eitaa logo
حضرت زهراس وشهیدهادی
5.4هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
11 فایل
یا علی یا علی یاعلی یا علی یا علی مادر همه شهیدان شده ای؟؟؟ می شود مادر ما هم بشوی؟؟! به کانال حضرت زهرا سلام الله و شهدا خوش اومدید🍃💜♥️ #اینجامهمان_حضرت_زهراس_هستین
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ که هر چه بیشتر شانه ام را میکشید، بیشتر درآغوش ابوالفضل فرو میرفتم...😫😫😫😭😭😭 جسد ابوجعده🔥 و بقیه دور اتاق افتاده.. و چند نفر از رزمندگان🌟.. مقابل در صف🌟🌟🌟 کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند... مصطفی🌸 سر ابوالفضل🕊 را روی زمین گذاشت،.. با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه😭❤️ تمنا میکرد تا آخر از دل کندم... و به خدا قلبم روی سینه اش جا ماند که دیگر در سینه ام تپشی حس نمیکردم...😭🥀🕊 در نیروهای مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم.. و تازه دیدم... کنار کوچه جسم بی جان🌷مادرمصطفی🌷 را میان پتویی پیچیده اند... نمیدانم مصطفی با چه دلی این همه غم را تحمل میکرد.. که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد.. و غریبانه به راه افتادیم...😣😭😞💞😖😭 دو نفر از رزمندگان.. بدن ابوالفضل🕊👣 را روی برانکاردی قرار داده.. و دنبال ما برادرم رامیکشیدند... جسد چند تکفیری... در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان های اطراف شنیده میشد... یک دست مصطفی به پتوی خونی مادرش چسبیده..😭🌷 و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود..😭❤️ که به قدمهایم رمقی نمانده..و او مرا دنبال خودش میکشید. سرخی غروب🌆 همه جا را گرفته.. و شاید از مظلومیت خون شهدای زینبیه🌷💚 در و دیوار کوچه ها رنگ خون شده بود.. که در انتهای کوچه.. مهتاب 🕌💚✨ پیدا شد و چلچراغ اشکمان😭💞😭 را در هم شکست... تا رسیدن به آغوش حضرت زینب (س) هزار بار جان کندیم.. و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری ها در حرم شویم... گوشه و کنار صحن عده ای پناه آورده و اینجا دیگر مردم زینبیه از هجوم تکفیری ها بود... گوشه صحن... ادامه دارد....
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ گوشه صحن زیر یکی ازکنگره ها کِز کرده بودم،.. پیکر ابوالفضل😢 و مادر مصطفی😢 کنارمان بود.. و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود...😞😣 در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید.. و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونی ام دنبال زخمی میگردد..😥 که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم _من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!😭😞 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت... و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد _پشت در که رسیدیم، بچه ها آماده حمله بودن.😒من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.😞😭 و همینجا در برابر عشق ابوالفضل به من😞❤️ کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد😭 _وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.😓😭 من تکان های قفسه سینه😥😭 و فرو رفتن هر گلوله به تنش😭 را حس کرده بودم.. که از داغ دلتنگی اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد _قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.😣😭 چشمانش از گریه رنگ خون شده بود.. و این همه غم در دلش جا نمیشد.. که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت.. و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید... سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم.. و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد...😢❤️ جای لگدشان روی دهانم مانده.. و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود. این صورت شکسته را ادامه دارد....
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم ها برایش کهنه نمیشد..😠 که دوباره چشمانش آتش گرفت...😠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت پرده را پاره نکرده.. و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید.. و صورتم را روی شانه اش نشاند...😠😓 خودم نمیدانستم.. اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوری ام را گشودم.. و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم _مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده!😭 دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!😭🕊 صورتم را در شانه اش فرو میکردم..تا صدایم کمتر به کسی برسد،.. سرشانه پیراهنش از اشک هایم به تنش چسبیده.. و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند.. که دوباره رگبار گلوله در آسمان زینبیه پیچید... رزمندگانِ🌟 اندکی در حرم مانده.. و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند،😱 و با هم شکسته میشد... میتوانستم تصور کنم.. تکفیری هایی که را با محاصره کرده اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند.. و فقط از خدا میخواستم..😣🤲 شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده اش را نبینم...😣 تا سحر گوشم به لالایی گلوله ها بود،.. چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی دریغ میبارید..😣😢 و مصطفی🌸🌟 با مدافعان... و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند.. و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود😥😥 که پس از نماز صبح... ادامه دارد....
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست....😥 نگاهش دریای نگرانی بود،..😥😥 نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش قدم شدم _من مصطفی!😊✨ از اینکه حرف دلش را خواندم.. لبخندی غمگین☺️😢 لبهایش را ربود و پای در میان بود.. که نفسش گرفت _اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟😥❤️ از هول دیروزم.. دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد.. و صدای شکستن دلش بلند شد _تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!😠😥❤️ هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه شان درد میکرد،..😣 هنوز وحشت😥 شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده.. ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش ..❤️✌️ که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم.. _یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (س)؟ 😊اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب(س)!😊✨🕌 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود،.. از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود.. که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب(س) را شاهد عشقم گرفتم _اگه قراره بلایی سر و این بیاد، دیگه چه ارزشی داره؟😊☝️ و نفهمیدم با همین حرفم... با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد😢 و عطر عشقش در نگاهم پیچید❤️✨ _این و جون این و جون همه برام عزیزه!😢برا همین مطمئن باش نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!😢😠🕌❤️ در روشنای طلوع آفتاب... ادامه دارد....
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید..🏙🕌 و با همین دستان خالی.. عزم مقاومت کرده بود که از نگاهم و بلند شد،.. پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد.. و باقی دردهای دلش تنها برای حضرت زینب(س) بود که رو به حرم ایستاد.😢✋ لبهایش آهسته تکان میخورد.. و به گمانم با همین نجوای عاشقانه✨💚 عشقش را به حضرت زینب(س) میسپرد... که تنها یک لحظه به سمتم چرخید.. و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم .. و به سمت در حرم به راه افتاد... در برابر نگاهم میرفت.. و دامن عشقش به پای صبوری ام میپیچید که از جا بلند شدم... لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم..😞😓 که از همانجا دست به دامن محبت حضرت زینب (س) شدم...😢🤲💚 میدانستم رفتن امام حسین(س) را به چشم دیده.. و با هق هق گریه به همان لحظه قسمش میدادم.. 😭🤲💚🕌 این و و را نجات دهد..🌟🕌❤️💚😭🕊🌸 که پشت حرم همهمه شد...😧👤👥👤👥👥👥😧😧😧😧😧😧 مردم👥👥👥👥 مقابل در جمع شده بودند،.. رزمندگان🌟🌟🌟🌟 میخواستند در را باز کنند.. و باور نمیکردم😧 تسلیم تکفیری ها شده باشند.. که طنین ✨"لبیک یا زینب"✨✊در صحن حرم پیچید... دو ماشین نظامی💫 و عده ای مدافع وارد حرم شده بودند.. و باورم نمیشد..😢😍 حلقه محاصره شکسته شده باشد.. که دیدم مصطفی به سمتم میدود.😧🏃‍♂ آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید..😍😊 و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس نفس افتاد _زینب حاج قاسم اومده!😍😇😁💪💪💪💪😍😍😍 یک لحظه فقط نگاهش کردم،.. تازه فهمیدم ☺️سردار سلیمانی😍 را میگوید.. و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود...☺️😍 ادامه دارد....
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ از این همه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم میپیچید.. _تمام منطقه تو محاصره اس!😍💪نمیدونیم چجوری خودشون رو رسوندن!✌️✌️ با ١۴ نفر😊 و کلی تجهیزات😍💪 اومدن کمک! بی اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم😢.. و به خدا حس میکردم با همان لبهای خونی به رویم میخندد😊🕊 و انگار به عشق سربازی حاج قاسم✨💪 با همان بدن پاره پاره پَرپَر میزد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد _ببین! خودش کلاش دست گرفته!😍💪✌️ سردار سلیمانی را ندیده بودم..😊 و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی اش را در سرمای صبح زینبیه با چفیه ای پوشانده بود... پوشیده در بلوز و شلواری سورمه ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به حرم، گرای مسیر حمله رامیداد... از طنین صدایش پیدا بود..😊😍 تمام هستی اش برای از حرم حضرت زینب (س) به تپش افتاده.. که در همان چند لحظه.. همه را دوباره و کرد... ما چند زن گوشه حرم.. دست به دامن حضرت زینب(س) و خط آتش در دست سردار سلیمانی بود...💪💚🕌 که تنها چند ساعت بعد... محاصره حرم شکست، معبری در کوچه های زینبیه باز شد☺️ و همین معبر،... مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال های بعد بود.. تا چهار سال بعد که داریا ...💪✌️ در تمام این چهارسال.. با همه انفجارهای انتحاری💣 و حملات‌ بی امان تکفیری ها و ارتش آزاد و داعش، در زینبیه ماندیم..😍☺️ و ،.. فاطمه👧🏻 و زهرا👶🏻 بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند... حالا دل کندن از حرم حضرت زینب(س) سخت شده بود.. و بیتاب حرم حضرت سکینه(س) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیری ها بود.. و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دلمان را... ادامه دارد....
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دلمان را زیر و رو کرده بود... حضرت سکینه(س) در داریا با حزب‌الله لبنان😍✨ بود.. و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای حزب‌الله به زیارت برویم...☺️✨💚💞😍 فاطمه در آغوش من👧🏻 و زهرا روی پای مصطفی👶🏻 نشسته بود.. و میدیدم قلب نگاهش برای حرم حضرت سکینه(س) میلرزد..✨💚 تا لحظه ای که وارد داریا شدیم... از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده😢 و از حرم حضرت سکینه(س) فقط دو گلدسته شکسته😥😢 که تمام حرم را به خمپاره بسته.. و همه دیوارها روی هم ریخته بود... با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، میتوانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده اند.. 😢😥 و مصطفی دیگر نمیخواست.. آن صحنه را ببیند که ورودی حرم رو به جوان محافظمان خواهش کرد _میشه برگردیم؟😢😠 و او از داخل حرم باخبر بود.. که با متانت خندید😊😁 و رندانه پاسخ داد _حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟😊🕌 دیدن حرمی که به ظلم تکفیری ها زیر و رو شده بود،طاقتش را تمام کرده..و دیگر نفسی برایش نمانده بود.. که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست _نمیخوام ببینم چه بلایی سر قبر آوردن!😢😠✋ و جوان لبنانی😊 این را به چشم دیده بود که امیرالمؤمنین(ع) را به ضمانت گرفت _جوونای و نفس از این حرم کردن، اما وقتی همه شهید شدن، امام علی(ع) از حرم دخترش دفاع کرد!😊✨✌️ و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد.. که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد.. تا امیرالمؤمنین(ع)💪را به چشم خود ببینیم... بر اثر اصابت خمپاره ای،... گنبد از کمر شکسته و با همه میله های مفتولی و لایه‌های بتنی روی ضریح سقوط کرده بود،..😧😧😧 طوری که تکفیری ها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده.. 😍😧و هرگز دستشان به قبر مطهر حضرت سکینه(ع) نرسیده بود... مصطفی شب های زیادی از این حرم دفاع کرده.. و عشقش را هم حضرت سکینه (س) میدانست... که همان پای گنبد نشست.. و با بغضی که گلوگیرش شده بود،😍😢 رو به من زمزمه کرد _میای تا این حرم داریا بمونیم بعد برگردیم زینبیه؟😍😢 دست هر دو دخترم در دستم بود،.. دلم از عشق حضرت زینب (س) و حضرت سکینه (س) میتپید.. 💚✨🕌🕌✨ و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود.. که عاشقانه شهادت دادم _اینجا میمونیم😍 و به کوری چشم داعش و بقیه تکفیری ها این رو ان شاالله!😍💞💚✨🕌😢 "پایان"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای کریم منصوری قاری برجسته قرآن کریم چه گفت که حاضرین به گریه افتادن؟ گفت:من میترسم!!! از چه میترسی؟؟؟ حتما ببینید https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
بگو - یاعلی- و رها کن تمام دنیا را ❕☁️ https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
نماز‌شب‌نوزدهم‌ماه‌مبارک‌رمضان👇: 🌟پنجاه رکعت ( 25 تا دو رکعتی)🌟 در هر رکعت بعد از حمد ،50 مرتبه سوره اذا زلزلت ( بنا بر قولی یک مرتبه). 🌟﴿ سورة الزلزلة ﴾🌟 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم إِذَا زُلْزِلَتِ الأرْضُ زِلْزَالَهَا ﴿١﴾ وَأَخْرَجَتِ الأرْضُ أَثْقَالَهَا ﴿٢﴾ وَقَالَ الإنْسَانُ مَا لَهَا ﴿٣﴾ یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ﴿٤﴾ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَى لَهَا ﴿٥﴾ یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ ﴿٦﴾ فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ﴿٧﴾ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ﴿٨﴾   ثواب:حضرت علی (ع) فرمود: هرکس بخواند ملاقات می کند خدا را مثل کسی که صد حج و صد عمره به جا آورده باشد و سایر اعمال او را ایضاً قبول می کند https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری | استاد_شجاعی ✘ عالی ترین تقدیر چیه؟ و چجوری بخوامش؟ منبع : شب قدر ۱۴۰۱ استاد شجاعی 🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
مرحوم حاج اسماعیل دولابی (ره): اگر در شب های قدر، همه مردم کسانی را که به گردنشان حقی دارند را ببخشند، مشکل همه در یک شب حل می‌شود. بخشیدنِ‌دیگران‌قشنگ‌ترین‌چیز‌تو‌دُنیاست همونطور‌ك‌انتظارداری‌خدا‌گناهاتوببخشه، توام‌بنده‌هاشو‌ببخش🤍! https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
21.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 نماهنگ نان خونین با نوای حاج مهدی رسولی برای مردم مظلوم https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
سلام اگر دوست دارین در طرح مهدوی شرکت کنید امشب جا نمونید
سلام حالتون خوبه طاعات قبول هنوز خونه ایم و زمان کمی هم وقت هست که در خدمت شما باشیم و کمی حزف بزنیم اگر امشب می خواهین امام اول ما امام متقیان حضرت علی علیه السلام نگاهتون کنه چندتا کار را انجام دهید 1=اگر حقی از کسی دارین مخصوصا حق الناس هست همه را ببخشید و امشب اینگونه بگین 👇 خدایا اگر کسانیکه حقم را خوردن و بعضی هارا می دونم و بعضی ها را نمی دونم همه را به محبت امامم حضرت علی علیه السلام می بخشم 2=اگر کسی در حقتون بدی کرده امشب به حب امیر المومنین علی علیه السلام همه را ببخشین 3=به خدا قول بدین هرچیزی را شنیدین باور نکنید اگر اینکارا انجام بدین بسیاری از گناهان در جامعه و اقوام و فامیل و محله.... اصلاح خواهد ‌شد... چون در طی سالها عمرمون چیزهایی شنیدیم و قضاوت هایی کردیم که فقط دیگران گفتن و ما شنیدیم و چون اون شخصی که گفته بهش اعتماد داشتیم برای همین به راحتی قبول کردیم در حالی که ممکن هست اون آدم هم اشتباه کنه. همه در معرض اشتباه و قضاوت و... هستن پس قضاوت نکنید 4=تهمت زدین حتما حلالیت بگیرین اگر امشب نمی تونید نیت کنید بعدا به هر طریقی شده حلالیت بگیرین عزیزان اگر فردی در جامعه مطرح تر باشه و شما یک تهمت بهش بزنید و آبروی طرف را ببرین خیلی سخته که بخشیده بشین پس تا زنده هستین هر طریقی شده حلالیت بگیرید الان در مورد تهمت به چیزی میگم تا متوجه بشین تهمت با آدم چکار می کنه که دیگه نمی شه درستش کرد 👇👇👇
👆👆👆 یک طلبه با خدا می ره در یک روستا و در یک محله و تبلیغات خیلی خوبی هم انجام میده ومردم راجذب مسجد میکنه و در این بین یک آدم بیمار یا بخاطر نیت شخصی و کینه یا به هر نیت که خودش میدونه و خدا به این طلبه یه تهمت خیلی بد می زنه و میگه که من دیدم این آخوند رفته سرویس بهداشتی و بدون وضو اومده و نماز جماعت برپا کرده و این اصلا خودش ایمان نداره و.....دهن به دهن چرخید و کم کم مردم از کنار این طلبه کنار رفتن و گفتن طلبه ای که وضو نداره دیگه چه پیشنمازی و.... و.... دیگه براتون نگم که چه آبروریزی شد و به خانواده و بچه هاش چی گذشت چون یک تهمت یک خانواده را تخریب می کنه افراد یک خانواده را تخریب می کنه خلاصه این طلبه دید هم ابروش رفته و هم کسی دیگه مسجد نمی اد و.... تصمیم گرفت از این آبرویی که رفته بره نجف و به کسی پناه ببره که خدا عالم را در ید پناه اون قرار داده و این طلبه هم رفت نجف اشرف و مقیم شد سالها از این ماجرا گذشت و.... سالها این حرفها زبون به زبون می چرخید و مردم مسخره می کردن تا اینکه یک روز همین شخصی که به اون طلبه تهمت زده بود رفت مسجد که نماز بخونه دید انگار به پایین شلوارش یه چیزی چسبیده برای همین رفت در دستشویی مسجد و دمپای شلوارش راشست و بعدبیرون اومد و وقتی رفت داخل مسجد یهو یادش اومد که رفت دستشویی ولی فقط پایین شلوارش را شست و وضو داشت و لازم به تجدید وضو نبود و اینجا بود که یادش اومد که چه تهمتی به اون آخوند زده از فردایش در به در دنبال‌ش گشت و اون طلبه را در نجف اشرف پیدا کرد که حلالیت بگیرد و اون طلبه گفت اونروز من تزریق آمپول داشتم و رفتم سرویس تا جای آمپول و خونی که با تزریق همراه بود طهارت بگیرم که شما این چنین فکر کردین و خلاصه خداراشکر حلالیت را گرفت و براش جبران کرد ایا الان که راحت به حرف این و اون گوش میدی و راحت تهمت می زنی فردا می تونی آبروی رفته ی مومنی را بهش برگردونی؟؟؟؟ پس به هرکس تهمت زدی بهش پیام بده و یا از هر طریق که می تونید حلالیت بگیرید 👇👇👇
و یک نکته ی دیگه هم براتون میگم که شاید تلنگری شد این نکات برای یک نفر سالی که گذشت بدترین سال شاید یکی از سخت ترین سال عمرم بود از اون اول سال مشکلات زیادی شروع شد و بعدا در خرداد ماه به فوت دو تا از عزیزان و بهترین دوستانم منو خرد کرد یکی از بچه های کلاس مهدوی بودن مرحومه فاطمه خانم که ما به فامیلی همسرشون صداشون می زدیم خانم رحیمی و یکی دیگه زهرا خضرایی به نام کاربری یاس کبود که ما یاس صداش می زدیم و داغ این دو خیلی برام سخت بود خیلی خیلی زیاد 😭😭 و هنوزم داغشون را بر دل دارم و فراموش نکردم واقعا آدم های مومن که از دنیا می رن خیلی سخته عین دو عزیز واقعا آدم های پاکی بودن واقعا مهربون و عطر خدا را می دادن الان می خوام بگم این دو عزیز سال پیش شبهای قدر کنارمون بودن ولی امسال نیستن وصدها نفرکه سالهای قبل بودن و امسال نیستن پس اگه این شب قدر و امسال آخرین شبهای قدر ما باشه چی 😭😭😭😭😭😭😭 یک شب خواب مرحومه فاطمه خانم (خانم رحیمی) را دیدم و بهش گفتم از اونجا برام بگو که چی بهت گذشته و..ولی گفت من نمی تونم چیزی بگم به من اجازه نمیدن ومن به شوخی بهش گفتم که من اینارا نمی دونم بهشون بگو استادم میگه و....... (البته این بگم استاد نیستما من کی باشم اخه.........) درجلسات مهدوی که چند سالی بود داشتیم براشون درمورد اسم خدا و و ذکر « بسم الله الرحمن الرحیم» صحبت کرده بودم دیدم حرف اولش همین بود و تمام بدنش این ذکر نوشته بود و خندید و گفت این ذکر نه تنها اون دنیا بلکه اینجا هم هرقدمی برمی داریم هرتکونی می خوریم باید با این ذکر باشه و بعدا ازش پرسیدم چطور شد که رفتی و..... نکنه چشمت زدن و یا ولی گفت که شب قدر تقدیرم را نوشته بودن که عمرم تمام شده دقت کردین چی شد؟؟؟ گفت شب قدر برام نوشته‌ بودن که دیگه عمرم تمام فقط یک کلمه و حرفم تمام امسال شب قدر عمرو تقدیر ما چیه عمرمون تمام بشه چکار کنیم 😭😭😭😭😭😭😭 عزیزان همه را ببخشین و تا خدا هم دل بقیه را نرم کند تا شمارا ببخشن همه را بخشین و نکات امشب یادتون نره التماس دعای فرج یا علی مدد منو هم حلال کنیدهمتون 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
1_10404111712.mp3
14.01M
🔸مراسم قرآن به سر شب ☝️☝️ نوزدهم(حاج سید مهدی میرداماد) 🔸بسیار زیبا و جانسوز ❇️ اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک الفَرَج
سری به نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب الا لعنه الله علی القوم الظالمین
عجب شب قدری شده 1(1).mp3
8.26M
عجب شب قدری شده...😭😭😭🌹🏴 الهی زینب بمیره...😭😭😭🌹🏴 کربلایی حسین سیب سرخی شب نوزدهم✅ https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ذکر توصیه شده امیرالمونین برای شب قدر 🔻وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِباد امشب برای باز شدن گره ها و مقدرات این ذکر را بگویید. https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
سلام خدا رحمتشون کنه ان شاء الله امیر المومنین شفاعت‌شون کنند برای شادی روح این مادر بزرگ یک فاتحه بخوانید
شب قدر است دلم کرب و بلا میخواهد💔😭😭😭 https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
♥️ سلام بر بهار عالميان و خرّمي روزگاران سلام بر زیبا ترین ترنم بهار بی تو هر بهاری خزان است و با تو هر فصلی بهار با تو هر دل غمديده اي شاد است ای خلاصه همه خوبی‌ها و خط بطلان بر همه نامردمی ها! ای خورشيد حقيقت و ماه تابان! ای آخرين ذخيره خدا... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3