eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
تو با موسى(ع) اين چنين سخن گفتى: "من عبادت كسى را قبول مى كنم كه دوستان مرا را بشناسد و حقّ آنان را ادا كند". موسى(ع) به سخن تو فكر مى كرد، او دوست داشت بداند دوستان تو چه كسانى هستند، براى همين از تو سؤال كرد: ــ خدايا! آيا منظور تو از دوستانت، ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) هستند؟ ــ آنان كه نامشان را بردى، دوستان من هستند، امّا منظور من كسانى بود كه به خاطر آن ها آدم و حوّا و بهشت را آفريدم. ــ خدايا! آنان چه كسانى هستند؟ ــ محمّد. كسى كه نامش را از نام خود گرفته ام، من محمّد هستم و او محمّد. ــ بار خدايا! مرا از امّت محمّد قرار بده. ــ اى موسى! اگر مقام و منزلت او و خاندان او را بشناسى، از امّت او خواهى بود. اى موسى! هر كس آن ها را بشناسد و به حقّ آن ها اعتراف كند، نزد من مقامى بزرگ خواهد داشت و قبل از آن كه او حاجتش را از من بخواهد، من او را حاجت روا خواهم نمود و در گمراهى ها هدايتش خواهم نمود. 💖💖💖💖🌹💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
موسى(ع) در فكر بود كه چقدر خوب بود اگر او مى توانست يك سال تمام، روزه بگيرد و همه شب هاى آن را به نماز مشغول باشد. اين عبادت، آرزوى موسى(ع) بود. او مى خواست تا حقّ عبادت تو را به جا آورد و فكر مى كرد اين طورى مى تواند اين كار را انجام بدهد. تو هم كه از راز دل او با خبر بودى، براى همين با او اين چنين سخن گفتى: ــ اى موسى! آيا مى دانى كدام كار ثوابش از يك سال عبادت بيشتر است؟ يك سال عبادتى كه روزها روزه بگيرى و شب ها تا صبح نماز بخوانى. ــ نه! نمى دانم. ــ آيا تا به حال كسى را ديده اى كه گناه زيادى انجام داده باشد و با من قهر كرده باشد؟ ــ آرى! من افرادى را مى شناسم كه با تو قهر كرده اند. ــ اگر تو او را با من آشتى بدهى و او را به درِ خانه من باز گردانى، بدان كه اين كار تو از يك سال عبادت بهتر است. 💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
به موسى(ع) دستور دادى تا عصاى خود را بر رود نيل بزند، همين كه او عصاى خود را بر لب رود نيل زد، قدرت تو معجزه اى كر‌د، آب ها كنار رفت. همه با تعجّب نگاه مى كردند، موسى(ع) همراه با ياران خود به سلامت از رود نيل عبور كردند. در همين هنگام، فرعون باسپاهش از راه رسيد، او ابتدا مى ترسيد از آب عبور كند، يعنى همه سپاه او ترسيده بودند، بعد از لحظاتى، فرعون تصميم گرفت تا از آب عبور كند، او به سرعت اسب خود را حركت داد تا هر چه زودتر بتواند به آن طرف آب برسد. همه سپاه او نيز همراه او وارد رود نيل شدند. وقتى آخرين نفر از سپاه فرعون نيز وارد رود نيل شد، تو اراده كردى و همه آب ها به روى هم آمد، فرعون و سپاهش در دريايى از آب گرفتار شدند. فرعون كه اميدى به نجات نداشت، فريادش را بلند كرد و از موسى(ع) كمك خواست. موسى(ع) صداى او را شنيد، امّا هيچ توجّهى نكرد، درست است كه فرعون در حقّ موسى(ع)، پدرى كرده بود، امّا اكنون نبايد به او اعتنايى مى كرد، فرعون سال هاست كه ادّعاى خدايى كرده بود و هزاران نفر بى گناه را كشته بود، موسى(ع) براى چه بايد به او كمك كند؟ آرى! موسى(ع) فكر مى كرد كه بايد هر چه زودتر اين دشمن خدا نابود شود، براى آخرين بار فرعون فرياد زد و از موسى(ع)كمك طلبيد، امّا موسى(ع) به او نگاهى هم نكرد، بعد از لحظاتى براى هميشه صداى فرعون خاموش شد. اكنون تو با موسى(ع) سخن مى گويى: اى موسى! اگر فرعون به جاى اين كه از تو طلب كمك مى كرد، مرا صدا مى زد من او را كمك مى كردم! او تو را صدا زد، امّا تو هيچ توجّهى به او نكردى. آيا مى دانى چرا تو جواب او را ندادى؟ علّت آن اين بود كه تو او را خلق نكرده بودى! اگر او مرا صدا مى زد من جوابش را داده و او را نجات مى دادم، آخر من او را خلق كرده بودم! موسى(ع) به فكر فرو رفت، به راستى تو چه خداى مهربانى هستى؟ تو هرگز دل فرعونى كه سال هاى سال، ادّعاى خدايى كرده است را نمى شكستى! اگر او تو را صدا مى زد، كمكش مى كردى و نجاتش مى دادى، تو خدا هستى و بندگانت را دوست دارى. افسوس كه از تو براى ما كم گفته اند، نه، براى ما از تو زياد گفته اند، البتّه از غضب و خشم تو!! چرا ما از مهربانى تو، كمتر مى دانيم؟ 💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
شبى از شب ها، موسى(ع) مهمان تو بود، او آمده بود تا از رحمت تو بهره مند شود، او بر روى كوه طور ايستاده بود و با تو سخن مى گفت. صداى تو به گوشش رسيد: ــ اى موسى! من بندگانى دارم كه آنان را پادشاهان بهشت قرار خواهم داد. ــ بار خدايا! من دوست دارم بدانم آنان چه كسانى هستند كه به بهشت مى روند و در آنجا بر اهل بهشت، حكومت مى كنند؟ ــ آنان كسانى هستند كه در دنيا، دل هاى بندگان مؤمن مرا شاد مى كنند. آن شب، موسى(ع) فهميد كه شاد كردن دل اهل ايمان، چقدر نزد تو ارزش دارد كه پاداشى به اين بزرگى به كسانى مى دهى كه همواره شادى و نشاط را به ديگران هديه مى كنند. 💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
تو هيچ گاه اميد كسى را نااميد نمى كنى و گداى درگاه خود را دست خالى بر نمى گردانى. براى همين دوست دارى كه بندگان تو هم هيچ گاه گدايى را نااميد نكنند. هر كس كه در اين دنيا به ثروت و مالى رسيده است، به بركت و عنايت تو بوده است. تو بندگانت را امتحان مى كنى، مى خواهى بدانى آيا آن ها به فكر ديگران هستند يا نه؟ تو به موسى(ع) چنين گفتى: اى موسى! به بندگان من بگو كه هيچ گاه گدايى را از در خانه خود نااميد برنگردانند، چرا كه گاهى من فرشته اى از فرشتگانم را به شكل انسانى در مى آورم و او را به در خانه بندگانم مى فرستم تا ببينم آن ها چگونه رفتار خواهند نمود. اين امتحانى براى آن هاست. من مى خواهم بدانم آيا آن ها آن گدا را نااميد خواهند كرد يا نه؟ 💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
تو از موسى(ع) خواستى تا تو را دوست بدارد و كارى كند كه مردم هم تو را دوست داشته باشند. وقتى موسى(ع) اين سخن تو را شنيد به فكر فرو رفت. محبّت به تو در قلب موسى(ع) موج مى زد، او هيچ چيز و هيچ كس را به اندازه تو دوست نداشت، امّا او نمى دانست چه كار كند كه مردم تو را بيشتر دوست داشته باشند. او بايد راه حلّى پيدا مى كرد، امّا هر چه فكر كرد چيزى به ذهنش نرسيد. سرانجام تصميم گرفت از تو كمك بخواهد: ــ خدايا! من چه كنم كه بندگانت تو را دوست داشته باشند؟ چگونه مى توانم قلب آن ها را با محبّت تو آشنا كنم؟ ــ اى موسى! من نعمت هاى زيادى به بندگانم داده ام، تو كارى كن كه آنان به ياد نعمت هاى من بيافتند، اى موسى! خوبى هاى مرا براى آن ها بگو. نعمت هاى مرا براى آن ها بگو، آن وقت خواهى ديد كه آن ها چگونه مرا دوست خواهند داشت. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
موسى(ع) به سوى قوم خود مى رود، او تورات را همراه خود دارد، او بايد مأموريّت بزرگ خويش را آغاز كند، اكنون كه تو با او سخن گفته اى او "كليم الله" شده است بايد بيشتر به هدايت مردم انديشه كند. همه مردم جمع شده اند و منتظر هستند تا او با آنان سخن بگويد، منبرى براى او آماده كرده اند، او بر بالاى منبر مى رود و براى مردم سخن مى گويد. اين صداى موسى(ع) است: "اى مردم! خدا با من سخن گفت و تورات را بر من نازل كرد". و تو از دل او خبر دارى، مى دانى الآن او به چه فكر مى كند، يك لحظه فكرى به ذهن او مى رسد، او با خود مى گويد: علم و دانش من از همه بيشتر است. آرى! او مى بيند كه تو تورات را بر او نازل كردى، تورات، كتاب آسمانى توست، سخنان تو در آن نوشته شده است، حتماً كسى بهتر از او در دنيا نيست. موسى(ع) در همين فكر است كه تو جبرئيل را خبر مى كنى و به او مى گويى: اى جبرئيل! خودت را به موسى برسان و به او بگو كه بايد نزد خضر برود و شاگردى او را بنمايد، زيرا علم و دانش خضر از او بيشتر است. و اين گونه مى شود كه موسى(ع) به جستجوى خضر(ع) پرداخت، او راه طولانى رفت تا توانست به خضر(ع) برسد. خضر(ع) از او خواست تا با هم به كشتى سوار شوند و به سفرى دور و دراز بروند، موسى(ع) در اين سفر، خيلى چيزها از خضر(ع) ياد گرفت و فهميد كه علم و دانش خضر(ع) از او خيلى بيشتر است. 💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
امسال باران نيامده است و قحطى همه جا را فرا گرفته است، مردم نزد موسى(ع) مى آيند و از او مى خواهند فكرى بكند. موسى(ع) هم به آنان دستور مى دهد تا فردا همه در بيابان جمع بشوند تا براى آمدن باران، دعا كنند و تو را صدا بزنند. صبح زود همه مردم از خانه هايشان بيرون مى آيند و به سوى بيابان مى روند، موسى(ع) دست خود را به سوى آسمان مى گيرد و مى گويد: بار خدايا! باران رحمتت را بر ما نازل كن! همه مردم نيز آمين مى گويند، موسى(ع) منتظر است تا تو اين دعا را مستجاب كنى. امّا تو به موسى(ع) چنين مى گويى: ــ اى موسى! من دعاى شما را مستجاب نخواهم كرد. ــ براى چه؟ ــ در ميان شما كسى است كه بر گناهى اصرار دارد، تا او در ميان شما باشد من دعاى شما را اجابت نمى كنم. ــ بار خدايا! آن شخص كيست؟ او را به من معرّفى كن تا او را از جمع خود بيرون كنيم. ــ نه! من اين كار را نمى كنم. اكنون موسى(ع) رو به مردم مى كند و از آن ها مى خواهد تا همگى توبه كنند. اگر همه توبه كنند آن شخص گنهكار هم توبه خواهد نمود و آن وقت، رحمت تو نازل خواهد شد. همه مردم به درگاه تو توبه كردند و بعد از لحظاتى، اين باران رحمت تو بود كه دشت هاى تشنه را سيراب مى كرد. 💖💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
موسى(ع) به اوج آسمان ها نگريست، نگاهش از آسمان ها گذشت، مردى را ديد كه در زير سايه عرش خدا جاى دارد، موسى(ع) تعجّب كرد، او مى خواست بداند كه اين مرد چه كرده است كه شايسته اين مقام شده است. شايد او، پيامبرى از پيامبران تو باشد، شايد هم... موسى(ع) با خود گفت كه بهتر است از خود تو بپرسد كه آن مرد كيست و چه كارى انجام داده است كه روح او اين قدر اوج گرفته و زير سايه عرش تو جاى گرفته است. ــ بار خدايا! آن مرد كيست كه به اين مقام رسيده است؟ ــ او كسى است كه به پدر و مادر خود نيكى نموده و در دنيا هرگز، سخن چينى نكرده است. و آن لحظه بود كه موسى(ع) به فكر فرو رفت، چه كسى فكر مى كرد كه نيكى به پدر ومادر و ترك سخن چينى اين قدر نزد تو ارزش داشته باشد؟ 💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
آن شب موسى(ع) مهمان تو بود، آنجا كوه طور بود، نور مهتاب همه جا را روشن كرده بود، نسيم مىوزيد، موسى(ع) به تو چنين گفت: ــ خدايا! مرا نصيحتى بنما. ــ اى موسى! من خداى تو هستم و امشب سه نصيحت براى تو دارم. ــ من سراپا گوش هستم. ــ نصيحت اوّل اين كه به مادر خود مهربانى و نيكى كنى. ــ چشم. نصيحت دوم تو چيست؟ ــ آن كه به مادر خود مهربان باشى و به او نيكى نمايى. ــ چشم. نصيحت سوم تو چيست؟ ــ آن كه به پدر خود نيكى كنى و با او مهربان باشى. آن شب موسى(ع) فهميد كه بايد به مادر خود دو برابر پدر خود نيكى نمايد، آرى! تو مى دانى كه مادر براى بزرگ كردن فرزندش چه زحماتى مى كشد كه پدر اصلاً از آن ها خبر ندارد. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
تو مى خواستى تا با داوود(ع) سخن بگويى، مى خواستى او پيام مهمّى را به مردم برساند، براى همين به داوود(ع) چنين گفتى: ــ اى داوود! از تو مى خواهم تا به بندگان گنهكار من بشارت بدهى و بندگان خوب مرا بيم دهى. ــ بارخدايا! چگونه گنهكاران را بشارت دهم و خوبان را بترسانم؟ ــ به گنهكاران بشارت بده، زيرا من توبه آن ها را قبول مى كنم و از گناهانشان مى گذرم و بندگان خوبم را بيم بده و بترسان، مبادا آن ها به كارهاى خوب خود مغرور بشوند 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
تو از همه پيامبرانت خواستى تا به سفر حج بروند و اعمال حج انجام بدهند، تو كعبه را خانه خودت قرار دادى و آن را عزيز و بزرگ شمردى. و آن روز نوبت داوود(ع) بود كه به طواف اين خانه بيايد. او به عشق ديدار خانه تو حركت كرد، طواف خانه تو را انجام داد و سپس به سرزمين عرفات رفت. روز عرفه بود، او نگاهى به صحراى عرفات كرد، آنجا خيلى شلوغ بود و همه مشغول دعا بودند. داوود(ع) به دنبال جاى خلوتى مى گشت. در آن طرف، كوهى را ديد، تصميم گرفت تا از آن كوه بالا رود و بر بلندى آن كوه بايستد و تو را بخواند. او از آن كوه بالا رفت و در آنجا تو را خواند و با تو مناجات كرد. وقتى دعاى او تمام شد، تو جبرئيل را نزد او فرستادى تا پيام تو را به او برساند. پيام تو اين بود: "اى داوود! چرا به بالاى كوه رفتى و با من مناجات كردى؟ آيا مى ترسيدى كه اگر در پايين كوه باشى من صداى تو را نشنوم؟". و بعد به جبرئيل گفتى تا صخره اى در عمق درياى سرخ را به او نشان بدهد، در آنجا صخره اى بزرگ بود، زير آن صخره، كرمى كوچك زندگى مى كرد، جبرئيل به داوود(ع) چنين گفت: اى داوود! خدا مى گويد: "من صداى اين كرم را در زير اين صخره و در ته دريا مى شنوم. من صداى همه كسانى كه مرا بخوانند را مى شنوم". 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
ــ اى داوود! آيا مى خواهى بهترين بنده من باشى؟ ــ آرى! اين آرزوى من است. ــ همه كردار و رفتار تو خوب است. اگر مى خواهى بهترين بنده من باشى، بايد يك تغيير در زندگى خود بدهى. ــ چه تغييرى؟ ــ تو از بيت المال حقوق مى گيرى. اگر مى خواهى بهترين بنده من باشى، بايد خودت كار كنى و مزد بگيرى و با آن زندگيت را اداره كنى. وقتى داوود(ع) اين سخن تو را شنيد گريه كرد، او دلش مى خواست تا مثل بقيه مردم كار كند و از دسترنج خويش روزى بخورد، امّا ديگر سن و سالى از او گذشته است، آيا او خواهد توانست حرفه اى را ياد بگيرد و با آن كار كند؟ تو مى دانستى كه داوود(ع) واقعاً مى خواهد كار كند، قدرت خود را به نمايش گذاشتى، كارى كردى كه آهن در دست داوود(ع) مانند موم نرم شود. از آن روز به بعد، داوود(ع) ساعت هاى زيادى مى نشست و آهن به دست مى گرفت و زره درست مى كرد و آن را مى فروخت. او 360 زره ساخت و با پول آن از بيت المال بى نياز شد. آن روز بود كه داوود(ع) بهترين بنده تو شد. آرى! تو دوست دارى تا بندگان خوبت از دسترنج خويش روزى بخورند، نه از بيت المال! 🌹🌟💖🌹🌟💖🌹🌟💖🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
آن مرد به خلوت كوهى پناه آورده بود و روزها روزه مى گرفت و شب ها هم دعا مى خواند. او هزاران بار تو را صدا زد تا شايد صدايش را بشنوى و حاجتش را روا كنى. آن روز، چهلمين روزى بود كه او در آن كوه بود، او فكر مى كرد كه ديگر تو حاجت او را مى دهى. غروب آن روز هم فرا رسيد و او به خواسته خود نرسيد. او ديگر طاقت نياورد، به سوى شهر بازگشت. وقتى دوستانش او را ديدند از علّت ناراحتى او سؤال كردند. او ماجرا را گفت، آن ها به او گفتند: خوب است نزد عيسى(ع) بروى و از او علّت اين ماجرا را سؤال كنى. او نزد عيسى(ع) آمد و جريان خود را تعريف كرد، عيسى(ع) تعجّب كرد كه چرا تو حاجت اين بنده خود را نداده اى؟ او مى خواست راز كار تو را بداند. و تو با عيسى(ع) چنين گفتى: ــ اى عيسى! اگر او تا آخر عمر هم دعا مى كرد من دعاى او را مستجاب نمى كردم! ــ براى چه؟ مگر او چه كرده است؟ ــ او مى خواست من صدايش را بشنوم بايد از درى مى آمد كه من آن را معرّفى كرده ام. من تو را پيامبر و نماينده خود روى زمين قرار داده ام، او به تو اعتقادى ندارد، چگونه مى شود كه من دعاى او را مستجاب كنم در حالى كه مى دانم در قلب خود، به پيامبرى تو هيچ اعتقادى ندارد؟ * * * آرى! اين يك قانون توست، اگر مى خواهم تو صدايم را بشنوى، بايد قلب من به نماينده تو اعتقاد داشته باشد. كسى كه امامِ زمان خود را نشناسد، بيگانه درگاه توست، هر چقدر تو را صدا بزند، جوابش را نمى دهى، او بايد "بابُ الله" را پيدا كند، بايد از دروازه رحمت خدا وارد شود. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
امروز عيسى(ع) مى خواهد به قبرستان برود، تو دوست دارى كه بندگان تو به قبرستان بروند. در قبرستان است كه بندگان تو به فكر فرو مى روند و مرگ را باور مى كنند. آن ها مى فهمند كه سرانجام روزى نوبت آن ها هم مى رسد و در خانه قبر منزل خواهند كرد. عيسى(ع) در قبرستان قدم مى زند، براى اهل ايمان از تو طلب رحمت مى كند. او وقتى از كنار يك قبر عبور مى كند، متوجّه مى شود كه صاحب اين قبر، به عذاب گرفتار است، او پيامبر توست، چيزهايى را مى بيند كه ديگران نمى بينند. يك سال مى گذرد، عيسى(ع) بار ديگر گذرش به همان قبرستان مى افتد، از كنار همان قبر عبور مى كند كه مى بيند صاحب آن، در ناز و نعمت توست. تعجّب مى كند، اكنون با تو سخن مى گويد: ــ خدايا! سال قبل كه به اينجا آمدم، صاحب اين قبر در عذاب بود، چه شد كه امروز مهمان نعمت و رحمتِ توست؟ ــ اى عيسى! صاحب اين قبر، پسرى دارد. او دو كار نيكى انجام داد و من به خاطر آن كار خوب پسر، عذاب را از پدر برداشتم و او را مهمان رحمت خود كردم. ــ آن دو كار نيك چه بود كه آن پسر انجام داد؟ ــ راهى كه مردم از آن عبور مى كردند را اصلاح كرد و سرپرستى يتيمى را به عهده گرفت. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هر شب اين موقع كه مى شود اين بنده تو از خواب برمى خيزد، وضو مى گيرد و به نماز مى ايستد. او در خلوت شب با تو انس مى گيرد، دعا مى خواند، اشك مى ريزد. هيچ كس نمى داند كه او چه لذّتى از اين نماز شب خود مى برد، وقتى كه او دست هاى خود را به سوى آسمان بلند مى كند و با تمام وجود تو را مى خواند، آرامش همه دنيا، مهمان قلب او مى شود، او ديگر تو را دارد، كسى كه تو را دارد غم ندارد. امّا امشب خبرى از اين بنده خوب تو نيست، امشب او خواب مى ماند، وقت نماز شب مى گذرد، ديگر سپيده صبح طلوع كرده است كه او بيدار شده است. او تا شب ناراحت است كه چرا سعادت گفتگو و مناجات با تو را از دست داده است، او نمى داند كه تو كارى كردى كه خواب بماند. كاش او سخن تو را مى شنيد، كاش او مى دانست كه خواب ماندن او، رحمتى از جانب تو بود. اگر اين بنده تو خواب نمى ماند، ديگر غرور او را فرا مى گرفت، خيال مى كرد كه كسى شده است و اين غرور براى او آفت بزرگى بود. تو بنده خود را دوست داشتى و نمى خواستى او دچار غرور بشود، براى همين كارى كردى كه او خواب بماند. 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
تو نگاهى به زمين مى كنى، مى بينى كه در گوشه اى از اين زمين پهناور، فردى درِ يك خانه ايستاده است. تو مى دانى او براى ديدن دوست خود به آنجا آمده است، او فقط به خاطر تو مى خواهد حالى از دوست خود بپرسد و ديدارى با او تازه كند. اكنون تو يكى از فرشتگان خود را مى طلبى و از او مى خواهى هر چه زودتر، به زمين برود، فرشتگان مى توانند به شكل انسان ها در بيايند، او بايد به شكل انسانى شود و به درِ آن خانه برود و از طرف تو با آن فرد سخن بگويد: ــ اى مرد! اينجا چه مى كنى؟ ــ اينجا خانه دوست من است. آمدم او را ببينم. ــ براى چه اين كار را مى كنى؟ ــ فقط به خاطر خدا. ــ يعنى واقعاً تو اين كار را فقط به خاطر خدا انجام مى دهى؟ ــ آرى! اين دوست من نه مقامى دارد، نه پول زيادى! من فقط به خاطر خدا به ديدن او آمده ام. ــ خوشا به حال تو! بدان كه خدا مرا فرستاده است تا تو را بشارت بدهم. ــ يعنى تو بشارتى از طرف خدا براى من آورده اى. ــ بله! خدا بهشت را به تو ارزانى داشت و چنين فرمود: "هر كس به ديدار مؤمنى برود، بداند كه به ديدار آن مؤمن نرفته است، بلكه او به ديدارِ من آمده است و من بهشت را، پاداش اين كار او قرار مى دهم". * * * من در تعجّب از سخن تو هستم، وقتى تو مى بينى كه به ديدار مؤمنى مى روم و اين كار را فقط به خاطر تو انجام مى دهم، به اين كار من ارزش زيادى مى دهى، آخر چگونه ممكن است كه تو ديدار مؤمنى را مانند ديدار خودت مى دانى، تو چقدر دوست دارى كه بندگان تو با هم مهربان باشند. اى كاش بندگان تو با اين سخن تو آشنا بودند، آن وقت در جمع آنان، همواره محبّت و صميميّت موج مى زد و هيچ گاه كسى از كمبود محبّت رنج نمى كشيد! افسوس و صد افسوس كه بندگان تو خيال مى كنند بايد حتماً به مكّه بروند و دور كعبه طواف كنند تا بتوانند بگويند به ديدار خدا رفته ايم. كاش آن ها مى دانستند كه ديدار يك همسايه مؤمن، همان ديدار توست، چرا كه تو در قلب بندگان خوبت جاى دارى! چه كنم، چه بگويم كه با چشم خود ديده ام كه بنده اى از بندگان تو به سفر مكّه مى رود، در حالى كه يك سال است مادر خود را نديده است!! 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
موسى(ع) مهمان تو بود و از تو اين سؤال را كرد: ــ خدايا! يكى از اعمالى را كه خيلى دوست دارى، برايم ذكر كن! ــ اى موسى! سعى كن كودكان را دوست داشته باشى. بدان كه من خيلى دوست دارم بندگانم، كودكان را دوست داشته باشند، زيرا من آنان را بر توحيد خود خلق كرده ام، اى موسى! هر كودكى در روزگار كودكى از دنيا برود، جاى او در بهشتِ رحمت من خواهد بود.35 آن روز موسى(ع) دانست كه محبّت كردن به كودكان را تو چقدر دوست دارى، آرى! همه كودكان با فطرت خويش، تو را مى شناسند و براى همين است كه اين قدر به دل مى نشينند. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
تو محمّد(ص) را خيلى دوست دارى، او آخرين پيامبر توست، او همه زيبايى ها را در وجود خود جاى داده است، او راز خلقت انسان است، آن روز كه فرشتگانت به خلقت آدم(ع) اعتراض كردند، نمى دانستند كه روزى، محمّد(ص) پا به عرصه گيتى مى نهد و آن ها مى توانند در وجودش، همه خوبى ها را ببينند. تو مى دانى كه محمّد(ص) چند روزى است گرسنه است، او غذاى خود را به ديگران مى دهد، دشمنان، مسلمانان را در شرايط سخت اقتصادى قرار داده اند، آن ها فكر مى كنند كه با اين كار مى توانند جلو رشد اسلام را بگيرند. و اكنون تو دو فرشته را فرا مى خوانى; يكى از آن ها جبرئيل است و ديگرى فرشته اى است كه خزانه دار همه ثروت هاى دنياست. تو به آن ها مأموريّت مى دهى تا نزد محمّد(ص) بروند و پيام تو را به او برسانند. اين دو فرشته به زمين مى آيند، جبرئيل بارها و بارها به زمين آمده است، امّا آن فرشته، هرگز به زمين سفر نكرده است. اكنون آن ها نزد آخرين پيامبر تو، محمّد(ص) هستند. سلام مى كنند و با مهربانى جواب مى شنوند. فرشته خزانه دار چنين مى گويد: اى سرور ما! خدا به تو سلام مى رساند و مى گويد: "اين ها، كليد همه ثروت دنياست. انتخاب با خودت است، تو پيامبر من هستى، كدام را انتخاب مى كنى: آيا مى خواهى مانند پادشاهان زندگى كنى يا مانند بندگان؟". اكنون فرشته سكوت مى كند تا جواب اين سؤال را بشنود، به راستى پيامبر تو چه جواب خواهد داد. محمّد(ص) نگاهى به جبرئيل مى كند و از او مشورت مى خواهد، جبرئيل نظر خود را اين گونه بيان مى كند: "اى محمّد! زندگى همراه با فروتنى را انتخاب كن". اينجاست كه محمّد(ص) به آن فرشته مى گويد: "من دوست دارم همانند بندگان زندگى كنم". من در تعجّب از اين رفتار پيامبر هستم، او كه خود عقل كل بود، باز هم با جبرئيل مشورت كرد، چرا كه هر كس كه مشورت كند ضرر نمى كند، امّا افسوس كه من اين گونه آموخته ام كه به جاى مشورت در انجام امور مهمّ زندگى خود، كار ديگر بكنم و آن را جزء دين بشمارم! چرا من به جاى مشورت گرفتن به استخاره روى آورده ام؟ در كجا آمده است كه پيامبر با قرآن يا تسبيح، استخاره گرفته باشد؟ 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
عدّه اى از مسلمانان در مسجد نشسته اند، آن ها با يكديگر سخن مى گويند. يكى از آن ها خيلى به خود مغرور شده است، او خيال مى كند خودش به تنهايى توانسته، بنده خوبى باشد و دور گناه نرود. تو صداى او را مى شنوى، او براى ديگران از بدى و زشتى گناهان سخن مى گويد: "اى دوستان من! مواظب باشيد كه شيطان شما را فريب ندهد، مبادا فريب وسوسه هاى او را بخوريد. اگر گناهان انسان زياد بشود از رحمت خدا بى بهره مى ماند و ديگر خدا او را نمى بخشد. من يك نفر را مى شناسم كه از بس گناه كرده است، خدا ديگر او را نمى بخشد، من حاضر هستم قسم بخورم كه هرگز خدا او را عفو نخواهد كرد". تو اين كلام او را مى شنوى و مى دانى از چه كسى سخن مى گويد و منظور او كدام بنده توست. تو اكنون از اين سخن به خشم مى آيى. او چه كاره است كه بگويد تو چه كسى را ببخشى و چه كسى را نبخشى؟ تو همان لحظه اراده مى كنى و تمام گناهان آن گناهكار را به يك چشم بر هم زدن مى بخشى و گوينده اين سخن را از درگاه خود مى رانى و هيچ كدام از كارهاى خوب او را قبول نمى كنى، باشد كه ديگر كسى براى رحمت و مهربانى تو، اندازه اى مشخص نكند، مهربانى تو هيچ اندازه اى ندارد! 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
ــ اى موسى! از تو مى خواهم كه شكر نعمت هاى مرا به جا آورى! ــ بارخدايا! من همواره شكر نعمت هاى تو را نموده ام. ــ از تو مى خواهم كه حقّ شكر مرا ادا كنى و شكرگزارى را به نهايت آن برسانى. ــ خدايا! من چگونه مى توانم چنين كارى بكنم؟ تو نعمت هاى زيادى به من داده اى. من هرگز نمى توانم شكر همه اين نعمت ها را انجام بدهم، من حتّى نمى توانم نعمت هايى را كه به من داده اى بشمارم تا چه رسد كه بخواهم شكر همه آن نعمت ها را به جا آورم. خدايا! اگر من شكر همه نعمت هاى تو را هم به جا آورم، مى دانم كه اين شكر كردن من، فقط با توفيقِ تو بوده است، اين شكر كردن، خودش نعمت ديگرى از طرف توست، من بايد اين نعمت را هم شكر كنم. ــ اى موسى! تو حقّ شكر مرا ادا كردى و شكرگزارى را به نهايت آن رساندى! ــ چگونه؟ ــ وقتى كه تو اعتراف كردى كه شكر كردن تو هم نعمتى از نعمت هاى من است، ديگر حقّ شكرگزارى را ادا كرده اى. خدايا! من دوست دارم، هميشه به ياد نعمت هايى كه تو به من داده اى باشم، تو كمكم كن كه بنده شكرگزارى باشم. كمكم كن كه ديگر هرگز به نداشته هايم فكر نكنم! كارى كن كه من هميشه به داشته هايم فكر كنم، به نعمت هايى كه تو به من داده اى، انديشه كنم. من مى دانم وقتى به نعمت هايى كه تو به من داده اى فكر كنم به طور ناخودآگاه، نعمت هاى ديگر را به سوى خود جذب مى كنم. آرى! ذهن من وقتى همواره به زيبايى ها بيانديشد، زيبايى ها را به سوى خود جذب مى كند. 💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
روز قيامت فرا مى رسد، همه مردم براى حسابرسى جمع شده اند، تشنگى بيداد مى كند، تو مؤمنان را به سوى حوض كوثر دعوت مى كنى و آنان از آب گوارا مى نوشند و سپس به سوى بهشت روانه مى شوند. در اين ميان، گنهكارى منتظر است تا به سزاى عمل خود برسد، او در دنيا گناهان زيادى انجام داده است، او مى فهمد كه به زودى به سوى جهنّم خواهد رفت، براى همين دست به دعا برمى دارد و چنين مى گويد: خدايا! چگونه من در آتش جهنّم بسوزم حال آن كه من در دنيا فقط تو را مى پرستيدم و هرگز غير تو را عبادت نكردم. تو صداى او را مى شنوى، مى دانى كه او راست مى گويد، درست است او در دنيا فريب شيطان را خورده است و گناهانى انجام داده است، امّا هرگز به تو شرك نورزيده است، براى همين تو با فرشتگانت چنين سخن مى گويى: اى فرشتگان! من كسانى كه به يكتايى من اقرار كنند را خيلى دوست دارم و بر من لازم است كه آنان را از آتش جهنّم نجات بدهم، اين بنده مرا به بهشت ببريد! 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
امشب، شب جمعه است و تو آن فرشته را صدا مى زنى و از او مى خواهى تا به آسمان دنيا سفر كند و مأموريّت خود را انجام بدهد. آن فرشته، ملكوت تو را پشت سر مى گذارد، از آسمان ها مى گذرد و به آسمان دنيا مى رسد. او تا صبح بايد اين پيام تو را ندا دهد. او شب هاى ديگرِ هفته، وقت سحر به آنجا مى آيد، امّا شب هاى جمعه بايد از اوّلين لحظات شب در آنجا باشد. نگاه او به غروب سرخ خورشيد است، ديگر لحظاتى تا پايان روز باقى نمانده است، خورشيد در افق پنهان مى شود و صداى اين فرشته تمام آسمان را مى گيرد. او فرستاده توست و از جانب تو چنين مى گويد، پيام تو براى بندگانت اين است: آيا كسى هست حاجتى داشته باشد و از من بخواهد تا حاجت او را برآورده كنم؟ آيا كسى هست كه از گناهش توبه كند تا من توبه او را بپذيرم؟ اى كسانى كه به دنبال خوبى ها هستيد بشتابيد كه رحمت من، پذيراى شماست. 💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
تو انسان را آفريده اى و به او عقل داده اى تا بتواند با كمك آن، راه درست را از راه نادرست، تشخيص دهد. من نمى دانستم كه تو عقل را قبل از خلقت انسان آفريده اى، تا اين كه سخن پيامبرت را شنيدم. او براى من چنين گفت كه تو وقتى عقل را آفريدى با او سخن گفتى. تو با عقل اين چنين سخن گفتى: به عزّت و جلال خودم، سوگند كه تو عزيزترين موجودى هستى كه من تاكنون آن را آفريده ام! هيچ آفريده اى به زيبايى و كمال تو نمى رسد! بندگان من فقط به كمك تو مى توانند مرا شناخته و يكتاپرست شوند. آنان به خاطر تو به سوى عبادت و اطاعت من رو خواهند آورد. هر كس از گناه و زشتى دورى كند، از تو كمك گرفته است... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
در آن طرف دنيا، پادشاهى بر كشورى حكومت مى كند، او تو را به خدايى قبول ندارد، كافر و بى دين است. روزى از روزها او بيمار مى شود، پزشكان دور او جمع مى شوند و دستور مى دهند تا ماهى مخصوصى صيد شود و او از آن بخورد. امّا حالا كه وقت صيد ماهى نيست، آن ماهى در دلِ دريا زندگى مى كند. آيا پادشاه شفا خواهد گرفت؟ مأموران به سوى دريا مى روند تا شايد بتوانند آن ماهى را صيد كنند و تو فرشته اى را مى فرستى تا آن ماهى را از دل دريا به سمت ساحل بفرستد. بعد از مدّتى، مأموران با دست پُر به قصر برمى گردند و پادشاه خيلى خوشحال مى شود. چند ماه مى گذرد، يكى از بندگان خوب تو نيز به همان بيمارى مبتلا مى شود، او مى داند كه شفاى او در خوردن آن ماهى است. او خوشحال است الآن موقع صيد آن ماهى است، او چند نفر از دوستان خود را به سوى ساحل مى فرستد تا آن ماهى را براى او صيد كنند، امّا تو فرشته اى را مى فرستى تا آن ماهى ها را از ساحل دور كند. دوستانِ آن مؤمن، هر چه تلاش مى كنند نمى توانند آن ماهى را صيد كنند و نااميد برمى گردند. اكنون فرشتگان از اين كار شگفت زده مى شوند، آن ها با خود مى گويند: اين چه كارى بود كه خدا كرد؟ آن كافر را يارى نمود و آن گونه او را به خواسته اش رساند، امّا وقتى نوبت به بنده مؤمنش رسيد، نه تنها او را يارى نكرد، بلكه بلاى او را شدّت بخشيد. و تو اين سخن را مى شنوى، ديگر بايد براى آن ها توضيح بدهى تا همه به راز كار تو پى ببرند. سخن تو چنين است: من خداى مهربان هستم و هرگز به بندگان خود ستم نمى كنم، شما ديديد كه من چگونه براى آن كافر، شكار ماهى را آسان نمودم، امّا علّت آن را نمى دانيد. آن كافر در اين دنيا كار خوب و نيكى انجام داده بود، درست است او كافر است، امّا من هيچ كار خوبى را بدون مزد نمى گذارم، من خواستم تا كار خوب او را در همين دنيا پاداش بدهم. او در روز قيامت به خاطر كفرش به عذاب گرفتار خواهد شد. شما آن بنده مؤمن ديديد كه من چگونه مانع شدم تا ماهى را صيد كند بدانيد كه آن بنده خوب من در اين دنيا، گناه بزرگى انجام داده بود، من مى خواستم تا با بلايى كه در اين دنيا مى بيند، آن گناه او را ببخشم. من مى خواستم تا سختى هايى كه او به خاطر آن بيمارى مى كشد، كفّاره آن گناهش باشد. اكنون اگر پرونده اعمال آن بنده مؤمن مرا نگاه كنيد، هيچ گناهى در آن نمى بينيد. او هرگز در روز قيامت به عذاب گرفتار نخواهد شد، زيرا من گناه او را با آن بلايى كه به او رساندم، بخشيدم. او در روز 🌹پایان 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻             @hedye110 🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸