در دهانش گذاشته بودند احساس میکنم اذیتش میکند... اه چقدر بیرَحمند😫
٬دست هایم روی شیشه بود ، خودم را گناهکار میدانستم😣 و به ماشینم لعنت میفرستادم🚗٬
دو هفته گذشته بود🗓
و هنوز فاطمه ام چشم باز نکرده بود😭٬خانواده اش وقتی امدند به جای پرسیدن حال دخترشان مامور آورده بودند 😣و پدر فاطمه مرا به لگد بست ومن دم نزدم حتی از خود دفاع هم نکردم چون من مقصر بودم...😓😞
به ماشین که رسیدم لگدی محکم به اندامش انداختم 🚗
درش را که باز کردم بوی فاطمه ام را میداد ٬بغضم سرباز کرد و سرم را روی فرمان گذاشتم😭 نمیدانستم آنقدر دوستش دارم٬اما هنوز به او نگفته بودم.. لعنت به من😫.
گلی🌹 که برایش خریده بودم روی صندلی بود.
اما چه فایده او نیست که با لمس دستانش بر روی گلبرگ ها به آنها زیبایی ببخشد😍. او نیست که با ذوق دخترانه اش عطر گل را با ولع ببوید🤩٬او نیست که با چشم هایی که حتی به وضوح نمیدانستم قهوه ایست یا عسلی قدر دان به من نگاه کند☺️.
دلم تنگ است😢٬دلم تنگ است برای بودنش ٬ برای آن چشم های قهوه ای عسلی ؛آری فاطمه جان کجایی که علی بدون تو نفس کم اورده..😫
به خانه میروم....🚶♂
٬همان پیراهن و شلوار انتخاب فاطمه را میپوشم ریش هایم بلندتر شده اما رمقی برای مرتب کردنشان ندارم ٬چه بهتر..😪
انگشتر عقیق که فاطمه ام برایم خریده بود به دست میکنم ٬ از عطری که او دوست داشت به ریش هایم کشیدم٬ برای دیدنش آماده میشدم پس باید بهترین باشم ٬ پزشک معالجش گفته بود که امروز میتوانیم ملاقاتش کنیم٬👨⚕
هوا رو به سرما میرفت🌨؛
سوار ماشین شدم و به سمت گل فروشی فرمان را کج کردم رفتم و برایش گل نرگس🌼 که عاشقش بود خریدم✨ ٬به گل نرگس حسادت میکردم که فاطمه ام اینطور عاشقشان بود❤️. راهم به سمت بیمارستان کشیده شد همه چیز حاضر بود برای رؤیت ماهم...😍
-سلام زینب جان
-سلام ٬ به به چه خوشتیپ کردی برادر😉
-برای فاطمس..
زینب بغض گلویش را گرفت😞 و چادرش را روی صورتش کشید و گریه کرد😭
-گریه نکن خواهرم عه چرا اخه. من برم ببینمش با اجازه..
-داداش صب..
صدای پدر فاطمه راشنیدم که پشت سرم ایستاده بود ٬عصبی نفس میکشید سلام کردم خواستم رد شوم که بازویم را محکم چسبید😢
-کجا با این عجله؟😠
-میخوام فاطمه خانومو ببینم🙁😥
-د نه د نمیشه٬خیلی پررویی که فکر کردی اجازه میدم بهت..😡
-یعنی چی؟چرا اجازه نمیدید؟😟
-واسه این
یک مشت حواله صورتم کرد😱
اما اینبار تسلیم نمیشدم دلم آرام نداشت بازویم را محکم کشیدم وبه سمت اتاقش دویدم....🏃♂
به پشت پنجره که رسیدم...
دایی فاطمه مرا محکم به دیوار کوبید لحظه ای نفسم رفت..😖دوباره به سمت اتاق دویدم در را باز کردم و فاطمه را صدا زدم با تمام وجودم از او میخواستم بلند شود😢 ٬بلند شود و بگوید من حتی راضی نیستم خط کوچکی روی صورتت بیفتد ، بیدار شود و بگوید چقدر عاشقش هستم❤️ بگوید علی بی من میمرد بگویدددد.😭
من را کشان کشان به بیرون میبردند و من دیوانه وار فاطمه را صدا میزدم😣
که صدای دستگاه کنارش بلند شد ، پزشکان به سمت فاطمه دویدند🏃♂ دستان من رها شد اما اینبار حراست بیمارستان من را به بیرون کشیدند👨✈️٬ پشت شیشه میکوبیدم و آرام نداشتم..
به روی زمین افتادم و جدم را قسم دادم به بودن فاطمه به نفس کشیدنش💚 ٬فاطمه زهرا را به حسینش قسم دادم به زینبش به حسنش ..😭
درحالی که در راهرو سجده کرده بودم دستی روی شانه ام نشست سرم را که بلند کردم
دکتر را دیدم که با لبخند مرا نگاه میکرد...😊
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده: نهال سلطانی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #هشتم
#هوالعشق
👈🏻 راوی : علی
سرم را بالا اوردم
دکتر مرادی را دیدم ٬ لبخندی به لب داشت سریع ایستادم و منتظر نگاهش کردم✨
-شادوماد مژدگونی بده😊
-واقعااااا؟؟😳😊
-چی واقعا؟
-بهوش..
-ای کلک بدون شیرینی؟😁
قلبم💓 روی هزار رفت...
همانجا سجده کردم و خدارا هزاران بار شکر کردم .😍😍
-کی میتونم ببینمش؟🤔
-هول نکن شادوماد باید وایسی تا از ریکاوری دربیاد.😁
-خدایا شکرررت٬ممنونم دکتر ممنونم❤️
-مبارکت باشه گل پسر😉
نگاهی قدردان به آقاای مرادی انداختم...
و سریع به شیرینی فروشی کنار بیمارستان رفتم و کل بیمارستان را شیرینی دادم🍰🍰٬
مادرم نذر زبح گوسفندی برای حسینیه داشت🐑 و زینب هم خودش را در نمازخانه حبس کرده بود و نماز شکر میخواند😍 ٬باباحسین هم نذری کرده بود که به کسی نگفت💚
همه عاشقانه فاطمه را دوست داشتند ومن برایش دلم هرلحظه میرفت💗💗💗.به سمت اتاقش حرکت کردم🚶♂
خبری از خانواده اش نبود هنوز نرسیده بودند ٬در زدم و در را آرام باز کردم و در دستم گل نرگسی جاخوش کرده بود🌼🌼.
در را که بازکردم فاطمه ام را روی تخت دیدم...😍 سرش را به سمتم آرام برگرداند چشم هایش سرد بود انقدر سرد که لحظه ای یخ زدم😥٬جلوتر رفتم لبخندی پهن زدم و سلام کردم😊٬دسته گل را مقابلش گرفتم حتی لبخند هم نزد٬😟تعجب کرده بودم نکند...😱
-فاطمه خانوم؟😊
-شما کی هستید؟جلو نیاید
-فاطمه...😟
-جلو نیااااااا😨😭
-باشه اروم باش٬ من علیم نمیشناسیم؟تروخدا نگو نمیشناسی که..😭😭
-نه نمیشناسممم ٬پرستااار بیا اینو بندازین بیروون
فاطمه ام مرا نمیشناخت...😭😭
دست هایش را جلوی چشمانش گرفته بود و جیغ میزد😢٬از من ، از علیش فرار میکرد انگار از من متنفر بود٬😣
خدایااا فاطمه ام را به من برگردان✨
٬پرستار مرا به بیرون هدایت کرد
دستانم سرد شده بود سرم گیج میرفت ٬به دیوار تکیه زدم و زانوانم خم شد ٬نمیتوانستم٬نه تحملش را نداشتم این دیگر آخرین ضربه بود که مرا به راند آخر کشیده بود. فاطمه مادر و زینب راهم نشناخت ...😖😖
به سمت اتاق دکتر مرادی رفتم🚶♂
که همان حرف های همیشگی را زد و گفت مدتی کسی را نمیشناسد اما میتوان با نشانه های قبلی کم کم حافظه اش را برگرداند🧠 و اضافه کرد که بروم و خدا راشکر کنم که فاطمه ام فلج نشد و این خطر از او گذشت💛.
نه میتوانستم به دیدن فاطمه بروم نه به خانه تصمیم گرفتم به حرم شاه عبدالعظیم بروم تا کمی آرام شوم.✨
در حیاطش قدم میزدم و لحظه ای تصویر فاطمه از جلوی چشمانم کنار نمیرفت .دلم برای دیدنش پر میکشید😭 ٬نتوانستم یک دل سیر نگاهش کنم چون دست هایش را روی صورتش گذاشته بود و مرا...😪
بغض گلویم را گرفت😞
به ضریح رسیدم و به او چنگ زدم خدارا از تمام وجودم صدا زدم و کنار خدا اعتراف کردم بلند اعتراف کردم که خدایا من #عاشقش_هستم
آری من دیگر دوستش نداشتم بلکه وجودم به وجودش وابسته شده بود✨٬خداراشکر کردم که فاطمه ام نفس میکشد و چشم های عسلی -قهوه ایش را بازکرده درست است من اورا نمیبینم ولی بودنش کافیست❤️ ٬کافیست که در زمینی که او راه میرور راه ،میروم٬
درهوای او نفس میکشم و خدایم خدای او هم #هست ✨
آری آرام تر شدم و همه کارهارا به خدا واگذار کردم ...🙃
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده: نهال سلطانی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌸✨تۅصیہ رهبر انقلاب براےِ دفع بلا✨🌸
🍃دعاےِ هفتمْ صحیفہ سجادیـ💚ــہ🍃
💖✨یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
💖✨ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.
💖✨ فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.
💖✨أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ
💖✨وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.
💖✨ وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.
💖✨فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
💖✨فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.
💖✨ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.
💖✨ فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
دِلچَسب تریـــن زمْزمہ ایـ😍ــنجا صلۅات اَست
💚🍃✨🌱👇
@hazraate_eshgh
『 حضرتعشق 』🇵🇸
#به_وقت_رمان 🌸🌦🌈
به درخواست شما هر شب دو قسمت از این رمان تقدیم تون میشه ✨
﷽🕊🌷 #سلام_امام_زمانم 🕊🌷﷽
🌸 ای صاحب صبح و شب بيا دربه دریم
🌼 وز اشک شبانگاه تو ما بی خبريم
🌸 در عصرتو ما دچار حیرت گشتیم
🌼 زین رو ما به خواب خوش غوطه وریم
#آقا_جانم_صبحتون_بخیر💚
تعجیل در ظهور و سلامتی مولامون
حضرت مهدیـ♡ (عج)
پنج #صلوات✨🌹
اَللَّهُمَ عَجِلْ لِوَلیِکَ الْفَرَجْ🕊💛
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#یک_آیه
🌸۞ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ ۞🌸
🌼✨قرآن فقط وسیله
یادآوری و پند برای جهانیان است...✨🌼
°•♡~|آیه ۲۷ سوره تکویر|~♡•°
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
💛🌼💛🌼💛🌼
🌼
💛
🌼
✨ حضـرتعلـی (ع) فرمودند:
💛 مومن باید شبانـهروز خود را به سهقـسم تقسیم کند:
💛 زمانى براى نيايش و عبادت پروردگار
💛 و زمانى براى تأمين هزينه زندگی
💛 و زمانى براى واداشتن نفس به لذّتهايى كه حلال و مايهزيبايى است.
🌼 خردمند را نشايد جز آنكه درپى سه چيز حركت كند:
🌼 كسب حلال براى تأمين زندگى
🌼 يا گام نهادن در راه آخرت،
🌼 يا به دست آوردن لذّت هاى حلال.
[نهجالبلاغه،حکمت۳۹۰]
#حدیث #کلام_مولا
🌼•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
💛 @hazraate_eshgh
🌼•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
💛🌼💛🌼💛🌼
#شاید_تلنگرانهــ💢
+ از خاکیا به افلاکیا...🌱
از خاکیا به افلاکیا...
شهدا صدامو دارین؟!😢
+ همگی همیشه به گوشیم!!✨🌸
_ ای شهیدان دستم را بگیرید
نذارید اشتباه برم...😔💔
+ مدت هاست گرفته ایم...✋🌼
دستت را نکش!!⚠️
#گناهدستتروازدستشهیدجدامیکنه!!
#حواستهست؟؟
#تلنگر
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
#خداحافظ_ایعلم_کشورم...💔
#وداع با پیکر شهید #فخری_زاده
در معراج الشهدا با حضور آیت الله رئیسی
|🌸|•رئیس قوه قضائیه ⚖
در دیدار با خانواده شهید فخری زاده:
ایشان فخری برای دانشمندان اسلام است✌🏻
و یقین بدانید...
شهید فخری زاده نام آور خواهد شد🌿✨
در تمام اعصار به عنوان دانشمند
متعهد و ولایی که در راه مجاهدت
جان خود را تقدیم کرد...💔🕊
|🌼|• امتحانی که شهید و شما دادید🖊
در این امتحان پیروز شدید✊🏻
و جایگاه شما رفیع است...🌱💛
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿|•••
بکشیـدمـارا
مـلتمـابیـدارتـرمیشـوند...✌️🏽
#مکتب_روح_الله 💡
#محسن_فخری_زاده 🌷
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔپے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
حضـ✨ـرت سیدالشهـ💔ـداء
برای دفـ✌🏻ــاع از حرمخـ♡ـدا
چند صد کیلومتر آن طرف تر
از کشورش به شهادتــــ🕊🌿 رسید...
آریــــــ❤️
دفاع از حرم بی بی (س)
امتداد راه عاشـــ🌱ـــورا است...
#مدافعان_حرمـ😎✌🏻
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
"بسم رب الشُهـدا و الصـدیقین "
#معرفی_شهید (❤️)
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست
و از آن روز سرم میل بریدن دارد
شهید دفاع مقدس حسین علی نوری
ولادت: ۱۳۴۲/۸/۹
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۳۰
علت شهادت: بر اثر اصابت ترکش خمپاره
مزار شهید:گلزار شهدای روستای داقداق آباد کبودر آهنگ
گذری بر زندگی شهید🌿
چهار زانو نشستم کنارش و توی چشمهایش خیره شدم .بهش گفتم: دیگه جبهه رفتن بسه، برو یه کم به خودت استراحت بده. از اینجا رفتی روستا دیگه نیا، بمون تا حال و هوات بیاد سر جاش، بدنت قوی تر بشه.
اشک گوشه ی چشمانش جمع شد و گفت: رفیقام که با من اومدن جبهه شهید شدن. اگه من شهید نشم در حق من ظلم شده، تو راضی میشی که در حق من ظلم بشه؟
سرم را به زیر انداختم و گفتم «نه»
#از_رفاقت_تـا_شـهادتــღ
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
{••♡✌🏻♡••}
فرقینمیکند❌
حلبموصلقدس
یاکوچهپسکوچههایتهران
بسیجیـــ❤✨
سهمشدویدنپابهپایانقلاباستـ😎✌🏻
#چریکیونآسِدعلی✋
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
درخواست معرفت امام عصر از خداوند
.•°❤️🍃❤️🍃❤️°•.
°•~ درخواست معرفت آن حضرت از خداوند _عزّوجل_ از •[وظایف مهم ما میباشد]•
زیرا که علم با آموزش و درس خواندن بسیار نیست،❌
بلکه علم نوری است که خداوند در دل هرکس که بخواهد هدایتش کند، 🌱✨
قرار میدهد و هرکه را خداوند هدایت کند،
هدایت یافته است. ✨ ~•°
•|منبع: مکیال المکارم|•
.•°❤️🍃❤️🍃❤️°•.
#به_وقت_امام_زمان 💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#عابدانه •{💙}•
_کجاسـت آن باقیـمانـده خـدا💝
+کـه از عترت هدایتگـر خالی نشود✨
🍃[دعایندبه]🍃
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فراترازیکاستور‼
این نعـ🗣ـرهی تکبیـ✊🏻ـر ما
و
روز مـ☠ـرگ تو یهــ⚡️ــود
مــ👊ــرگ بر آل خلیفه
مــ👊ــرگ بر آل سعود
جهتبرافروختهتر شدنـ🔥
آتشافتادهبهجونشونــ😏
صلواتـ🌱✨
#استوری
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
1663311618_-221459.mp3
19.59M
#مداحی
#صفایدل✨
خبر چه سنگینهـ😣
خبر پر از دردهـــ💔
غم رفیقامونـــــــ😭
بیچارمون کردهـــــ🥀
#شهادتتمبارکرفیقرفتنیمن🌱🕊
شادی روح شهدا صلواتـ💚
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🍃🌺رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #نهم
#هوالعشق
👈🏻 راوی : علی
به بیمارستان برگشتم🏥
تا از حال فاطمه باخبر شوم ، با اصرار من خانواده را به خانه فرستادم🚶♂ و خودم به اتاق فاطمه رفتم اما...
#خالی بود.😟
به سرعت به سمت پرستاری دویدم و از او پرسیدم که گفت:
خانواده اش اورا مرخص کرده اند 😱
اما مگر حالش کامل خوب شده بود؟😕
سریعا سوار ماشین💨🚕 شدم و به سمت خانه فاطمه حرکت کردم ، بعد از دقایقی رسیدم و زنگ در را فشردم ، دستانم سرد شده بود نمیدانم چرا..💔
در را باز نکردند
هر چقدر کوبیدم باز نشد ، اه لعنت به من.😢
همانجا نشستم و به گوشی فاطمه زنگ زدم📱 نامش را که دیدم قلبم درد گرفت ٬ خاموش بود...😞
۲ساعتی جلوی در ایستادم که پدر فاطمه در را باز کرد و روبه رویم آمد...
-اینجا چیکار داری؟مگه دخترم نگفت برو😠
-سلام ، حالشون چطوره؟😥
-خوبه به نگرانی تو نیازی نداره ببین فکر نکن خدا فقط واسه توعه بچه بسیجیه خدای دختر منم هست😒 ، ها چیه فکر کردی دخترم با نذر و نیازای مسخرتون برگشته؟😏😠
-اقای پایدار لطفا اجازه بدید حرف بزنم😞✋
-اجازه نمیدم دخترمو داغون نکردی که کردی حالا واسه من اومدی اینجا که چی😡 ؟دیگه نبینمت این دور و برا ، رابطه شماهم تا ۲هفته دیگه تموم میشه و صیغه محرمیت مسخرتون باطل ، دیگه هم فاطمه نیست که...😏
من خوب میدونم تو زورش کردی اسم دومشو این بزاره الان دیگه سوهاست😏 دیگه هم ترویادش نمیاد، اگر هم یادش بیاد فایده ای نداره چون تا اونموقع با شوهرش امریکاست😎😏 توهم همینجا بمونو یه دختر پارچه پیچ شده پیدا کن که بشینه کنج خونه کهنه بچتو بشوره🤭🤬
از عصبانیت😡 سرخ شده بودم نمیدانستم چه بگویم که در #بسته شد..😶
به تمام مقدساتم توهین کرده بود اما به خاطر فاطمه ام حرفی نزدم😔
او چه سوها چه فاطمه تمام وجود من است😍 حتی این اسم زیبا راهم خودش انتخاب کرد ، خودش....🌸
فکر اینکه با ان پسر مفنگی بی غیرت میخواست به آمریکا برود مرا میسوزاند 😡😨
فکرِ ....نه خدایا نههه.....😰
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده؛ نهال سلطانی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #دهم
#هوالعشق
👈🏻راوی : سوها
فردا شب شهادت حضرت زهــ🌸ــرا نامی بود
به این دلیل تلویزیون چیزی نداشت📺 ٬سرور را به ماهواره وصل کردم📡 و به تماشای فیلمی کمدی نشستم...
-مامان
-جانم
-تاکی این دستگاه های لعنتی باید باشن؟😶
-تاوقتی که خوب خوب بشی✨
-چرا من هیچی یادم نیست چرا اون پسرو..🙁
-بسه سوها ،گفتم درموردش حرف نزن ، کیوان فرداشب میاد خواستگاریت خیلی بده اگه راجب پسری دیگه حرف بزنی.😏😌
-مامان ولی نمیدونم چرا حس خوبی نسبت به کیوان ندارم😐😟
-حستو بیخیال شو ، وقتی باهاش ازدواج کنی میرین آمریکا و عشق و حال اصلا اینا دیگه فراموشت میشه سوها💖😏
و من فکر میکردم و فکر میکردم
، اما چرا به پاسخی نمیرسیدم😦 هرچقدر درذهنم پسری علی نام را جستجو میکردم نمیافتمش😫 ، نگاهش خیلی آشنا بود اما حضورش درزندگی من ، آن هم با آن شکل وقیافه تعجب برانگیز بود.😣
دراتاقم نشسته بودم ،
دستگاه ها به اجبار من برداشته شده بودند و فقط کپسول اکسیژنم مانده بود ،
باتلفن📱 همراهم را بازی می کردم و زیر و رویش میکردم تا شاید نشانی از بی نشانی های ذهنم پیدا کنم که چشمم به یک شماره خورد که به این اسم سیو شده بود.🤩
-اقا علیم😍
بدون وقفه شماره را گرفتم و تنها این صدارا شنیدم
-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد😢 .the mobail this is of
باخود گفتم اگر رابطه اش بامن نزدیک نبوده پس چرا علی من آن را نوشتم و اگر بوده حال چرا خاموش است؟😟پس حتما اوهم مرا فراموش کرده..😶
نمیدانم چرا آنقدر حس خوبی نسبت به او دارم...
امشب قرار است کیوان برای خواستگاری به خانه ما بیاید
با اصرار مادرم کت و دامنی تنگ و کوتاه پوشیدم و موهایم را باز گذاشتم😓. چه حال بدی 😣 داشتم انگار داشتم درون مرداب میرفتم نمیدانم چرا!!😶
حالم بدتر و بدتر میشد نفسم سخت بالا می آمد و سرم گیج میرفت ، زنگ در فشرده شد و من تمام محتویات معده ام را بالا اوردم ،
مادرم مراصدا میزد اما پاهایم توان نداشت ، ناخود آگاه به سمت در کشیده شدم و در را قفل کردم 🔐کلید راهم رویش گذاشتم ،
مادرم به در میکوبید😡
و پدرم صدایم میزد باهربار کوبیدن در نفسم تنگ تر میشد و قلبم فشرده تر 😖 ، زانوانم خم شد و روی زمین افتادم هرچقدر بادست دنبال کپسولم میگشتم پیدایش نمیکردم و تنها صدای در را میشنیدم و سیاهی مطلق...😶😱
ساعت:سه و چهل دقیقه شب
-تو کی؟تو.. چی؟تو...
و با وحشت 😰از خواب پریدم
سریع اباژور کتار تختم را روشن کردم ،کپسول را پیدا کردم و ماسک را بردهانم گذاشتم😖 ،عرق سردی روی پیشانیم نشسته بود خوابم جلوی چشمانم ظاهر شد😶
🌺٬مردی نورانی اما غمگین جلویم آمد در خواب فقط نگاه میکردم ، گفت :
-به کنار من بیا تا آشکار شود هرآنچه نمیدانی به دیدنم بیا که منتظرت هستیم✨.فقط راه بیفت که دیر نشود، #خیلی_زود_دیر_میشود‼️
حرکاتم دست خودم نبود
سریع لباسی پوشیدم موهایم را جمع کردم و شالی روی سرم انداختم ، سوئیچ ماشینم را از روی پاتختی برداشتم ، آرام در را باز کردم و پله هارا آرام پایین آمدم سریعا به پارکینگ رفتم و ریموت رافشردم ، پا روی گاز گذاشتم و لاستیک ها از جا کنده شد🚗
نمیدانستم به کجا میروم 🤭
شب بود جایی مشخص نبود فقط به حرف های آن مرد نورانی فکر میکردم ، بیا ،منتظرت هستیم!چه کسی منتظرم بود🤨؟احساس کردم نیرویی مرا هدایت میکند ، از دور نور سبزی دیدم😍 به آن سمت فرمان را کج کردم ....
خود را روبه روی مسجدی یافتم ، روی تابلو راهنما نوشته بود : #حرم_حضرت_شاه_عبدالعظیم_حسنی 🤩
دست هایم سر شد
نفسم بریده بریده بود ،ماشین را پارک کردم ، شلوغ بود ،انگار مراسمی برپاست ، خانمی صدایم کرد و چادری به رنگ فیروزه ای 🦋به دستم داد و گفت
-این رو بپوشید حرم حرمت خاصی داره عزیزم☺️
با لحنش آرام شدم😍
چادر سرکردن بلد نبودم اما روی سرم انداختم قدم هایم به سمت حرم میرفت ،انگار جمعیت کنار میکشیدند تا من رد شوم ، چون خیلی سریع به ضریح رسیدم🤩
صدای مداحی می آمد😭
تازه یادم آمد امشب شب شهادت #حضرت_زهرا بود....🖤
🌺🍃ادامه دارد...
نویسنده: نهال سلطانی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌸✨تۅصیہ رهبر انقلاب براےِ دفع بلا✨🌸
🍃دعاےِ هفتمْ صحیفہ سجادیـ💚ــہ🍃
💖✨یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
💖✨ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.
💖✨ فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.
💖✨أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ
💖✨وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.
💖✨ وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.
💖✨فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
💖✨فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.
💖✨ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.
💖✨ فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
دِلچَسب تریـــن زمْزمہ ایـ😍ــنجا صلۅات اَست
💚🍃✨🌱👇
@hazraate_eshgh