eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 سه تایی برگشتیم سر راهرو، لای در آن کلاس حدود بیست سانتی باز بود. با اینکه در از لولای در آمده بود، باز نمی شد، انگار از پشت، کسی در را نگه داشته بود. من و حسین هر چه کردیم در را باز کنیم، نتوانستیم. عبدلله گفت: صبر کنید من درست میکنم. . از سوراخی که توپ ایجاد کرده بود به سختی داخل کلاس شد و گفت: پشت در کلی خاک و سیمان و أجر ریخته، نمی داره در باز بشه عبدلله از آن طرف، خاکها را کنار زد. ما هم از این طرف به در فشار می آوردیم، یکدفعه عبدلله با وحشت فریاد زد: یکی اینجاست، یکی اینجاست با حسین در را هل دادیم و به زحمت داخل شدیم. زیر کپه های خاک انگشتان یک بیرون زده بود. به عبدلله گفتم: نترسی، چیزی نیست. نشستم و خاکها را کنار زدم. جنازه ایی در کار نبود. فقط یک پای از ران قطع شده از زیر خاکها بیرون آمد. با از آن قسمتی که قطع شده بود متلاشی و خونی بود. از قسمت مچ، پا را سه تایی گرفتیم و به سختی بیرون کشیدیم، خیلی سنگین بود. به نظر می آمد پای یک آدم نسبتا چاقی بوده، حال هر سه ایمان داشت به هم می خورد. من که از دو شب پیش چیزی نخورده بودم، دل و روده ام دشت توی دهانم می آمد. گفتم: بیایید کمک کنید، اینو برداریم. عبدلله که رنگ و رویش پریده بود و مثل دیوانه ها شده بود، گفت: من اصلا دست نمیزنم گفتم: عبدلله بیا کمک کن دیگه، خیلی سنگینه با اکراه آمد و سه تایی پا را توی راهرو بردیم. من گفتم: باز هم بگردیم. شاید چیزی پیدا کنیم حسین گفت: آبجی تو رو خدا ول کن. بیا بریم. من که فکر می کردم این پای تقی محسنی فر باشد، گفتم: نه حسین، چه فرقی میکنه؟! دست و پای بریده هم جزء بدن شهیده، باید دفن بشه دوباره شروع به گشتن کردیم. البته لای خرت و پرت های توی سالن، پتوها، خرج های آرپی جی، لباس های فرم، پوتین ها و خاک و خلها را گشتم و این بار یک دست پیدا کردیم. دستی که آنقدر از هم پاشیده بود که آدم فکر می کرد ساطوری شده، از خیر طبقه بالا گذشتیم. به پسرها گفتم: بالا نریم. ممکنه خمپاره عمل نکرده اونجا باشه. حسین دست بریده را برداشت و عبدلله هم پا را روی دوشش انداخت. آمدیم توی حیاط، اینجا را گشتیم و یک کیسه نایلون پیدا کردیم. به حسین گفتم: من پا رو تو این نایلون میپیچم. تو یه چیزی برای بستن دست جور کن حسین داخل ساختمان مدرسه رفت و وقتی برگشت دیدم یک پای بریده از زانو با یک پیراهن سپاه با خودش آورده، پای بریده را زمین گذاشت و گفت: بیا این رو هم پیدا کردم دست بریده و این یکی پا را توی پیراهن سپاه گذاشتم. بعد آستین های پیراهن را به هم گره زدم. عبدلله گفت: آبجی این کارها چیه می کنی؟! دل و روده آدم، اول صبحی بالا می یاد. گفتم: عبدلله اگه اینجا بمونن سگ و گربه ها بو میکشن می افتن به جون اینا گفت: حالا چرا می پیچی شون؟ گفتم: خوب نیست تا جنت آباد چشم مردم به اینا بیفته. بسم لله بگید، بردارید بریم. حسین به نایلونی که پا را در آن بسته بودم، اشاره کرد و گفت: عبدلله تو اون رو بردار من بقچه رو برمی دارم دیدم دارند دست دست می کنند، گفتم: بدید به من، منم کمک میکنم غیرتی شدند و گفتند: نه مگه ما مردیم که تو برداری ؟! خودمون می آریم. گفتم: خب. پس هر کدومتون یکی از اینا رو بردارید. وسط راه بقچه و نایلون رو عوض میکنیم. بعد رفتم و دستم را خاک مال کردم و نایلون صبحانه را از گوشه حیاط برداشتم و راه افتادیم، تا به جنت آباد برسیم، عبدلله هي مزه می ریخت و با لحن فروشندگان دوره گرد چی آوردید؟ عبدلله گفت: هیچی. دست و پا آوردیم. زینب گفت: چی؟ دست و پا؟! از کجا؟ گفتم: از مدرسه دریابد رسایی. اونجا که مقر سپاه بود. زینب با تعجب و دلخوری بهم گفت: رفتید مدرسه؟ چرا بدون من رفتی؟ تو که می خواستی بری، میگفتی من هم می اومدم گفتم از اول نیت رفتن رو نداشتیم ولی وقتی از جلوی حزب رد شدیم، یه دفعه به فکرم زد بریم اونجا رو ببینیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 زینب با مهربانی نگاهم کرد و بعد رفت چای بیاورد. نمی دانم لیلا کجا بود و چه کار می کرد. به پسرها گفتم: شما برید دست هاتون رو بشورید، بنشینید سر صبحونه. من میرم سر خاک علی و بابا راه افتادند. دنبالم آمدند. گفتم: شما نیایید. می خوام تنها باشم. نرسیده به قبرها، از دور سلام دادم و شروع کردم به حرف زدن، گفتم: خوب با هم جفت شدید و خوشید. اصلا فکر ما نباشیدها سر خاکی که رسیدم نمی دانستم اول سر قبر کدامشان بنشینم. به حساب بزرگتری بابا، بالا سر او نشستم. خم شدم و خاک قبرش را بوسیدم و گفتم: دیشب خوش بودی نه؟ على پیشت بود. خودم را سمت قبر علی کشاندم. خاک او را بوسیدم و گفتم: علی کاش اصلا نیومده بودی. اومدی آتش به جانم بریزی و بری؟ این همه منتظرت شدم بیایی، با تو عقده هام رو خالی کنم، حالا بدتر عقده ایی ام کردی به خدا هم اعتراض کردم که: چرا منو نمی بری؟ چقدر باید زجر بکشم؟ چقدر باید تحمل کنم؟ من از تو صبر و طاقت حضرت زینب رو خواستم ولی حال میبینم طاقت مصائبش رو ندارم. تا کی میخوای من رو با مصائب اون امتحان کنی؟ اون حضرت زینب بود. اما من چی؟ در برابر او قطره ای هم نیستم. ساکت شدم. چون هرچه میگفتم، آتش دلم شعله ورتر می شد، با هیچ حرف و استدلال دیگری آرام نمیگرفتم. به لیلا هم دیگر توجهی نداشتم. حتی حس میکردم توی دلم کمی هم نسبت به او کدورت پیدا کرده ام. به او حسودیم می شد. از این فراتر، انگار به او کینه داشتم. به خودم میگفتم چرا او باید على رو ببینه و من نباید؟ مگر لیلا بهتر از منه؟ من که این قدر آرزو داشتم علی رو ببینم. اگر فقط یک بار هم می دیدمش، سبک می شدم. شاید شهادتش را هم راحت تر می پذیرفتم. این فکرها را کنار گذاشتم. وسط دو تا قبر خوابیدم. زل زدم به آسمان و به بابا و علی گفتم: لااقل خودتون رو به من نشون بدید. این تنها چیزیه که می تونه منو آرام کنه انتظار بیهوده ایی داشتم. آن لحظه مهم ترین و قشنگ ترین چیز برایم مرگ بود. آرزو کردم مرگ به سراغم بیاید. چشمانم را بستم و گفتم: دیگه خسته شدم، می خوام بمیرم. نمیدانم چقدر این حالت طول کشید. همان طور که دراز کشیده بودم، حس کردم کسی پیشانی ام را بوسید و بعد سرم را در بغل گرفت. چشمانم را باز کردم. بغضم ترکید. زینب بود. با گریه گفتم: از کجا پیدات شد مامان؟ گفت: من از همون اول حواسم به تو بود. وقتی که راه افتادی اومدی این طرف از همون لحظه دنبالت اومدم ولی نزدیک نشدم که هر کاری دوست داری بکنی. ولی وقتی دیدم این جوری رو خاکها خوابیدی طاقت نیاوردم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
شهید مهران بلورچی که به هنگام شهادت جوانی 20 ساله بود، برای خودش دفترچه ای داشت که خطاهای روزانه اش را در آن یادداشت می کرد. 101 خطایی که شهید بلورچی در دفتر محاسبه نفس خود یادداشت می کرد   @hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
✋💖 💚🌹 👌توصیف قشنگی‌ست دراین عالم هستی 🌹 تـو عـرش بَـرینی و من از فـرش زمینم 💐 آواره نه! در حسرت دیـدار تـو بی‌شک 💞 ویـرانه‌ی ویـرانه‌ی ویـرانه تریـنم اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🌸 🌼🍃 🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀 ◾▪◾▪ 🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
4_6037157811106874613.mp3
2.21M
🔸ترتیل صفحه 33 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام ماهور 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
033-baghare-ta-1.mp3
10.92M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
033-baghare-ta-2.mp3
11.72M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄