* ●✿●〖 ☁️☀️ 〗 ●✿●
#السلامعلیکیابقیهالله🌻✨
●✿● اَدْعوُكَ يا سَيدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه ●✿●
مـــےخــوانـمٺ اے آقــاے مـݩ؛
بـا زبـاݩــے ڪہ گـݩاه ݪالش ڪرده اسٺ!
_عجللولیکالفرج(:
#یابنالحسن🌻✨
●✿●〖 ☁️☀️ 〗 ●✿●
.*
شهیدحسیݩمـ؏ــزغلامے:↯
ایݩد؏ـاۍالهےعظمالبلارازیادبخوانید☺️💛
"✨🌿بسم اللھ الرحمݩ الرحیمْ🌿✨"
🌸← الهِی عَظُمَ الْبَلاءُ
🌿← وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ
✨← وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ
🦋← وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ
📿← وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ
❤️← وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
🌷← وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ
🍃← وَ إِلَیک الْمُشْتَکی
✨← وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌹← اَللَّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
💖← أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ
🌿← وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ
💙← فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا
✨← کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸← یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ
🌿← اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ
💛← وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ
🌼← یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ✨🦋
🕊← اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
❤️← أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی
🦋← السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
✨← الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ🕊🍀🌷
"حضرت صاحب الزماݩ (؏ـج)✨💖" در قسمٺی از توقیع میفرمایند: «براۍ تعجيل فرج بسيار دعا ڪنيد كہ همان فرج شماست✨💙🌿.»
اللهم عجل لولیک الفرج✨💛
اللهم حفظ قائدنا الخامنه ای😍❤️
#بخواندعایفرجرادعـااثـردارد🕊🌿
•┈┈••✾❀🦋❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀🦋❀✾••┈┈•
#یک_آیه🍃
{وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ}
ﻭ ﻣﻦ ﻛﺎﺭم ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭﺍﻣﻰ ﮔﺬﺍﺭم؛😍
ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﻴﻨﺎﺳﺖ❤
●{🌿🦋🌺}●
اللھم ؏ــجݪ لۅلیڪ الفرجـــ◍❥
اللھم حفظ قائدنا الخامنہاۍ◍❥
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
💜
💜
💜
💜
💜 از امام علی (ع) پرسيدند «خير» چيست فرمودند:
💜 خوبى آن نيست كه مال و فرزندت بسيار شود
💜 بلكه خير آن اسـت كه دانـش تو فراوان
💜 و بردبارى تو بـزرگ و گران مقدار باشـد
💜 و در پرستش پروردگار در ميان مردم سر فراز باشى
💜 پس اگر كار نيكى انجـام دهى شكر خدا به جا آورى،
💜 و اگر بد كردى از خــدا آمرزش خواهى.
💜 در دنيا جـز براى دو كس خير نيست.
💜 يكى گناه كارى كه با تو به جبران كند،
💜 و ديگر نيكوكارى كه در كارهاى نيكو شتاب ورزد.
[نهجالبلاغه،حکمت۹۴]
#حدیث #کلام_مولا
💜
💜
💜↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓↓
💜https://ble.ir/hazraate_eshgh
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مکتب_روح_الله ❀🌱❀
#پیشنهاد_دانلود ❀🌿❀
اگـر تهذیب در کار نباشید ↓
←علم توحید هم به درد نمیخورد
_________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
❀↓❀🌸❀↓❀
@hazraate_eshgh
❀↑❀🌸❀↑❀
#اندکیتفکر‼️✨
°•←↻از ڪانال هاے آن روز ...
°•فقط بہ خدا مےرسیدند🌿•|
°•از ڪانال های امروز چطور⁉️
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#شهیدانه🌿🌺
در عملیات بصرالحریر شهید سید مصطفی موسوی زخمی شده بود😔 و خونریزی باعث تشنگی اش شده بود، آب می خواست💧....
کسی نبود برای او آب بیاورد؛ سید مجتبی که عقب تر بود، بطری های آب را بار زد تا ببرد و رفت😍؛ رفتن همانا و کربلایی شدن همان،
به خاطر همین ماجرا بین بچه ها به سقا معروف شد💔
شهید مدافع حرم سید مجتبی حسینی🌷
{ سقای فاطمیون }
اللھم ؏ــجݪ لۅلیڪ الفرجـــ◍❥
اللھم حفظ قائدنا الخامنہاۍ◍❥
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
『 حضرتعشق 』🇵🇸
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد 💠 قسمت #چهل بسته بندی سبزی ها تمام شده بود... همه برای
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #چهل_ویک
محمد آقا شب بخیری گفت و همراه شهین خانم به داخل رفتند...
شهاب از جایش بلند شد تا به اتاقش برود که مریم صدایش کرد
_شهاب بی زحمت ظرفارو از انباری بیار می خوایم بشوریم
_مریم ظرفا یکبار مصرفن لازم نیست بشورید هوا سرده
_نه خاک گرفتن باید بشوریمشون
_باشه
شهاب به سمت انباری رفت
سارا_میگم مریم راهیان نورمون کی افتاد؟؟🙁
_یه هفته دیگه میریم به امید خدا فردا پس فردا اعلام میکنیم😍
_منو زهرا هم میایم😊☝️
مریم با تعجب 😳 به مهیا نگاه کرد
_می خوای بیای؟؟
_آره منو زهرا دوم دبیرستان با مدرسه رفتیم خیلی خوش گذشت😎
نرجس_ولی شما نمی تونید بیاد این اردو مخصوص فعالین پایگاه ها هست😏
مریم_من میپرسم خبرت می کنم😊
شهاب ظرفارا کنار حوض گذاشت
_بفرمایید
_خیلی ممنون داداش .
_خواهش میکنم
_میگم شهاب برا اردوی هفته آینده مهیا و دوستش میتونن بیان؟
_دوست دارن بیان؟؟؟
_آره
_باشه میتونن بیان ولی فردا مدارک لازم رو بیارن تا بیمه شن .شبتون بخیر
سارا_ایول مطمئنم این بار خیلی میچسبه😍
_معلومه که میچسبه.کم چیزی نیست من افتخار همراهی دادم بهتون😜😉
دختر ها بلند شدند و مشغول شستن ظرف ها شدن💦💦🍽🍽🍽💦
مریم به مهیا نگاهی انداخت
فکرش را نمی کرد که مهیا بخواهد با آن ها به شلمچه بیاید...
آن با بقیه دختر ها فرق می کرد با اینکه مقید نبود لباس پوشیدنش هم خوب نبود اما هیچوقت مانند بقیه در برابر مراسمات و این عقایدجبهه نمی گرفت...
مریم مطمئن بود این دختر 💎دلش خیلی پاک تر💎 از آن چیزی هست فکر می کند وامیدوار بود که هر چه زودتر خودش را پیدا کند🙏
با پاشیدن آب سرد💦 به صورتش به خودش آمد
مهیا_به کجا خیره شدی😉
لبخندی زد☺️ و جواب مهیا را با شلنگ آبی که به سمتش گرفت داد و این شروع آب بازیشان شد...
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ೋღ @hazraate_eshgh ೋღ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #چهل_ودو
_بیدار شو دیگه تنبل😄
مهیا دست مریم را پس زد
_ول کن جان عزیزت😴
مریم بیخیال نشد و به ڪارش ادامه داد
_بیدار میشی یا به روش خودم بیدارت میکنم😜
مهیا سر جایش نشست
ــ بمیری بفرما بیدار شدم چی می خوای
مهیا با دیدن هوای تاریڪ🌃 بلند شد و پنجره اتاق را باز کرد...
_هوا که تاریکه پس چرا بیدارم کردی🙁
مریم بوسه ای روی گونه اش 😘 کاشت
_فدات واسه نماز بیدارت کردم
مهیا نمی دانست چرا ولی خجالت کشید😞 که بگوید نماز نمی خواند😓 پس بی اعتراض مقنعه اش را سرش کرد
_مریم دخترا کجان؟؟
مریم در حال جمع کردن رخت خواب ها گفت
_اونا که مثل تو خوابالو نیستن زود بیدار شدن الان پایین دارن وضو میگیرن😉
مهیا با تعجب گفت
_زهرا پیششونه؟؟😳
_آره دیگه😇
مهیا باور نمی کرد که زهرای خوابالو بیدار شده باشد همراه مریم به سمت سرویس رفتن
💎با اینڪه سال ها است که نماز نخوانده بود اما ✨وضو و نماز✨ یادش مانده بود💎
به اتاق برگشت مریم 💠چادر سفید گل گلی 💠برایش آورد
روبه قبله ایستاد و نمازش را شروع ڪرد
_الله اڪبر الله اڪبر
نمازش تمام شد بوسه ای بر روی مهر😚 زد و نفس عمیقی کشید 🌸سجاده بوی گلاب🌸
می داد😌 احساس خوبی به مهیا دست داد
مریم با تعجب به مهیا نگاه می کرد باورش نمی شد که مهیا بتواند اینقدر خوب نماز بخواند....
مهیا سر از سجاده بلند کرد مریم بی اختیار به سمتش رفت واو را در آغوش گرفت🤗
مهیا با تعجب خودش را از مریم جدا کرد
_یا اڪثر امام زاده ها دیونه شدی😄
مریم خندید 😁 و بر سر مهیا کوبید
_پاشو بریم پایین صبحونه بخوریم
_آخه الان وقت صبحونه است😬
_غر نزن😉
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ೋღ @hazraate_eshgh ღೋ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #چهل_وسه
مهیا و مریم ڪنار بقیه دخترا روی تختی که در حیاط بود نشستند
هوا تاریک 🌃و سرد❄️ بود
صبحانه را محمد آقا آش🍲 آورده بود
محمد آقاو شهین خانم در آشپزخانه صبحانه را صرف کردند
مهیا در گوش زهرا گفت
_جدیدا سحر خیز شدی ڪلڪ😉
زهرا چشم غره ای برای مهیا رفت
در حال خوردن صبحانه بودند که شهاب سریع در حالی که کتش را تنش می ڪرد به طرف در خانه رفت
_شهاب صبحونه نخوردی مادر
_با بچه ها تو پایگاه می خورم دیرم شده
شهاب که از خانه خارج شد دخترا به خوردن ادامه دادن
_میگم مریم این داداشت خداحافظی بلد نیست😄
به جای مریم نرجس با اخم روبه مهیا گفت
_بلده ولی با دخترای غریبه و این تیپی صحبت نمی کنه😠😏
محض گفتن این حرف نرجس با اخم سارا و مریم مواجه شد😠😠
تا مهیا می خواست جوابش را بدهد زهرا آروم باشی به او گفت
مهیا قاشق اش را در کاسه گذاشت و از جایش بلند شد
مریم_کجا تو که صبحونه نخوردی😕
_سیر شدم😒
به طرف اتاق مریم رفت
خودش را روی تخت انداخت برای چند لحظه پشیمان شده بود ڪه امشب را مانده بود😔
از جایش بلند شد...
به طرف آینه رفت به چهره ی خود نگاهی ڪرد بی اختیار مقنعه اش را جلو آورد و وهمه ی موهایش را داخل فرستاد به خودش نگاه گرد مانند دختره ای محجبه شده بود 👌لبخندی روی لبانش نشست قیافه اش خیلی عوض شده بود چهره اش خیلی معصوم شده بود تا می خواست مقنعه اش را به صورت قبل برگرداند در باز شد و مریم وارد اتاق شد مریم با دیدن مهیا با ذوق به طرفش رفت
_واااای مهیا چه ناز شدی دختر
مهیا دست برد تا مقنعه اش را عقب بکشد
_برو بینم فک کردی گوشام مخملیه😒
مریم دستش را کشید
_چیکار میکنی بزار همینطوری بمونه چه معصوم شده قیافت
مهیا نگاهی به خودش در آیینه انداخت
نمی توانست این چیز را انکار کند واقعا چهره اش ناز ومعصوم شده بود
_مهیا یه چیز بگم فک نکنی من خدایی نکرده منظوری داشته باشم و....
_مریم بگو
_مقنعه اتو همینجوری بزار هم خیلی بهت میاد هم امروز روز دهم محرمِ😊🏴
مهیا نگذاشت مریم حرفش را ادامه بدهد
_باشه
_در مورد نرجس...😔
_حرف اون عفریته برام مهم نیست ناراحت هم نشدم خیالت تخت دو نفره😉
و چشمکی برای مریم زد
در واقع ناراحت شده بود ولی نمی خواست مریم را ناراحت کند
مریم با خوشحالی بوسه ای روی گونه اش کاشت☺️😘
_ایول داری خواهری پایین منتظرتم
مهیا به سمت آینه چرخید و دوباره خودش را در آینه برانداز کرد....
اگر شخص دیگری به جای مریم بود حتما از حرف هایش ناراحت می شد ولی اصلا از حرف های مریم ناراحت نشده بود
خودش هم می دانست که صاحب این روزها حرمت دارد 💚
بلاخره در آن روز سخت که احمد آقا مریض بود وجودش را احساس کرده بود و دوست داشت شاید پاس تشڪر هم باشد امروز را 👑باحجاب👑 باشد
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
ೋღ #نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے ღೋ
ೋღ @hazraate_eshgh ღೋ
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞