12.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مطالبه برخورد قاطع و درس آموز از قوه قضائیه در پی هتک حرمت مقدسات
🔹در پی اهانت زینب موسوی به شهید و شهادت، چادر، مظلومان غزه و... از مسئولان قوهقضائیه مطالبه برخورد قاطع و قانونی در مقابل این دخترک هتاک را داریم
کسی نیست دهن این را گِل بگیره؟
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙روضه خوانی حاج #مهدی_رسولی در اجتماع دیشب میدان فلسطین
👈اجتماع بزرگ مردمی در حمایت از مردم فلسطین
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
#نمازاولوقت
🌼🍃امام زمان ( عج) را هرگز فراموش نکنید.
🕋 نمازهای واجب را همواره در اول وقت بجا آورید و هیچ چیز را بر نماز مقدم ندارید، مگر آنکه واجب اهمی باشد که فوت آن و تاخیر آن جائز نباشد.
🌱بدانید بعد از عبادت واجب هیچ عبادتی بالاتر از خدمت به بندگان خداوند نیست.
✍حضرت آیت الله محمد رضا مهدوی کنی ( رض)
#سالروزارتحالملکوتی🕊
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
28.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک سوال مادرانه...
تیر خیلی درد داشت؟ 😭
ای خدا کاری از دستم بر
نمی اد دارم دیونه می شم
😭😭😭😭😭
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
✨بسم رب الشهداء و الصدیقین ✨
🌹🍃 حاج حسین یکتا: شهدا بر دل ها حاکمیت دارند و افراد جامعه را مدیریت و تربیت میکنند. مزار شهدا تا قیامت دارالشفای عاشقان و عارفان است.
💠 معرفی شهید مهمان: شهید علی جهان یاری
🌱ولادت : ۱۳۴۴/۰۹/۲۰، شهرستان ورامین
🌷 شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۶۵، شلمچه
🔲 مزار مطهر شهید: شهرستان ورامین
🍎 سیبی که مهربانانه تقسیم شد:
✍دوستان شهید، روایت می کنند که در شب عملیات، وقتی چیزی برای خوردن نداشتیم، شهید علی جهانیاری، تنها سیبی که به همراه خود داشتند را بین خود و بقیه دوستانش تقسیم میکند.
🌱این داستان ، به عنوان نماد فداکاری و اخلاص رزمندگان اسلام، سالهاست که روایت می شود...
🍎✨نحوه نذر سیب برای شهید علی جهانیاری:
❤️به نیت حاجت روایی خود، برای شهید علی جهانیاری، نذر سیب کنید
👈هر مقدار که دوست دارید ( مقدار آن هیچ فرقی نمی کند)، سیب نذر کنید و زمانی که حاجت روا شدید، آن سیب ها را به یاد شهید علی جهانیاری، بین مردم تقسیم بفرمایید.
🤲ان شاء الله حاجت روا و سلامت باشید. الهی آمین. التماس دعا
#نذرسیب🍎
#شهیدعلیجهانیاری🌷
#شادیروحشهداصلوات✨
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
✨بسم رب الشهداء و الصدیقین ✨
✨خدایا بیا نصف نصف پیش برویم، ما زیبا دعا می کنیم، تو هم زیبا مستجاب کن...🤲🌱
💔🍃 یازدهمین شب چله شهدایی:
🌹به یاد و خاطره شهید والامقام:
🥀شهیدی که نصف سیبش را نذر سلامتی دوستانش کرد..
🌷شهید علی جهانیاری
☑️ اعمال توسل امشب:
🖤✨سوره مبارکه انسان: 1 مرتبه
🖤✨ دعای سلامتی امام زمان ( عج): 1 مرتبه
🖤✨ ذکر مستجاب صلوات: 100 مرتبه
☑️ مهلت انجام چله امشب: پایان فردا
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
حضرت زهراس وشهیدهادی
✨بسم رب الشهداء و الصدیقین ✨ ✨خدایا بیا نصف نصف پیش برویم، ما زیبا دعا می کنیم، تو هم زیبا مستجاب
سلام
برای این شهید نذر سیب می کنند
و حاجت روا می شن
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از قشنگ ترین برنامه های دیشب در میدون #فلسطین همین قسمت بود
https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۳
سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد
_بس کن نازنین! داری. دیوونه ام میکنی!
و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت..
و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید..و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
در تاکسی که نشستیم..
خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد
_میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند..
و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم...
چشمان بی حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر #تحقیرم کرد
_هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!
و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم
ماسید و با #لحن_کثیفش حالم را به هم زد
_تو همه چیات خوبه نازنین، فقط همین #ایرانی و #شیعه_بودنت کار رو خراب میکنه!
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خالص شوم..
که نگاهم به سمت دستگیره رفت..
و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت
_دیوونه من دوسِت دارم!
از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی اش را به رخم کشید
_نازنین یا پیشم #میمونی یا #میکُشمت! تو یا برای منی
یا نمیذارم زنده بمونی!
و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹🕊 بسم الله القاصم الجبارین🌹🕊
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۴
تا حتی #راه_خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته..
و #قلب من هنوز پیش #نام زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید
و #بی_اختیارنیت_کردم..
🌟اگر از دست سعد #آزاد شوم، دوباره #زینب شوم!
اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت،..
اگر اینها خرافه نبود..
و این شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات #مؤمن میشدم
و ظاهراً خبری از اجابت نبود..
که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه
جدید من و سعد باشد...
خیابانها و کوچه های این شهر
همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود..
و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم..
تا مقابل در ویلا رسیدیم...
دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت..
و حتی #رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه #درمشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد..
به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد
_به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم!
و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت
_اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه!
و من جز #فتنه در 🔥چشمان شیطانی سعد نمیدیدم..که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد
_دیگه
بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!
یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداری ام میداد تا به #ایران #برگردیم..
و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا....
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۵
و حالا مرا #اسیر این خانه کرده و به درماندگی ام میخندید...
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد..
و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد
_به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!
و ولخرجی های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد
_البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!
#ردّخون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم 🌸خون مصطفی🌸 هم به آستینش ریخته..
و او روی همین خونها میخواست سهم مبارزه اش را به چنگ آورد..
که حالم از این #مبارزه و #انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد
_فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!
دیگر رمق از قدم هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سست تر میشد..
و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد.
از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده..
که با دست دیگرش شانه ام را گرفت تا زمین نخورم...
بدنم را به سمت ساختمان میکشید و حتی
دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمی برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید
_البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم،.....
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازشب را به نیت ظهورآقا امام_زمان(عج)و آزادی فلسطین بخوانیم
طوفان_الاقصی