eitaa logo
حضرت زهراس وشهیدهادی
5.4هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
11 فایل
یا علی یا علی یاعلی یا علی یا علی مادر همه شهیدان شده ای؟؟؟ می شود مادر ما هم بشوی؟؟! به کانال حضرت زهرا سلام الله و شهدا خوش اومدید🍃💜♥️ #اینجامهمان_حضرت_زهراس_هستین
مشاهده در ایتا
دانلود
12.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مطالبه برخورد قاطع و درس آموز از قوه قضائیه در پی هتک حرمت مقدسات 🔹در پی اهانت زینب موسوی به شهید و شهادت، چادر، مظلومان غزه و... از مسئولان قوه‌قضائیه مطالبه برخورد قاطع و قانونی در مقابل این دخترک هتاک را داریم کسی نیست دهن این را گِل بگیره؟ https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙روضه خوانی حاج در اجتماع دیشب میدان فلسطین 👈اجتماع بزرگ مردمی در حمایت از مردم فلسطین https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🌼🍃امام زمان ( عج) را هرگز فراموش نکنید. 🕋 نمازهای واجب را همواره در اول وقت بجا آورید و هیچ چیز را بر نماز مقدم ندارید، مگر آنکه واجب اهمی باشد که فوت آن و تاخیر آن جائز نباشد. 🌱بدانید بعد از عبادت واجب هیچ عبادتی بالاتر از خدمت به بندگان خداوند نیست. ✍حضرت آیت الله محمد رضا مهدوی کنی ( رض) 🕊 https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
28.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک سوال مادرانه... تیر خیلی درد داشت؟ 😭 ای خدا کاری از دستم بر نمی اد دارم دیونه می شم 😭😭😭😭😭 https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
✨بسم رب الشهداء و الصدیقین ✨ 🌹🍃 حاج حسین یکتا: شهدا بر دل‌ ها حاکمیت دارند و افراد جامعه را مدیریت و تربیت می‌کنند. مزار شهدا تا قیامت دارالشفای عاشقان و عارفان است. 💠 معرفی شهید مهمان: شهید علی جهان یاری 🌱ولادت : ۱۳۴۴/۰۹/۲۰، شهرستان ورامین 🌷 شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۶۵، شلمچه 🔲 مزار مطهر شهید: شهرستان ورامین 🍎 سیبی که مهربانانه تقسیم شد: ✍دوستان شهید، روایت می کنند که در شب عملیات، وقتی چیزی برای خوردن نداشتیم، شهید علی جهانیاری، تنها سیبی که به همراه خود داشتند را بین خود و بقیه دوستانش تقسیم می‌کند. 🌱این داستان ، به عنوان نماد فداکاری و اخلاص رزمندگان اسلام، سالهاست که روایت می شود... 🍎✨نحوه نذر سیب برای شهید علی جهانیاری: ❤️به نیت حاجت‌ روایی خود، برای شهید علی جهانیاری، نذر سیب کنید 👈هر مقدار که دوست دارید ( مقدار آن هیچ فرقی نمی کند)، سیب نذر کنید و زمانی که حاجت روا شدید، آن سیب ها را به یاد شهید علی جهانیاری، بین مردم تقسیم بفرمایید. 🤲ان شا‌ء الله حاجت روا و سلامت باشید. الهی آمین. التماس دعا 🍎 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
✨بسم رب الشهداء و الصدیقین ✨ ✨خدایا بیا نصف نصف پیش برویم، ما زیبا دعا می کنیم، تو هم زیبا مستجاب کن...🤲🌱 💔🍃 یازدهمین شب چله شهدایی: 🌹به یاد و خاطره شهید والامقام: 🥀شهیدی که نصف سیبش را نذر سلامتی دوستانش کرد.. 🌷شهید علی جهانیاری ☑️ اعمال توسل امشب: 🖤✨سوره مبارکه انسان: 1 مرتبه 🖤✨ دعای سلامتی امام زمان ( عج): 1 مرتبه 🖤✨ ذکر مستجاب‌ صلوات: 100 مرتبه ☑️ مهلت انجام چله امشب: پایان فردا https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از قشنگ ترین برنامه های دیشب در میدون همین قسمت بود https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۳ سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد _بس کن نازنین! داری. دیوونه ام میکنی! و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت.. و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید..و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود. در تاکسی که نشستیم.. خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد _میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه! از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند.. و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم... چشمان بی حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر کرد _هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن هستی! و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با حالم را به هم زد _تو همه چیات خوبه نازنین، فقط همین و کار رو خراب میکنه! حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خالص شوم.. که نگاهم به سمت دستگیره رفت.. و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت _دیوونه من دوسِت دارم! از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی اش را به رخم کشید _نازنین یا پیشم یا ! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی! و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹🕊 بسم الله القاصم الجبارین🌹🕊 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۴ تا حتی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته.. و من هنوز پیش زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید و .. 🌟اگر از دست سعد شوم، دوباره شوم! اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت،.. اگر اینها خرافه نبود.. و این شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود.. که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد... خیابانها و کوچه های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود.. و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل پشت سعد کشیده میشدم.. تا مقابل در ویلا رسیدیم... دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت.. و حتی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه باشم. درِ ویلا را که باز کرد.. به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد _به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم! و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت _اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه! و من جز در 🔥چشمان شیطانی سعد نمیدیدم..که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد _دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره! یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداری ام میداد تا به .. و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا.... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۵ و حالا مرا این خانه کرده و به درماندگی ام میخندید... دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد.. و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد _به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت! و ولخرجی های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد _البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم! دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم 🌸خون مصطفی🌸 هم به آستینش ریخته.. و او روی همین خونها میخواست سهم مبارزه اش را به چنگ آورد.. که حالم از این و به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد _فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم! دیگر رمق از قدم هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سست تر میشد.. و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده.. که با دست دیگرش شانه ام را گرفت تا زمین نخورم... بدنم را به سمت ساختمان میکشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمی برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید _البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم،..... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازشب را به نیت ظهورآقا امام_زمان(عج)و آزادی فلسطین بخوانیم طوفان_الاقصی