.
🚩یک داستان آموزنده🚩
✨﷽✨
🌼خاطره استاد فاطمینیا از اوج لطافت علامه طباطبایی
✍من اهل قسم نیستم ولی مجبورم، دلم می سوزد، یک کلمه می گویم: خانم ها، آقایان! بشنوید! به حضرت زهرا (س) قسم، اگر لطیف نباشید، چیزی گیرتان نمی آید، خودتان را معطل نکنید.
💐🍃💐🍃💐🍃💐
هی روزی چند تا اوقات تلخی راه می اندازد، عصبانی می شود، از این طرف هم می خواهد بشود، زبده العارفین، عمده المکاشفین، یک بار این قسم را خوردم که تا لطیف نشوید چیزی گیرتان نمی آید.
💐🍃💐🍃💐🍃💐
آقای علامه طباطبایی (ره) سراسر لطافت بود، لطافت این مرد به جایی رسیده بود که به عمرش دعوا نکرده بود.
زمانی که ما در قم بودیم این بچه های قم از هشت سالگی دوچرخه ٢٨ سوار می شدند، از بغل رکاب می زدند، یک بچه ای آمد، زد علامه را لت و پار کرد، افتاد رو زمین، حالا ما باشیم چه می گوییم، خیلی آدم خوبی باشیم یک چیزی می گوییم دیگر...
💐🍃💐🍃💐🍃💐
این آقا بلند شد، خیلی راحت، اول رفت سراغ بچه، گفت: طوریت نشد؟! گفت: نه، گفت: الحمدلله، خداحافظ. لطافت لازم است، تا لطافت حاصل نشده منتظر چیزی نباشی ها! ...
شادی روح علمای گذشته صلوات🌹
آشنایی با شهدای کربلا🥀
شهید پنجم: عابس بن ابی شبیب شاکری
🔖کاری از گروه نقشاب
#یاران_نور
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴حضرت زینب (سلام الله علیها) رو اینجوری به بچههامون معرفی کنیم
➖➖➖➖➖➖➖
17.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده ز حرکت و ذوالجناح از جولان
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیٌدالشٌهداء بر جدال طاقت داشت
کشید پا ز رکاب آن خلاصه ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد😢😢
اصلا روضه باید اینجوری باشه از عمق وجود و سویدای دل بربیاد👌
#مهدی_سلحشور
.
خدایا
خودت گفتی بخوانيد مرا
تا اجابت كنم شما را...
قلبهایمان را به نور خودت
روشن و گرم کن...
زنگار يأس و نااُميدی را
از دلهامان بزدای...
خدایا
مردم سرزمینم را در اين زمانه،
از سختیها و گرفتاریها برهان
و اجابتمان كن...
#شبتون_آروم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢سلام امام زمانم
🔹سلام مولای من مهدی جان، مولا....
🔹باید به که گوییم پریشانی خود را
🔹جوییم کجا یوسف کنعانی خود را
🔹ما را بطلب لایق دیدار تو باشیم
🔹پنهان مکن آن چهره نورانی خود را
#بهره_ای_از_کلام_وحی
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
<< وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ ۚ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۚ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَٰلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا ۚ وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ ۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ ۗ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ >>
زنانِ طلاقدادهشده باید تا سه بار پاکی، از ازدواج خودداری کنند1 و اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارند، نباید حاملگیشان را مخفی کنند. اگر شوهرانشان قصد ازسرگیریِ زندگی را دارند، در مدت این سه پاکی میتوانند آنان را برگردانند.2
زنان در برابر وظایفی که بهعهده دارند، حقوق بایسته و شایستهای هم دارند؛ البته مدیریت خانواده با مرد خانه یعنی شوهر است.3 خدا شکستناپذیرِ کاردرست است.
سوره بقره آیه ۲۲۸
💎امام حسین علیه السلام فرمودند: پدرم حضرت امیر المومنین علیه السلام را دیدم که یکی از شیعیانش را پس از مدتهای طولانی دیدار کرد در حالی که سن او گذشته بود و پیر و کهنسال شده بود، اما با این حال چابک راه میرفت. حضرت به او فرمودند: پیر شدی ای مرد! او گفت: در طاعت تو ای امیر المومنین! حضرت فرمود: چابک میروی! آن مرد گفت: به قصد دشمنانت یا امیر المومنین! آن حضرت فرمود: آیا هنوز توانی در تو مانده؟ آن مرد گفت: تقدیم به آستانت یا امیر المومنین!
📖امالی شیخ صدوق، ص۲۴۳، مجلس ۳۳، ح ۷
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صفحه اول روزنامههای چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳
حـدیث
*💠#رزق_روزی | #امام_باقر* علیه السلام
*🔹إنَّ اَلرَّجُلَ لَيُذْنِبُ اَلذَّنْبَ فَيُدْرَأُ عَنْهُ اَلرِّزْقُ
🔸به درستی که انسان گناهی را که مرتکب می شود با آن گناه رزق و روزی از او دفع می گردد.*
📗الکافي ج2 ص271
─━━━━━─━━━─━━━━━─
.
🔅#پندانه
✍ شاگردی که در عمل از استاد خود پیشی گرفت
🔹روزی واعظی به مردمش گفت:
ای مردم! هرکس دعا را از روی اخلاص بگوید، میتواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه میرود.
🔸جوانی ساده و پاکدل که خانهاش در خارج از شهر بود و هر روز میبایست از رودخانه میگذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد.
🔹هنگام بازگشت به خانه، دعاگویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت.
🔸روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری میکرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند.
🔹روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او بهراه افتاد.
🔸چون به رودخانه رسیدند، جوان دعا گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان بر جای خویش ایستاده بود و گام برنمیداشت.
🔹جوان گفت:
ای بزرگوار! تو خود، این راهوروش را به ما آموختی و من از آن روز چنین میکنم، پس چرا اینک بر جای خود ایستادهای؟ دعا را بگو و از روی آب گذر کن!
🔸واعظ، آهی کشید و گفت:
حق، همان است که تو میگویی، اما دلی که تو داری، من ندارم!