eitaa logo
مدح مولا امیر المومنین (ع)
390 دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
47 فایل
💚 دل اگر خدا شناسی همه در رُخ علی بین 💚 💚 به علی شناختم من به خدا قسم خدا را 💚 کپی مطالب باذکر یک صلوات و یک یاعلی (ع) اما همه ی مطالب را کپی نکنین ترجیحافروارد استفاده شخصی ایراد نداره🍃 ارتباط با ادمین: @Mmn110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 از آموز اخلاص عمل ترجمه و شرح ۲۳۳ نهج البلاغه : نهی از مبارزه طلبی 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 وَ قَالَ (علیه السلام) لِابْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام): لَا تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ، وَ إِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ؛ فَإِنَّ الدَّاعِيَ إِلَيْهَا بَاغٍ، وَ الْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ.   🔸🔹🔸🔹🔸🔹    پرهيز از آغازگرى در مبارزه (اخلاق اجتماعى، سياسى): و درود خدا بر او، فرمود: (به فرزندش امام مجتبى عليه السّلام فرمود) كسى را به پيكار دعوت نكن، اما اگر تو را به نبرد خواندند بپذير، زيرا آغازگر پيكار تجاوزكار، و تجاوزكار شكست خورده است.       ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج🤲🏻 ✿[ @hazrateshah ]✿         ══•◇•🌸•◇•══‌
آغازگر جنگ نباش! امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اندرز مهمى به فرزندش مى دهد و مى فرمايد: «هرگز كسى را به مبارزه دعوت مكن (و آغازگر جنگ مباش) ولى اگر كسى تو را به مبارزه فراخواند اجابت كن (و سستى در جهاد با دشمن مكن) زيرا دعوت كننده به مبارزه ستمكار و ستمكار در هر حال مغلوب است»; (لاَ تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَة، وَإِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ، فَإِنَّ الدَّاعِيَ إِلَيْهَا بَاغ، وَالْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ). «مبارزة» به معناى جنگ تن به تن است و «باغى» به معناى ستمگر و «مصروع» به معناى شكست خورده بر زمين افتاده است. شايد بعضى از شارحان چنين پنداشته اند كه اين سخن اشاره به جنگ هاى تن به تن در بيرون از دايره جهاد است در حالى كه هرگز چنين نيست. هرگاه كسى ما را در غير ميدان جهاد به مبارزه طلبد نه تنها پذيرش دعوت او مطلوب نيست بلكه حرام است، زيرا القاى نفس در تهلكه است تنها جايى كه مى توان دعوت به مبارزه را پذيرفت ميدان جهاد است، زيرا در بسيارى از ميدان هاى جهاد در آغاز، جنگ هاى تن به تن انجام مى شد; كسى از لشكر دشمن بيرون مى آمد و مبارز مى طلبيد، ديگرى در برابر او قرار مى گرفت و سرانجام يكى از آن دو بر خاك مى افتاد. مسلمانان دستور داشتند آغازگر مبارزه در ميدان هاى جنگ نباشند; ولى در صورتى كه كسى از لشكر دشمن در وسط ميدان قرار گرفت و مبارز طلبيد، سكوت در برابر او جايز نيست، زيرا چنين سكوتى مساوى با شكست به شمار مى آيد و مى دانيم اميرمؤمنان(عليه السلام) كرارا در ميدان هاى جنگ با دشمنان اسلام به مبارزه طلبيده شد و امام(عليه السلام) در برابر حريف خود قرار گرفت و او را از پاى در آورد كه بارزترين نمونه آن ميدان جنگ خندق و قرار گرفتن در مقابل «عمرو بن عبدود» است، زيرا او بارها در وسط ميدان مبارز طلبيد و هيچ كس جرأت نكرد در مقابل او ظاهر شود و اميرمؤمنان(عليه السلام) بارها از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) تقاضا كرد كه اجازه دهد در برابر او قرار گيرد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى اين كه ديگران را آزمايش كند رخصت نمى داد; ولى آخرين بار اجازه داد و آن حضرت در برابر عمرو قرار گرفت و با مبارزه اى قهرمانانه او را بر خاك افكند و حديث معروف «لَضَرْبَةُ عَلِىّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ; ضربه اى كه على(عليه السلام) در روز خندق (بر پيكر عمرو بن عبد ود) وارد كرد از عبادت جن و انس بالاتر است» (1) را بيان فرمود.
نكته:  جنگ هاى تن به تن در تاريخ: آنچه در حديث پربار بالا آمد اشاره به جنگ هاى تن به تنى بود كه در ميدان هاى جهاد واقع مى شد و در واقع ضرورتى اجتناب ناپذير بود و گاه اين جنگ هاى تن به تن از جنگ هاى مغلوبه كه همه لشكريان دو طرف به پيكار مى پرداختند جلوگيرى مى كرد، همان گونه كه در نبرد عظيم خندق صورت گرفت كه با كشته شدن عمرو بن عبدود در جنگ تن به تن با اميرمؤمنان على(عليه السلام) روحيه دشمن شكست خورد و با عوامل ديگرى از قبيل طوفان دست به دست هم داد و لشكر عظيم قريش از ميدان عقب نشينى كردند. ولى در تاريخ اروپا جنگ هاى تن به تن به صورت بسيار زشتى انجام مى گرفت به اين معنا كه دو نفر كه با هم خصومت داشتند يكديگر را به مبارزه فرا مى خواندند و با استفاده از سلاح هاى مرگبار به هم حمله مى كردند و تا يكى كشته مى شد مبارزه آنها تمام مى گشت كه در كتب مختلف آنها شرح آن آمده است. آنچه را در ذيل مى خوانيد عصاره اى است كه از سه دائرة المعارف معروف غربى گرفته شده است: مبارزه تن به تن يا همان دوئل واژه اى است كه از زبان لاتين گرفته شده است به اين شكل كه دو تن كه با يكديگر خصومت داشتند با استفاده از شمشير و يا اسلحه اى مرگبار به مبارزه بر مى خواستند. اين عمل در ابتدا در قرون وسطى و در اروپاى شرقى مرسوم بود و حتى گفته شده است كه به دوران قبل از مسيح باز مى گردد. بعد از مدتى اين عمل از سوى دادگاه جنبه قانونى يافت و به عنوان وسيله اى براى رفع خصومت معرفى شد و در مواردى دادگاه حكم به انجام دوئل مى كرد. در زمان چارلز نهم در فرانسه انجام اين عمل تا جايى شدت يافت كه او در سال 1566 مجازات اعدام را براى كسانى كه دست به اين عمل مى زدند مقرر كرد. با اين وجود در تواريخ نوشته شده است كه بعداً در زمان لوئى چهارم در فرانسه در عرض هجده سال بيش از چهار هزار نفر در اين نبرد تن به تن كشته شدند و يا در زمان لوئى سيزدهم تعداد كشتگان در عرض بيست سال به هشت هزار نفر بالغ شد. دامنه اين نوع نبرد تا جايى گسترش يافته بود كه به محض كوچك ترين توهين و يا صرف احتمال وجود توهين، فردى كه مورد اهانت قرار گرفته بود زمان و مكان دوئل را تعيين مى كرد و انجام اين عمل نوعى دفاع از آبرو و حفظ شرافت تلقى مى شد و حتى گفته شده كه همه افراد به انجام دادن اين كار مجاز بودند و فقط زنان، افراد زير بيست سال و يا بالاتر از شصت سال و يا كسانى كه بيمارى داشتند از اين عموميت مستثنا بودند. با اين وجود همواره در جواز اين عمل بحث بود و آن را مخالف قوانين مى دانستند و سرانجام در اوائل قرن بيستم ممنوعيت جهانى آن اعلام شد و يكى از عوامل ممنوعيت آن را افول طبقه اشراف دانسته اند، زيرا دوئل غالباً در ميان آنها و به اصطلاح براى حمايت از آبرو و شرافت خانوادگى انجام مى گرفت. نوع ديگرى از دوئل نيز وجود داشت كه محدود به خصومت هاى شخصى نبود و در جنگ ها و نبردها به شكل مبارزه تن به تن نمودار مى شد و حتى در كتاب تاريخ اثراتى از آن در سده هفتم پيش از ميلاد به چشم مى خورد و نبردهاى شواليه ها و يا به مبارزه طلبيدن هاى مرسوم در نبردهاى اسلامى از اين قبيل است. امروزه اين نوع نبرد در ميادين جنگ منسوخ شده و سلاح هاى كشتار جمعى جايگزين آن گرديده است.(2)
پی نوشت: (1). اقبال الأعمال سید بن طاووس، ص 467 . (2). سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب در مصادر نهج البلاغه همین معنا را جمعى از کسانى که قبل یا بعد از مرحوم سید رضى مى زیسته اند و بعضاً با تفاوت هایى نقل کرده اند از جمله ابن قتیبه در عیون الاخبار و مبرد در کامل و ابن عبد ربه عقد الفرید آورده اند و راغب نیز آن را در محاضرات و «اسامة بن منقذ» در لباب الالباب نقل نموده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 186). اضافه مى کنیم ابن حجر در کتاب فتح البارى این حدیث را با تفاوت هایى از امیرمؤمنان آورده که به یقین از نهج البلاغه نگرفته است. (فتح البارى، ج 6، ص 109) _____________________________  🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 [💯 @hazrateshah] 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 امام صادق (ع): هر کس مرتکب گناهی شود در حالی که خندان است، به آتش دوزخ وارد می شود درحالی که گریان است.⭕️ ثواب الاعمال ص266 💯 @hazrateshah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙 در بزرگے و شخصیت هـمین بس ڪہ از روح شهـیدش بیشتر از زندہ بودنش میترسید ✿[ @hazrateshah ]✿ ══•◇•🌸•◇•══
🥀✉️۶۲🥀و من كتاب له (علیه السلام) إلى أهل مصرَ مع مالك الأشتر [رحمه الله] لمّا وَلّاهُ إمارتَها: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ؛ فَلَمَّا مَضَى، تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (صلی الله علیه وآله) عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ؛ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ؛ فَأَمْسَكْتُ [بِيَدِي] يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله)؛ فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ [وَ] أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ.🥀  1⃣ ✿[ @hazrateshah ]✿ 🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🌹معانی لغات غربی 🌹 🥀لْمُهَيْمِن: شاهد و گواه. الرُّوع: قلب. مَا رَاعَنِ: مرا بيمناك نكرد. انْثِيَال: هجوم، به اطراف كسى ريختن و ازدحام كردن. امْسَكْتُ يَدِى: دست كشيدم (و امور مردم را به خودشان وا نهادم). رَاجِعَةُ النَّاسِ: باز گشتگان، رجعت كنندگان. ثَلْماً: رخنه، ترك. زَاحَ: رفت. زَهَقَ: كاملا از بين رفت، نابود شد. تَنَهْنَهَ: بازداشت.🥀 2⃣ ✿[ @hazrateshah ]✿ 🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🥀✉️🥀نامه اى از آن حضرت (ع) به مردم مصر. اين نامه را با مالك اشتر هنگامى كه او را حكومت مصر داده بود فرستاد: اما بعد. خداوند سبحان محمد (صلى الله عليه و آله) را فرستاد تا مردم جهان را بيم دهد و گواه بر پيامبران باشد. چون رسول الله (ص) درگذشت، مسلمانان در امر خلافت به نزاع پرداختند. به خدا سوگند، هرگز در خاطرم نمى گذشت كه عرب پس از رحلت محمد (صلى الله عليه و آله) خلافت را از اهل بيت او به ديگرى واگذارد، يا مرا پس از او از جانشينيش باز دارد و مرا به رنج نيفكند جز شتافتن مردم به سوى فلان و بيعت كردن با او. من چندى از بيعت دست باز داشتم، تا آنكه ديدم گروهى از مردم از اسلام بر مى گردند و مى خواهند دين محمد (صلى الله عليه و آله) را از بن بر افكنند. ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى ندهم در دين رخنه اى يا ويرانيى خواهم ديد كه براى من مصيبت بارتر از فوت شدن حكومت كردن بر شما بود. آن هم حكومتى كه اندك روزهايى بيش نپايد و چون سراب زايل گردد، يا همانند ابرهايى كه هنوز به هم نپيوسته پراكنده شوند. در گير و دار آن حوادث از جاى برخاستم تا باطل نيست و نابود شد و دين بر جاى خود آرام گرفت و استوارى يافت.🥀  3⃣ ✿[ @hazrateshah ]✿ 🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🥀إلى أهْلِ مِصْرَ مَعَ مالِکِ الاْشْتَرِ لَمّا وَلاّهُ إمارَتَها. از نامه هاى امام(عليه السلام) است که همراه مالک اشتر براى اهل مصر فرستاد در آن زمان که استاندارى آنجا را به او واگذار کرد.(1) نامه در یک نگاه: امام(علیه السلام) در این نامه بعد از حمد و ثناى الهى و شهادت به نبوّت پیامبر اسلام به عنوان یک پیامبر جهانى و جاودانى به چند نکته اشاره مى فرماید: 1. مسأله اختلافى که بعد از پیغمبر اکرم در امر خلافت واقع شد و اینکه حضرت هرگز باور نمى کرد مسلمانان به سراغ کسى جز او بروند، چرا که تنها او از تمام شایستگى هاى خلافت برخوردار بود. 2. در بخش دیگرى از این نامه به بیم از خطراتى که بعد از انحراف خلافت از مسیر اصلى وجود داشت اشاره کرده مى فرماید: چون دیدم اصل اسلام و دین محمد در خطر است پایمال کردن حقم را تحمل کردم و به یارى اسلام برخاستم و به پیشرفت کار مسلمانان کمک کردم. 3. در بخش دیگرى به وضع دشمنان خود (معاویه و اطرافیانش) اشاره کرده، مى گوید: آنها گروهى از فاجران و سفیهان را جمع کرده اند و به ظلم و ستم و فسق و گناه پرداخته اند. اگر تمام روى زمین هم از آنها پر شود من با آنها مبارزه خواهم کرد و بیم نخواهم داشت. 4. در بخش آخر این نامه براى تشجیع و ترغیب اصحاب و یارانش به جهاد، به این نکته اشاره مى فرماید که دشمن شهرهاى شما را یکى پس از دیگرى مى گیرد; برخیزید و با او مبارزه کنید. *** امام(عليه السلام) اين نامه را همچون بسيارى از نامه ها بعد از حمد و ثناى الهى با نبوّت پيغمبر اسلام و اوصاف برجسته او شروع مى کند و مى فرمايد: «اما بعد از حمد و ثناى الهى، خداوند سبحان محمد ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان و شاهد و حافظ (آيين) انبيا (ى پيشين) باشد»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ، وَمُهَيْمِناً(2) عَلَى الْمُرْسَلِينَ). تعبير به «نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ» دليل روشنى بر جهانى بودن اسلام دارد و حتى اطلاق اين کلام به جاودانه بودن اين آيين نيز اشاره مى کند و تعبير به «مُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ» نشان مى دهد که پيغمبر اسلام به تمام آيين هاى آسمانى پيش از خود ايمان داشت و در حفظ ارزش هاى والاى آنها مى کوشيد، زيرا واژه «مُهَيْمِناً» هم به معناى حافظ و نگاهبان آمده و هم به معناى شاهد و گواه.🥀 4⃣ ✿[ @hazrateshah ]✿ 🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🥀امام(عليه السلام) ضمناً به اين نکته توجّه مى دهد که مسلمانان بايد اختلافات خويش را کنار بگذارند تا بتوانند به جهانى بودن اسلام عملاً جامه عمل بپوشانند. سپس به دنبال اين سخن مى فرمايد: «ولى هنگامى که آن حضرت که درود بر او باد از جهان رفت مسلمانان درباره خلافت و امارت پس از او به تنازع برخاستند»; (فَلَمَّا مَضَى(عليه السلام) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ). اشاره به منازعه و درگيرى هايى است که در سقيفه ميان مهاجران و انصار رخ داد که نزديک بود کار به جاهاى باريک بکشد، هرچند بعضى از مهاجران حاضر در سقيفه با تدبيرى که عمر انديشيد بر مخالفان خود پيروز شدند. آن گاه امام در ادامه سخن به سراغ نکته اصلى اين نامه مى رود و مى فرمايد: «به خدا سوگند هرگز فکر نمى کردم و به خاطرم خطور نمى کرد که عرب بعد از پيامبر ـ که درود خدا بر ايشان و خاندان پاکش باد ـ اين امر خلافت را از اهل بيت او منحرف سازند (و در جاى ديگر قرار دهند و نيز به خصوص) باور نمى کردم آنها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند»; (فَوَ اللهِ مَا کَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي(3) وَلاَ يَخْطُرُ بِبَالِي، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَلاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ). اشاره به اينکه از همه لايق تر براى جانشينى پيغمبر، اهل بيت او به طور عام بودند که به اهداف و نيّات و نظرات وى از همه آشناتر بودند و در ميان اهل بيت(عليهم السلام) به طور خاص کسى از من لايق تر براى اين مقام نبود. جالب اينکه ابن ابى الحديد معتقد است اين سخن دليل بر عدم وجود نص درباره امر ولايت و خلافت بوده در حالى که مى توان با اين عبارت عکس آنچه را او گفته، نتيجه گرفت، زيرا نصوص متعددى درباره اهل بيت (مانند حديث ثقلين و...) و نصوص فراوانى درباره شخص على(عليه السلام) (مانند حديث غدير، منزلت، يوم الدار و...) چنان بود که غالباً آن را از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) شنيده بودند و اضافه بر آن، لياقت هاى معنوى و جسمانى على(عليه السلام) را نيز مى دانستند، بنابراين امام توجّه مى دهد که با آن همه نصوص و لياقت ها چگونه امر خلافت را از مسير اصلى اش تغيير داده و به غير اهلش سپرده اند!🥀 5⃣ ✿[ @hazrateshah ]✿ 🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🥀سپس مى افزايد: «تنها چيزى که مرا ناراحت کرد هجوم مردم بر فلان شخص بود که با او بيعت مى کردند (اشاره به بيعت با ابو بکر بعد از ماجراى سقيفه است) من دست نگه داشتم (و گوشه گيرى را برگزيدم) تا اينکه ديدم گروهى از اسلام، بازگشته و مرتد شده اند و مردم را به نابود کردن دين محمد(صلى الله عليه وآله) دعوت مى کنند»; (فَمَا رَاعَنِي إِلاَّ انْثِيَالُ(4) النَّاسِ عَلَى فُلاَن يُبَايِعُونَهُ، فَأَمْسَکْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ(5) النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاِْسْلاَمِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)). اشاره به اينکه هنگامى که ديدم مردم در مسأله خلافت راه خلافى را بر اثر تبليغات اين و آن انتخاب کرده اند چاره اى جز سکوت و کناره گيرى نديدم; اما ناگهان ديدم اوضاع دگرگون شد و دشمنان اسلام به پا خاستند و اگر سکوت کنم و به يارى مسلمانان وفادار برنخيزم خطر جدى است. لذا در ادامه سخن مى افزايد: «(اينجا بود که) ترسيدم اگر اسلام و اهلش را يارى نکنم شاهد شکافى در اسلام يا نابودى آن باشم که مصيبتش براى من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر باشد; حکومتى که متاع و بهره دوران کوتاه زندگى دنياست و آنچه از آن بوده است (به زودى) زوال مى پذيرد همان گونه که سراب زائل مى گردد و يا همچون ابرهايى است که (در مدت کوتاهى) پراکنده مى شود»; (فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاِْسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً(6) أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِکُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلاَئِلَ، يَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ، کَمَا يَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ کَمَا يَتَقَشَّعُ(7) السَّحَابُ). اين سخن اشاره به قيام «اصحاب ردّه» است و به گفته مرحوم مغنيّه در شرح نهج البلاغه، خلاصه ماجرا چنين بود که شخصى به نام طليحه در زمان حيات پيغمبر ادعاى نبوّت کرد پيامبر ضرار بن الاوس را (با گروهى از مسلمانان) به نبرد با او فرستاد. او فرار کرد و وضعش به ضعف گراييد; ولى بعد از رحلت پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) به سبب کثرت مرتدين، نيرومند شد و تصميم گرفت با کمک آنها مدينه را اشغال کند. ابن اثير در حوادث سنه يازده هجرى مى نويسد: جمعيت عرب مرتد شدند و سرزمين حجاز بعد از وفات رسول الله يکپارچه آتش شد و هر قبيله اى به طور عموم و يا جمعى از آنها راه ارتداد پيش گرفتند مگر قبيله «قريش» و «ثقيف» و جريان مسيلمه و طليحه شدّت يافت. آن گاه مغنيه مى افزايد: هنگامى که مسلمانان از نيّت طليحه و قصد اشغال مدينه به وسيله او آگاه شده همگى دست به دست هم دادند تا با او بجنگند و امام اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز از گوشه عزلت بيرون آمد و در محلى نزديک به مدينه در برابر آنها موضع گرفت و ديگران به امام پيوستند و به او اقتدا کردند. طليحه شبانه به مدينه حمله کرد و مسلمانان در کمين او بودند; لشکر او را از هم متلاشى ساختند و گروهى را کشتند و به هيچ يک از مسلمانان آسيب نرسيد. طليحه فرار کرد و يارانش بعد از يقين به کذب او پراکنده شدند و او به نواحى شام رفت و اظهار توبه و اسلام کرد تا از قتل در امان باشد. هنگامى که ابوبکر از دنيا رفت به مدينه آمد و با عمر بيعت نمود.(8)🥀 6⃣ ✿[ @hazrateshah ]✿ 🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🥀اين ماجرا را طبرى در تاريخ خود به طور مشروح در حوادث پس از رحلت پيغمبر اکرم در حوادث سال يازدهم آورده است. امام باقر(عليه السلام) در حديث پرمعنايى مى فرمايد: «إِنَّ النَّاسَ لَمَّا صَنَعُوا مَا صَنَعُوا إِذْ بَايَعُوا أَبَا بَکْر لَمْ يَمْنَعْ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) مِنْ أَنْ يَدْعُوَ إِلَى نَفْسِهِ إِلاَّ نَظَراً لِلنَّاسِ وَتَخَوُّفاً عَلَيْهِمْ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنِ الاِْسْلاَمِ فَيَعْبُدُوا الاَْوْثَانَ وَلاَ يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) وَکَانَ الاَْحَبَّ إِلَيْهِ أَنْ يُقِرَّهُمْ عَلَى مَا صَنَعُوا مِنْ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنْ جَمِيعِ الاِْسْلاَم; اگر اميرمؤمنان سکوت فرمود و مردم را به سوى خويش دعوت نکرد تنها به اين سبب بود که ملاحظه حال مردم را فرمود که مبادا از اسلام مرتدّ بشوند و به سوى بت پرستى روى آورند و شهادت به وحدانيت خداوند و نبوّت پيغمبر اسلام را ترک گويند و آن حضرت مصلحت در اين ديد که آنها را بر انحرافى که در امر خلافت داشتند رها سازد مبادا تمام اسلام را ترک گويند».(9) تعبير امام از مسأله حکومت و ولايت به «سراب» و يا «ابرهايى که به سرعت متلاشى مى شوند» تشبيهات جالبى است که از ناپايدارى زندگى دنيا و مقام ها و مواهب آن پرده بر مى دارد. سراب، نه فقط به هنگامى که انسان به سراغش مى رود به زودى از ديدگان محو مى شود، بلکه اساساً امرى خيالى و توهمى است که از خطاى باصره پيدا مى شود. همچنين ابرهايى که رگبار مى زنند و به سرعت عبور مى کنند گرچه موقتاً سايه اى آرامبخش و آبى که مايه حيات است با خود دارند; ولى دوران عمرشان کوتاه و بسيار زودگذر است. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که چگونه امام ولايت و خلافت را به عنوان متاع زودگذر دنيا و حقى شخصى که از آن حضرت غصب شده مى داند با اينکه جانشينى پيامبر و به تعبير ديگر امامت مقام والاى روحانى است که به عنوان مسئوليت و وظيفه اى الهى بر دوش امام افکنده مى شود، همچون نبوّت براى پيامبر اسلام، بنابراين صبغه دنيايى ندارد که زودگذر و زوال پذير باشد. شبيه اين تعبير در موارد ديگرى از نهج البلاغه ديده مى شود و ممکن است براى خوانندگان ايجاد توهم کند که امام(عليه السلام) به خلافت همچون مقامى شخصى و دنيايى مى نگريست؟ پاسخ اين سؤال آن است که امام از ديدگاه مدعيان خلافت سخن مى گويد. بدون شک آنها براى کسب مقام و برترى جويى به سراغ آن رفتند و درک نمى کردند که اين مقامى شخصى و دنيوى نيست. افزون بر اين دريغ داشتن اين مقام از امام(عليه السلام) هم غصب حقوق مردم و سبب محروميتشان از اين موهبت الهى بود و هم اهانتى به ارزش هاى وجودى امام محسوب مى شد. سرانجام حضرت در پايان اين بخش از نامه مى فرمايد: «از اين رو من براى دفع اين حوادث به پا خاستم و حاکمان وقت (را در برابر توطئه دشمنان) يارى کردم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين از تزلزل باز ايستاد و استوار ماند»; (فَنَهَضْتُ فِي تِلْکَ الاَْحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ(10) الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ(11)، وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ(12)🥀 7⃣ ✿[ @hazrateshah ]✿ 🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🥀 نوشت: 1. سند نامه: نويسنده کتاب مصادر نهج البلاغه در اينجا مى گويد: در شرح خطبه 26 نوشتيم که جماعتى از ياران اميرمؤمنان على(عليه السلام) از آن حضرت درخواست کردند عقيده خود را درباره خلفاى پيشين بيان فرمايد و اين در زمانى بود که عمرو بن عاص «مصر» را در اختيار گرفته بود و (نماينده اميرمؤمنان على(عليه السلام)) محمد بن ابى بکر را به قتل رساند. امام فرمود: آيا اکنون جاى اين گونه سؤالات است در حالى که مصر را گرفته اند و شيعيان مرا کشته اند؟ سپس فرمود: من نامه اى به شما مى دهم که پاسخ سؤالات شما را در آن نوشته ام و از شما مى خواهم حقى را که از من ضايع کرده ايد حفظ کنيد. سپس نامه اى به آنها داد که اکثر آنچه مرحوم سيّد رضى در نامه مورد بحث آورده در آن نامه است و ما در آنجا مصادر نامه را ذکر کرده ايم، بنابراين آنچه در عنوان نامه مورد بحث ديده مى شود که امام آن را به اهل مصر همراه با مالک اشتر فرستاد يا به اين معناست که نخست مخاطب نامه اهل مصر بوده اند سپس اهل عراق سؤال کرده اند و امام نامه را بر آنها نيز خوانده و حوادثى را که بعداً بوجود آمده بود بر آن افزود و يا اينکه اشتباهى از مرحوم سيد رضى(رحمه الله) رُخ داده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 448). ولى به نظر مى رسد که امام دو نامه مرقوم داشته بود يکى براى اهل عراق و ديگرى براى اهل مصر که در بخشى از مطالب با هم مشابه بودند و بعيد به نظر مى رسد که سيّد رضى در اينجا به اين روشنى اشتباهى کرده باشد. اما اينکه چگونه اين نامه که همراه مالک اشتر فرستاده شد به دست ما و ديگران رسيده؟ يا به سبب آن است که در اشيايى که همراه مالک بوده پس از شهادت او يافته اند و يا نسخه ديگرى از آن نزد امام بوده و بعد از آن حضرت در اختيار اصحاب و يارانش قرار گرفته است. نويسنده مصادر در ذيل خطبه 26 که در بالا به آن اشاره شد تصريح مى کند که اين خطبه را جماعتى از کسانى که پيش از مرحوم سيد رضى مى زيستند با مقدارى اضافات يا کاستى هايى نقل کرده اند از جمله: ابراهيم بن هلال ثقفى در کتاب الغارات و ابن قتيبه در کتاب الامامة والسياسة و طبرى در کتاب المسترشد و کلينى در الرسائل (بنا به نقل سيّد بن طاووس در کشف المحجه) و عجب اينکه غالبشان آن را به صورت خطبه ذکر کرده اند در حالى که در محل بحث به صورت نامه آمده است و اين خود نشان مى دهد که اين دو از يکديگر جدا بوده است، هرچند مضامين آنها تا حد قابل ملاحظه اى مشابه يکديگر است🥀 8⃣ ✿[ @hazrateshah ]✿ 🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
🥀2. «مُهَيْمِن» درباره ريشه اين واژه در ميان ارباب لغت دو قول وجود دارد: بعضى آن را از ريشه «هيمن» مى دانند که به معناى مراقبت و حفظ و نگاهدارى است و بعضى آن را از ريشه «ايمان» مى دانند که همزه آن تبديل به هاء شده سپس الف آن حذف گرديده و در اين صورت «هيمن» به معناى آرام بخشيدن است، بنابراين طبق تفسير اوّل «مُهَيْمِن» به کسى گفته مى شود که بر چيزى مسلّط است و از آن مراقبت و نگاهدارى مى نمايد و به معناى دوم به کسى گفته مى شود که سبب آرامش اشخاص يا اشيايى مى گردد و مناسب در اينجا همان معناى اوّل است. 3. «رُوع» به معناى قلب، جان، عقل و فکر است از ريشه «رَوْع» بر وزن «نوع» به معناى فزع و اضطراب گرفته شده که کانون آن قلب آدمى است. 4. «اِنْثيال» به معناى هجوم آوردن و حرکت ناگهانى به سوى چيز يا شخصى است از ريشه «ثَوْل» بر وزن «قول» گرفته شده است. 5. «راجِعَة» به معناى بازگشت کننده و تأنيث آن به سبب تقدير لفظ «طائفة» است. در تقدير چنين بوده: «طائفةً راجِعةً مِنَ النّاسِ» و اشاره به گروه منافقان است که در آغاز، ايمان به پيغمبر اسلام آورده بودند و بعد از رحلت پيغمبر از اسلام برگشتند. 6. «ثَلْم» به معناى شکاف و گاه به معناى بى حرمتى نيز آمده است. در اينجا مراد شکاف در پيکر آيين اسلام است. 7. «يَتَقَشَّعُ» از ريشه «قَشْع» بر وزن «مشق» به معناى پراکندن و متلاشى ساختن است و چون به باب تفعل رود معناى لازم پيدا مى کند و به معناى از هم متلاشى شدن است. 8. فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 150. 9. کافى، ج 8، ص 295، ح 454. 10. «زاحَ» از ريشه «زَواح» بر وزن «زوال» به معناى زايل شدن و دور گشتن است. اين واژه گاهى به صورت اجوف يائى نيز آمده است. 11. «زَهَقَ» از ريشه «زهوق» بر وزن «حقوق» به معناى از بين رفتن و نابود شدن گرفته شده و در مورد چيزى گفته مى شود که به طور کامل محو و نابود گردد. 12. «تَنَهْنَهَ» از ريشه «نهنهه» بر وزن «همهمه» به معناى باز داشتن و جلوگيرى کردن و گاه به معناى ثابت و استوار ماندن به کار مى رود و در جمله بالا به همين معناست.🥀 9⃣ ✿[ @hazrateshah ]✿ 🥀🥀🥀🖤🖤🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حق نگری ■□ ممکن است کسی کلام فصیحی داشته باشد ولی حرف حق نزند. √ همچنان که درتاریخ آمده است که در سقیفه افرادی با نفوذ کلام و اطرافیان آن‌ها با زور و تهدید باعث شدند دیگران حق را نادیده بگیرند. 🔴 در سقیفه عده ای بخاطر خویشاوندی و ... 💯 @hazrateshah
🌱[حکایـت دنیـا]🌱 🍃امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: ‌ 👈حكايت دنيا، حكايت سايه توست: 🌸اگر بِايستى، می‌ايستد 🌸و اگر دنبالش كنى، دور مى‌شود. ‌ 🍃مَثَلُ الدُّنيا كَظِلِّكَ إن وَقَفتَ وَقَفَ وَ إن طَلَبتَهُ بَعُدَ🍃 ‌ 📘غرر الحكم و درر الكلم، حدیث۹۸۱۸ 💯 @hazrateshah