🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤
#السلامعلیکیابقیهالله🏴
بہ حـقّ چـادر خـاڪیّ فـاطـمـہ بـرگـرد
ڪہ مستـجـاݕ بـگـردد دعـاے مـادرٺاݩ
#یابن_الحسن🖤✨
🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
@hazraate_eshgh
.
شهیدحسیݩمـ؏ــزغلامے:↯
ایݩد؏ـاۍالهےعظمالبلارازیادبخوانید☺️💛
"✨🌿بسم اللھ الرحمݩ الرحیمْ🌿✨"
🌸← الهِی عَظُمَ الْبَلاءُ
🌿← وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ
✨← وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ
🦋← وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ
📿← وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ
❤️← وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
🌷← وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ
🍃← وَ إِلَیک الْمُشْتَکی
✨← وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌹← اَللَّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
💖← أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ
🌿← وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ
💙← فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا
✨← کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸← یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ
🌿← اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ
💛← وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ
*🌼← یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ✨🦋*
🕊← اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
❤️← أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی
🦋← السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
✨← الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ🕊🍀🌷
"حضرت صاحب الزماݩ (؏ـج)✨💖" در قسمٺی از توقیع میفرمایند: «براۍ تعجيل فرج بسيار دعا ڪنيد كہ همان فرج شماست✨💙🌿.»
اللهم عجل لولیک الفرج✨💛
اللهم حفظ قائدنا الخامنه ای😍❤️
#بخواندعایفرجرادعـااثـردارد🕊🌿
•┈┈••✾❀🦋❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀🦋❀✾••┈┈•
"[🖤]•°✿
~ ● #یک_آیه ● +{ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ } _ و او بھتـرین روزے دهـندگـان اسـت•°🌱ツ +خــدا✨ "مؤمنون/۷۲" "[🖤]•°✿~ ●➪@hazraate_eshgh .
برحاشيهیبرگشقايقبنويسيد
گل؛تابِفشارِدروديوارندارد🥀
__________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#مکتب_روح_الله |🖤|
#ایفاطمیینبهداداسلامبرسید!
اکنون بحمد الله اولاد فاطمه زندهاند، در قم اولاد فاطمه هستند، در مشهد اولاد فاطمه هستند، در نجف اولاد فاطمه هستند، در سایر بلاد اولاد فاطمه هستند، اینها نمینشینند تا دولتها هر خیانتی که خواستند بکنند و احکام قرآن را پایمال کنند. تا اولاد فاطمه زندهاند، اجازه نمیدهند که دشمنان به مقدسات اسلام تجاوز کنند و مقدرات مسلمین را به دست یهود و اسرائیل بسپرند. ای فاطمیین! به داد اسلام برسید
[امام خمینی (ره)؛۲۹اسفند۱۳۴۱]
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 از خانم حضرت زهرا(س) زیاد بگیرید! 👉🏻
"حجت السلام والمسلمین حاج آقا عالی"
♨️{ پیشنهاد ویژه برای دانلود؛ نبینی از دستت رفته😢 }
#کم_نگیرید
#فاطمیه
♡اللهم عجل لولیک الفرج♡
♡اللهم حفظ قائدالخامنه ای♡
__________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#پای_درس_شهدا🕊🌿|••
اگر جنازه ای از من آوردند؛
دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید:
یازهرا(س) 💔
شهید محمدرضا تورجی زاده🌷
♡اللهم عجل لولیک الفرج♡
♡اللهم حفظ قائدنا الخامنه ای♡
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 🕊️
#وایمـادرم 💔
باز مشغول کاری با لبخند :)
انگار نه انگار که ازت دوتا پهلو شکسته 😭
بین در و دیوار 🔥
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اضطرار به ظهور حضرت🍃 با نیاز به ظهور حضرت🍃 فرق دارد.
#به_وقت_امام_زمان 🖤
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#اقایخوبـمتسلیت ••🖤••
#مامنتظرمنتقـمفاطمههستیم ••✨••
عادت به روضه کرده دلم روضه خوان کجاست 🕊️
صاحب عزای فاطـمه، آن بی نشان کجاست 🍃
قربان اشک روز و شب چشم خــستهات 🖤
مولا فدای مـــــادر پهلو شکســتهات 💔
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانم_میرود
💠 قسمت #دهم
چشمانش را آرام باز کرد کش و قوسی یه بدنش داد نگاهی به ساعت انداخت ساعت۱۰شب🕙🌃 بود
از جایش بلند شد
_ای بابا چقدر خوابیدم
به سمت سرویس بهداشتی رفت صورتش را شست 💦 و به اتاقش برگشت
حال خیلی خوبی داشت احساس می کرد آرامشی که مدتی دنبالش می گشت را کم کم دارد در زندگی لمسش می کند نگاهی به 👑چادر👑 روی میز تحریرش انداخت
یاد آن شب، مریم، اون پسره افتاد
بی اختیار اسمش را زمزمه کرد
_سید،شهاب،سیدشهاب
تصمیم گرفت چادر را به مریم پس دهد و از مریم و برادرش تشکر کند😊👌
_نه نه فقط از مریم تشکر میکنم حالا از پسره تشکر کنم خودشو برام میگیره پسره ی عقده ای، ولی دیر نیست؟؟؟
نگاهی به ساعت انداخت با یاداوری اینکہ 🏴شب های محرم🏴هست و مراسم تا اخر شب پابرجاست اماده شد
تیپ مشکی زد اول موهایش را داخل شال برد👌 وبه تصویر خود در آیینه نگاه کرد پشیمون شد موهایش را بیرون ریخت😕
آرایش💄 مختصری کرد و عطر📿 مورد علاقه اش را برداشت و چند پاف زد
کفش پاشنه بلندش👠 را از زیر تخت بیرون اورد
چادر را برداشت و در یک کیف دستی🛍 قشنگ گذاشت
در آیینه نگاهی به خودش انداخت
_وای که چه خوشکلم
و یک بوس برای خودش انداخت
به طرف اتاق پدرش رفت
تصمیم گرفته بود هم حال پدرش را بپرسد هم به آن ها بگوید که به هیئت می رود این نزدیکی به مادر و پدرش احساس خوبی به او می داد😊
به طرف اتاق رفت در باز بود پدرش روی تخت نشسته بود
احساس می کرد پدرش ناراحت هست می خواست جلو برود و جویای حال پدرش شود اما با دیدن عکس هایی که در دست پدرش بودند سرجایش خشک شد
باور نمی کرد پدرش دوباره به سراغ این عکس ها بیاید
از ناراحتی و عصبانیت😒😠 دستانش سرد شدند دیگر کنترلی بر رفتارش نداشت.
با افتادن کیف دستیِ چادر 🛍از دستش ،احمد اقا سرش را بالا اورد با دیدن مهیا سعی در قایم کردن عکس ها کرد اما دیگر فایده ای نداشت...
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ೋღ @hazraate_eshgh ೋღ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانم_میرود
💠 قسمت #یازدهم
مهیا جلو رفت روبه روی پدرش ایستاد _اینا چین بابا😠
فریاد زد😡😵
_دارم میگم اینا چین چند بار گفتم ول کنید دیگه بیخیال این عکسا بشید
از فریاد مهیا مهلا خانم سریع خودش را به اتاق رساند😧
_یا فاطمه الزهرا ،مهیا چرا داد میزنی دختر
_چرا داد می زنم مامان خانوم از شوهرتون بپرسید
مهلا خانم به طرف مهیا رفت
_درست صحبت کن یادت نره کسایی که جلوت ایستادن مادر و پدرت هستن
مهیا یکم از مامانش فاصله گرفت و با صدای بلند ادامه داد
_یادم نرفته ولی مثل اینکه همین بابا...
به احمد آقا اشاره کرد
_یادش رفته از بس به این عکسا و اون روزا فکر میکنه حالش بد شده و دیشب نزدیک بود...😡
دیگه ادامه نداد نمی تونست بگه که ممکن بود دیشب بی پدر بشه
مهلا خانم با دیدن 🌷عکس های جبهه🌷 در دست های همسرش پی به قضیه برد با ناراحتی نگاهی به احمد آقا انداخت 😒
_احمدآقا دکتر گفت دیگه به چیزایی که ناراحتت میکنه فکر نکن میدونم این خاطرات و دوستات رو نمیتونی فراموش بکنی ولی...😒
مهیا پوزخندی زد😏
و نگذاشت مادرش ادامه بدهد
_چی میگی مهلا خانم خاطرات فراموش نشدنی ؟؟ اخه چی دارن که فراموش نمیشن دوستاتون شهیدشدن خب همه عزیزاشونو از دست میدن شما باید تا الان ماتم بگیرید باید با هر بار دیدن این عکسا حالتون بد بشه😡
صدای مهیا کم کم بالاتر می رفت 😵😡دوست نداشت اینطور با پدرش صحبت کند اما خواه ناخواه حرف هایش تلخ شده بودند
_اصلا این جنگ کوفتی برات چیز خوبی به یادگار گذاشت... جز اینکه بیمارت کرد نفس به زور میتونی بکشی حواست هست بابا چرا دارید با خودتون اینکارو میکنید😵😡
مهیا نگاهی به عکس ها انداخت و از دست پدرش کشید
_اینا دیگه نباید باشن کاری میکنم تا هیچ اثری از اون جنگ کوفتی تو این خونه نمونه
تا خواست عکس های پدرش و دوستانش را پاره کند مادرش دستش را کشید و یک طرف صورت مهیا سوخت 😠👋
مهیا چشمانش را محکم روی هم فشار داد
باور نمی کرد ، این اولین بار بود که مادرش روی آن دست بلند مے ڪرد
مهیا لبخند تلخی زد و در چشمان مادرش نگاه کرد عکس ها را روی میز پرت کرد
و فورا از اتاق خارج شد
تند تند کفش هایش را پا کرد صدای پدرش را می شنید که صدایش می کرد و از او می خواست این وقت شب بیرون نرود
ولی توجه ای نکرد....
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ೋღ @hazraate_eshgh ღೋ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانم_میرود
💠 قسمت #دوازدهم
با حال آشفته ای در کوچه قدم می زد باورش نمی شد
که مادرش این کار را بکند😠😣
او تصور می کرد الان شاید مادرش او را برای آمدن به هیئت همراهی می کند ولی این لحظات جور دیگری رقم خورد
با رسیدن به سر خیابون ودیدن💚هیئت دلش هوای هیئت کرد...
خودش هم از این حال خودش تعجب می کرد باورش نمی شود که علاقه ی به این مراسم پیدا کند
💖 ارام ارام به هیئت نزدیک شد💖
_بفرمایید
مهیا نگاهی به پسر بسیجی که یک سینی پر از چایی☕️ دستش بود انداخت نگاهی به چایی های خوش رنگ انداخت
بی اختیار نفس عمیقی کشید
بوی خوب چایی دارچین حالش را بهتر کرد
دستش را دراز کرد و یک لیوان برداشت
و تشکری کرد
جلوتر رفت کسی را نمی شناخت
نگاه های چند خانم و آقا خیلی اذیتش می کرد مهیا خوب می دانست این پچ پچ هایشان برای چیست
کمی موهایش را داخل برد اما نگاه ها و پچ پچ ها تمامی نداشت😕
بلند شد و از هیئت دور شد..
_ادم اینقدر مزخرف اخه به تو چه من چه شکلیم چطور زل زده... 😐
به طرف پارک محله🌳 رفت نگاهی به چایی تو دستش انداخت دلش می خواست در این هوای سرد ان چایی را بخورد اما با دیدن چایی یاد اون نگاه ها و پچ پچ ها می افتاد چایی را با حرص بر روی زمین پرت کرد
_قحطی چاییه مگه برم چایی این جوجه بسیجیارو بخورم اول چایی میدن بعد با نگاه هاشون ادمو فراری میدن😠😣
با رسیدن به پارک که این موقع خلوت هست روی نیمکت نشست هوا سرد❄️ بود پاهایش را در شکم خود جمع کرد و با دستانش خودش را بغل کرد
امشب هوا عجب سرد بود بیشتر در خو د جمع شد حوصله اش تنهایی سر رفته بود
_ای بابا کاشکی به زهرا و نازی میگفتم بیان... اه چرا هوا اینقدر سرد شده کاشکی چایی رو نمی ریختم
در حال غر زدن بود ڪه....
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ღೋ @hazraate_eshgh ღೋ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 ღೋ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🌸✨تۅصیہ رهبر انقلاب براےِ دفع بلا✨🌸
🍃دعاےِ هفتمْ صحیفہ سجادیـ💚ــہ🍃
💖✨یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
💖✨ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.
💖✨ فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.
💖✨أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ
💖✨وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.
💖✨ وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.
💖✨فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
💖✨فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.
💖✨ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.
💖✨ فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
دِلچَسب تریـــن زمْزمہ ایـ😍ــنجا صلۅات اَست
💚🍃✨🌱👇
@hazraate_eshgh
🖤
🖤
#السلامعلیکیابقیهالله🖤✨
روزے ڪہ آفټــ☀️ــاٻ ٺـو ٺـابیـده مےشـود✨
ݪبـخـندهـاے مــادرټـان دیـده مےشـود🙃
#یابنالحسن🍃
#عجللولیکالفرج ●♥️●
🖤
🖤
هدایت شده از 『 حضرتعشق 』🇵🇸
شهیدحسیݩمـ؏ــزغلامے:↯
ایݩد؏ـاۍالهےعظمالبلارازیادبخوانید☺️💛
"✨🌿بسم اللھ الرحمݩ الرحیمْ🌿✨"
🌸← الهِی عَظُمَ الْبَلاءُ
🌿← وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ
✨← وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ
🦋← وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ
📿← وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ
❤️← وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
🌷← وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ
🍃← وَ إِلَیک الْمُشْتَکی
✨← وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌹← اَللَّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
💖← أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ
🌿← وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ
💙← فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا
✨← کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸← یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ
🌿← اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ
💛← وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ
*🌼← یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ✨🦋*
🕊← اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
❤️← أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی
🦋← السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
✨← الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ🕊🍀🌷
"حضرت صاحب الزماݩ (؏ـج)✨💖" در قسمٺی از توقیع میفرمایند: «براۍ تعجيل فرج بسيار دعا ڪنيد كہ همان فرج شماست✨💙🌿.»
اللهم عجل لولیک الفرج✨💛
اللهم حفظ قائدنا الخامنه ای😍❤️
#بخواندعایفرجرادعـااثـردارد🕊🌿
•┈┈••✾❀🦋❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀🦋❀✾••┈┈•
●
°
•
.
🌼🌿#یک_آیه🌿🌼
إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ ツ
✨ﻳﻘﻴﻨﺎًﺧــ🦋ــﺪﺍ،
ﻟﻄﻴﻒﻭﺁﮔﺎﻩﺍﺳﺖ✨
.
•
°
●
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
@hazraate_eshgh
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
☁️ حضرت علی (ع) فرمودند:
🕊️ ترس با ناامیدی
🕊️ شرم با محرومیت، همراه است
🕊️ و فرصت ها چون ابرها میگذرند
🕊️ پس فرصت های نیک را غنیمت شمارید.
[نهجالبلاغه،حکمت۲۱]
#حدیث #کلام_مولا
دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست
☁️☁️☁️☁️☁️
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
☁️☁️☁️☁️☁️
••[🌙🕊️]••
💔• هر صبح و ظهر و شام عزادار مادری
😞• تنها تویـی که محرم اسـرار مـادری
😭• دیگر تـمام ، موی سر تو شده سفید
🖤• در کوچه ها هنوز تو غمخوار مادری
🥀• از داغ فـاطمه جگـرت تیر می کشد
🔥• آقا شهـید کوچه و دیـوار مـادری
[حسین نجفی زاد]
#دوشنبه_های_امام_حسنی 🏴
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#تلنگر
شرمنده ایم مادر ...🥀
شما در راه امام زمانه تان غصه خوردی، سیلی خوردی، طفلت را دادی اما ما...😭
در کوچه های تنگ زمانه مان برای یاری امام غایب مان سیلی که هیچ ، طفل که هیچ؛
غصه هم نخوردیم...😭😔💔
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم حفظ قائدنا الخامنه ای
#امام_غریب
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#رهبرانه 🌻
فاطـمهزهرا فجـ🌤️ـر درخشانی است که از گریبان او، خورشـید امامت و ولایت و نبوّت درخشیده است؛... ائمّه علیهمالسّلام برای مادر بزرگوار خود تکریـم و تجلیلی قائل بودند که برای کمتر کسی این همه احترام و تجلیل را از آن بزرگواران میشود دید.
[۱۳۷۶/۷/۳۰ -رهبرانقلاب]
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#شهیدانه🦋📿💙
🕊مجروح، مثل حسین(ع) و زهرا (س)
در یکی از روز های بعد از شهادت محمد حسین مرادی💔، محمودرضا لپ تاپش را آورد و تصاویری را که دقایقے بعد از اصابت تیر به شهید محمد حسین مرادی خودش از او گرفته بود نشانم داد😭. دو تا گلوله به پهلوی چپش خورده بود🥀. دکمه های پیراهنش باز بود و خون پهلویش ، زیر پیراهن سفیدش را رنگین کرده بود😢🕊. چشم هایش را روی هم فشار داده بود و آثار درد در چهره مردانه و غیورش پیدا بود😣.
از محمودرضا پرسیدم: [چیزی هم میگفت اینجا؟🧐✨]
گفت:[تا نفس داشت میگفت لبیک یا زینب...💛 لبیک یا حسین...💚]
درست دو ماه بعد، پیکر خود محمودرضا آمد🕊. در معراج شهدا در حال انتقال به بهشت زهرا بود .رفتم که ببینمش😭. پیکر را گذاشته بودند توی آمبولانس. رفتم توی آمبولانس و دیدمش. لباس های رزمش هنوز تنش بود😍؛ سر تا پا خون💔.
اما زخم های پیکرش به جز زخمی که زیر چانه داشت و یک زخم کوچک روی سر، که محل وارد شدن ترکش کوچکی بود،پیدا نبود✨🌿.
پیکر به بهشت زهرا منتقل شد و قبل از انتقال برای تشیع، فرصت شد تا زخم های پیکرش را ببینم😭. بازوی چپ محمودرضا تقریباً از بدن جدا شده بود و به زور به بدن بند بود😖😭.
روی روی بازو تا مچ هم، بر اثر ترکش ها و موج انفجار داغان شده بود💔
پهلوی چپش هم پُر از ترکش های ریز و درشت بود. بعداً شمردم، روی پیراهنش 25 تا ترکش خورده بود😓. ساق پای چپش شکسته بود. شمردم 10 تا ترکش هم به پایش گرفته بود😭. اما با همه این جراحت هایی که بر پیکرش می دیدم، زیبا بود😍. زیباتر از این نمیشد که بشود🙈💛!
عمیقاً غبطه می خوردم به وضعی که پیکرش داشت😢💛.
سخت احساس کردم حقیر شده ام در برابرش😞. بی اختیار زیر لب گفتم: [ماشاءاللَّه برادر! ای واللَّه! حقا که شبیه حسین(ع) شده ای😭😍]
اما با آن همه زخم در پهلو بیشتر شبیه زهرا(س) بود💙😭. چه می گویم!...
هیچ کس نمیدانست حرف آخری داشته یا نه💔.
رزمنده هایی که موقع شهادت کنارش بودند، هیچ کدام ایرانی نبودند اما بچههای خودمان که بعداً رسیده بودند میگفتند نفسهای آخرش بود که رسیدیم،حرف نمیزد😭.
نمیدانم، شاید وقتی داخل آن کانال با موج انفجار به دیوار خورده بود [یا زهرا✨] گفته باشد. ❤️
#سالروزشهادتشهیدمحمودرضابیضایی🕊✨
#مارامدافعانحرمآفریدهاند✌️🏻💙*
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#پیشنهاد_دانلود
#حاجمهدیرسولی
دیروز آتیش 🔥😭
امــروز غربـت 💔😞
فـردا امـا میرسد منتقم زهرا ✋🏼🌷
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
『 حضرتعشق 』🇵🇸
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جــــانم_میرود 💠 قسمت #دوازدهم با حال آشفته ای در کوچه قدم می زد باورش نم
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #سیزدهم
_خانم
با صدای پسری👤 نگاهش را به سمت دیگر چرخاند
چند پسر👥👥 با فاصله کمی دورتر از او ایستاده بودند
با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید که مزاحم باشن
اما با نزدیک شدنشان یکی از همان پسرها با حالتی چندش آور رو به مهیا گفت
_چرا تنها تنها میگفتی بیایم پیشت
دوستانش شروع کردن به خندیدن
مهیا با اخم گفت
_مزاحم نشید😠
و به طرف خروجی پارک🌳 حرکت کرد
آن ها پشت سرش حرکت می ڪردن
به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد...
ناگهان دستی را روی بازویش احساس کرد و به طرف مخالف کشیده شد با دیدن دست یکی از اون پسرا که محکم دستش را گرفته شوکه شد😧
ترس تمام وجودش😰 را گرفت هر چقدر تقلا می کرد نمی توانست از دست آن ها خلاص شود
مهیا روی دست پسره خم شد و محکم دستش را گاز گرفت
پسره فریاد کشید و دستش از دور بازوی مهیا شل شد
مهیا هم از این فرصت طلایی استفاده کرد و شروع کرد به دویدن🏃
هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند 🏃🏃🏃
پسره فریاد و تهدید می مرد
_بزار بگیرمت دختره وحشی میکشمت
با پاهایش درد گرفته بودند چقدر خودش را نفرین کرده بود که چرا این کفش ها👠 را پایش کرده بود
با دیدن چراغ های نیمه روشن💚هیئت💚با خوشحالی به طرف هیئت دوید
با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید که مشغول جمع جور کردن بود
وهیچکس دوروبرش نبود مثل اینکه مراسم تمام شده بود
مهیا آنقدر خوشحال بود که کسی پیدا شد که اورا از شر این پسرهای مزاحم راحت کند که بی اختیار شروع کرد فریاد زدن😵😵
_سید ، شهاب ،شهاب....
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ೋღ @hazraate_eshgh ღೋ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #چهاردهم
شهاب با دیدن دختری که با ترس به سمتش می دوید و اسمش را فریاد می زد نگران شد😧
اول فکر می کرد شاید مریم است اما با نزدیک شدن مهیا او را شناخت
مهیا به سمت او آمد فاصله اشان خیلی به هم نزدیک بود شهاب از او فاصله گرفت
مهیا نفس نفس می زد و نمی توانست چیزی بگویید
_حالتون خوبه؟؟
مهیا در جواب شهاب فقط توانست سرش را به معنی نه تکان دهد
شهاب نگرانتر شد😨
_حالا آقای معتمد بد شده ؟؟
تا مهیا می خواست جواب بدهد پسرها👥👥 رسیدن
مهیا با ترس😰 پشت شهاب خودش را پنهان ڪرد
شهاب از او فاصله گرفت و به آن چشم غره ای رفت 😠✋ که فاصله را حفظ کند با دیدن پسر ها کم کم متوجه قضیه شد
شهاب با اخم به سمت پسرها رفت
_بفرمایید کاری داشتید😠
یکی از پسرها جلو امد
_ما کار داشتیم که شما داری مزاحم کارمون میشی اخوی و برادر
و خنده ای کرد
_اونوقت کارتون چی هست😏😠
_فضولی بهتون نیومده برادر شما به طاعات و عباداتت برس😏
شهاب دستانش را در جیب شلوارش فرو برد
با اخم در چشمانِ پسره خیره شد
_بله درست میگن، خانم معتمد شما بفرمایید برید منزلتون من هم این جارو جمع جور کنم واینڪه مزاحم ڪار آقایون نباشیم
مهیا با تعجب😳 به شهاب نگاه می کرد
شهاب برگشت
_بفرمایید دیگه برید😠
_چرا خودش بره ما هستیم میرسونیمش ریسکه یه جیگری رو اینطور موقعی تنها تو خیابونــــــ ....
شهاب یه طرفش رفت و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد .
دستش را محکم پیچاند و در گوشش غرید😠💪
_لازم نیست تویِ عوضی کسیو برسونی
و مشتی😠👊 حواله ی چشمش کرد...
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ೋღ @hazraate_eshgh ೋღ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞